شب اول محرم الحرام 1392 (بقيه ي عمرت قيمت ندارد)
شب اول محرم الحرام 1392  (بقيه ي عمرت قيمت ندارد)
آدم در باطنش یک سری خوبی هایی دارد. مثلا ما امام حسین علیه السلام را دوست داریم، اگر دوست داریم، حتما قبول است. البته این دوست داشتن را هم من نبايد نشان بدهم که مثلا ریا شود...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

امیرالمؤمنین علی علیه السلام یک فرمایشی دارند که آن را مکرر از مرحوم حاج آقا حق شناس می شنیدیم. اگر کسی بتواند توجه کند، حرف خیلی ممتازی است. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:بَقيَّة ُ عُمُر المَرْء لا قيمَة َ لـَهُ. ببینید؛ همه ما بخشی از عمرمان گذشته است و بخشی از آن مانده است. حالا انشاءالله برای شما هفتاد یا هشتاد سال مانده است، برای ما کمتر. این بقیه عمر را برای چه کسانی گفتند؟ چيزي نگفته اند. هر انسانی، بقیه عمرش خیلی قیمتی است. حالا دلیلش را برای شما عرض می کنم. عرض کردم خیلی قیمتی است. امام علی علیه السلام فرمود:لا قيمَة َ لـَهُ. قیمت ندارد. ببینید؛ ما زندگی را شروع کردیم. آیا از ابتدا که شروع کردیم، از روی حساب شروع کردیم؟ شروعش پانزده سالگی است یا زمان ما که گاهی بلوغ زودتر اتفاق می افتاد، مثلا دوازده یا سیزده سالگی است. شما زندگی ای را که انسان مکلف می شود را شروع کردید. حالا می گوییم پانزده سالگی. این شروع، از سن پانزده سالگی است. انسانهای نادری هستند، اصلا گناه نکرده اند. داستانی را برای شما عرض کنم، آقای بزرگواری است که از ایشان فقط یک جلد تفسیر به جا مانده است. اخباری که از زندگی او گفتند، گاهی حیرت آور است. خانواده بزرگی در اصفهان است، که تا همین اواخر، هنوز در میانشان عالمان بزرگی وجود داشته است. اما ظاهرا در حال حاضر کسی از آنها باقی نمانده است. آن آقای اولی که نام و نشان این خانواده از او است، یک حاشیه ای بر کتاب معالِم دارد. کتاب معالِم، از کتابهای درسی طلبگی قدیم بوده است. حالا البته جایگزین دارد. آن کتاب را ایشان حاشیه زده است. می گویند آقا شیخ محمد حسین صاحب حاشیه. به این دلیل که کتاب مهم بوده، خانواده و خود ایشان به نام کتاب مشهور شدند. حالا البته آنهایی که درس طلبگی خوانده اند، می دانند. ایشان از آن خانواده است. مردان بسیار بزرگی در این خانواده بودند. یکی از آنها این آقا است. اسمش آقا شیخ محمد حسین است. البته غیر از آن آقا شیخ محمد حسین غروی اصفهانی (کُمپانی) است. ایشان محمد حسین اصفهانی است که صاحب تفسیر است. اگر بخواهیم عنوان ایشان را بگوییم، صاحب تفسیر است. ایشان درسهایش را خواند، بعد به اجتهاد رسید، باسواد شد و به شهرش برگشت. قاعدتا پدرش فوت کرده بود، به جای پدرش به مسجد آمد و امام جماعت مسجد شد، برای مردم درس می داد و صحبت می کرد. همه کارهایی را که معمولا یک عالِم باید انجام دهد، انجام می داد. فکر می کنم چند سالی گذشت، برایش شک و شُبهه هایی پیش آمد. مدام فکر می کرد که این شک و شُبهه ها چیست و یعنی چه؟ باید یک کاری کنم و این شُبهه ها را معالجه کنم. حالا مثال حسادت را برای شما عرض می کنم. من یک مرتبه در دلم نسبت به شما احساس حسادت می کنم. خب، باید خودم را معالجه کنم. اگر بماند، ریشه دار می شود و بعدها باعث زحمت برایم می شود. حالا امثال این موارد را مدام بشمارید. ایشان با خودش قرار گذاشت که روزها قبل از اینکه به نماز برود، یک ساعت بنشیند و فکر کند. من چه چیزی بودم؟ چه شدم؟ چه چیزی خواهم شد؟ از این حرفها. فکرهای مفید. خب، بعد شروع کرد. نمی دانم این جنس چقدر خوب بوده است. حالا بعد دوباره عرض می کنم. افکارش او را غرق کرد. حالا اصلا ما نه چنین تجربه ای خودمان داریم و نه دیدیم. افکار مفید درباره خودش او را غرق کرد. البته بعدها هم درباره اش کرامات و چیزهای عجیب و غریب گفتند. حالا به آن مسائل کاری نداریم. این مطلب را می خواستم عرض کنم. ایشان فرموده بود من هر چه در مورد گذشته عمرم فکر می کنم، یادم نمی آید حتی یک گناه هم کرده باشم. حالا مثلا فرض کنید این حرف را چه موقع گفته است؟ نمی دانم در حدود سن سی و پنج یا چهل سالگی بوده است. نمی دانم. من هر چه در مورد گذشته ام فکر می کنم، یادم نمی آید حتی یک گناه هم کرده باشم. ما از این انسانها چند نفر می شناسیم؟ البته اینگونه افراد هستند. باور کنید هستند. ممکن است شما دیده باشید ولو نشناسید. فکر نکنید این انسان باید فرشته باشد. نه، فرشته نیست. مثل من و شما است. در همین کوچه و بازار هستند. در همین نانوایی ها هم نان گرفتند. خب، خواستم عرض کنم کسی که زندگیش را با حساب و کتاب شروع کرده است، خب، این فرد دیگر جبران خرابی نمی کند. چون اصلا در زندگی اش خرابی نداشته است. اما آدم معمولی مانند من، در زندگی اش خرابی دارد. این فرمایشی است که امیرالمؤمنین فرمودند: بَقيَّة ُ عُمُر المَرْء لا قيمَة َ لـَهُ. بقیه عمر، قیمت ندارد. برای چه بقیه عمر قیمت ندارد؟ چون می توانید جبران کنید. این چیزی نیست که من باید در فکرش باشم. وقتی آدم جوان است، اصلا فکر نمی کند که عمرش تمام می شود. اگر یک وقت هم در فکرش باشد، مثلا هفتاد سال دیگر. وقتی به سن هفتاد سالگی رسید، فکر می کند که دو روز گذشته است. حالا بزرگترهایی که در مجلس هستند، به گذشته شان نگاه می کنند، می گویند چیزی نبود. مثل اینکه دو روز بود. اصلا مثل اینکه نبود. این عمر گذشته، گویی نیست. بنابراین اینکه می گوییم بقیه عمر قیمت ندارد، برای اینکه انسان می تواند جبران کند. حالا باز هم در این زمینه حدیث خدمت شما عرض می کنم. يُدْرِكُ بـِها ما قـَدْ فاتَ. چیزهایی که از انسان فوت شده است، جبران می کند. زمانی من در جلسه سؤال کردم که چه کسی نماز قضا ندارد؟ آقا پسری گفت آقا من هیچ نماز قضایی ندارم. البته من هنوز در تعجبم. ببینید؛ درسالهای اولیه تکلیف، حالا ممکن است آدم قبل از پانزده سالگی تکلیف شده باشد، آیا در آن زمان حمد و سوره بلد بودی؟ مسائل وضویت را بلد بودی؟ مسائل غسلت را بلد بودی؟ مسئله نمازت را بلد بودی؟ نماز صد تا مسئله دارد دیگر. البته حمد و سوره را آقایان مراجع، یک ارفاقی دارند. اگر کسی فکر می کند این نمازی را که تا حالا می خوانده، درست است، حالا به یک اشتباه برخورد کرده، مراجع، می گویند لازم نیست نماز قضا بخواند. البته این مسئله را هم باید انسان به مرجعش مراجعه کند. یک ارفاقی اینگونه وجود دارد. اما اگر من وضویم را نادرست می گرفتم، هیچ ارفاقی وجود ندارد. اگر غسلم نادرست بوده، ارفاقی ندارد. مثلا یکی از دوستانمان یکسال از تکلیفش گذشته بود، می گفت من تمام یکسال پایم را در غسل از روی زمین بلند نمی کردم. یعنی کف پا غسل داده نمی شد. بنابراین نماز باطل می شود. يُدْرِكُ بـِها ما قـَدْ فاتَ ، یعنی این که حالا که من حمد و سوره ام صحیح است و مسائلم را بلدم، باید جبران کنم. شماها که تا حالا ندیده بودید، بنده شنیده بودم که مرحوم آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی رضوان الله تعالی علیه سالهای زیادی ظهرهای جمعه به مسجد می رفتند، بعد از نمازشان یک شبانه روز نماز قضا می خواندند. حالا برای آن انسانهایی که بزرگتر هستند، ممکن است معنایش این باشد که فتوایشان عوض شده است. ایشان مجتهد شده بود دیگر. حالا آن زمانهایی که مقلـّد بوده، مدتها به یک فتوا عمل می کرده، حالا که خودش مجتهد و اهل نظر شده است، متوجه شده که به نظرش آن فتوا درست نیست، پس تمام نمازهایش را قضا کرده است. مرحوم آیت الله خوانساری هم می گفتند سه بار نمازهای عمرش را قضا کرده است. نمی دانم یعنی چه؟ چگونه می شود؟ آقا! چه موقع نمازهای قضا را می خواند؟ روز که مدام کار داشت، بنابراین شب ها می خواند. شبها دو ساعت قبل از اذان صبح بیدار می شد. اگر انسان هر نیم ساعت هم با تأنی نمازش را بخواند، می تواند یک شبانه روز نماز قضا بخواند دیگر. پس می تواند هر شب سه شبانه روز نماز قضا بخواند و نماز شبش را هم بخواند. بنابراین مقصود، يُدْرِكُ بـِها ما قـَدْ فاتَ. اگر یک وقت نمازی از دست رفته است، خب، یک مقداری فکر کنم ببینم نمازهایم چگونه بوده است. وَ يُحْيِي ما ماتَ. زنده کند آن چیزهایی که مرده است. ببینید؛ مثلا ممکن است انسان، آن اوایل سن تکلیف، یک حالات خوشی، افکار خوبی یا گاهی صفات خوبی به خاطر پاکدامنی پدر و مادر و شیر پاکی که خورده است، داشته باشد و در طول زمان کم کم عیب کرده باشد. آقا! اگر انسان به آن عالـَم برود، به زحمت می افتد. ببینید؛ اعمال ما ممکن است قبول بشود یا نشود. اما اگر شما صفت خوب دارید و گذشت هم دارید، گذشت، قبول است. من یک عملی را انجام می دهم، ممکن است قبول باشد یا قبول نباشد. اما وقتی من گذشت دارم، گذشت، حتما قبول است. مثلا من به راحتی دستم در جیبم می رود، این بخشش، قبول است. حالا ممکن است این عمل شما را یک نفر هم دیده باشد و شما هم خوشحال شدید، بگویند خب، شما بهره ات را بُردی. اما آن صفت سخاوت که در درونت است، قبول است. به عنوان مثال، من از غیر خدا نمی ترسم. حالا فرض است ها. داریم مثال می زنیم. این خیلی قیمتی است. اگر کسی اینگونه شود، خیلی قیمتی است. این قبول است. آدم در باطنش یک سری خوبی هایی دارد. مثلا ما امام حسین علیه السلام را دوست داریم، اگر دوست داریم، حتما قبول است. البته این دوست داشتن را هم من که نمی خواهم نشان بدهم که مثلا ریا شود. ممکن است من در آمدن روضه، خدای نکرده ریا کنم. اما وقتی امام حسین علیه السلام را دوست دارم، این دوست داشتن ریا نیست که. حالا این مطلب را می خواهم عرض کنم؛ ممکن است آدم، در اوایل جوانی یک چنین صفات خوبی داشته و حالا در طول زمان رفیق بد نصیب آدم شده است. رفیق بد، خیلی بد است. محل کار بد یا افرادی که دائما دور و بر آدم هستند و یا کارمند هستند، مثلا همین طور حرف می زنند، حرف های بد. بنابراین؛ انسان در اثر حرف های بد آنها عیب می کند. حالا انسان یک روز متوجه می شود که در اثر معاشرت و همنشینی با اینگونه افراد، ده تا عیب پیدا کرده است. بنابراین؛ سعی می کند آن صفتهای خوب، افکار خوب، خیالات خوب، نیتهای خوبی که داشته را بازسازی کند. اگر کسی بقیه عمرش را به این کارها می گذراند، بُرده است. ببینید؛ دارد یک تجارتی می کند که تجارتش سود بخش است. نظیر این، حدیث بعدی است.

حدیث بعدی را هم عرض می کنیم، دیگر عرضمان تمام است. باز هم فرمایش امیرالمؤمنین است. این حدیث در نهج البلاغه است. عبارتهایش هم کمی با هم فرق می کند، این حدیث را از اصول کافی نوشتم که ظاهرا در نهج البلاغه هم است. عبارت این است:لا خـَيْرَ في العَيْش إلـّا لِرَجُلـَيْنِ. زندگی برای کسی خیر ندارد، مگر برای دو نفر. الحمدلله همه ما زنده هستیم. این که زنده هستیم، خیلی نعمت بزرگی است. گاهی من سجده می کنم، یک سجده می کنم که هنوز مسلمان هستم و یک سجده می کنم که زنده هستم.لا خـَيْرَ في العَيْش إلـّا لِرَجُلـَيْنِ. زندگی فقط برای دو دسته از انسانها خیر دارد. رَجُلٍ يَزْدادُ في كـُلِّ يَوْم خـَيْراً. به کسی که دائما، به خوبی هایش می افزاید. ببینید؛ انسان باید مشکل گناه را در زندگیش حل کند. اگر چهل سال هم طول بکشد که بتواند دیگر گناه نکند، بُرده است. مثلا من چهل سالم شده، حالا توانایی یافتم که اصلا به نامحرم نگاه نکنم. اگر آدم بعد از چهل سال به چنین مرتبه ای برسد، بُرده است. بعد از چهل سال دیگر می توانم دروغ نگویم. به هیچ دلیلی دروغ نمی گویم. به هیچ دلیلی در مجلس غیبتی که رفقایمان دور هم می نشینند، می گویند و می خندند و گناه مردم را می شویند، شرکت نمی کنم. خب، این شخص، از حالا زندگی اش به درد می خورد. این زندگی برایش خیر دارد. چرا؟ چون وقتی شما هیچ گناهی نکردید، هیچ خرابی به بار نمی آورید. با هر گناهی یک خرابی به بار می آورم دیگر. آبروی یک نفر را بُردم، یک خرابی برای خودم درست کردم. اول به خودم ضرر زدم. قرآن می فرماید: وقتی شما دارید به کسی تهمت می زنید، اول دارید به خودتان می زنید. نه اینکه به خودتان تهمت می زنید، بلکه اول ضررش را به خودتان می زنید، بعد به دیگری. در روایات ما دارد که هنوز گناهی را شروع نکردید، عیبش به جگر خودتان می خورد. خنجرش به جگر خودتان می خورد. خاصیت گناه این است. اول خود آدم عیب می کند. ولو من می خواهم به شما ظلم کنم، مثلا هنوز دستم به صورت شما نخورده است، خودم عیب می کنم. خب، ببینید؛ آدمی که هیچ گناهی نمی کند، حالا یک وقت می گوییم هیچ گناهی نمی کند، به معنای این نیست که این شخص معصوم شده است. ماها که معصوم نیستیم که. یعنی اگر یک وقت چیزی پیش آمد، جبران کند. مثلا من یک حرفی زدم، شما دلگیر شدید. خب، من از شما معذرت خواهی می کنم یا خدای نکرده از دهنم در رفت، چیزی پشت سر شما گفتم، بعد می آیم از شما رضایت می طلبم. می گویم خدایا غلط کردم و از آن شخص، رضایت می طلبم. این هم جزء همان دسته است. رَجُلٍ يَزْدادُ في كـُلِّ يَوْم خـَيْراً. این شخص دائما دارد خیر اضافه می کند. آقا! شما که نماز واجبت را می خوانید، اگر درست بخوانید، نه اینکه نمازت را نیم ساعت بخوانی. نه. همان پنج دقیقه بخوانید، اما صحیح بخوانید. یک نماز صحیح بخوانید. این خیلی قیمتی است. فعلا هم نمی گوییم نماز نافله بخوانید. نه. همان واجبش را بخوانید. مثلا فرض کنید؛ من از صبح تا بحال، هیچ گناهی نکردم. عملم را کاملا مواظبت کردم. یک نماز ظهر می خوانم، این نماز ظهر شما قبول است. نمازی که در طول روزش هیچ گناهی نکردم، این به درد می خورد. برایم سود دارد. این دسته اول است. این آدم، زنده ماندنش برایش خیر دارد. دائما دارد سرمایه های آخرت خودش را می افزاید. یک مطلبی برای شما عرض کنم. ما در عالَم آخرت هیچ چیزی نداریم، مگر اینکه خودمان آن را فرستادیم. یعنی اگر یک ساختمان ساختید و یک آجرش را نفرستادید، آن آجر، جایش تا ابد خالی می ماند. اگر یک قصر برای خودت ساختی، یک قصر است. اگر صد تا قصر ساختی، صد تا است. شما هیچ چیزی در آن طرف ندارید، مگر اینکه خودتان انجام دادید. البته فرض کنید مثلا من فرزندان خوبی تربیت می کنم، آنها هم هر چقدر کار می کنند، به نام من تمام می شود. اما من خودم برای تربیت آنها کوشیدم. خب، اگر من برای تربیت آنها کوشیدم، خب، خودم کردم دیگر. هر چقدر آنها هم کار می کنند، به نام من تمام می شود. ما یک روضه کوچکی داریم که برای پدرم، پدر بزرگم، پدر پدربزرگم است و باز هم عقب تر بروید. خب، من بعد از وفات پدرم، حالا تقریبا مثلا سی و چند سال است که این روضه کوچک برگزار می شود و قبل از اینکه من اینجا خدمت شما برسم، باید آنجا باشم، یعنی روضه باید آنجا انجام شود انشاء الله، بعد خدمت شما برسم. حالا؛ آن روضه کوچک است. خب، این روضه به نام آنها هم تمام می شود دیگر. مثلا من دارم برای این روضه آب و جارو می کنم، به نام خودم است، اما به نام آنها هم تمام می شود. این عمل را هم باز خودشان کردند. مثلا جدّ هفتم یا هشتم یک دانگ از آن خانه را برای امام حسین علیه السلام گذاشته بودند و حالا بیشتر شده است. یک چنین چیزی، باز هم خودش کرده است. اگر کسی در عالَم آخرت به داد شما برسد، که اسمش شفاعت می شود، باز هم خودت کردی. آنها که برای هر کسی شفاعت نمی آیند، با کسی که با آنها پیوند دارد، به داد آنها می رسند. اگر هیچ پیوندی ندارد، هیچ انتظاری نیست. بنابراین باز هم خودم کردم. شفاعت هم خودم کردم. اگر خیراتی بعد از من می رسد، خودم کردم. هرچه من آن طرف دارم، هیچ چیزی نیست که کس دیگری کرده باشد. خودم کردم. پس ببینید؛ مسئله اش مهم است. مثلا گاهی آدم از یک جایی عبور می کند، نام حضرت امام حسین علیه السلام می آید و شخصی دارد به ایشان سلام می کند، من هم به ایشان سلام می کنم. خب، اگر یک سلام کنید، یک سلام بر سرمایه ات اضافه می شود. ممکن است این قبول شود و برایت یک بهشت ساخته شود. با یک سلام، بهشت برای آدم واجب می شود. ببینید؛ می شود. می شود که با یک سلام، بهشت برای آدم واجب شود. کم حساب نکنید. فرموده اند: اعمال را کوچک نشمارید. مثل همین سلام کردن. اصلا یک سلام، دو ثانیه انجام می شود. آیا با دو ثانیه من می توانم بهشت را برای خودم بخرم؟ بله. می توانید سعادت دنیا و آخرت را بخرید. می شود. کم نشمارید. یک صلوات، یک دعای قبول است. مثلا در آخرت، چند تا دعای قبول دارید؟ مثلا می گویند صد میلیون دعای قبول دارید. اینها سرمایه شما است. رَجُلٍ يَزْدادُ في كـُلِّ يَوْم خـَيْراً. دومی، چه کسی است؟ کسی که دارد جبران می کند. همان که آنجا گفتیم. دارد جبران می کند. اشکالات و خرابی گذشته اش را دارد جبران می کند. این شخص هم زندگی اش برایش سود دارد. ببینید، اینهایی که عرض کردم، اصلا به بخشهای دیگر زندگی شما لطمه نمی زند. مثلا شما سر کارتان می روید، درستان را می خوانید، تدریس می کنید، اما در ضمن این دو تا کار را هم انجام می دهید. یعنی دارید کار خیر انجام می دهید. یعنی همان کار عادی انجام می دهید. مثلا شما روضه می آیید، سعی می کنید نمازتان را  اول وقت بخوانید، یا یک صفحه قرآن می خوانید، یا یک زیارت مختصر امام زمان علیه السلام انجام می دهید، وقتی انسان گناه نمی کند، تمام این اعمال برای آدم می ماند و برای انسان، ثروت می شود. ببینید؛ مثال عرض کردم، گاهی با انجام یکی از این کارها، آدم بهشت را برای خودش می خرد. با یکی از این کارها. بنابراین؛ زندگی برای دو نفر سود بخش است و خیر دارد، خب، اگر اینگونه نباشد، چه می شود؟ اگر خیر نداشته باشد، چگونه می شود؟ زندگیش شرّ است. برایش ضرر است. آدمی که سعی می کند هیچ گناهی نکند و اگر هم یک وقت چیزی پیش آمد، جبران می کند و همین کارهای خیر معمولی که انجام می دهد، تمامش برایش سودبخش است. عرض نمی کنیم شما بروید از صبح تا شب، از شب تا صبح هزار رکعت نماز بخوانید، نه. همین نماز واجبتان را بخوانید و سعی کنید آن را اول وقت بخوانید. نماز اول وقت، خیلی قیمت دارد. از امشب محرم آغاز شده است. فکر کردم که در مورد محرم چند کلمه ای را عرض کنم. یکی از کارهای امام حسین علیه السلام این بوده که برای عالَم اسلام، حُجّت را تمام کند. امام حسین علیه السلام به کربلا آمده است که برای تمام مسلمانها و عالَم اسلام، حجت تمام کند. در شهر مدینه مردم به ایشان پیشنهاد کردند که بیعت کند، نکرد. در شهر مکه هم به ایشان پیشنهاد دادند، باز هم بیعت نکرد. به بیابان رفت و به سوی شهر کوفه آمد، بعد از خودش هم همسر و فرزندانش را به بخش دیگری از عالَم فرستاد. عالَم اسلام، از شهر مدینه به مکه، از شهر مکه به کوفه، از کوفه به شهر شام. تقریبا خاندان پیغمبر، در این سفر اکثر عالم اسلام را طی کردند. به چه دلیل این کار را انجام دادند؟ به این دلیل که ای مردم عالَم بدانید؛ من یزید را قبول ندارم. چرا یزید را قبول ندارم؟ مردم با ایشان هم مانند پدرش، بیعت کردند. افراد گذشته هم با پدرش بیعت کردند. اگر بیعت قانونی است، کسی که با او بیعت می کند، مقام خلافت را دارد. من یزید را قبول ندارم یعنی چه؟ یعنی من جریان این بیعت های چندگانه را قبول ندارم. این حکومتی را که شما می گویید با بیعت کردن حکومت اسلامی می شود را قبول ندارم. این حکومت، حکومت اسلامی نیست. آنها معنی این جمله را می فهمیدند. و اگرنه ممکن بود مثلا یک نفر در خانه مریض شده باشد، برای بیعت کردن نیامده باشد. کسی هم به او کاری نداشته باشد، اینگونه نیست. چون معنای بیعت نکردن امام حسین علیه السلام معنای سنگینی بود، لشگر فرستادند. آنچه که ایشان کرده است، برای این است که ای عالم اسلام بدانید من این حکومت را حکومت اسلامی، شرعی و قانونی نمی دانم.      

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای