شب سوم محرم الحرام1392-(بايدمرگ براي انسان عروسي شود)
شب سوم محرم الحرام1392-(بايدمرگ براي انسان عروسي شود)
راوی از شاگردان حضرت امام باقر(ع) روایت می کند که ما در یک اتاقی پر از جمعیت محضر ایشان نشسته بودیم، دیدیم پیرمردی عصا زنان دارد می آید،درب اتاق روبروی امام بود...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

شبهای قبل عرض کردیم که زندگی دنیا فقط برای دو دسته از انسانها خیر دارد. یک دسته کسانی  که دائما مشغول کار خوب هستند، دائما از دستانشان، زبانشان، قدمشان خیر می ریزد، این می شود. می شود دائما از انسان خیر بریزد. دستش، زبانش، چشمش، گوشش، همه، خیر باشد. این زندگی برایش مفید است. زندگی برایش خیر است. دسته دوم؛ کسانی که جبران می کنند. گذشته شان را جبران می کنند. این دسته از افراد هم بارک الله دارند و زندگی برایشان خیر دارد. خب، بحث دیشب ما این بود که انسان در چه حالی بمیرد، مرگ برایش عروسی است؟ این همان آدم قبلی است. کسی که همه مشکلات گذشته اش را حل کرده است. هیچ مشکلی ندارد. اخلاقش خوب است. فرمودند:تائِباً. اول از گناهانش توبه کرده است، همه مشکلاتش را حل کرده است. اگر نسبت به کسی ظلم کرده است، رفته و از او حلالیت طلبیده است. اگر مال مردم، کم و زیادی داشته، درست کرده است. مشکلاتش را حل کرده و درست و دقیق، وظایفش را انجام می دهد. فرمودند این شخص، تمام کارهایش را کرده است. بارک الله دارد. وقتی از این عالَم برود،حَبيباً كـَريماً. محبوب خداست و در آنجا مورد احترام است.

حالا؛ دو حدیث برای شما عرض کنیم. این حدیث، فرمایش حضرت امام رضا علیه السلام است. فرمودند که وحشتناک ترین ساعت زندگی انسان، سه وقت است. وقتی شما متولد می شوید، اصلا زندگیتان قطع نمی شود. انسان جابجا می شود، از این عالم به عالم دیگر می رود اما زندگی اش قطع نمی شود. حتی انسانهایی که بی هوش هستند، بعد از اینکه به هوش می آید، چیزی یادش نمی آید. اینکه در آنجا در نفهمی، نادانی، بر سر می برده، نه، اینگونه نیست. آن لحظه هم زندگی می کرده، مشاعرش کار می کرده، حالا بعد یادش نمی آید. مثل خواب، انسان در عالَم خواب، با یک فاصله اندکی از ورود به خواب، خواب می بیند، تا لحظه پایان خواب، بعد سطح خواب کم می شود، تا اینکه بیدار می شود. از یک سطح کمی شروع می کند، بعد که به اوج می رسد، آدم خواب می بیند. می گویند اگر کسی خواب نبیند، به سرعت می میرد. در آن حالت چیزی به یاد نمی آید. خب، یادمان نباشد. حالا فرمودند:إنَّ أوْحَشَ ما يَكونُ هَذا الخـَلق. وحشتناک ترین لحظات، ساعات و دقایق عمر آدمی، سه وقت است. حالا به آنها کار نداریم، این مطلب را می خواهیم بگوییم.يَوْمَ يَموتُ فـَيُعايـِن. آن لحظه ای که انسان می خواهد از دنیا برود، جزء وحشتناک ترین می تواند باشد. یعنی می تواند وحشتناک ترین باشد. بستگی دارد به اینکه من قبلا چکار کردم. یک مطلبی را خدمت شما عرض کنم که عجیب است. می گویند کسی کارش این است که مردم از او بترسند. خب، حالا به مرگش کار نداریم. این شخص را در قیامت در زندان ترس، محبوس می کنند. زندان ترس یعنی چه؟ مثلا کسی که کارش ترساندن مردم باشد، هزار سال در قیامت در یک زندان ترس، محبوس است. حالا بعدش را کار نداریم. خدا رحم کند. حالا؛ می فرمایند که وحشتناک ترین ساعات طول عمر آدمی، می تواند لحظه مرگش باشد. حالا به بقیه اش کار نداریم.


حدیث دومی را هم عرض کنم، اینجا عبارت دیگری دارد. این فرمایش از حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام است: حضرت زین العابدین علیه السلام فرمودند:السّاعَة الـَّتي يُعاينُ فيها مَلـَكَ المَوْت. ساعتی که ملک الموت را زیارت می کند، می تواند سخت ترین باشد. در حدیث قبلی فرمودند وحشتناک ترین، ترس آورترین، هولناک ترین، ساعات عمر آدم، لحظه مرگش می تواند باشد، اما در این حدیث، سخت ترین ساعات عمر انسان را فرمودند. ساعتی که ملک الموت را زیارت می کند، می تواند سخت ترین باشد. ببینید؛ می گویند می تواند باشد. بستگی دارد که من قبلا چکار کردم. حالا به قسمت خوبش هم می رسیم. این قسمت، خیلی خوب است. کمی هم داستان دارد. یک راوی از شاگردان حضرت امام باقر علیه السلام روایت می کند که ما در یک اتاقی پر از جمعیت محضر ایشان نشسته بودیم، دیدیم پیرمردی عصا زنان دارد می آید، مثلا فرض کنید؛ امام در صدر مجلس نشسته بودند، درب اتاق روبروی امام بود. خب، به دم درب اتاق رسید، گفت حَتـّى وَقـَفَ عَلى بابِ البَيْت. بعد گفت؛ السَّلامُ عَلیک یا بنَ رَسول الله و رحمة الله و برکاته. ابتدا به امام سلام کرد، یک سلام کامل. بعد ساکت شد. امام فرمودند: و علیک السلام و رحمة الله و برکاته. می دانید که وقتی کسی به شما سلام می کند، شما حداقل باید مثل او یا بهتر از او سلام کنید. اگر گفتند سلام علیکم. شما هم باید بگویید سلام علیکم. اگر گفتند سلامٌ عَلیکُم وَ رَحمَةُ الله، شما هم باید بگویید سلامٌ عَلیکُم وَ رَحمَةُ الله. باید مثل او جواب سلام را بدهید، کمتر نمی شود. جواب سلام واجب است دیگر. می گویند مستحبی که ثوابش از واجب بیشتر است، سلام است. معمولا مستحبات، ثوابش به درجه واجبات نمی رسد. بعد پیرمرد رو به جمعیت داخل اتاق کرد، به آنها هم گفت السّلامُ عَلـَیکُم. بعد ساکت شد و جمعیت، جوابش را دادند. بعد رو به امام علیه السلام کرد و گفت:يَابْنَ رَسول اللهِ، أَدْنِني مِنکَ. مرا به خودت نزدیک کن. یعنی به من راه بدهید، کمی بیایم خدمت شما و کنار شما بنشینم. خدا مرا فدای شما کند، بعد این عبارت را گفت، دقت کنید؛ فـَوَ اللهِ إنـّي لـَاُحِبُّكـُم. به خدا قسم من شما را دوست می دارم. این یک سرمایه، خیلی قیمتی است. می فرمایند کسی که امیرالمؤمنین یا مجموعا اهل بیت پیغمبر، یا هر امامی یا امامزاده ای را دوست داشته باشد و یا اگر کسی فقط حضرت رقیّه علیه السّلام را دوست داشته باشد، همین گونه می شود. اگر یک پایش بلغزد، آن پایش را نگه می دارند. این مُحبّت، آدم را نگه می دارد. آدم نمی لغزد. محبت، آدم را نگه می دارد. آدم، نمی لغزد. به خدا قسم، من شما را دوست دارم. من دوست دارم هر کسی که شما را دوست می دارد. این هم خاصیتش است. اگر من شما را دوست می دارم، نمی توانم برادر شما را دشمن بدانم. نمی شود. هر کسی شما را دوست دارد، من او را دوست دارم. بعد این عبارت را گفت که خیلی قشنگ است. وَ اللهِ ما اُحِبُّكـُمْ وَ اُحِبُّ مَنْ يُحِبُّكـُمْ لِطـَمَع في دُنيا. من به خاطر طمع دنیوی، شما را دوست ندارم، شما را فقط به خاطر خدا دوست دارم. این قیمت دارد. من شما را فقط به خاطر خدا دوست دارم. بعد گفت من دشمنان شما را دشمن می دانم. از دشمنان شما بغض دارم. این هم یک حرف دیگری است. اگر آدم واقعا امیرالمؤمنین را دوست داشته باشد، نمی تواند با دشمنانش دوست باشد. نمی شود. یک عالِم بزرگ مصری بود كه انسان ِ خیلی معتبر و مهمي بود. ایشان ذره ذره، کار و تحقیق کرده بود، کاملا از راه تحقیق به دشمنی رسیده بود. خیلی سخت دشمنان اهل بیت را دشمن می دانست، (تـَبرّی). خب، این خیلی خوب است، اما کافی نیست. استاد ما می فرمود که مرحوم آیت الله خویی می فرمودند: این شخص مصری، در این اواخر، آن بخش دیگرش هم دُرست شده بود. (تولـّی) آقا! ذره ذره و قدم به قدم رفته بود. حالا برای شما مجانی و بدون زحمت تمام شده است. من دشمنان شما را دشمن می دانم. از آنها برائت دارم. ببینید؛ آقا! دقت کنید؛ این برائت یا دوستی، دین ما است. در دستورات می گویند که نماز، اولین فروع دین است. آخرین فروع دین چیست؟ تَولّی و تَبرّی است که جزء احکام دین نیست. نماز و روزه، جزء احکام دین است. تَولّی و تَبرّی، جزء احکام دین نیست. تولّی و تبرّی، جزء احکام دین نیست بلکه خود دین است، این نیست که اگر من مثل نماز و روزه نداشته باشم، گناه کردم. نه. اگر تولّی و تبرّی داشته باشید، دین دارید و اگر نداشته باشید، دین ندارید. دین؛ عبارت است از اینکه انسان خدا و پیغمبر و امام را قبول و دوست بدارد. این مسئله جزء اصل دین است، نه جزء فروع دین. پس چه چیزی را فروع دین گفتند؟ به زبان آوردنش را. یا در این مجلس هایی مانند مجلس ما، اسم کسی بُرده می شود، یکمرتبه جمعیت بلند لعنت می کند. این به زبان آوردن، همین است که می گوییم و اینگونه لعنت گفتن را می گویند جایز نیست. در شرایط کنونی اینها جایز نیست. مرحوم آیت الله بهجت فرمودند: اگر یک نفر را، در یک گوشه عالَم، بکُشند، تو هم شریک می شوی. حالا اگر کسی باک ندارد، خون شیعیان امیرالمؤمنین ریخته می شود، تکه تکه می شوند، من شجاعت دارم دیگر!! در یک مجلس خصوصی که همه شیعه هستند، با صدای بلند فریاد می زنم و لعنت می کنم. خیلی شجاعت می خواهد دیگر!! آدم در خانه خودش، درب منزلش را ببندد، فریاد بزند! این را دقت کنید؛ صداها بیرون می رود. ما خون دوستان امیرالمؤمنین علیه السلام در پاکستان، افغانستان، عراق، سوریه، لبنان، کشور خودمان ایران را گردن نگیریم. ببینید؛ فردی به خودش بمب می بندد، می رود و خودش و یک مجلس شیعه را منفجر می کند. ببینید؛ به او پول داده اند؟ آقا شما سه هزار تومان بگیر خودت را منفجر کن؟ این نمی شود که. یک اعتقادی است. آن اعتقاد را از کجا می آورد؟ می گویند اینها اینجور، اینجور هستند مثلا یک، دو، سه، که حالا نمی خواهیم توضیح دهیم. ببینید؛ آن چیزی که جزء فروع دین است، این است که انسان محبت یا برائت را بر زبان بیاورد. حالا؛ این را می گوییم جایز نیست. دهنها بسته. مشخص شد؟ پیرمرد گفت: وَاللهِ‏ إنـّي لـَاُبْغِضُ عَدُوَّكـُمْ. به خدا قسم من بغض دشمنان شما را دارم. از آنها برائت می جویم. امیرالمؤمنین یک فرمایشی دارند، فرمود بعد از من شما را وادار می کنند که از من برائت بجویید. از من برائت نجویید. برائت در این دل است. تو نمی توانی. اگر از امیرالمؤمنین برائت بجویی، یعنی او را دوست نداشته باشی و دشمن خود بدانی، یعنی دین نداری. ایشان می فرمایند: اما شما را وادار به لعن می کنند. اما وقتی جانتان در خطر است، لعن کنید. لعن کنید، اما برائت نجویید. نمی شود از من برائت بجویید. چون اصل دین است. محبت خدا و رسول و امام، اینها اصل دین است. اصلا دین یعنی همین. اما گفتند خب، بعدها هم این اتفاق افتاد دیگر. زیاد، پدر عُبیدُالله، مردم کوفه را مقابل دارُالعِماره که یک میدان بزرگ است، جمع کرده بود و می گفت باید تک تک افراد اینجا بیایند و لعن کنند و گرنه می کُشیم. همه جمعیت شهر را آوردند. حالا دیگر خدا چه مرحمتی کرد، در این فاصله، زیاد، پدر عبیدالله بیماری طاعون گرفت. دو، سه روز بعد هم مُرد. بیماری طاعون، شروع شده بود و رشد می کرد. مأمورها آمدند و گفتند که امیر، گرفتار و مشغول است. بلند شوید و بروید. مردم جان سالم به در بُردند. ببینید؛ وقتی جان در خطر است، می شود تـَقیّه کرد. اینجا، اسمش تـَقیّه است. یعنی من چیزی را به زبان می آورم که در دلم نیست. داستان عمّار را که به خاطر دارید. چون او را بسیار شکنجه کرده بودند، گفتند فلان جمله را بگو و آن جمله را به زبان آورد. خیلی ناراحت بود، خدمت رسول خدا آمد، آیه برایش نازل شد. این حرفی را که بر زبان آورده بود، در قلبش رضایت نداشت. نمی خواست این حرف را بگوید. اما از زور جبر، فشار و شکنجه گفت و بر زبان آورد. عیب ندارد. خب، پیرمرد گفت: والله من بغض دشمنان شما را دارم. از آنها برائت می جویم. از آنها هم اگر بغض دارم و برائت می جویم، به خاطر دنیا نیست یا اینکه فلانی پدر مرا کشته و من از او بدم می آید، نه. اینگونه نیست. بلکه به خاطر خداست. این را دقت کنید؛ پس اصل اعتقاداتش به دین، دقیق و صحیح بود. حالا بعدش چه؟ پیرمرد گفت: وَاللهِ إنـّي لـَاُحِلُّ حَلالـَكـُمْ . به خدا قسم،  من حلال شما را حلال می دانم و حرام شما را حرام می دانم. شما گفتید مال مردم حرام است و حتی به اندازه یک سر سوزن هم نمی توانید به مال مردم دست بزنید و اگر شخص راضی نباشد، به اندازه ذره ذره اش شما مسئول هستید. من همین گونه هستم. من حلال شما را حلال می دانم. حرام شما را حرام می دانم. خب، اگر حرام شما را حرام می دانم، دست نمی زنم. اگر من به حرام دست می زنم، معلوم می شود حرام شما را حلال می دانم. این وقتی به عمل در می آید، از سطح اعتقادات کمی بالاتر  می رود. من چیزهایی که در عمل گفتید حرام است، حرام می دانم. انجام نمی دهم. آن چیزهایی را که گفتید حلال است، حلال می دانم. عیب ندارد، انجام می دهم. خب، بعد گفت: وَ أنـْتـَظِرُ أمْرَكـُمْ. منتظرم ببینم دولت شما چه وقت برپا می شود؟ُ وَ أنـْتـَظِرُ أمْرَكـُمْ. ‏هَلْ تـَرْجو لي جَعَلـَنيَ اللهُ فِداک. آیا برای من امیدی هست؟ فدایت شوم. اگر یادتان باشد، این پیرمرد، دم درب آمد و گفت آقا مرا ببرید پیش خودتان.فـَقالَ أبوجَعْفرعلیه السلام: إلـَيَّ إلـَيَّ. بیا جلو، بیا جلو. بیا پیش من. امام علیه السلام، چند بار این عبارت را تکرار کرد، تا اینکه پیرمرد آمد کنار دست امام نشست.حَتـّى أقـْعَدَهُ إلى جَنـْبِهِ. کنار دست خودشان نشاندند، بعد فرمودند که پیرمرد، پدرم حضرت علی بن الحسین علیه السلام، شبیه این واقعه برایش اتفاق افتاد. کسی آمد محضر ایشان گفت آقا من شما را دوست دارم، دشمنان شما را دشمن می دانم، حلال شما را حلال می دانم، حرام شما را حرام می دانم و همین حرفهایی که شما گفتید.أتاهُ رَجُلٌ فـَسَألـَهُ عَنْ مِثل الـَّذي سَألـْتـَني عَنه. او هم همین سؤال را از پدرم پرسید که آیا امیدی برای من هست؟ پدرم به او فرمود: إنْ تـَمُتْ تـَردُ عَلى رَسول اللهِ (ص) وَ عَلى عَلِيٍّ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَيْنِ وَ عَلِيِّ بْنِ الحُسَيْن. تو اگر از دنیا بروی، همان لحظه بر رسول خدا، امیرالمؤمنین، حضرت امام حسن علیه السلام، حضرت امام حسین علیه السلام، بر حضرت امام علی بن الحسین علیه السلام وارد می شوی. حالا ما در زبان فارسی خیلی از این اصطلاح ها نداریم. امام فرمود:يَثلـَجُ قـَلـْبُكَ. از خوشی، قلبت یخ می کند. يَبْرُدُ فـُؤادُكَ. چشمت روشن می شود. حالا به زبان ما اگر بخواهیم بگوییم، یعنی از آن وقت حَظّ می کنی. بالاترین حَظّ ممکن برایت پیش می آید. دسته گل به پیشوازت می آورند. با روح و ریحان و رحمت خدا به پیشوازت می آیند. دسته های گل از بهشت برایت می آورند. کرامُ الکاتبین به پیشوازت می آیند. اگر روحت به گلو برسد، امام اشاره به حلق خودشان کردند، اگر بمیری این چنین است. و اگر بمانی، تو سرانجام در بلندترین مقامات عالی بهشت، با ما هستی. محبت و رفاقت، همراهی می آورد. اگر کسی امیرالمؤمنین را دوست دارد، اصلا فرض جدایی ندارد. تـَكونُ مَعَنا في السَّنام الأعْلی. در بلندترین مقامات عالی بهشت، همراه ما هستی. این پیرمرد گفت آقا كـَيْفَ قـُلـْتَ يا أَبا جَعْفر؟ آقا این چه بود فرمودید؟ امام تمام فرمایشات خودش را تکرار کرد. آن پیرمرد به حضرت امام باقر علیه السلام گفت: اللهُ أكـْبَرُ يا أباجَعْفرٍ. اگر من از دنیا بروم، بر رسول خدا، امیرالمؤمنین، حضرت امام حسن علیه السلام، حضرت امام حسین علیه السلام، بر حضرت امام علی بن الحسین وارد می شوم؟ چشمم روشن می شود؟ دلم خنک می شود؟ و رُوح و ریحان به پیشواز من می آید؟ رحمت خدا می آید؟ دسته گلهای بهشتی می آید؟ با کرام الکاتبین می آیند؟ اگر روحم به این گلویم برسد، اینگونه می شود. اگر زنده بمانم همراه شما در بالاترین مقامات بهشت خواهم بود؟ گریه اش گرفت. صدای گریه اش مجلس را فرا گرفته بود. آنقدر حالش بهم ریخته بود که روی زمین افتاد. همه مردمی که از یاران امام بودند و در اتاق نشسته بودند، از حالی که این پیرمرد داشت، با صدای بلند گریه می کردند. بعد راوی می گفت که امام باقر علیه السلام، با دستهای مبارکشان، اشکهای چشم این پیرمرد را پاک می کرد. بعد پیرمرد سرش را بلند کرد و نسبت به امام باقر علیه السلام عرض کرد:يابْنَ رَسول اللهِ ناولـْني يَدَك. دستتان را به من بدهید. بعد دست امام را گرفت، بوسید، روی چشمش و روی صورتش گذاشت، بعد سینه اش را باز کرد، دستهای امام را بر روی سینه اش گذاشت و بعد از جا برخاست و گفت: السَّلامُ عَلـَيْكـُم. دوباره سلام کرد، البته سلام خداحافظی. امام هم همینطور پشت سر او را نگاه می کرد. وقتی پیرمرد رفت، فرمودند که مَنْ أَحَبّ أنْ يَنـْظـُرَ إلى رَجُلٍ مِنْ أهْل الجَنـَّة. اگر کسی دلش می خواهد الان یک نفر از اهل بهشت را ببیند، به او نگاه کند. این مطالب را عرض کردیم که برای دوستان امیرالمؤمنین است. اگر کسی دوستی را انتخاب کرد، یک سرمایه ای دارد که همه خوشبختی های دنیایی و آخرتی را بدست آورده است. اگر دوستی باشد، دیگر آدم نمی لغزد. لغزش را می گوییم ها. یعنی حتی لغزش هم نمی کند. حرف بد از زبانش در نمی آید، چشمش کج نمی رود، مال مردم در خانه اش نمی آید. با زن و بچه اش، نمی تواند بد اخلاق باشد. نمی شود. کسی که امیرالمؤمنین و امام حسین علیه السلام را دوست دارد، اصلا اخلاقش نمی تواند بد باشد. حالا این شخص، به هر چه شما بگویید خوبی است، می رسد. اگر انسان در (عقاید و اعمال و رفتار) کم داشته باشد، آنوقت باید یک فکری برای کمی هایش بکند. حالا این نکته را هم عرض کنم. ببینید؛ این را باور کنید. دیشب دوستان داشتند سینه می زدند، یک چند دقیقه ای فقط نام حسین علیه السلام را می گفتند. این را قدر بدانید. عوض نکنید. اگر شما از اولین لحظه ای که دارید سینه می زنید، تا آخرین لحظه یک ساعت سینه می زنید و همه اش نام حسین علیه السلام را می گویید، این برترین فرض ممکن در سینه زنی تان است. شعرهای دیگر هم بخوانید بد نیست ها. نه که بد باشد، اما امتیاز یکی صد است و دیگری ده. این عزاداری را قدر بدانید. باور کنید دیشب احساس کردم که مجلس فرق کرد. یک شعر دیگر خواندند البته آن شعر هم مصیبت بود، شعر سینه زنی بود، اما آن یک چیز دیگری بود. من چیزی نمی فهمم. اگر ما می فهمیدیم، می دیدیم آن لحظات، چقدر رحمت خدا نازل می شود، سیلاب از آسمان می آید و مرا می شوید. این را باور کنید. در مجلس سینه زنی، اگر حواس جمع باشد ها، دقت کنید حواس جمع باشد که من دارم برای امام حسین علیه السلام سینه می زنم، بازی نمی کنم. این بالاترین فرض ممکن برای من است. دارید عبادت می کنید. عبادت درجه اول  انجام می دهید. عبادتی که لحظه به لحظه تو را می شوید و پاک می کند. این را قدر بدانید.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای