متن سخنراني جلسه پنجشنبه20/8/89(رسيدن به حيات طيـّبة و سلطنت الهي)
متن سخنراني جلسه پنجشنبه20/8/89(رسيدن به حيات طيـّبة و سلطنت الهي)

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

امشب را به عنوان شب چهلم همسر مرحوم علامه عسگری قرار دادیم و اگر جلسه ما ثوابی داشته باشد به روح ایشان هدیه می­کنیم برای اینکه عرض ادبی کرده باشیم. بنده بین سی تا چهل سال خدمت علامه بودم.

بحث هفته پیش حیات و حیات طیبه بود. این بحث را ادامه می­دهیم.

قرآن می­فرماید تمام انبیاء آمده­اند برای اینکه مردم را به یک زندگی دعوت کنند. اگر بحث هفته پیش خاطرتان باشد گفتیم که همه ما زندگی داریم و زنده هستیم. ما موجود زنده­ایم. انبیاء ما را به یک زندگی برتر و بالاتر دعوت کرده­اند. دعوت برای این است که شما به یک مرحله بالاتری از حیات برسید که به درد جهان بعد می­خورد. این حیات اولیه که همگان دارند، حیات حیوانی است. اما آن حیاتی که انبیاء به آن دعوت کرده­اند یک حیات کسبی نیست. ما باید به یک حیات کسبی برسیم. خودت باید آن حیات را کسب کنی. اگر آن حیات را کسب کنی برایت آینده دارد.

در آیه 24 سوره مبارکه انفال می­فرماید: يا أيّها الذينَ آمَنُوا استجيبوا للهِ وَلِلرَّسُولِ إذا دَعَاكمْ لمَا يُحْيِيكم خدا و رسول شما را به چیزی دعوت می­کنند که شما را زنده می­کند. مگر مرده­ایم که ما را زنده می­کند؟ نه مرده نیستیم. شما زنده­اید ولی یک مرتبه بالاتری از حیات را برای شما می­خواهند. يا أيّها الذينَ آمَنُوا استجيبوا یعنی این دعوت را جواب بدهید. دعوت برای چیست؟ برای اینکه شما را زنده کند. این دعوت خوبی است. جواب بدهید. دقیقا نظیر این آیه می­فرماید که: شما را برای نجات دعوت می­کنند. در آنجا فرمودند شما را برای حیات دعوت می­کنند، در اینجا می­فرمایند شما را برای نجات دعوت می­کنند. در آیه 10 سوره مبارکه صف می­فرماید: يا أيّها الذينَ آمَنُوا هَلْ أدُلـّكـُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تــُنجيكـُمْ مِنْ عَذابٍ أليم در آیه قبل گفتند هنگامیکه خدا و پیامبر دعوت کردند، شما دعوتش را بپذیرید. در اینجا پیامبر دعوت می­کند: ای مردم آیا شما را به یک تجارتی که شما را نجات می­دهد دلالت نکنم؟ اگر این دعوت را بپذیرید نجات است. اگر این دعوت را بپذیرید، علاوه بر آنچه که الان دارید، به یک حیات تازه می­رسید. به یک حیات بالاتر می­رسید که الان آثارش را عرض می­کنم.

در آیه 11 سوره مبارکه صف می­فرماید: تـُؤمِنـُونَ باللهِ وَرَسُولِهِ به خدا و رسول او ایمان بیاورید. در ادامه می­فرماید: وَتـُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللهِ بأمْوَالِكـُمْ وَأَنفـُسكـُمْ  در راه خدا با اموالتان و جانتان جهاد کنید ذلِكـُمْ خيْرٌ لكـُمْ  این به نفع شما است. در آیه بعد نتیجه­اش را می­فرماید: يَغفرْ لكـُمْ ذنـُوبَكـُمْ اگر در گذشته گناهی داشته­اید، خداوند آن را می­بخشد. اگر به خدا و رسول او ایمان بیاورید و در راه خدا با اموال و جان خودتان جهاد کنید، نتیجه­اش این است که گناهان گذشته­تان را می­بخشد. در ادامه آیه می­فرماید: وَيُدْخِلكـُمْ جَنـّاتٍ تجْري مِنْ تحْتِهَا الأنهَارُ وَمَسَاكِنَ طيِّبَة في جَنـّاتِ عَدْن ذلكَ الفوْزُ العَظيمُ شما را وارد باغ­هایی می­کند که زیر درختانش نهرها جاری است. و شما را در خانه­هایی پاکیزه در بهشت جاودان جای می­دهد. در آن خانه­ها هیچ­گاه رنج نیست. شما در این دنیا هیچ خانه­ای را نمی­یابید که هیچ رنجی در آن نباشد. در آخر می­فرماید این یک پیروزی خیلی بزرگ است. این خیلی بزرگ است.

بنابراین دعوت انبیاء هم به سوی یک حیات برتر است، هم در آن نجات است.

هفته گذشته عرض کرده بودیم که در آیه 122 سوره مبارکه انعام می­فرماید: أوَمَنْ كانَ مَيْتا فأحْيَيْناهُ آن مرده­ای که ما او را زنده می­کنیم. و همچنین فرمودند آن ایمانی که شما به وسیله آن زنده می­شوید نیز باید با خواست خداوند محقق شود. أوَمَنْ كانَ مَيْتا او کسی است که مرده است و ما او را زنده می­کنیم. نتیجه و اثر اول این زنده شدن این است که در ادامه آیه می­فرماید: وَجَعَلنا لهُ نورًا يَمْشي بهِ في النـّاسِ برایش یک نوری قرار می­دهیم که با آن نور زندگی کند.

وقتی انسان با چراغ راه می­رود، پایش در چاله نمی­رود. این چراغی که خداوند بدهد چنین خاصیتی دارد. اگرنه ممکن است من با اینکه چراغ هم دارم باز هم به چاه بیفتم. اما آن چراغی که خداوند عطا می­کند، چراغی نیست که انسان با وجود آن باز اشتباه کند. وَجَعَلنا لهُ نورًا يَمْشي بهِ في النـّاسِ زندگی­اش با آن نور خواهد بود. ببینید شما فقط حدود هفتاد یا هشتاد سال فرصت دارید. یک اشتباهش هیچگاه قابل جبران نیست. شما با هر اشتباه یک چیزی از سرمایه­ات را از دست می­دهی که دیگر قابل جبران نیست. مثلا کسی یک لحظاتی از عمرش را در یک گناه و اشتباه به سر برده است. این لحظه رفته است. رفته است. دیگر قابل برگشت نیست. بنابراین اگر خدای متعال برای انسان نوری قرار دهد، و انسان با آن نور زندگی کند و اشتباه نکند یا کمتر اشتباه کند، خیلی مهم است. الان ما نمی­فهمیم. روزی که پرده­ها برداشته شود می­فهمیم که حتی یک اشتباه هم گران است. مگر اینکه انسان تاوان اشتباهش را بپردازد. اگر تاوان اشتباهت را پرداختی، جبران می­شود.

دعوت به حیات و نجات بود و فرمودند: تـُؤمِنـُونَ باللهِ و در جای دیگر که بحث از نور و چراغ است و در مقابلش کافر را آورده از آیه متوجه می­شویم که بحث از ایمان است. اگر شما به ایمان برسید به حیات تازه­ای می­رسید که یک اثری غیر از این زندگی معمولی دارد.

حال آثارش را بررسی می­کنیم.

در آیه 69 سوره مبارکه یس می­فرماید: وَما عَلـّمْناهُ الشـّعْرَ وَما يَنبَغي لهُ ما به پیامبر شعر نیاموخته­ایم. شعر برای ایشان سزاوار نیست. سزاوار نیست پیامبر شعر بگوید. لذا می­گویند ایشان در تمام عمر حتی یک شعر هم نگفتند. إنْ هُوَ إلا ذِكرٌ وَقـُرآنٌ مُبِينٌ این کتاب آسمانی فقط ذکر و قرآن مبین است. در آیه بعد می­فرماید: لِيُنذرَ مَنْ كانَ حَيّا با این کتاب آسمانی می­توان کسی را که به حیات رسیده انذار کرد. اگر مرده باشد چطور؟ می­شنود، اما اثر ندارد. اما اگر کسی به حیات رسیده باشد، به همان اندازه که به حیات رسیده، قرآن در او اثر می­کند. یک نفر قرآن همیشه برایش اثر دارد. عرض کردم که بزرگواری گفته بود من قرآن را می­خوانم، یک چیز تازه می­فهمم. دومرتبه می­خوانم، چیز تازه­تری می­فهمم. یک مطلب تازه غیر از قبلی می­فهمم. می­گویند این قرآن برای انسانی که زنده است اثر دارد. لِيُنذرَ مَنْ كانَ حَيّا ما این قرآن را فرستادیم برای اینکه تو کسی را که حیّ است انذار کنی.

حال چه کسی زنده است؟ اینجا نفرموده که چه کسی زنده است، اما فرموده که قرآن در کجا اثر می­کند. در آیه 11 سوره مبارکه یس می­فرماید: إنـّما تـُنذرُ تو می­توانی در کسی اثر بگذاری که مَنِ اتـّبَعَ الذكرَ وَخـَشيَ الرَّحْمنَ بِالغيْبِ کسی که در غیب و زمانی که هیچ کس نیست، منظم زندگی می­کند. کسی که در پنهان از چشمِ همگان، از خدا می­ترسد، زنده است. انذار تو در این اثر می­کند.

بنابراین اولین اثر حیات این است که انسان در غیب، زمانی که هیچ کس نیست، همانطور پاک زندگی می­کند که در حضور مردم زندگی می­کند. ماها ناگزیر در حضور مردم یک کم مراعات می­کنیم. بالخصوص جلوی کسانی که تعارف داریم. اما پنهان و آشکار برای کسی که به حیات رسیده، فرقی ندارد. این اولین نشانه حیات است.

دومین نشانه این است که انذار بر این انسان اثر دارد. اگر حرفی می­شنود، رویش اثر دارد. فرض کنید گاهی دوستانی به اینجا می­آیند، بنده یک حرف­هایی عرض می­کنم، آنها اشتباهشان را توجیه می­کنند. اگر می­خواهند کار اشتباهی کنند، توجیه می­کنند. نه آقا کسی که به آن حیات رسید، اگر حرف را شنید، اثر می­کند. حرف را شنید، اثر می­کند. یک آقای بزرگواری، ایران نبود، گاهی به ایران می­آمد و خدمت حاج آقاي حق شناس می­رسید. ایشان می­گفت حاج آقا یک فرمایش که می­فرمایند، من در دو، سه سال ، دومرتبه ایشان را ببینیم با این حرف زندگی می­کنم. فراموشم نمی­شود. چرا؟ به آن حیاتی که عرض کردم بستگی دارد.

ببینید شما اینجا نشسته­اید، اینجا سخنی می­شنوید و متاثر می­شوید. بعد بلافاصله بیرون که می­روید، فراموش می­کنید. این یک درجه است.

در درجه دیگر، فرض کنید فردی قرار داشته یا بر حسب عادت به اینجا یا هرجای دیگری آمده. اینجا که نشسته هیچ اتفاقی برایش نمی­افتد. فقط می­شنود. این انسان بعد از مدتی دیگر نمی­آید. زمانی که هیچ اثری نمی­کند، بعد از مدتی نمی­آید. اما آن انسانی که کمی اثر می­پذیرد، ممکن است باز هم بیاید. معلوم می­شود او مقداری از مایه حیات که ایمان است را دارد.

وقتی شما حرفی را می­شنوید که سند دارد و حرف صحیحی است، چرا چند ساعت، یا یک روز یا سه سال با آن زندگی می­کنی؟ چرا همه عمر با این حرف زندگی نمی­کنی؟ یک حرف برای همه عمر کافی است. خب اگر ایمان درست باشد، اثر دارد. اثرش این است که وقتی حرفی می­شنود، برایش می­ماند. لِيُنذرَ مَنْ كانَ حَيّا بعد فرمود: إنـّما تـُنذرُ مَنِ اتـّبَعَ الذكرَ وَخـَشيَ الرَّحْمنَ بِالغيْبِ فبَشـّرهُ بمَغفرَةٍ وَأجْر كريم به این انسانی که حرف در او اثر می­کند بشارت دهید.

البته اثر باید عملی باشد. گاهی جایی یک مطالبی هست، مثلا دور هم جمع می­شویم و حتی ممکن است گریه هم بکنیم، بعد چطور؟ اگر رفتی بیرون چه مقدار بر آن حرف­ها می­مانی؟ مثلا اگر بحث بر سر غیبت بود، خب غیبت گناه است. بنده هم عرض کردم، قرآن فرموده، پیغمبر و امام فرمودند و شما هم شنیدید. بعد چطور؟ اگر یاد و ترس و تاثير آن سخن ماند و پرهیز کردی نشانه حیات است. انسان هرچقدر که عمل کند، بر آن حیات افزوده می­شود. زمانی که شما قرآن می­خوانی، در حال افزودن به آن حیات هستی. با عمل به آن دستور، حیات افزوده می­شود. این حیات افزوده می­شود تا زمانی که انسان به حیات طیبه می­رسد که در آیه 97 سوره مبارکه نحل می­فرماید: مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذكر أوْ أُنثى وَهُوَ مُؤمِنٌ فلنـُحْييَنـّهُ حَيوةً طيِّبَةً حیات طیبه آن حیاتی است که هیچگاه خراشی از ناپاکی در آن نیست. خیلی خوب است. ببینید مکرر دوستان به بنده می­فرمایند و برای همه ما هم پیش می­آید که خاطره­ای داریم که پاکیزه نیست. این خدشه­ای به آن حیات است. پس مشخص می­شود او به حیات طیبه نرسیده است. اما اگر من از این خاطرات ناخشنودم نشان حیات است. اگرنه برای کسی که به آن حیات نرسیده است از ناپاکی در زندگی چه باکی است؟ کسی که ایمان ندارد و به نجات نرسیده است چه باکی دارد؟ او خودش هم روی آن فکر بد کار می­کند و آن را دنبال می­کند. اما اگر کسی وقتی یک خاطره­ای از ذهنش عبور می­کند، متاثر می­­شود و آن را درست نمی­داند، این نشانه حیات و ایمان است. اگر توانست روی این کار کند تا عمل پاک را به حیات طیبه تبدیل کند آن زمان یک روزگاری بر او می­گذرد که هیچ خطور بدی در آن نیست. مکرر از حاج آقای حق شناس می­شنیدیم که می­فرمودند: بزرگان فرموده­اند که می­شود بر انسان زمانی بگذرد که هیچ خطوری نداشته باشد. این خطور یک وقت می­ماند و یک زمان می­گذرد. در معنای لغوی ویژگی خطور گذرا بودنش است. یک برقی می­زند و می­رود. من فکر می­کنم این اواخر برای خودشان هیچ خطوری نبود. یعنی انسان طوری در ایمان غرق می­شود که دیگر هیچ خطوری نیست.

زمانی که شما بر عالم سلطنت دارید، خطورات دیگر چیست؟ شیطان کیست؟ خطورات از مکانی می­آید. آن مکان کجاست که تحت سلطنت شما نباشد؟ اگر انسان پاک شود، اگر پاک شود، به سلطنت می­رسد. شاید قبلا عرض کرده باشم. پاکی بهای همه چیز است. مثلا می­گویی بهای بهشت پاکی است. مثلا شما می­خواهی از همه غیب­های عالم مطلع شوی. بهای آن پاکی است. اینها را برای مثال عرض می­کنم. اگرنه اینها مطالب مهمی نیست. مثلا شما می­خواهی به طی الارض برسی، بهایش پاکی است. ما چیزی نداریم که بهایش چیزی جز پاکی باشد. سرمایه اولیه همه اولیاء و انبیاء پاکی بود. اول پاک است بعد ولیّ است. اول پاک است بعد نبی است. اول پاک است بعد امام است.

در آیه 97 سوره مبارکه نحل می­فرماید: مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذكر أوْ أُنثى وَهُوَ مُؤمِنٌ فلنـُحْييَنـّهُ حَيوةً طيِّبَةً وَلنجْزيَنـّهُمْ أجْرَهُمْ بأحْسَنِ ما كانـُوا يَعْمَلـُونَ هرکس عمل پاک و صالح و درست انجام دهد و خدا و قیامت را قبول دارد، به حیات طیبه می­رسد. این حیات دوم است. حیات اول زمانی است که انسان ایمان می­آورد. در ایمان، انسان به حیات می­رسد. اول در آیه 122 سوره مبارکه انعام می­فرماید: أوَمَنْ كانَ مَيْتا فأحْيَيْناهُ ابتدا مرده بود، بعد ما او را زنده کردیم. این زمانی است که به ایمان رسیده. بعد از اینکه در فرض ایمان عمل صالح انجام داد، به هراندازه که عمل صالح انجام داد، حیات دوم را تحصیل می­کند. ببینید حیات­های تحصیل شدنی به درد آخرت می­خورد. حیاتی که شما به طور طبیعی دارید در آنجا قیمتی ندارد. به طور مثال عرض می­کنم، حیوان را به قیامت نمی­آورند. اگر زنده شود و به حیات انسانی که همان حیات ایمانی است برسد، آنوقت به قیامت می­آید. این حرف­ها را دقیق نمی­گویم. برای فهماندن این مطلب عرض می­کنم. اگر انسان به حیات ایمانی رسید، تازه پا به قیامت می­گذارد و راهِ رفتن به بهشت را دارد. وگرنه به جهنم می­رود.

هر عمل خوب یک قدم برای تحصیل حیات طیبه است. اینجا هیچ رابطه قوم و خویشی وجود ندارد، اگر کسی پیگیری کند، هرکسی پیگیری کند، خداوند او را به حیات طیبه می­رساند. ببینید آیه مانند یک قانون است. می­گوید هرکس اینگونه باشد، مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذكر أوْ أُنثى وَهُوَ مُؤمِنٌ فلنـُحْييَنـّهُ حَيوةً طيِّبَةً در مورد حیات اول گفتند ما کسی را که مرده است، زنده می­کنیم. در حیات دوم می­گویند کسی که زنده است، اگر عمل صالح کند، ما او را به حیات طیبه می­رسانیم. یک زندگی دوباره. هم اولی را خدا می­کند هم این را. من مقدماتش را جور می­کنم. اگر آرزویی داری، راهش این است که شما مقدماتش را جور کنی. مقدمات حیات اولیه چیست؟ مقدمات حیات طیبه که حیات دومی است، چیست؟

درمورد آخرت در آیه 64 سوره مبارکه عنکبوت می­فرماید: وَما هذِهِ الحَيوة الدّنيا إِلا لهْوٌ وَلعِبٌ در زبان عربی دنیا به معنای پست­تر است. واژه دنیا، مونث واژه ادنی است. این حیات پست­تر هیچ چیزی جز یک لهو و لعب نیست. اگر کسی اینجا زندگی می­کند و هیچ چیز بیشتر از این دنیا ندارد، تمام عمرش لهو و لعب است. لهو و لعب چیست؟ آن است که هیچ نتیجه­ای برای صاحبش ندارد. من دارم یک کاری می­کنم که ظاهرا هم فکر می­کنم خیلی جدی است. اما نه آقا یا لهو، یا لعب است. حالا این دو هم کمی فرق دارد که فعلا در خاطرم نیست تا عرض کنم. تمام زندگی­اش لهو و لعب است. هیچ چیز علاوه بر این نیست. اما در ادامه آیه درمورد آنطرف عالم می­فرماید: وَإنّ الدّارَ الآخِرَة لهيَ الحَيَوَانُ ببینید حَیَوان یعنی حیات. لهيَ الحَيَوَانُ یعنی زندگی فقط در آنجا است. وَإنّ الدّارَ الآخِرَة فقط آنجا حیات است. یک طرف قضیه این است که آنجا هیچ چیز نداریم که حیات نداشته باشد. اگر بخواهیم مثالی برای نزدیک شدن به فهم بگوییم فرض کنید یک فرد بهشتی در بهشت عبور می­کند و یک نهر بسیار خوبی در بهشت می­بیند. دلش می­خواهد از این نهر به داخل خانه­اش بیاید. مثلا فرض کنید یک خط می­کشد، این آب همراه اشاره و اراده او حرکت می­کند و به داخل خانه­اش می­آید. آنجا آب فرمانبَر است. در اینجا آب فرمانبَر نیست. خیلی هم می­تواند طغیان­گر و شورش­گر باشد. حداقلش این است که فرمان نمی­برد. اما آنجا آب فرمانبر است زیرا آب حیات دارد. برگ زنده است. نه این زندگی نباتی، یعنی مثلا اگر شما با او سخن بگویی می­فهمد. تمام سنگ ریزه­ها و ذره ذره خاکش موجود زنده است. آن هم نه مثل ما. آنجا حیات است. بفرمایید حیات محض آنجاست. البته این مطالب را به عنوان مثال و برای نزدیک شدن به فهم عرض می­کنم و دقیق نیست. چه کسی به آنجا رفته؟ ما می­خواهیم به آنجا برویم. اگر این انسانی که می­خواهد به آنجا برود، مرده است، با آنجا سازگاری ندارد. آنجا پس می­زند. مثلا می­گویند کسی فلان گناه را کرده بود، بعد از اینکه در قبر گذاشتند، قبر او را به بیرون پرتاب کرده. حالا اینها را به عنوان داستان نقل می­کنند. اما آنجا چنین حالتی دارد. آن عالمی که همه­اش حیات است، این موجود مرده را نمی­پذیرد. او را به داخل گودال داغی می­اندازد. اگر انسان به حیات محض نرسد، حالا محض که عرض می­کنم با تسامح است، اگر به چنین حیاتی نرسد با آن عالم سازگاری نخواهد داشت.

خدمتتان عرض کردم که حاج آقاي حق شناس می­فرمودند که من وقتی جوان بودم، در سن هفده، هجده سالگی زمانی که پشت سر امام جماعت نماز می­خواندم، تک تک سلول­ها بدنم صدای حمد و سوره امام را می­شنید. ایشان از کجا می­فهمید؟ خب اگر بفهمی که می­فهمی. این سلول­ها به یک معنا زنده­اند. یک زندگی حیوانی. اما آن که موجب شنیدن حمد و سوره می­شود حیات دیگری است. این فهم و شعور خیلی بالاست. اگر انسان در هفده هجده سالگی اینطور باشد، در هشتاد سالگی چطور می­شود؟ حیاتی که در هشتاد سالگی دارد چطور است؟ یکی از دوستان می­گفت من نرفتم جلوی آقا بنشینم زیرا ترسیدم. مثلا آن پشت نشستم. مثل اینکه یک بار سنگین روی دوشم آمد و خیلی تحت فشار بودم و عرق کردم. زمانی که انسان به حیات برسد آن طرف و این طرف ندارد. اگر چشم زنده شد و مثل چشم مرده ما نبود، جلوی چشم و پشت چشم ندارد. همه اینها وابسته است به اینکه بعد از اینکه شخص ایمان آورد کاری را انجام دهد که آن کار، کار زندگان است. انسانی که کار زندگان را انجام دهد، به زندگی می­رسد. انسانی که کار گرگ ها را می­کند، به گرگی می­رسد. انسان هرکاری کند به همان می­رسد. اگر کلک و حقه دارد و کار روباهی می­کند، به آن می­رسد. کار زندگان چیست؟ اینکه سحر بیدارند. زنده­ها در سحر بیدارند. زنده­ها در سحر بیدارند. زنده­ها با چشمشان دزدی نمی­کنند. با گوششان دزدی نمی­کنند. با زبانشان تخریب نمی­کنند. در خرید و فروش دقت ­­می­کنند. یک فرد خوبی بود که با یکی از دوستان ما در جایی کار می­کرد. من دیدم او چون وسیله­ای برای وزن کردن یک حبه قند نداشت آن را با دستش وزن می­کرد. آقا یک حبه قند حساب دارد. آقا نصف حبه قند حساب دارد. یک دانه ارزن حساب دارد آقا. می­گفتند یک باربری بود که در تمام طول عمرش بارها بار برده بود، هیزم برده بود. به اندازه یک تراشه­ای، به اندازه یک خلال دندان از آن چوب­ها کنده شده بود یا افتاده بود و او برداشته بود و با آن دندانش­ را خلال کرده بود. گفت آقا من را سال­ها اینجا به خاطر این نگه داشتند. این تراشه کوچک به اندازه یک خلال را که شما اگر بخواهی یک دانه خلال از داروخانه بخری قیمتی ندارد و باید یک مجموعه­اش را بخری، از او بازخواست کردند که چرا این کار را کردی؟ یا گفتند یک طلبه­ای که اهل معنا بوده روزی در بهار از حجره بیرون آمد. باران می­بارید و او گفته بود چه باران قشنگی می­آید! سال­ها او را نگه داشته بودند و از او پرسیده بودند که کدام باران ما قشنگ نبوده که آن را گفتی خوب بود؟

این مراقبت از زبان کار انسان­های زنده است. به طور جدی مراقب زبان و گوش و دست و خوراک و... باشد. به طور جدی. هرچه جدی­تر باشد نشانه حیات بیشتر است. تمام اعمالش از روی هشیاری انجام می­شود و چون همه کارهایش کارهای زندگان است به زندگی می­رسد. زمانی که به زندگی رسید دیگر تمام کارهایش از روی هوشیاری است و دیگر لازم نیست زحمت بکشد. در ابتدا انسان باید زحمت بکشد و به زحمت کار هوشیاران را بکند. به زحمت کار زندگان را بکند تا به زندگی برسد. وقتی به زندگی رسید دیگر کار برایش روان می­شود.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای