متن سخنراني جلسه پنجشنبه16/10/89(نتيجه هدايت الهي-نقش امام سجاد ع در احياءدين)
متن سخنراني جلسه پنجشنبه16/10/89(نتيجه هدايت الهي-نقش امام سجاد ع در احياءدين)

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

آقایان عرایض هفته گذشته بنده را در سایت خودشان گذاشتند که من راضی نبودم. بعد از آنجا به سایت­های بدی منتقل شد که کاملا باعث ناراحتی من شد. البته من اعلام برائت کردم.

هفته پیش مطلبی در رابطه با هدایت الهی عرض کردیم. برای اینکه هدایت الهی نصیب انسان شود و خداوند انسان را راهنمایی کند، احتیاج به ایمان هست. در آیه 11 سوره مبارکه تغابن می­فرماید: ... وَمَنْ يُؤمِنْ باللهِ يَهْدِ قلبَهُ اگر کسی واقعا به خداوند ایمان داشته باشد، خداوند قلبش را هدایت می­کند و راه و چاه را به او نشان می­دهد و به او می­فهماند.

بعد معنا و حد نصاب ایمان را عرض کردیم: در آیه 165 سوره مبارکه بقره می­فرماید: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتـّخِذُ مِنْ دُونِ اللهِ أَندادًا افرادی هستند که فرد دیگری را به جای خدا می­گذارند و او را بیشتر از خدا دوست می­دارند. وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتـّخِذُ مِنْ دُونِ اللهِ أَندادًا يُحِبّونهُمْ كحُبِّ اللهِ آنها را مانند دوست داشتن خداوند دوست می­دارد. برخی اینگونه­اند. امروز هم هست. در ادامه آیه می­فرماید: وَالذينَ آمَنُوا أَشَدّ حُبّا للهِ. اگر شما خودت را برای یک انسانی فدا می­کنی، یعنی او را جای خدا گذاشته­ای و او را مانند خدا دوست می­داری. انسان نباید خودش را برای هیچ کسی جز خدا فدا کند. مگر آن شخص ولی مسلـّم خدا باشد. در جای دیگری نمی­شود. برخی کسی را جای خدا می­گذارند و او را مانند خدا دوست می­دارند وَالذينَ آمَنُوا أَشَدّ حُبّا للهِ.اما کسانی که ایمان دارند خدا را از همه چیز بیشتر دوست ­دارند.

برای اینکه انسان بتواند به این مرتبه برسد که خدا را بیشتر از همه چیز دوست بدارد، نیاز به یک مقدماتی هست. در آیه 125 سوره مبارکه انعام می­فرماید: فمَنْ يُردِ اللهُ أَنْ يَهديَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإسْلام هرکسی را که خدا بخواهد هدایت کند، باید یک مقدمه­ای انجام دهد. در اینجا می­فرماید خداوند کاری را انجام می­دهد. چرا می­فرماید خداوند کاری را  انجام می­دهد؟ دلیلش را عرض می­کنم.

فرمودند هرکس که خدا بخواهد او را هدایت کند . هدایت به این معناست که دیگر پایش به چاه نمی­افتد. افراد متعددی از دوستان امیرالمومنین (علیه السلام) بودند که ایشان را رها کردند. یک شاعری بود که از مدافعان درجه اول امیرالمومنین (علیه السلام) بود. شعرش ممتاز بود و در آن دوران شاعر به مانند تمام دستگاه تبلیغاتی دوران امروز بود. یک شاعر به جای تمام مجموعه رسانه­های امروزی کار می­کرد. دو کلمه شعر که می­گفت تمام کشور تحت تاثیر قرار می­گرفتند. این شاعر که مدافع و دوستار امیرالمومنین (علیه السلام) بود در روز اول ماه رمضان به دوستش برخورد کرد که گفت بیا به منزل ما برویم و کمی با هم خوش باشیم. رفتند و شرابی به پا شد و مست به کوچه آمد و مستی نشان داد. مامور او را گرفت و خدمت امیرالمومنین (علیه السلام) برد. حضرت فرمودند هشتاد تازیانه برای نوشیدن شراب و بیست و پنج تازیانه برای اینکه حرمت ماه رمضان را شکسته به او بزنید. گفت آقا من دوست شما هستم. حضرت فرمودند قانون این است. تازیانه خورد و نتوانست این مساله را هضم کند. وقتی برگشت وسایلش را جمع کرد و نزد معاویه رفت.

گاهی انسان چاه را بر راه انتخاب می­کند. دلیلش چیست؟ حالا عرض می­کنم.

فمَنْ يُردِ اللهُ أَنْ يَهديَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإسْلام هرکسی که خدا بخواهد او را هدایت کند، به او شرح صدر می­دهد. ببینید شرح صدر مقدمه­ای برای هدایت است. اگر می­خواهیم به هدایت برسیم یک مقدمه دارد. مقدمه­اش شرح صدر است.

بحث شرح صدر را مکرر عرض کردیم. اگر در خاطرتان باشد، عرض کردیم هرگناه و خطایی که انسان انجام می­دهد، یک ریشه در جان و ساختمان انسان دارد. مثلا اگر شهوت بر کسی غلبه داشته باشد، ممکن است بر اساس آن کارهایی را انجام دهد. اگر غضب بر او غلبه و قوت داشته باشد، کارهای دیگری انجام می­دهد. و سایر صفات مانند حسد و بخل و ... نیز همین گونه­اند. هر یک از این صفات بد می­تواند ریشه یک مجموعه از کارهای بد باشد. خب، پس هر گناهی که می­کنید یک ریشه دارد. آن ریشه یک ضیق صدر است. هر یک از این بدی­ها مانند غلبه شهوت و غضب و حسد و بخل و کینه و... نوعی از ضیق صدر است. هر ضیق صدری می­تواند ریشه یک مجموعه گناه باشد. پس هر گناهی که انجام دهیم ناشی از یک ضیق صدر است و آن ریشه­ها اصل ضیق صدر است. بنابراین اگر می­خواهی به آن هدایت برسی، باید این ضیق صدرها معالجه شود.

در آیه 165 سوره مبارکه بقره می­فرماید: وَالذينَ آمَنُوا أَشَدّ حُبّا للهِ ایمان بر جان این انسان غلبه دارد. اگر ایمان بر جان انسانی غلبه داشته باشد، دیگر در آنجا حسادت نیست. اگر کسی هیچ­گاه پول را بیشتر از خدا دوست نداشته باشد و خدا را بیشتر دوست بدارد، پس پول را فدا می­کند. بنابراین چنین انسانی بخل ندارد. اگر کسی خودش را بیشتر از خدا دوست نداشته باشد، بنابراین خودش را بر بندگان خدا مقدم و برتر نمی­دارد. شخص دیگری هرچه فکر می­کند می­بیند نمی­تواند در برابر دیگران کوچکی کند، زیرا خودش را برتر از دیگران می­بیند. با ایمان تمام این صفات بد حل می­شود. اگر ایمان انسان قوت بگیرد، دیگر هیچ مشکلی نه در عمل و نه در اخلاق نخواهد داشت.

بنابراین شرح صدر به معنای یک تهذیب کامل است. اگر شما تهذیب کردید هدایت اختصاصی به سراغتان می­آید.

خب اگر اینجا یک دفتر بزنند تمام ما می­نویسیم و امضا می­دهیم که در رابطه با ما چنین شرایطی وجود ندارد. اگر هم کسی چنین شرایطی دارد خوشا به حالش. خب چنین انسانی برای تشخیص راه و چاهش باید چه کند؟ باید مراقبت کند، فکر کند، تحقیق کند، مشورت کند، هزار جور بالا و پایین کند. نکند من یک انتخاب نادرست کرده باشم که زندگی­ام را به خاطر آن به باد بدهم. در زمان ما بیشتر از هر زمانی به این دقت­ها نیاز است.

یک بزرگواری به مجلسی می­رفت تا با عده­ای بحث کند. در وسط راه از عالم غیب به او گفتند راهت اشتباه است، برگرد. شما چه کسی را سراغ دارید که به زبان به او می­گویند این راهی که می­روی اشتباه است؟ مرحوم سیدبن طاووس که از علمای تراز اول شیعه است و شاید همتایی نداشته باشد، نقیب سادات بود. (نقیب سادات یک مقام اجتماعی بود که می­بایست با دربار خلافت مرتبط می­بود) ایشان فرموده بود، سابقا زمانی که می­خواستم به دربار بروم استخاره می­کردم. الان دیگر نیازی به استخاره ندارم و متوجه می­شوم که باید بروم یا خیر.

 حاج آقای حق­شناس دائما استخاره می­کردند. به عنوان مثال زمانی ما با ایشان درس داشتیم. ما در منزل ایشان بودیم و ایشان به من فرمودند به مدرسه برویم. ما تمایل نداشتیم به مدرسه برویم. حاج آقا فرمودند خب خودت استخاره کن. استخاره خوب آمد و ترکش بد آمد. بعدها پنهانی به برخی از دوستان فرموده بودند که دیگر احتیاجی به استخاره ندارند. یعنی آن تشخیص موجود بود. همانطور که سید فرموده بودند من دیگر احتیاجی به استخاره ندارم. این مساله نیاز به پاکی دل دارد. دل باید پاک شده باشد.

اطلاعات ما ناقص است و بر اساس مشکلاتی که داریم، نگران زندگیمان هستیم. فرض کنید مدتی است که بیکار بودیم و نگران هستیم. جایی به ما پیشنهاد کار می­دهند. ما بدون اینکه به عواقب آن کاری داشته باشیم، آنجا را انتخاب می­کنیم. شاید تمام اعتقادات ما همانجا به باد برود. اگر مومن واقعا أَشَدّ حُبّا للهِ است و خدا را قبول دارد بنابراین دیگر نگران زندگی دنیوی­اش نیست و اشتباه انتخاب نمی­کند. هریک از این مشکلاتی که من دارم ممکن است جایی مرا به زمین بزند. لذا عرض می­کنیم که زود به هرجایی نروید. یک آقایی به مدرسه ما آمد و از کسی تبلیغ کرد و بچه­ها بدون تامل راه افتادند و به آنجا رفتند. خب آقا یک سوالی بپرسید. یک بزرگتری وجود دارد. مشورتی بکنید. گاهی مساله با مشورت حل نمیشود. انسان باید بسیار دقت کند. گاهی باید احتیاط کرد. انسان یا به آن فهم رسیده یا نرسیده.

خب اگر شرح صدر حاصل شد، دل من از کینه پاک می­شود. در قرآن می­فرماید دلی که کینه دارد را به بهشت نمی­برند. انسان تا دلش را از کینه پاک نکند به بهشت راه ندارد. خب اگر دل از کینه پاک شود آن هدایت اختصاصی نصیب آنان می­شود. یک هدایت عمومی وجود دارد که متعلق به همه است. بنده یک مطالبی را برای شما عرض می­کنم. این هدایت عمومی است. شما اینجا می­شنوید. ممکن است عمل کنید و ممکن است عمل نکنید. ممکن است خوابتان ببرد یا بیدار باشید. اما هدایت اختصاصی نمی­گذارد خوابت برود. نمی­گذارد راه کج بروی. نمی­گذارد. آن هدایت آنقدر قوت دارد که نمی­گذارد.

خب، هرکسی را که خدا بخواهد هدایت کند به او شرح صدر می­دهد. بعد از شرح صدر هدایت به سراغش می­آید. در آیه بعد سوره مبارکه انعام می­فرماید: وَهذا صِرَاطُ رَبّكَ مُستقيمًا این صراط مستقیم خداوند است. جاده که نیست. یک فهم است. یک فهم خدشه ناپذیر است. یک فهم است که درونش اشتباه نیست. انسان به یک فهمی می­رسد که اشتباه ندارد. از چه زمانی به این فهم می­رسد؟ زمانی که دلش از کینه و حسد پاک شد. آن زمان به هدایتی می­رسد که درونش اشتباه نیست. وَهذا صِرَاطُ رَبّكَ مُستقيمًا این صراط مستقیم ربّ تو است. ربّ کیست؟ ربّ آن کسی است که هدایت شما را به عهده دارد. در آیه 50 سوره مبارکه طه می­فرماید: قالَ رَبّنا الذي أَعْطَى كـُلَّ شَيْءٍ خلقهُ ثمَّ هَدَى همه موجودات را او خلق کرده است و هدایت را نیز او به عهده دارد. ربّ، همه عالم را هدایت عام کرده است. هرکس که این هدایت به دستش رسید، حجت بر او تمام است و چاره دیگری ندارد. اگر هدایت به کسی نرسید، او معذور است. اما هرکس که هدایت به او رسید موظف است به دنبال آن بیاید. البته مختار است و می­تواند نیاید. اما هدایت اختصاصی چیزی نیست که انسان بتواند نیاید. حتما می­آید. او به متن و اصل راه راست رسیده است. اگر کسی به راه راست برسد دیگر راه بد و کج را انتخاب نمی­کند. دیگر انتخاب نمی­کند. یعنی راه راست یک راهی است که پس از آن  به راه کج نخواهید رفت. راه راست یک مزه و بو و نوری دارد که وقتی انسان آن را بچشد، به راه دیگری نمی­رود. البته اینطور نیست که مجبور باشد، خودش نمی­رود.

در آیه 127 سوره مبارکه انعام فرمودند: لهُمْ دارُالسَّلام بهشت متعلق به انسان­هایی است که این راه را پیدا کرده­اند. بهشت مِلک آنهاست. قاعدتا در اینجا باید گفته می­شد الدَارُالسَّلام لَهُمْ زیرا لهم خبر است. زمانی که خبر مقدم می­شود، معنای انحصار می­دهد. لهُمْ دارُالسَّلام دار السلام متعلق به آنهاست و متعلق به افراد دیگری نیست. دارالسلام جایی است که هیچ رنجی در آن نیست. هر انساني خوبی را به دارالسلام می­برد اما دارالسلام اینها یک شرایط خاصی دارد. آنها همسایه خدا هستند. لهُمْ دارُالسَّلام عِندَ رَبّهِمْ این دارالسلام نزد ربّشان است. الان من نزد شما نشسته­ام. دارالسلام آنها نزد ربّشان است. در رابطه با شهید نیز گفته­اند عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقونَ این بسیار مهم است. اگرنه هرکس از این دنیا می­رود، زنده است. کسانی که از این دنیا می­روند را مرده فرض نکنید، همه زنده­اند. اما شهدا نزد ربّ زنده­اند. اگر کلمات امام را به خاطر داشته باشید ایشان می­فرمودند شهدا به ملاقات الهی نائل می­شوند. البته ملاقاتی به معنای صحیح خودش. آن افراد مومن نیز به دارالسلامی می­روند که در جوار خداست. در همسایگی خداست.

در ادامه آیه 127 سوره مبارکه انعام می­فرمایند: وَهُوَ وَليّهُمْ او بالای سرشان ایستاده است. او با مهربانی کامل بالای سرشان ایستاده و ولیّشان است. مطلب مهم این است که آنها این ولیّ را در دنیا به دست آوردند نه اینکه تازه در آنجا او را یافته باشند. اگر شما ولیّت را در اینجا نیافته باشی در آنجا هم ولیّ نخواهی داشت. اگر انسان بسیار خوبی باشی، یک یا دو یا صد فرشته همراه تو می­شوند. اما برای برخی افراد فرشته­ای نمی­آید و خدای تبارک و تعالی اداره آنها را به عهده می­گیرد. اگر کسی دلش از کینه پاک شد به این مرتبه می­رسد لهُمْ دارُالسَّلام عِندَ رَبّهِمْ وَهُوَ وَليّهُمْ آنها در بهشتی هستند که در جِوار خداوند است. جِوار یعنی پناه و جَوار یعنی همسایگی. آنها در بهشت، در پناه خداوند هستند و خدا ولیّ آنهاست. آن دست مهربان یک لحظه از سرشان برداشته نمی­شود. آن مهربانی همیشه شامل حالشان هست. همیشه. عرض کردیم که آنها در دنیا این ولیّ را یافته­اند و به همین دلیل در بهشت نیز به آن می­رسند. اگر کسی در دنیا به این مهربان رسیده باشد، او مهربانی می­کند و آنها به آنچه که باید بشوند و برسند، می­رسند. اگر کسی او را نیابد، آنچه باید، نمی­شود. ما باید به یک مرتبه و درجه­ای برسیم. ما را خلق کرده­اند تا یک چیزی بشویم. اگر آن دست مهربان را نیابیم آن چیز نمی­شویم. اگر آن دست مهربان به دست بیاید، آنچه باید بشویم، می­شویم.

بنابراین آن فرد به آن جایی که باید می­رسید، رسیده است. آنجا ثمراتِ زحماتی که در اینجا کشیده بود را می­بیند. این ثمرات چیست؟ یک خانه سلامتی است که در زیر سایه مهربانی خداوند است.

هفته گذشته در رابطه با حضرت زین­العابدین (علیه السلام) عرض کردیم. بعد از وفات پیغمبر (صلی الله علیه و آله) قدرتمندترین قدرتمندان عالم آن روز و بزرگترین امپراطوران زمان با قدرتی بی همتا کوشیدند تا مسلمانان، خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را از یاد ببرند.

امپراطور روم واقعا از خلیفه دوم می­ترسید. یک تک پیراهن برتن و یک شلاق بر دوش داشت و به بیت­المَقدس آمده بود. مسلمانان آنجا را فتح کردند. امپراطور روم محاسبه می­کرد که او برای چه به آنجا آمده است. آنها تا این حد قدرتمند بودند و با این قدرت بر ضد خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) می­کوشیدند.

بعدها در زمان بنی امیه کوشیدند که مردم اهل بیت (علیهم السلام) را دشمن بدارند. اگر خاطرتان باشد عرض کردم بر سر هفتاد هزار منبر خطیبان جمعه در خطبه­شان امیرالمومنین (علیه السلام) و خاندانش را لعنت می­کردند و ناسزا می­گفتند. البته عرض کردم این اعداد و ارقام دقیق نیست اما واقعا چنین اتفاقی افتاده بود.

مغیرة بن شعبة می­خواست به کوفه بیاید. او در شیطنت همتای معاویه بود. معاویه او را خواست و به او گفت حال که به کوفه می­روی دوست داشتم توصیه­هایی به تو بکنم. اما به عقل و هوشت اطمینان دارم و توصیه­ای به تو نمی­کنم. اما یک مطلب را نمی­توانم فراموش کنم و آن این است که از عثمان تعریف کنی و برایش طلب مغفرت کنی و بگویی او مظلوم شهید شده است و... و از این طرف علی و خاندان پیغمبر را به عنوان کشندگان عثمان معرفی و لعنت کنی. این کار را به تو گفتم، فراموش نکنی.  

البته تعداد کمی مرد در آنجا بودند و با او مانند حجربن عَدی مقابله می­کردند. عده­ای از اطرافیان مغیرة به او می­گفتند چرا جواب اینها را نمی­دهی؟ او گفت من دیگر پیر شده­ام و در آخر عمرم هستم و نمیخواهم خون اینها را به گردن بگیرم. بعد از من کسی می­آید که مساله اینها را حل می­کند. بعد از او ابن زیاد (لعنه الله علیه) به کوفه آمد و همان سال اول حل شد. همه را دادند سر بریدند. بعضی از آنها را زنده به گور کردند. ده یا پانزده نفر بودند و سایرین هم به خانه رفتند و سکوت کردند. امیرالمومنین (علیه السلام) در شهر کوفه دوستان مهمی داشتند. اما همه سکوت را انتخاب کردند.

در آن زمان مساله دشمنی با خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بسیار جدی­تر دنبال شد. معاویه می­خواست در شهر مدینه لعن کند. قاعدتا زمانی که خلیفه به شهری می­آید، او نماز جمعه می­خواند نه فرماندار و استاندار. خطبه نماز جمعه را باید ایستاده خواند. می­گویند اولین کسی که نشسته خطبه خواند و بدعت گذاشت معاویه بود. دوستان و مشاورانش به او گفتند تو می­خواهی بروی و خطبه نماز جمعه بخوانی و با مردم سخن بگویی. اگر نامی به بدی از خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ببری، سعد بن ابی وقـّاص از پای منبر بلند می­شود و از مسجد بیرون می­رود. اگر این کار را بکند تو شکست خوردی و هیچ کاری هم نمی­توانی انجام دهی. مساله سعد را حل کن. آنها در نهایت سعد را مسموم کردند. معاویه به مخالفانش و هرکسی که نسبت به او احساس خطر می­کرد سم می­داد. تا زمانی که حضرت مجتبی (علیه السلام) تشریف داشتند نیز نمی­توانست چنین کاری کند. بعد از شهادت حضرت مجتبی (علیه السلام)، سعد را از سر راه برداشتند. عبدالرحمن ابن ابی­بکر نیز از مخالفان آنها بود و با جانشینی یزید مخالف بود. البته از آنجایی که پسر خلیفه اول بود و شخص مهمی به حساب می­آمد نمی­توانست علنا او را بکشد پس به او هم سم دادند. پسر خالد بن ولید در شهر دمشق بود و مردم او را دوست داشتند. فرض کنید قد و قامت و رفتار خوبی داشت و مردم او را دوست داشتند و می­خواستند که او خلیفه بعدی شود و یزید را دوست نداشتند. او را هم مسموم کردند. با این روش مشکلش را حل می­کرد. بنابراین آنها در دوران بیست ساله حکومت معاویه تا می­توانستند تاختند. عده­ای دوران پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را درک کرده بودند و امیرالمومنین (علیه السلام) را می­شناختند و فضایل ایشان را دیده بودند. اما تمام مردم که آنها را نمی شناختند. این تبلیغات بسیار منفی و جدی هم وجود داشتند. بنابراین یک جریان عظیم از دشمنی اهل بیت ایجاد شد. در همه جا غلبه نکرده بود اما یک جریان غالب ایجاد شده بود. این جریان تا پایان دوران بنی امیه به طور جدی باقی ماند.

داستانی در رابطه با عالمی که دوست عبدالملک بود نقل می­کنند. او برای دیدار خلیفه که دوستش بود آمده بود. به مسجد رفت و نماز خواند و از مسجد بیرون آمد. در بیرون مسجد یک صحنه­ای بود و کسی با مردم سخن می­گفت. در آن زمان به چنین کسی قاصّ (به معنای قصه­گو) می­گفتند. اما قصه به این معنا که ما می­گوییم نبود. از بهشت و قیامت و جهنم و پیامبران گذشته می­گفت و مردم را بیم و امید میداد. آن عالِم هم در آن جمع نشست و صحبت­ها ادامه یافت تا به لعن و سلام­ها رسید. او برخواست و دعوا کرد و گفت به چه مناسبت این حرف­ها را گویی؟ دقیقا در خاطرم نیست که او را گرفتند و نزد خلیفه بردند یا به شکایت نزد خلیفه رفت. بعد مشخص شد که او دوست خلیفه است. این سیاستی است که باید تا پایان بماند. بنابراین خلیفه یک پول حسابی به او داد و ماموریتی برایش مشخص کرد تا به یک راه بسیار دور برود و آنجا نباشد.

عمربن عبدالعزیز پدری داشت که در شهر مدینه حاکم و استاندار بود و خطبه می­خواند. پسرش می­دید زمانی که پدرش به لعن و سلام می­رسید زبانش به تلجلج می­افتاد یعنی زبانش می­لرزید و نمی­توانست به درستی سخن بگوید. به پدرش گفت من دیده­ام که تو هنگام صحبت بسیار فصیح و بلیغ سخن می­گویی. اما به اینجا که می­رسی می­بینم نمی­توانی به درستی سخن بگویی. پدرش گفت اگر مردم آن چیزی که ما در رابطه با این خاندان می­دانیم را بدانند یک روز هم ما را تحمل نمی­کنند. 

زمانی که عمربن عبدالعزیز بر سر کار آمد لعن را برداشت و گفت به جای آن آیه 90 سوره نحل را بخوانید. إنَّ اللهَ يَأمُرُ بالعَدل وَالإحْسانِ وَإيتاءِ ذي القرْبى وَيَنهَى عَنِ الفحْشاءِ وَالمُنْكر وَالبَغْي يَعِظُكُمْ لعَلكُمْ تذكَّرُونَ  این کار درتمام عالم اسلام اجرا شد. اما نگذاشتند بر سر کار بماند و بعد از دو سال به او سم دادند و او را کشتند. بعد از او، دوباره لعن برگشت. یک دوران درازی به این منوال گذشت.

لذا حضرت زین العابدین (علیه السلام) می­فرمودند در بهترین شهرهای اسلام بیست نفر نیستند که ما را دوست بدارند. خب قدم اول برای بازگرداندن دین اسلام نبوی و ناب و خالص، این است که مردم کسانی که متصدی بازگرداندن دین هستند را بشناسند و دوست بدارند. این کاری است که حضرت زین العابدین (علیه السلام) انجام دادند. ببینید می­بایست در مقابل یک جریان بزرگ که بعد از وفات پیغمبر (صلی الله علیه و آله) شروع شد و تا زمان خود ایشان ادامه داشت می­ایستاندند. چند سال می­شود؟ حدود هفتاد یا هشتاد سال. دوران امامت ایشان سی و پنج سال است. امامت ایشان از سال شصت و یک شروع شد. ایشان می­فرمودند در زمان ما بیست نفر نیستند که ما را دوست بدارند. ایشان کاری کردند که به آنچه که میخواستند، رسیدند.

تمام کارهایی که حضرت زین العابدین (علیه السلام) در آن دوران انجام دادند معجزاتی بود که ما چند نمونه از گل­های این گلستان را جلسه قبل برای شما عرض کردیم.

کار دیگری که حضرت زین العابدین (علیه السلام) انجام دادند و کار بسیار بزرگی است این بود که ایشان غلام و برده می­خریدند و سر سال آزاد می­کردند. ایشان نیازی به این برده­ها نداشت. فرض کنید برای خدمت در خانه دو نفر کافی است اما سی یا چهل برده در خانه بودند. اینها در طول یک سال یا بیشتر تربیت می­شدند و بعد آزاد می­شدند. حضرت به آنها سرمایه می­داد تا زندگی کنند و آنها را دست خالی رها نمی­کرد، تا جلوی مردم دست دراز نکنند. ایشان اجازه نداشتند شاگرد تربیت کنند و اصلا کسی نمی آمد. اما با این کار ایشان هزار شاگرد داشتند. به آنجا می­آمدند و خوبی­ها و فضایل امام را می­دیدند و به ایشان دل می­بستند. مسلمانی و قرآن و نماز یاد می­گرفتند و اگر فهمشان بیشتر بود و همراهی می­کردند، به تشیع و امامت و... هم می­رسیدند. یک اسلام صحیح می­آموختند و می­رفتند. زمانی که یک نفر مسلمان شد، نمی­تواند بنشیند. زمانی که یک چراغی روشن شود، اطراف خودش را روشن می­کند. ایشان جامعه اسلامی را تغییر دادند. لذا درست بعد از ایشان مردم به عنوان مراجعه به امام نزد حضرت باقر (علیه السلام) می­آمدند تا دینشان را از ایشان بیاموزند. کسی برای آموختن دین به حضرت زین العابدین (علیه السلام) مراجعه نمی­کرد اما به حضرت باقر (علیه السلام) مراجعه می­کردند تا دینشان را از ایشان بیاموزند. در زمان حضرت زین العابدین (علیه السلام) در آن دنیای کفر و بغض و دشمنی، حتی کسانی که ایشان و خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را دوست داشتند به ایشان مراجعه نمی­کردند. اما بعد از ایشان مردم به حضرت باقر (علیه السلام) مراجعه می­کردند تا دین را از ایشان بیاموزند. در روایات آمده مردم حلال و حرام را از حضرت باقر (علیه السلام) آموختند. ریشه و زیربنای این مساله را حضرت زین العابدین (علیه السلام) بنا کردند. محبتی که ایشان به مردم تعلیم می­کردند باعث شده بود رفتار مردم نسبت به ایشان تغییر کند. به عنوان مثال زمانی که می­خواستند استعلام حجر کنند راه را  برایشان باز کردند. خلیفه زاده آمد اما راه را برای او باز نکردند. ایشان را دوست داشتند و به ایشان راه می­دادند.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای