جلسه چهارشنبه 96/10/20
می گویند که یک آقای بزرگواری منبر رفت. بعد مثلا به ایشان اشاره کردند که آقا جا خیلی تنگ است. شما بفرمایید که این آقایان بلند شوند و یک قدم بیایند جلو. ایشان گفت و همه از جایشان بلند شدند و یک قدم جلو آمدند. گفت خب همه حرفی که ما می خواستیم بزنیم گفتیم. همه انبیاء و اولیاء اینجا به این عالم آمده اند که به شما بگویند یک قدم جلو بیایید. تمام شد دیگر. من همه حرفم را زدم. شما هم عمل کردید.

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

اولا عرض کنیم که صحبت هایی که حاج آقا تراشیون فرمودند و مسائلی که می فرمایند، همه شان برای زندگی ما لازم است. به شرطی که گوش بدهیم. اگر هم مثلا یک وقتی من دیرم شده، یعنی مثلا چهل و پنج سالم است، بیست سالش را همینطوری زندگی کردم. بی حساب کتاب. می شود شروع کنم، در سر چهل و پنج سالگی به درست زندگی کردن. ممکن است یک روزه نشود، طول بکشد، طول بکشد، سرانجامش آدم مودب می شود. مهذب می شود. این چیزهایی که ایشان فرمود، حرف های یک زندگی درست دینی است که خدای متعال از این زندگی راضی است. آقا ما اگر با اخلاق بد از دنیا برویم، آنور بلای اخلاق بد خودمان را می کشیم. چون چیز دیگری که به ما نمی دهند که. همانی را که بردیم سر سفره مان می گذارند. هیچ وقت من به زبان خوش صحبت نکردم. خب. این را سر سفره من می گذارند. مدتش چقدر است؟ مدتی که من باید سر این سفره بنشینم؟ بی نهایت است. اگر من تمام عمرم با ادب و احترام زندگی کردم، با ادب و احترام به دیگران، خب در آن عالم می روی سر سفره ادب و احترام می نشینی. این را مکرر عرض کردم. یک آقای بزرگواری در مشهد بود. آدم برجسته ای بود. مردم مشهد وقتی استخاره می خواستند به ایشان تلفن می کردند. ما آن روزی که رفته بودیم خدمت ایشان و مثلا نیم ساعت نشسته بودیم، هر دو دقیقه ای تلفن یک زنگ می زد. ایشان تلفن را برمی داشت. این را مکرر گفته ام. ایشان می گفت سلام علیکم. ایشان پیش سلام می شد. بعد قاعدتا او می گفت که آقا یک استخاره کنید. این را که من نمی شنیدم که. ایشان می گفت چشم. یک چشم خوب می گفت. بعد هم استخاره اش را می گرفت و جوابش را می داد. ببینید هر استخاره ای که ایشان دارد می کند، دارد یک حاجت برادر مومنی را برآورده می کند. یک پیش سلام شده. پیش سلامی چه می شود؟ می گویند ، هفتاد و پنج درصد ثواب سلام را آن کسی که پیش سلام می شود می برد. با اینکه این پیش سلام شدن مستحب بوده. بعد آن آقا جواب می دهد و او بیست و پنج درصد ثوابش را می برد. واجبی که ثوابش از مستحب کمتر است. مثلا مثال می زنند. حالا عددهایش را خیلی چیز نکنید. بعد یک چشم می گفت. یک چشم خوبی می گفت. یعنی من می گویم که آن نفری که پشت تلفن بود، دلش از چشم ایشان خوش می شد. خب ایشان هم معتقد بودند. عرض می کنم اهل واقعیت بود. خب ایشان یک چشم خوب، شیرین به او گفت و این شد ثواب... بعد هم ببینید یک کار برادر مسلمان را راه انداخته، یک ثواب. پیش سلام شده، یک ثواب. چشم خوبی به آن آقا گفته، یک ثواب. شاید یک دقیقه هم طول نمی کشید. یک استخاره خاصی داشت که ذکر و اینها لازم نداشت بگوید. یعنی مثلا از یک بزرگی یک اجازه داشت که یک جور خاصی استخاره می کرد. هیچ زحمتی نکشیده بود. نه یعنی خیلی کم. بعد من مثلا پیش خودم حساب می کردم که در آن باغستان بهشت ایشان سلام کرده، یک درخت پر از گل برایش کاشته اند. بعد یک چشم گفته، چشم خوب، یک درخت پر گل برایش کاشته اند، حاجت برادر مومن را برآورده کرده، یک درخت خیلی بزرگ. حالا مثال می گوییم درخت ها. نمی دانیم چه. خب برای اینکه آدم مثلا، مثلا هروقت بنده به شما برخورد می کنم، من پیش سلام می شوم. خب این یک چیز خیلی زحمت داری نیست. و بعد هم وقتی که صحبت می کنم، خوب صحبت می کنم. حالا ما معمولا بیرون چون با همدیگر کار داریم،کسی که کاسب باشد هم بالخصوص با او کار دارد. اگر صحبت خوب بکند، خیلی قیمت ندارد. ما صحبت های جورهای دیگر، من خوش صحبتم. خوش اخلاق برخورد می کنم. با یک لبخند برخورد می کنم. اینها همه اش حساب می شود. می رود سر سفره فردای من. و خدای نکرده اگر بد باشد... خدای نکرده اگر بد باشد. حالا. آنهایی که پدر و مادر دارند. آهان این خیلی است ها. ایشان صحبت مثلا خانواده و همسر بود. آن به جای خودش است. پدر و مادر. شما یک جوری جوابش را می دهی که او حظ کند. از آن چشمی که ایشان یک چیزی به شما گفت و شما چشم می گویی. یک چشم خوب می گویی. آدم یک مقداری، یک ذره در زندگی اش حساب بکند. به همه چیز می رسد. اگر دل مادر شما از شما خوش باشد، برای شما دعا هم نکند، آن دل خوشش برای شما هزارتا دعاست. اگر دل پدر خوش باشد، از رفتار شما، از ادب شما، شما درس می خوانی، او دلش خوش است. از درس خواندن شما دلش خوش است. خب. شما داری ثواب می بری. به خاطر دل خوشی پدرت داری درس می خوانی. او می بیند که شما در اتاقت نشسته ای داری مساله حل می کنی. مثلا. کتاب می خوانی. مطالعه می کنی. حفظ می کنی. حالا درس آدم هرچه هست. می گویند که یک آقای بزرگواری منبر رفت. بعد مثلا به ایشان اشاره کردند که آقا جا خیلی تنگ است. شما بفرمایید که این آقایان بلند شوند و یک قدم بیایند جلو. ایشان گفت و همه از جایشان بلند شدند و یک قدم جلو آمدند. گفت خب همه حرفی که ما می خواستیم بزنیم گفتیم. همه انبیاء و اولیاء اینجا به این عالم آمده اند که به شما بگویند یک قدم جلو بیایید. تمام شد دیگر. من همه حرفم را زدم. شما هم عمل کردید. حالا این هم یک ذره شوخی بود، هم یک ذره جدی بود که اگر، اگر آدم این حرف هایی را که می شنود، جدی بداند...

یک سخن خیلی ممتازی از حضرت صادق علیه السلام و چندین سوال و جواب دارد. حالا من می خواهم یکی از این سوال و جواب ها را خدمت شما عرض کنم. جواب یکی از سوالات است. فرمود که لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَرَضَ الْإِيمَانَ عَلَى جَوَارِحِ ابْنِ آدَمَ. خدای تبارک و تعالی برای هر عضوی از اعضای آدمیزاد ایمانی قرار داده است. یعنی چشم مومن است، مومن نیست. گوش مومن است، مومن نیست. زبان مومن است، مومن نیست. برای زبان ایمانی قرار داده است که اگر این ایمان را کسب کند، وضع زندگی اش یک جوری می شود. اگر چشمش ایمان را بپذیرد، زندگی اش فرق می کند. اگر اگر اگر. خدای تبارک و تعالی برای هر عضوی از اعضای آدمی ایمانی قرار داده است. حالا یک نمونه عرض می کنم. پیامبر وقتی به مدینه وارد شدند، جز اولین کارهایی که کردند، یک زمینی را تهیه کردند. خریدند برای مسجد. پس جز اولین کارهایی که ایشان در مدینه کرد این است که مسجد ساخت مسجد هم در نهایت سادگی. یک دیواری داشت از خشت. چندتا در داشت. سقف هم نداشت. بعدها مسلمان ها به ایشان شکایت کردند آقا آفتاب داغ تابستان مغز ما را... اجازه فرمود و در مسجد چندتا ستون زدند و رویش حصیر انداختند. گاهی هم باران می بارید. باران های آنجا باران های خیلی پر قوت است. آقا اجازه بدهید یک سقفی بزنیم که باران... فرمود نه. عَرِیشٌ کَعَرِیشِ مُوسی. حضرت موسی یک خانه ای داشت که یک ذره سقف دیوار مثلا حصیری داشت. مسجد ما هم مثل خانه حضرت موسی. خب؟ آنجا در ضمن ساختمان مسجد خشت هایی که به کار می بردند خشت های بزرگی بود. نه خشت های ما. آن وقت هایی که خشتی در کار بود و حالا ممکن است حتی در دهات از آن خشت ها باشد، خشتش کاملا قابل حمل بود. ممکن بود ما دوتا، سه تا، چهارتا خشت را حمل کنیم. عمار یاسر را دوتا خشت در دستش می گذاشتند بیاورد. خشت سنگین بود. به خدمت رسول خدا رسید عرض کرد که آقا اینها من را کشتند از بس بار سنگین به دوش من گذاشتند. فرمود که نه اینها تو را نمی کشند، یک دسته ستمگری، مثلا به قول من در آینده خواهد بود؛ آن دسته ستمگر تو را خواهند کشت که در جنگ صفین وقتی که عمار یاسر شهید شد، یکهو در لشکر آنها این حرف زده شد. پیغمبر فرموده است دسته ستمگر تو را می کشند. پس دسته معاویه، اینها ستمگر اند. آن آقا هم گفت که آقا کشنده عمار آنهایی هستند که او را به جنگ آوردند. آنها هم پذیرفتند. کار نداریم. بعد آنجا، جزء فرمایش های آنجا فرمود که عمار از فرق سرش تا نوک پنجه پایش پر از ایمان است. اینجوری. پس ممکن است یک انسانی باشد که از فرق سرش تا نوک پنجه پایش، پر از ایمان باشد. و بیشتر، و بیشتر و بیشتر. حالا فعلا داریم این حداقل را عرض می کنیم. فرمودند که خدای متعال برای هر عضوی از اعضای شما ایمانی قرار داده است. از آن یک اثری به بار می آید. وقتی که چشم شما ایمان دارد، به حرام نگاه نمی کند. نمی تواند. دقت کنید چه عرض می کنم. نمی تواند به حرام نگاه کند. نمی تواند. نه [اینکه] جان می کند تا نگاه نکند. اگر چشم ایمان داشته باشد، نمی تواند به حرام نگاه کند. زبان اگر ایمان داشته باشد، نمی تواند دروغ بگوید. یک قدرت است. ایمان یک قدرت است. زبانی که ایمان دارد، قدرت پیدا می  کند کاملا بسته بماند. نیم ساعت می نشیند، هیچ چیز نمی گوید. من نمی توانم نیم ساعت در یک جمعی بنشینم که همه دارند حرف می زنند و من هیچ چیز نگویم. حالا اگر ایمان، زبان ایمان یافته باشد، ایمان پیدا کرده باشد، کاملا مقتدر است برای اینکه خودش را کنترل کند. و چشم و گوش و دست و پا و همه. خب. این حرف اصلی مان نیست ها. اما خودش حرف مهمی بود. لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَرَضَ الْإِيمَانَ عَلَى جَوَارِحِ ابْنِ آدَمَ وَ قَسَّمَهُ عَلَيْهَا. خدای متعال ایمان را در تمام اعضا و جوارح آدمی تقسیم کرده است. اگر شخص مومن باشد وَ فَرَّقَهُ فِيهَا. ایمان در تمام اعضا و جوارح پراکنده است. فَلَیْسَ مِنْ جَوَارِحِهِ جَارِحَةٌ إِلَّا وَ قَدْ وُکِّلَتْ مِنَ الْإِیمَانِ بِغَیْرِ مَا وُکِّلَتْ بِهِ أُخْتُهَا در میان اعضا و جوارح آدمی، عضو و جوارحی نیست مگر اینکه خدای متعال برای او ایمانی قرار داده غیر از ایمانی که برای یک عضو دیگر قرار داده. خدا به او یک نوع قدری داده. به این یک قدرت دیگر داده. فَمِنْهَا قَلْبُهُ یکی از اعضا و جوارح شما و ما قلب آدمی است. قلب هم یکی از اعضا و جوارح است  دیگر. پس آن هم ایمانی خاص خودش، قلب هم ایمانی خاص خودش دارد. یعنی می تواند داشته باشد. اگر خدا داده باشد. حالا چرا؟ چجوری می تواند داشته باشد. فَمِنْهَا قَلْبُهُ الَّذِی بِهِ یَعْقِلُ وَ یَفْقَهُ قلب را در اصطلاحات شرعی مرکز ادراک آدمی می دانند. قلب یک ادراکی خاص خودش [دارد.] مغز را نگفتندها. قلب. قلب. یکی از اعضا وجوارح آدمی قلب اوست که با او یَعْقِلُ وَ یَفْقَهُ تعقل می کند و می فهمد. قلب ما چیزی می فهمد؟ مهمش این است. این بخش است. وَ هُوَ أَمِیرُ بَدَنِهِ قلب امیر بدن است. بعضی ها قلب ندارند. امیر بدن شان فقط مغزشان است. این اطلاعاتی که دارد. از خودش چیزی نجوشیده. یَعْقِلُ وَ یَفْقَهُ. فقه و عقل مال قلب است. خب این اگر ایمان داشته باشد، به آن عقل و فهم که خاص قلب است، می رسد. آدمی که ایمان در قلبش جای دارد به یک عقل و فهمی که خاص قلب است، می رسد. بعد چه گفتیم؟ فرمودند که وَ هُوَ أَمِیرُ بَدَنِهِ. این قلب امیر بدن آدمی است. امیر بدن. نه مغز امیر بدن است. قلب امیر بدن است. الَّذِی لَا تَرِدُ الْجَوَارِحُ وَ لَا تَصْدُرُ إِلَّا عَنْ رَأْیِهِ وَ أَمْرِهِ همه اعضا و جوارح طبق فرمان دل عمل می کنند. قلب آدمی عمل می کنند. حرف مال این است که می خواهیم این را عرض کنیم. اگر این امیر، امیر صالحی باشد، اگر این امیر که قلب است، امیر صالحی باشد، اگر این امیر، امیر سالمی باشد، قرآن دارد دیگر، قلب سلیم، اگر امیر، امیر سالمی باشد، فرمانی که از جانب او صادر می شود، به هر عضوی از.. امیر است دیگر، همه اعضا و جوارح طبق فرمان او عمل می کنند؛ اگر او سالم باشد، آدم هرچه عمل می کند، درست عمل می کند. اگر قلب ایمان داشته باشد، ایمان داشته باشد، اولین قدم برای سلامت قلب است. اگر این قلب ایمان دارد، تمام اعضا و جوارح طبق فرمان او به صورت یک مومن عمل می کنند. دیگر چشم دزدی نمی کند. چشم دزدی می کند دیگر. من روی پشت بام خانه مان از یک گوشه ای که کسی من را نمی بیند می توانم در خانه همسایه نگاه کنم. این می شود دزدی. جایز است یا جایز نیست؟ اگر قلب من سلامت است، سلامت قلب؛ اگر قلب من سلامت است، چشم من دزدی نمی کند. زبان من دروغ نمی گوید. چون همه اعضا و جوارح طبق فرمان امیر عمل می کنند. پادشاه بدن انسان قلبش است. اگر این پادشاه سالم است، عادل است، همه اعضا و جوارح آدمی به عدل رفتار می کنند. به سلامت رفتار می کنند. خب. انبیاء و اولیاء آمده اند و دستورات شرعی را آورده اند که هر عملی از اعمال دستورات شرعی را شما عمل کنی، دارد روی قلب تاثیر می گذارد. اگر بد عمل کنی، روی قلب اثر می گذارد. اثر بد می گذارد. عمل درست بکنی، دارد روی قلب اثر می گذارد. اگر آدم این قلب را خراب نکرده باشد، مثل اینکه مثلا فرض کنید، اول وقتی که آدم تکلیف می شود، آدم را از لای زرورق درمی آورند. فرض. ما پانزده سال گذشته داریم. دوازده سال، سیزده سال گذشته قبل از تکلیف داریم. آنها هرکاری کردیم، باز کار خودش را روی قلب انجام داده. اگر درست بوده، کار درست روی قلب انجام داده و قلب مثلا سلامت شده. اگر بد کرده، من اخلاق بد از پدر و مادرم دیدم و آموختم. قلب معیوب شده. حالا آن وقتی که آدم خودش عقل رس می شود، آن مهم تر است. آنهایی را که خودش عقل رس نبوده و به او القا کرده اند، چیزهایی که در تربیت خانوادگی به او القا کرده اند. البته آثار اینها ماندگار است. اما از آن روزی که شما به عقل رسیدی و دیگر خودت داری کارها را انجام می دهی، آن مهم تر است. از آن روز من می توانم حتی اگر گذشته بدی هم دارم جبران کنم و مشکلاتی که برای قلب من پیش آمده معالجه کنم. حالا که با اختیار خودت عمل می کنی، تاثیر عملت بیشتر است. برای سلامت قلبت قوی تر می شود. تاثیراتش قوی تر می شود. خب عرض کردیم که تمام دستوراتی که در شرع به شما دادند، مثل اینکه گفتند نماز بخوان، این نماز اثر اولیه اش روی قلب شماست. روزه بگیر، اثرش روی قلب است. عرض کردیم که ای کاشکی می شد و ممکن بود که آدم را از روزی که به عقل می رسد، همان روزی که به عقل می رسد، از لای زرورق درش می آوردند. هیچ اثر قبلی نداشت. آن وقت دو رکعت که نماز می خواندی از همان اولین دو رکعت می فهمدی که نماز یعنی چه. چون قلب در طول آن سال ها عیب کرده، وقتی من نماز می خوانم، ولو حالا دوستان جوان ما مثلا یادشان باشد، خود من یادم است؛ آن نمازهای اولیه یک نماز های دیگری بود. چرا؟ چون قلب کمتر خراب شده بود. حالا هم اگر همت کنیم، اگر همت کنیم، آن گذشته را جبران کنیم، که این را صدبار برایتان عرض کردم، اگر گذشته را جبران کنیم، الان هم قلب همچنان یَعْقِلُ وَ یَفْقَهُ. نمازت را می فهمد. چطور می شود من یک وقتی یادم می رفت. مثلا رسم من این است که اول وقت نماز بخوانم. حالا امروز یک کاری پیش آمد. نتوانستم اول وقت نماز بخوانم. یادم می رود و نمازم قضا می شود. چطور می شود؟ برای اینکه من از نماز هیچ چیزی نمی فهمیدم. من نماز می خواندم، سیر می شدم. وقتی نماز نمی خواندم، گرسنه بودم. این واقعا هست. اما چون آن مرکزی که این ادراک را داشت خرابش کردم، نمی فهمم. نماز قضا می شود. یادم می رود. بعدها هم یادم می رود. مثلا به یک مناسبتی ممکن است یادم بیاید که ای بابا آن روز نماز من از دستم رفت. این را باید می فهمیدم. نماز خواندن را باید می فهمیدم. در آن حدیث دارد که اگر کسی نماز بخواند، نماز درست بخواند، او را زیر کارد تکه تکه کنند، دست ازنماز برنمی دارد. یعنی یک بهره ای از نماز می برد که حاضر است پایش بایستد.

نظیر این حدیث، حدیث دیگر است. باز اینجا دارد که سَئَلَ رَجُلٌ العالُم. یک کسی از عالم سوال کرد. در آن دوره ها گاهی زمان فشار دولت بنی عباس از حضرت موسی بن جعفر به عالم تعبیر می کردند. نمی گفتند موسی بن جعفر. خطر داشت که کسی حضرت موسی بن جعفر را می شناسد. جانش در خطر بود. لذا گاهی به لفظ عالم گفته می شد. اینجا می گویند سَئَلَ رَجُلٌ العالُم عَلیهِ السَّلام. أيُّها العالِمُ أخبِرني أيَّ الأعمالِ أفضلُ عِندَ اللّه؟ کدام عمل از همه اعمال نزد خدا برتر است؟ فرمود که... این هم چیز جالبی است. قالَ: ما لا يَقبَلُ عَمَلٌ إلاّ بِهِ. آن عملی از همه برتر است و افضل است که هرعمل دیگری به خاطر آن قبول می شود. اگر آن نباشد، تمام دوران عمرت هم عمل کرده باشی، قبول نیست. آن چیست؟ فرمود که الإيمانُ بِاللّه ِایمان به خدا ریشه است. نمازی که بر اساس ایمان خوانده شده است، قبول است. الّذي هُوَ أعلى الأعمالِ دَرَجَةً آن درجه اش از همه اعمال برتر است. ببینید مثال. ما صبح دو رکعت نماز می خوانیم دیگر. حضرت سلمان چه؟ هشت رکعت نماز می خواند؟ بله؟ دو رکعت می خواند. خب چرا عمل او برتر از ماست؟ ایمانش بیشتر است. ایمان چیزی است که همه اعمال به خاطر او قبول است. او از همه اعمال برتر است. می گویند یک کسی آمده بود دنبال رسول خدا. ظاهرا در سفر هجرت. وقتی ایشان از مکه به مدینه هجرت می کرد، این ماموریت یافته بود و برایش یک جایزه تعیین کرده بودند که برو. آدم گردن کلفت و قوی ای بود و اسبش هم مثلا خیلی تیزرو بود. آمده بود و رسیده بود به رسول خدا که ایشان را دستگیر کند. پیامبر هم بود و دو نفر آدم. اینها هیچ کدام... البته حساب پیامبر جداست ها. اینها هیچ کدام نمی توانستند مقابل باشند. اگر امیرالمومنین بود می توانست مقابل او باشد. اما حالا که امیرالمومنین نبودکه. حالا این آمده رسیده. فرض کنید که ده قدم مانده به اینکه پیامبر را بگیرد و برسد، دوتا دست های اسبش در سوراخ زمین فرو رفت. این خودش زمین خورد و اسب هم زمین خورد. یعنی چه؟ آدم انقدر مثلا اسب سوار قدیمی. استاد اسب سواری. و مثلا انقدر نیرومند دلیلی ندارد زمین بخورد. باز مثلا بلند شد و سوار اسبش شد. تقریبی عرض می کنم. بار دوم آمد، باز دومرتبه زمین خورد. بار سوم آمد، فهمید که یک چیزی است. کاری نداریم. حالا یک بخشش را حذف می کنیم. بعد به خدمت پیامبر آمد و ایمان آورد. گفت آقا من فهمیدم. حق با شماست. آنهایی که من را فرستادند، آنها بیخود گفتند. آنها واقعیت را نمی دانستند. من به واقعیت شما و خدا و اسلام رسیدم. ایمان آورد. همراه پیغمبر و دنبال پیغمبر حرکت کرد. این بار هم باز پای اسبش رفت تو سوراخ. این بار که زمین خورد، با سر خورد. دیگر بلند نشد. می خواهم این را عرض کنم. پیامبر فرمود که معلوم می شود این دوست ما گرسنه اش بوده. چون من الان دارم می بینم که حوریه هایی که به استقبال این آمدند، همه غذا آورده اند. دو رکعت نماز نخواند. یک سره به بهشت رفت. یک سره. چرا؟ چون ایمان داشت. ایمان برترین عمل است. و اصلی ترین عمل است. که کار کیست؟ کار چیست؟ قلب. آقا قلب هرچه بیشتر سلامت است، ایمان بیشتری دارد. اگر من حسودم، به مقدار حسودی ام ایمان ندارم. اگر متکبرم... حق با شماست، در بحث داریم با همدیگر بحث می کنیم حق با شماست. من نمی توانم زیر بار بروم. این اسمش تکبر است. این یک جای خالی در قلب من است. از ایمان. اگر ایمان آدم، این را بارها هی عرض کردیم؛ اگر ایمان آدم به حد نصاب برسد، جای خالی توی قلب نمانده باشد، هیچ عملی برای او سخت نخواهد بود. هیچ گناهی برایش مقابله گناه، هیچ گناهی، هرچه می خواهد بزرگ باشد، مقابله اش برای او سخت نخواهد بود. هیچ وظیفه ای انجامش برای او سخت نخواهد بود. حد نصاب ها. داریم می گوییم حداقل نصاب که شما را به عنوان مومن قبول کردند. اگر شما را به عنوان مومن قبول کردند حد نصاب است. اگر کمتر باشد، خب مشکل دارد. اگر با یک ذره ای از ایمان از این عالم رفته باشی، خب یک راه نجاتی هست و مثلا در عالم برزخ شما را معالجه می کنند، معالجه می کنند، معالجه می کنند. سه میلیون سال طول می کشد تا معالجه اش تمام شود. بعد به بهشت می برند. مثلا. ان شاء الله نمی شود. خب این هم عین همان است.

لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَرَضَ الْإِيمَانَ عَلَى جَوَارِحِ ابْنِ آدَمَ وَ قَسَّمَهُ عَلَيْهَا وَ فَرَّقَهُ فِيهَا. بعد فَلَيْسَ مِنْ جَوَارِحِهِ جَارِحَةٌ. عین همان ترجمه است. من دیگر ترجمه را نمی خوانم. فقط دومرتبه همان یک تکه اصلی را تکرار می کنم. هیچ عضوی از اعضای او نیست مگر اینکه بخشی از ایمان به آن ماموریت دارد. غیر از آن ایمان است که به آن عضو دیگر است. فَمِنها قَلبُهُ الذی بِهِ یَعِقلُ وَ یَفقَهُ وَ یَفهَمُ. یک فهم هایی هست مال قلب است. یک فهم هایی هست مال قلب است. یادتان هست یک جوانی بعد از نماز صبح پیامبر نگاه می کرد. رسم این بود که پیغمبر برمی گشت به طرف جمعیت. همه مشغول ذکراند. مثلا حالا ذکرمان را مثلا تسبیحات می گوییم. بعد مثلا اگر یک کمی همت داشته باشیم یک آیت الکرسی می خوانیم. مثلا یک چیزی. همه دارند تعقیبات می خوانند. پیغمبر نگاه که می کرد، آن آخر صف یک جوانی نشسته بود که هی چرت برش غلبه می کرد. هی سرش می افتاد. فرمودند چیه؟ چه خبر است؟ چرا اینجوری هستی؟ گفت آقا یقین، یقین نمی گذارد شب بخوابم. یقین. من به قیامت یقین دارم. نمی توانم شب بخوابم. آن وقت در پایانش پیغمبر فرمودند این بنده ای است که خدا قلبش را نورانی کرده است. قلبش پر از ایمان است. بعد گفت آقا اجازه می فرمایید من در این جمعیت بگویم چه کسی اهل بهشت است چه کسی اهل جهنم است؟ آدم به یک فهم دیگری می رسد. حالا اینها را مثال عرض کردم. می گویند یک کسی با یک جمعی داشت به مشهد مشرف می شد. یک آقایی هم بود آن کنار راه می رفت. او ایشان را صدا کرد. گفت با اینها نباش. بیا با هم برویم. گفت آقا ما با هم دوستیم. قرار گذاشته ایم. داریم می رویم. فرمود که به غذایی که اینها می خورند نگاه کن. نگاه کرد دید دارند خون می خورند. غذا وقتی حرام است... مال مردم است... رباست... مال یتیم است... خون است. آتش است. بیا خودمان دوتایی همین نان و پنیر و نان و سیب زمینی خودمان را بخوریم. می خواهم بگویم فهم. آدم به یک فهمی می رسد. اگر قلبش درست شده باشد، به یک فهمی می رسد. اگر این مجلس برای خدا به پا شده باشد، بوی عطرش را آنکس می فهمد. اگر نباشد، هوا و هوس باشد، آن بوی بدش را می فهمد. به این مسجد نمی آید. فَمِنها قَلبُهُ الذی بِهِ یَعِقلُ وَ یَفقَهُ وَ یَفهَمُ وَ هُوَ أمیرِ بَدَنِهِ. قلب، امیر بدن است. برای ماها هم هست ها. اگر آن قلب ایمان داشته باشد، همه دستوراتش دستورات صحیح است. ما که قاطی هستیم، دستورات قاطی است. اگر خدایی ناکرده مثلا جور دیگر باشد...

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای