جلسه پنجشنبه 28/2/91 ( دست از مس وجود چو مردان ره بشوي...)
جلسه پنجشنبه 28/2/91 ( دست از مس وجود چو مردان ره بشوي...)
هرکس از گناه نچشد، هرکس از گناه نچشد، از من است.هرکس از گناه نچشد، او هم جنسش از الماس است. درس کمر شکنی است. هرکس از گناه نچشد، از من است. مگر به سلمان نفرمودند این سلمان از ماست!

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

حرف اول. انسان هزار هزار سخن بلد باشد، اگر عمل نمی­کند، حرف­هایی که بلد است و یاد گرفته، برایش وزر و وبال می­شود. قساوت می ­آورد. آدم حرف زیاد که یاد بگیرد، قساوت می آورد. از یک ذره عمل کار بر می­ آید، از هزار ذره حرف بلد بودن، کاری بر نمی­ آید.

امروز می خواهم یک داستان برایتان عرض ­کنم که احتمالا در گذشته هم بیان شده است. اما در آن حرفی بسیار اساسی هست. حرف بسیار اساسی. راهی را نشان می­دهند. می­فرمایند که هر کس این راه را برود، می­تواند تا اوج اعلای انسانیت و اوج اعلای عالم برود. در تاریخ بنی­ اسرائیل یک داستانی اتفاق افتاده است. بعد از حضرت موسی(علیه السلام) اینها گرفتار قوم قدرتمندی شدند. دشمن آنها را از شهر و دیارشان بیرون کرده است. همه چیزشان را از دست داده­ اند و فراری شده­ اند به جاهای دوردست رفته­ اند. در آيه 246 سوره مباركه بقره مي­فرمايد: ألـَمْ تـَرَ إلى المَلإ من بَني إسْرائيلَ مِن بَعْدِ موسَى إذ قالوا لِنبيّ لـَهُمُ ابْعَثْ لنا مَلِكا نـُقاتِلْ في سَبيل اللهِ بعد از اینکه فشارهای اولیه برطرف شد، دست به دامان پیامبرشان شدند و به او گفتند از خداوند بخواه برای ما پادشاهی قرار بدهد تا ما زیر پرچم او بتوانیم از دشمنانمان انتقام بگیریم و سرزمین خودمان را نجات بدهیم إذ قالوا لِنبيّ لـَهُمُ به پيامبرشان عرض كردند ابْعَثْ لنا مَلِكا پادشاهي براي ما قرار بده كه ما در ركاب و زير پرچم او نـُقاتِلْ في سَبيل اللهِ در راه خدا به جنگ برويم. بقیه را در آیه بعد می فرماید: هَلْ عَسَيْتـُمْ إن كـُتِبَ عَليْكمُ القِتالُ ألـّا تـُقاتِلوا نکند یک وقت دستور خدا برسد، امر بشود که به جنگ بروید و نروید و کوتاهی کنید. فرض کنید الان در چادرهایی در بیابان نشسته­ اید. فعلاً آزاد و راحت هستید مشکلی ندارید. آن­وقت که خدای متعال دستور بدهد شماها به جنگ بروید اگر کوتاهی کنید، جهنم هم برایتان علاوه می شود إن كـُتِبَ عَليْكمُ القِتالُ ألـّا تـُقاتِلوا قالوا وَما لنا ألـّا نقاتِلَ في سَبيل اللهِ نه هیچ دلیلی وجود ندارد. ما برای رفتن به جنگ کاملاً آماده هستیم وَقدْ أخْرجْنا مِن ديارنا وَأبْنائِنا ما را از سرزمینمان بیرون کرده ­اند. مثلاً دستمان از زن و بچه ­یمان قطع شده و ما باید حتماً برویم سرزمین و قوم خودمان را نجات بدهیم فلمّا كــُتِبَ عَليْهمُ القِتالُ تـَوَلـّوْا اما وقتی که جنگ برایشان مقدر شد، پشت کردند إلـّا قليلا مِنهُمْ مگر یک اندکی. نکات بسیار ممتازی در اینجا هست. وَاللهُ عَليمٌ بالظـّالمينَ مگر می­شود آدم بی­ دلیل بترسد؟ نمی­شود. اگر می­ترسد، یک کاری کرده است. اگر جایی کوتاه می­ آید، یک مقدمه ­ای داشته است وَاللهُ عَليمٌ بالظـّالمينَ اینهایی که کوتاهی کردند، از خدا خواستند. خدای متعال برایشان دستور داد. پادشاه برایشان قرار داد. همه مقدمات آماده شد و به میدان جنگ نرفتند. آقا اینها ظالم اند. ظالم هم یک کاری کرده است. بدون دلیل که ظالم نمی­شود. وای از ما. اگر تو درست رفتار کرده بودی، از روز اول درست راه رفته بودی، این ترس از دلت رفته بود. دیگر از مرگ نمی­ترسیدی. این آخرین بند آدمی است. آخرین بند آدمی است. وقتی از مرگ نترسیدی خب هر چه گفتند می­کنی. دیگر پایت نمی ­لرزد. چه عرض کنیم؟ خیلی وای بر ماست. اینجا خلاصه کرده بودند و بعد در اینجا تفضیل آن را می­گویند در آيه 247 سوره مباركه بقره مي­فرمايد: وَقالَ لهُمْ نبيّهُمْ إنَّ اللهَ قدْ بَعَثَ لكـُمْ طالوتَ مَلِكا ایشان به درگاه خدا رفت و از خدا خواست که خدا یک پادشاه برای قوم شان قرار بدهد. خدای متعال هم وحی فرمود و یک پادشاهی برای اینها قرار داده شد. آن طالوت بود. إنَّ اللهَ قدْ بَعَثَ لكـُمْ طالوتَ مَلِكا یک پادشاه برای شما قرار داده به نام طالوت. از همین جا شروع کردند. نه خیر آقا. این یعنی چه؟ این را قبول نداریم. دو تا خاندان در میان دوازده خاندان بنی اسرائیل بود که انبیا و اوصیا از یکی بود و پادشاهان از یک خاندان دیگر بودند. گفتند این از آن خاندان نیست. پس ما او را قبول نداریم. دوم اینکه او حداقل باید پولدار باشد. اگر صاحب ثروت بود ما قبول می­کردیم. اما نه پول دارد و نه خاندان دارد. نه اصل ونسب پادشاهی دارد. پس ما او را قبول نداریم. قالوا أنـّى يَكونُ لهُ المُلكُ عَليْنا وَنحْنُ أحَقّ بالمُلكِ مِنهُ چطور می­شود او بر ما پادشاهی داشته باشد وَنحْنُ أحَقّ بالمُلكِ مِنهُ ما از آن خاندان هستیم وچون از آن خاندان هستیم از او برای پادشاهی سزاوارتریم. پادشاهي او بي دليل است و درست نیست. دوم اينكه وَلمْ يُؤْتَ سَعَة مِنَ المَال سعه مالی و ثروت ندارد. گفتند آقا برای پادشاهی اینها لازم نیست. یک چیزهای دیگر لازم است. قَالَ پيامبر فرمود: إنَّ اللهَ اصْطفاهُ عَليْكمْ خدا او را برگزیده است و از میان این جمعیت این شخص عرضه پادشاهی و مدیریت لشگر برای یک جنگ مشکل را دارد.این شرایطش را دارد. وَزادَهُ بَسْطة في العِلم وَالجسْم و قدرت جسمانی ­اش به حد کافی است .کسی که در سطح رهبری قرار می­گیرد باید خیلی توانایی جسمانی داشته باشد. دوستان ما می گفتند که حضرت رهبر در نمایشگاه کتاب پنج ساعت روی پا ایستاده بودند به جاهای مختلف می­رفتند. پنج ساعت. کی خوابیده اند؟ کی بیدار شده اند؟ بعد از نماز صبح هم که نخوابیده اند. دو ساعت شب خوابیده اند و پنج ساعت روی پا ایستاده اند. در حالی که کمرشان هم.... در آيه­ 247 سوره مباركه بقره مي­فرمايد: قَالَ إنَّ اللهَ اصْطفاهُ عَليْكمْ وَزادَهُ بَسْطة في العِلم وَالجسْم آقا فهمش. اين شخص خيلي چيز مي­فهمد وَزادَهُ بَسْطة في العِلم وَالجسْم وَاللهُ يُؤتي مُلكهُ مَن يَشاءُ خدا پادشاهي را به هرکسی که بخواهد می­دهد وَاللهُ واسِعٌ عَليمٌ مجبور شدند قبول کردند. پادشاهی ایشان علامتی هم دارد. پادشاهی ایشان از طرف خدا است. تایید شده الهی است. آقا یک تابوتی داشتند. تابوت یعنی صندوق. از زمان حضرت موسی صندوقی در بنی­اسرائیل بود که الواح تورات را در آن قرار می­دادند. معمولا در جنگ ها این را پیشاپيش و جلوی سپاه حرکت می­دادند و با خود می­بردند. نمی­دانم این خودش حرکت می­کرد، یعنی فرشتگان آن را حمل می­کردند یا نه. در اینجا می­گوید فرشتگان حملش می­کردند. نمی دانم آیا آن موقع هم به همین صورت بوده است؟ در هر صورت هر گاه این پیش روی سپاه حرکت می­کرد یا حرکتش می­دادند، لشگر بنی اسرائیل پیروز بود. اگر یک وقت عقب می­ افتاد، شکست خورده بودند. در آيه­ 248 سوره مباركه بقره مي­ فرمايد: إنَّ آيَة مُلكِهِ نشانه اینکه پادشاهی­ اش از طرف خدا است این است که آن صندوق که گم شده بود، برگشته است و پیدا شده. آنرا دوباره آورده ­اند. اینها حرف اصلی مان نیست ها! اینها قصه است. وَقالَ لهُمْ نبيّهُمْ إنَّ آيَة مُلكِهِ أن يَأتيَكمُ التابُوتُ فيهِ سَكينة مِن رَبّـكمْ آن آرامشی که انسان در اثر آن آرامش به پیروزی می رسد در این صندوق است. چگونه؟ یعنی چه؟ در این صندوق سَكينة مِن رَبّـكمْ اطمینان و آرامشی که بدنبال آن آدم می­تواند بردشمنش پیروز بشود در این هست وَبَقيَّة مِّمّا ترَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارونَ یک بازمانده ­ای از آن چه که از حضرت موسی(علیه السلام) و هارون علیه السلام برجای مانده است هم در داخل این هست. شاید منظور همان الواح توراتی است که در داخلش بوده است. تـَحْمِلـُهُ المَلائِكـَة این را ملائکه حرکت می­دهند. روی اسب و شتر و سرباز نیست. خود صندوق پیش روی سپاه حرکت می­کند إنَّ في ذلِكَ لآيَة لكُمْ این یک آیتی است که بفهمید این پادشاه خدادادی است. این را خدا برای شما قرار داده است. إن كنتم مّؤْمِنينَ اگر خدا را قبول دارید. اگر خدا را قبول داشته باشید، کارها بسیار بسیار سهل می­شود. هرجا در هر امتحان سختی که انسان کم می ­آورد، در سخت ترین امتحانات هم هروقت انسان کم بیاورد، نشانه کمبود ایمان است. اگر ایمان آدم یک حداقل لازم را داشته باشد، در هیچ ­جا کم نمی ­آورد. هیچ جا. اگر آدم به حد نصاب و لازم از ایمان برسد، هیچ­ جا و در هیچ شرایطی نمی­تواند کم بیاورد. اصلا نمی تواند. آن چیزی که در دلش هست، آن ترسی که از خدا و حساب و قیامت در دلش است، نمی­ گذارد آدم کم بیاورد. هرجا که کم می آورد نشانه ­ی یک ضعف است. یک حرف خیلی سخت تر. آن مقداری که آدم کم دارد، نفاق است. آن مقداری که آدم کم دارد، نفاق است. كسي كه قیافه ­اش، قيافه مومن است. در صدهزار مورد، در یکجا کم بياورد با قیافه ایمانی، آن وقت در آن لحظه که می­خواهد از پل عبور کند، پل صراط نه، زمانی که می خواهد از آن پل اولیه عبور کند، اگر یک ذره کم دارد خطر دارد. ترس دارد. ترس دارد. خب بقیه داستان. اینها چاره­ ای نداشتند و پذیرفتند. لشگر در زیر پرچم ایشان حرکت کرد. در آيه­ 249 سوره مباركه بقره مي­فرمايد: فلـَمَّا فصَلَ طالوتُ بالجُنودِ از آن مرکز که چادرهایشان بود حرکت کردند. وقتی از آنجا دور شدند، حضرت طالوت یک حرف هایی می زد. نمی دانم ایشان که بود. پادشاه بود اما حرف­ هایی از غیب می­گوید. این حرف ها را از پیامبر شنیده است؟ اما حرفها بزرگتر از این است که از کسی شنیده باشد. دقت کنید. می­فرماید خدا در این راهی که شماها می­روید شما را امتحان خواهد کرد. می­گویند جلوی خدای متعال قول ندهید. مثلاً نگویید خدایا اگر به من پول زیاد بدهی، من این کار را می­ کنم. تو را به خودت وا می­گذارد می­گویی این کار را می­کنم، انجام بده ببینم چه­ کار می­کنی. به محض اینکه مرا رها کنند، ولو یک ذره، جایم کجاست؟ در ته جهنم است. نه اول جهنم. هرکس که نجات پیدا می­کند، به مدد خداوند است. هر کس. هرکس. حتی همه انبیا و اولیا. به مدد و عنایت خدا است.در چند جای قرآن این عبارت به صورت های مختلف آمده. از جمله در آیه 64 سوره مبارکه بقره می فرماید: فلـَولا فضْلُ اللهِ عَليْكمْ وَ رَحْمَتهُ لـَكنتم مِّنَ الخاسِرينَ بدون فضل و رحمت خدا امکان پذیر نیست. می­ گویید اگر خدا این کار را برای من بکنی مثلاً زن خوب فرزند و کار خوب و ... . از این قول­ها ندهید. نرود بی مدد لطف تو. آی جوان ها که آدم دو روز روی پایش می­ ایستد، مثلاً خوب می­تواند چشمش را نگه دارد، چند روز است که بنظرش آمده نماز خوبی دارم می­خوانم، تا این فکر را می­کند یک دفعه زیر پایش خالی می­شود. در آيه­ 249 سوره مباركه بقره مي­فرمايد: قَالَ إنَّ اللهَ مُبْتليكُم بنهَرٍ در راه بیابان سوار اسب حرکت کرده ­ایم، آفتاب خورده ­ایم، گرما و تشنگی اذیت می­کند، به نهر آبی می­رسیم. همه به سمت نهر آب می­روند قَالَ إنَّ اللهَ مُبْتليكُم بنهَرٍ خدا شما را امتحان می­کند و به یک نهر گرفتارتان می­کند فمَن شَربَ مِنهُ فليْسَ مِنّي هر کس از این آب بخورد و سیراب بشود اصلاً با من ارتباطی ندارد. ارتباطمان قطع می­شود فليْسَ مِنّي از من نیست وَمَن لـَمْ يَطعَمْهُ هرکه نچشد، اصلاً از آن نهر نچشد از من است. هرکس نچشد. فرض سومی هم هست إلـّا مَن اغْترَفَ غُرْفة مگر اینکه یک غرفه، یک مشت آب بخورد. یک مشت آب بخورد چطور می شود؟ نمی گویند چه می شود. دو تا فرض را می­گویند هرکس بنوشد از من نیست و هرکس نچشد از من است. مگر کسی که یک غرفه آب بنوشد. آن چیست؟ هیچ چیز. بگویم مانند چه کسی؟ فشَربُوا مِنهُ إلـّا قليلا آنجا هم گفتند یک دسته اندکی. تـَوَلـّيْتمْ إلـّا قليلا پشت کردند. مگر یک دسته اندک. اینجا همه نوشیدند إلا اندک. همانها که ننوشیدند، آنها ماندند. خب. از این حادثه گذشتند. از نهر آبی که گفتند نخورید، گذشتند و به دشمن رسیدند. دشمن کیست؟ دشمن جالوت است با یک لشگر بسیار بزرگ و با قدرت است. فلمّا جاوَزَهُ هُوَ وَالَّذينَ آمَنوا مَعَهُ قالوا لا طاقـَة لنا اليَوْمَ بجالوتَ وَجُنودِهِ لشگر جالوت را که دیدند گفتند خدایا ما از پس این بر نمی­ آییم. ما اصلا مرد جنگی نیستیم. اما اینها سرباز جنگی مجهز به همه اسلحه­ های موجود هستند. قالوا لا طاقـَة لنا اليَوْمَ بجالوتَ وَجُنودِهِ اگر آنجا یك کم خودتان را نگه می­داشتید، اینجا دلتان خالی نمی­شد. گناهی که انجام می­دهند ترس می­ آورد. روزی که من نباید بترسم، گناهان گذشته روی دلم ترس می­ گذارد. بخصوص گناهانی که به شهوت مربوط است، ترس می­آورد. قالَ الَّذينَ يَظـُنـّونَ أنـّهُم مّـلاقو اللهِ در آنجا گفتیم یک دسته مومن. دقت کنید. آنهایی که قبول داشتند قیامتی هست، آنهایی که قبول داشتند قیامتی هست، اگر آدم قبول داشته باشد قیامتی هست، هیچ­ جا پایش نمی­لرزد. قالَ الَّذينَ يَظـُنـّونَ أنـّهُم مّـلاقو اللهِ آنهایی که می­دانستند خدا را ملاقات می­کنند و قبول داشتند قیامتی هست. آنها حرف خیلی خوبی زدند. گفتند چه بسا گروه­های اندک که بر گروه بزرگی غلبه می­کنند. كـَم مِّن فِئـَةٍ قليلةٍ دسته اندکی غَلـَبَتْ فِئة كثيرَة  بر یک دسته بزرگ و زیادی غلبه می­کند. اگر خدا بخواهد، می­تواند. تو صد نفر باش نترس. در آیات داریم صد نفر نترس، بر هزار نفر غلبه می­کنند. كـَم مِّن فِئـَةٍ قليلةٍغَلـَبَتْ فِئة كثيرَة بـِإذن اللهِ حضرت داوود یک پسر بچه شانزده ساله بود. آمد سنگ را در فلاخن گذاشت و زد. به پیشانی جالوت خورد و جالوت مرخص شد. شکست خوردند و رفتند. وَاللهُ مَعَ الصّابرينَ آن کسی که نمی­ترسد، می ایستد، آن پیروز است. خب. قصه تمام شد.

اصل قصه چه بود؟ همان بود که فرمود هرکس از این نهر بنوشد از من نیست. هرکس نچشد، از من است. این را کاملا روی گناه پیاده می­کنند. هرکس از گناه نچشد، هرکس از گناه نچشد، از من است. مثال. آقایی را از الماس ساخته ­اند. مثال می زنیم. این آقایی که از الماس است، می­گوید هر کس از گناه نچشد، از من است. از الماس است. پس او هم از الماس است. این مثال را برای فهم بهتر عرض می کنم. هرکس از گناه نچشد، او هم جنسش از الماس است. درس کمر شکنی است. هرکس از گناه نچشد، از من است. مگر به سلمان نفرمودند این سلمان از ماست. از جنس ماست. سلمان از جنس ماست. این برای همه ما به شرطی که نخوابیم، مقدر است. هر کس از گناه نچشد، از ماست. امامزاده می­شود. آقا هرکس از گناه نچشد می شود امامزاده. هرکس بنوشد و سیراب شود، از ما نیست. همه حرف­ها حول همین حرف است. هر کس از گناه نچشد. جنس آدم عوض می شود. ماهیت همه ما در بدو تولد ماهیت حیوانی است. حیوانی هستیم که می­توانیم انسان بشویم. اگر گناه نکنی، انسان می شوی. در آیات دیگر نیز آمده است. به زبان دیگری فرموده اند. از زبان حضرت ابراهیم علیه السلام فرموده­اند. در آیه 36 سوره مبارکه ابراهیم می فرماید: فمَن تـَبعَني فإنـّهُ مِنّي هرکس از من پیروی کند و پایش را جای پای من بگذارد، او از من است. جنسش عوض می­شود. از جنس من می­شود. داستان سعد الخیر را هم مکرر عرض کرده ­ام. مردی است بنام سعد. نواده ­ی مروان بود. خب خیلی بد است. خدا برای آدم پیش نیاورد. نبیره مروان ابن حکم بود. امیرالمومنین علیه السلام پیش بینی می فرمود و فرموده بودند روزهای سخت و خون آلودی را این امت از این خانواده دارند. در عصر دولت مروانیان سرها می­بریدند. دولت اول، دولت سفیانیان اند. خاندان و فرزندان ابوسفیان که با یزید و پسرش تمام شدند. بعد مروانیان به روی کار آمدند. فرمودند که چه روز سختی را امت اسلام از دست اینها خواهند داشت. سعد هم از آن خانواده است. نمی­دانیم در کجا بوده و یا برای اولین بار بوده است شنیده که در تشیع وقتی لعنت می­کنند کل بنی امیه را لعنت می­کنند. لعن الله بنی امیة قاطبة.گفت خدایا من چکار کنم؟ این آمده امام را شناخته. شیعه شده، درست شده. همه چیزش درست شده. حالا شنیده همه ما جهنمی هستیم. هیچ راه نجاتی وجود ندارد. گریان پیش امام رفت. فریادش به هوا بود. گفت شما می­گویید همه بنی امیه ­جهنمی هستند. فرمودند تو را که نمی گوییم. تو اصلا بچه آنها نیستی. تو از آنها نیستی. خانواده ­ات عوض شدند. اگر رفتار و اخلاق تو عوض شد است، خانواده ­ات هم عوض می­شوند. بعضی از این روضه خوان ها یک حرفی جعل کرده ­اند.مربوط به دوره های اخیر هم هست. برای 30 الی 50 سال اخیر است. مثلا حضرت ابوالفضل(علیه السلام) در آنجا که عرض کرد برادر، برادرت را دریاب، این مربوط به وقتی بود که ایشان حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها را زیارت کرد و ایشان فرمودند پسرم. یک چنین چیزی. احتمالا ریشه­ اش یک خواب است و وقتی به شعر برسد شعر می­شود سند. آقا این حرف درستی است. حرف بسیار درستی است. به این دلیل که عرض می کنم. از حضرت ابوالفضل علیه السلام در عالم حرف گوش کن ­تر کسی هست؟ نداریم. اگر آدمی به این حرف گوش کنی نداریم فرمودند فمَن تـَبعَني فإنـّهُ مِنّي این تکه ­ای از تن من است. حالا شما چرا فقط حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها را می گویید؟ بفرمایید که وقتی ایشان دارند از آن بالا می آیند، هم رسول خدا صلي الله علیه و آله حضور دارند، هم امیرالمومنین علیه السلام حضور دارند و هم همه انبیا و اولیا آمده ­اند. این بزرگترین فداکاری و گذشت است. این شهادت در راه خدا نظیر ندارد. همه آمده اند و انگشت به دهان شده اند. خب. ایشان که قوم و خویش بود. ایشان جزء بچه­ های امیرالمومنین بودند. یک قدم از این هم بالاتر رفتند. این حرف درست است. برای تمام شهدای بزرگ آن صحنه می­شود این حرف را زد. هرکس با توجه به درجه اش. به درجه اش شده فرزند. آقا فمَن تـَبعَني فإنـّهُ مِنّي این از من است.در روایات شیعه داریم. فرموده­ اند شیعَتنا جُزءٌ مِنّا این یک تکه از تن من است. مقصود تن نیست. حالا حضرت ابوالفضل در این مقام درجه یک هستند. در این مقام بالاتر از ایشان کسی نیست. اینگونه. این حرف درست است. سید و قوم خویش می شوید. جزء آنها می شوید. می روید در وسط جمع شان می نشینید. اگر حرف گوش­ کن باشید. اگر هیچ گناه نکنید. اصلاً گناه نچشید. آقا من یک دوره پانزده شانزده ساله بودم. عقلم نمی­رسیده است. یک مقدار چشیده­ ام. چه کاری می­توانم بکنم؟ خوش ­بحالت اگر نمی­چشیدی. اما حالا که از بی­عقلی و کم عقلی چشیده ­ای، جبرانش کن. جبران بکنید، می­شود. اگر جبران کنی، می شود. اگر انسان به روزی رسید که دیگر نچشید، از آن روز راه باز می شود برای اینکه بشود جزء فإنـّهُ مِنّي می شود. در روایت دارد که اگر شما می­خواهید به زیارت ما بیایید و دستتان نمی­رسد، به زیارت شیعه ­ی ما برو. همان حساب می­شود. دستت نمی رسد به زیارت امام حسین (علیه السلام) بروی، برو زیارت حضرت ­عبدالعظیم علیه السلام. حضرت ­عبدالعظیم علیه السلام چیست آقا؟ ایشان جزء همان فإنـّهُ مِنّي است. چند تا بزرگوار دیگر هم در حول ایشان هستند. کسی خدمت حاج آقای حق ­شناس عرض کرد که شخصی رفته است زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام. ایشان فرمودند رفته بود زیارت آقای شاه آبادی؟ آقا حضرت ­عبدالعظیم! رفته بود زیارت آقای شاه آبادی؟ ما فهمیدیم که آقا وقتی می­رویم زیارت حضرت ­عبدالعظیم علیه السلام باید سر قبر آقای شاه آبادی هم برویم. بعد از این حرف، وقتي که شنیدم تا فهمیدم کمی طول کشید. اگر انسان هیچ گناه نکند، یک جوری می­شود. یک مقدار از گناهان هم در دل آدم اتفاق می افتد. در دلش هم نباید گناه بکند. گاهی انسان در اعتقادش گناه می­کند. اگر هیچ گناه نکند، هیچ گناه نکند، کم کم. یک شعری بود فکر کنم حاج آقای حق­ شناس می­خواندند. دست از مس وجود چو مردان ره بشوي. ما همه از مس هستیم. ای کاش از مس بودیم. آقا این مس می شود طلا بشود. چکار کنیم؟ آقا گناه نکن. یک فکری هم برای آن گناهان قبلی بکن. آقا من بیست سال، سی سال.... دوستی فرمود من می­خواهم مدتی دیگر به عمره چه­کار کنم؟ گفتم برو هر چقدر می­توانی حلالیت بطلب. اینها بار آدم است. اگر نسبت به مردم خطایی کردیم، مثلاً هنگام صحبت به یکباره بلند حرف زدیم. با اجازه چه کسی بلند حرف زدی؟ با اجازه چه کسی؟ تند شدم. با اجازه چه کسی تند شدی؟ آن آدم حق پیدا می­کند. در یک زمانی حاج­ آقای حق­ شناس به یک آقایی اوقاتشان تلخ شد. یک آقایی خمسش را می خواست به حاج آقا چک بدهد. گفت آقا شما چک را گم کردید. حاج­ آقا پریشان شده بود. دنبالش گشتند. می گفت آقا من چک را به شما داده ­ام. گم کردید. آن آقا هم آمده بود جلو که یک کاری کند و به او هم یک اوقات تلخی کرده بود. بعد هم پیدا شد و معلوم شد پیش خود همان آدم است. حاج آقا هم دیگر هیچ چیز نگفت و حلم ورزید. ماها هم اوقاتمان تلخ بود. خیلی. که این آدم چرا اینگونه بود. حاج ­آقا برایشان یک عمره انجام داده بودند. خوش ­به حالش. خوش به حالش. ای کاش اوقاتش به من تلخ شده بود. حقش را ادا کرد. به همان آدم، حاج ­خانم کاری کرده بود. باز حاج آقا برایش یک کاری کرد. یک مرتبه میلیاردر شد. دم پر اولیای خدا نمی­شود رفت. یک مرتبه آدم گیر می کند و می سوزد. اگر جنسش خیلی خوب باشد خوشبخت می­شود. اگر یک وقت یک کمی سنگ خورده ­ای داشته باشد ممكن است بسوزد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای