جلسه سه شنبه 26/8/94 در جمع طلاب حوزه علميه فيلسوف الدوله
نشستن یزید بر مسند خلافت خود یک بدعت بود. عالِم امت باید با بدعت [مقابله کند] حالا در آن زمان حضرت حسین علیه السلام در راس هستند و باید مقابله کنند...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

عرض کردیم که نشستن یزید بر مسند خلافت خود یک بدعت بود. عالِم امت باید با بدعت [مقابله کند] حالا در آن زمان حضرت حسین علیه السلام در راس هستند و باید مقابله کنند. این مساله است. به عنوان یک مساله. اگر بدعتی پیش آمد، علما باید با آن بدعت مقابله کنند و شرایط مقابله با بدعت با شرایط امر به معروف و نهی از منکر فرق می کند. اینجا در مقابله با بدعت ولو اینکه خطر هم داشته باشد، مشکلی نیست و مانع نمی شود. در حالیکه در امر به معروف و نهی از منکر اگر خطر باشد، دیگر واجب نیست. خب این را عرض کردیم و نمونه هایی از [فسق و فجور یزید] را هم عرض کردیم. «دیدیم اگر ایشان در مدینه بیعت می کرد، دیگر لزومی نداشت تا از آن شهر خَائِفًا يَتَرَقَّبُ » عبارتی است که خود امام به کار برده. « خَائِفًا يَتَرَقَّبُ خارج شود.» یعنی وقتی از شهر بیرون می رفتند این آیه را می خواندند. آیه ای که درمورد حضرت موسی است.  [آیه 18 و 21 سوره قصص] «دیدیم اگر در مدینه بیعت می کرد» همان بود. مشکلی وجود نداشت. دولت یزید با ایشان هیچ مشکلی نداشت. از ایشان چیزی نمی خواست. فقط یک بیعت می خواست. اینها مهم است ها. فقط از ایشان یک بیعت می خواست. نه چیز دیگری. « دیدیم اگر در مدینه بیعت می کرد دیگر لزومی نداشت تا از آن شهر خَائِفًا يَتَرَقَّبُ خارج شود و نیز اگر آنگاه که در مکه حضور داشت با حاکم مدینه به عنوان نماینده یزید بیعت می کرد، در آنجا می توانست معزز و محترم بماند. و دیگر نه درمعرض خطر دستگیری قرار گیرد و نه در معرض ترور مزدوران دولتی باشد.» یک کسانی به مکه آمده بودند و زیر احرام شان شمشیر بسته بودند تا امام را [بکشند] امام هروقت می آمدند وارد مسجد الحرام شوند یک طواف می کردند دیگر. یک طواف مستحب می کنند و دو رکعت نماز. می خواستند یک روز وسط طواف همانجا ده نفری بریزند و با شمشیر ایشان را تکه تکه کنند. یکی اینکه می گویند من از مکه خارج شدم، برای اینکه اینها آمده بودند آنجا که من را ترور کنند و من نمی خواستم خونم در مکه ریخته شود و احترام و حرمت خانه با خون من شکسته شود. «و نه در معرض ترور مزدوران دولتی باشد.» حضرت به عبدالله بن زبیر فرمود. عبدالله می گفت نه آقا شما در این شهر بمانید. ما چکار می کنیم. دور و بر شما جمع می شویم. فلان می کنیم. فلان می کنیم. فرمود من از جدم شنیدم که شخصي از قریش در این شهر کشته می شود و با کشته شدن او حرمت این خانه شکسته می شود. من می خواهم آن نباشم. که در واقع تذکری بود به خود عبدالله. عبدالله در آن شهر ماند و سرانجام کشته شد و به دار آویخته شد و آن که می گفتند حرمت خانه شکسته می شود، شد. «و نه در معرض ترور مزدوران دولتی باشد و حتی اگر در برخورد با حر با عمرسعد بیعت می کرد، باز می توانست که راه را به سلامت بپیماید.» اینها را دقت کنید. برای فهم مساله خوب است. «اگر در صبح روز عاشورا بیعت می کرد،» حالا سه چهار روز است دارند با هم بحث و دعوا می کنند. سخنرانی. این به او یک چیزی می گوید و او به این یک چیزی می گوید. اما اگر امام صبح عاشورا زیر بار بیعت می رفت. در برخورد با حر را گذشتیم و حالا به صبح روز عاشورا رسیدیم. «اگر در صبح روز عاشورا بیعت می کرد، جنگ و درگیری دیگر پیش نمی آمد.» تمام. دیگر جنگ نبود. «و اگر عصر روز عاشورا بعد از کشته شدن تمام یاران و نزدیکان خودش» امام فریاد می زد که من حاضرم. بیعت می کنم. جنگ تمام بود. دقت کنید. آنها از امام فقط بیعت می خواستند. عصر عاشورا. تا حضرت ابوالفضل هم کشته شد. دیگر هیچ کس را ندارد. آنجا که به میدان آمده، آنجا فریاد می زد که یا عمر سعد من حاضرم با یزید بیعت کنم. جنگ متوقف می شد. زود آنها نامه می نوشتند که ما حسین را به بیعت راضی  کردیم و بیعت را پذیرفت. «و اگر در عصر روز عاشورا بعد از کشته شدن تمام یاران به بیعت تن می داد جنگ خاتمه می یافت و امام جان سالم به در می برد. در حالیکه می دانیم حضرت در هیچ کجا حاضر به بیعت نبود.» فقط هم همین ها. بیعت نه. «در هیچ کجا حاضر به بیعت نشد و به بهای آن همه بلاهایی که در عاشورا پیش آمد به تن خرید و اینچنین به وظیفه خویش عمل کرد.» مقابله با بدعت. تا کجا؟ ولو بَلَغَ ما بَلَغ. ایشان تا آخرین داشته خودش را در طبق اخلاص گذاشت. فقط برای بیعت نکردن. بیعت نکردن به چه معناست؟ من تو را قبول ندارم. من تو را قبول ندارم. حکومت تو را حکومت حق نمی دانم. حکومت تو را حکومت اسلامی نمی دانم. حکومت مشروع نمی دانم. این را بفهمیم خوب است ها. که به این زودی نمی شود. یک حرف دیگری هم امام می فرمود. این یک حرف بود. حالا حرف دیگر این بود که خلافت یزید نابودی اسلام است. این را کجا فرمود؟ در مدینه در جواب مروان فرمود إذا بُلِیَتِ الاُمَّه بِراعٍ مثلِ یَزید. «دانستیم امام علیه السلام معتقد بود علاوه بر آنکه خلافت یزید یک بدعت است، خطر بزرگ تر از آن این است که با برپایی آن اصل اسلام در معرض نابودی قرار خواهد گرفت. مساله اینجاست که چگونه و به چه شکل با خلافت کسی مثل یزید اصل اسلام نابود خواهد شد؟» یک مساله. مساله یعنی چه؟ مساله را معنا کنید. یک سوال. یک سوال. چطور می شود که با خلافت یزید اصل اسلام در معرض خطر است. این یک سوال. امام این را فرموده و ما می خواهیم این را بگردیم و بفهمیم که چرا این را فرموده. توضیح بدهیم و توجیه کنیم و بکوشیم تفسیر کنیم. «برای روشن شدن این نکته باید گذشته تاریخ خلافت را به دقت بررسی کنیم. این کار نشان می دهد چگونه به طور تدریجی نظریه خلافت اسلام در این زمینه واژگونه شده است.» نظریه خلافت اسلام. خلافت اسلام یعنی خلافت از پیامبر. درست است؟ خلافت یعنی؟ بگویید. خلافت از رسول. خلافت از رسول. خدا داریم. رسول داریم. خلیفه رسول داریم. خود رسول خلیفه نیست. خود رسول اصل است. یک کسانی خلیفه رسول اند. حالا ما باید بررسی کنیم و ببینیم «چگونه به طور تدریجی نظریه خلافت اسلام در این زمینه واژگونه شده است و چگونه تبلیغات گسترده دولتی جایگاه خلافت را به جایگاه ربوبیت و خدایی تبدیل کرده است. در عصری که معاویه رئیس است، همه تبلیغات عالم، عالم یعنی عالم اسلام؛ حالا بعد می گوییم، نماز جمعه در راس، اگر کسی درس قرآن می دهد و مدرس قرآن است، اگر مکتب خانه است و در آن الف ب یاد می دهند، در تمام جوانب و ابعاد تبلیغ این تبلیغ می شود. حالا می رسیم. «و چگونه تبلیغات گسترده دولتی جایگاه خلافت را به جایگاه ربوبیت و خدایی تبدیل کرده است.» این عرایض من را می شنوید و ان شاء الله فکر می کنید. وقتی به درس خارج رسیدید می فهمید. البته اگر خواستین. «بنابراین مشکل اساسی تری که امام می بایست در جهت مقابله با آن قیام می کرد این بود که طی یک جریان فرهنگی چهل پنجاه ساله خلافت که در هر صورت» اگر حق باشد یا باطل، خلافت رسول است. «می بایست خلافت از پیامبر باشد.» خلیفه رسول الله. ابوبکر اولین روزی که بر منبر نشست، یک پله پایین تر نشست. منبر سه پله بود. پله اول پیغمبر نشسته است. من خلیفه پیغمبر هستم. پس روی پله دوم نشست. خلیفه دوم روی پله سوم نشست. عثمان هم دید که باید برود روی زمین بنشیند، دومرتبه رفت سر منبر. «طی یک جریان فرهنگی چهل پنجاه ساله، خلافت که در هر صورت حق باشد یا باطل باشد، می بایست خلافت از پیامبر باشد.» خلیفه یعنی خلیفه پیامبر. «این از جایگاه خویش پای بیرون نهاده و در جایگاه خدایی نشسته است.» به نظرتان این مهم است؟ بعد فکر کنید یک کسی مثل یزید خدای اسلام شده. یزید. «می دانیم و این مساله مسلم اسلام است که اولین و اصلی ترین اطاعت در دین اطاعت از خدای تبارک و تعالی است.» اصل دین یعنی اطاعت خدا. معلوم است؟ اصل دین یعنی اطاعت خدا.

«می دانیم و این مساله مسلم اسلام است که اولین و اصلی ترین اطاعت در دین اطاعت از خدای تبارک و تعالی است و اولین و اصلی ترین ولایت، ولایت خدای عز و جل است.» ولایت اول، ولایت خداست. [در آیه 55 سوره مائده می فرماید:] إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ، اللَّهُ. اطاعت. أَطِيعُوا اللَّهَ، وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ. [آیه 59 سوره نساء] خب. «بنابراین اطاعت از رسول و ولایت او فرع اطاعت و ولایت خداست.» بنابراین اطاعت از رسول خدا و ولایت رسول خدا فرع اطاعت و ولایت خداست. إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ، وَرَسُولُهُ. أَطِيعُوا اللَّهَ، وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ. این فرع است. دنباله اطاعت خداست. «بنابراین اطاعت از رسول و ولایت او فرع اطاعت و ولایت خداست. نه در عرض آن.» در عرض نیست. در طول است. یعنی خدا گفته از رسول اطاعت کنید. ما باید بگوییم چشم. اگر نگفته بود لزوم نداشت. می گفتند پیامبر فقط یک پیام رسان است. شما پیام را بگیر و برو. هیچ لزومی هم ندارد از ایشان حرف گوش بدهی. بگوید بیا، بیایی. بگوید برو، بروی. اگر نگفته بود، لزومی نداشت. چون خدا گفته و او را ولیّ قرار داده، ولیّ ماست. و چون خدا گفته و او را مطاع قرار داده ما باید از او اطاعت کنیم. این معلوم است؟ «بنابراین اطاعت از رسول و ولایت او فرع اطاعت و ولایت خداست. نه در عرض آن.» خدا و پیغمبر در عرض هم نیستند. خدا اصل است. پیغمبر فرع است. «و نیز ولایت و اطاعت از خلیفه پیامبر» حالا شد اطاعت خلیفه پیامبر. خدا، پیامبر، خلیفه. «و نیز ولایت و اطاعت از خلیفه پیامبر، به همین مصابه فرع اطاعت و ولایت رسول خداست.» اگر پیغمبر نفرموده بود این علی بعد از من ولیّ شماست، نبود. خدا گفته بود که بگوید. اما اگر نگفته بود نه. امیرالمومنین هم مثل همه بود. چرا ولیّ ماست؟ چون خدا گفته و چون پیغمبر گفته. پس ایشان هم فرع پیغمبر است. پیغمبر فرع خداست. «و نیز ولایت و اطاعت از خلیفه پیامبر،» اینها حرف های خیلی مهمی است ها. «و نیز ولایت و اطاعت از خلیفه پیامبر، به همین مصابه فرع اطاعت و ولایت رسول خداست. نه در عرض آن. بلکه اطاعت و ولایت رسول خدا به فرمان خدا و ولایت و اطاعت از خلیفه رسول به فرمان و دستور خداوند متعال و رسول اوست.» ولایت و اطاعت از خلیفه رسول به فرمان و دستور خداند و رسول اوست. خداوند و رسول او گفته اند که عَلیٌ وَلیُکُم بَعدی. این را پیغمبر مکرر فرمود. عَلیٌ وَلیُکُم بَعدی. یک جا نفرمود. متعدد در کتاب های درجه اول اهل سنت هست. این غیر از جریان غدیر خم است که در غدیر خم پیغمبر دو تا نکته اساسی فرموده. این را دقت کنید. دو نکته اساسی. یکی اینکه مرجع دین شما بعد از من کتاب خدا و عترت من است. مرجع دین. دوم فرمود که ألَستَ أولی بِکُم مِن أنفُسِکُم. قالُوا بَلی یا رَسُول الله. فرمود که هرکس من ولیّ او هستم، علی ولیّ اوست. اولو الامر معین کرد. دقت کنید. برای بعد از خودش اولو الامر معین کرد. مرجع دین در چه؟ کجا مرجع دین؟ در حدیث ثقلین. حدیث ثقلین را مکرر پیغمبر فرموده. یکی روز غدیر خم است. یکی روز عرفه فرمود. عرفه همان سال. مکرر این حدیث ثقلین را فرموده. مرجع دین بعد از من. من دارم از این دنیا می روم. دو چیز گرانبها را به جای می گذارم. اگر از این دو چیز پیروی کنید، هدایت. نباشد، ضلالت. مرجع هدایت. یعنی مرجع دین. دین تان را از این دو جا بگیرید. الان اهل سنت دین را از قرآن و؟ صحابه [می گیرند.] که راس آن سیره خلفا است. صحابه که در راسش سیره خلفاست. متاسفانه یادم رفته. جایش را هم معین نکردم. در کتاب های فقهی اهل سنت، چهارتا مذهب، چهارتا فتوا بود. این فتوا طبق عمل این خلیفه بود. این فتوا، طبق عمل یک خلیفه دیگر و... در یک مساله ها. چهارتا خلیفه. چهارتا فتوا. خلیفه آمده جای... آن که پیغمبر فرمود إنّی تارِکٌ فیکُم الثَّقَلَین کِتابِ الله و عِترَتی حالا شده کتاب الله و اصحابی. خب. این ها اصل ها بود. «اما در طول نیم قرن بعد از پیامبر کسانی خلیفه را در جایگاه شبه خدایی قرار داده و چون خدا تقدیس و اطاعت می کردند. تا آنجا این قداست پیش رفت که شاید بتوان گفت در طول تاریخ تمام ادیان کمتر بتی به بزرگی این بت تقدیس و پرستیده شده است. حال اگر یزید با این توصیفاتی که درمورد او دیدیم، با این خصال و رفتاری که درباره او شناختیم، در این جایگاه خدایی و شبه خدایی می نشست چه بر سر اسلام می آمد؟ و از اسلام چه چیزی باقی می ماند؟» وقتی او خدای اسلام می شد؟ یزید خدای اسلام شده. کسی به او نمی گوید خداها. اما کار خدایی می کند. واقعا بر جای خدا نشسته است. «مشکل بزرگ تر این بود که این تغییر در جایگاه خلافت به سوی فرهنگ غالب و فراگیر عالم اسلام سیر می کرد.» این ایجاد شده بود و داشت فرهنگ فراگیر و غالب می شد. فرهنگ فراگیر و غالب. «و می رفت به شکل یک اعتقاد دینی در کل جامعه اسلامی دربیاید.» امام حسین اینجا آمده ایستاده که نشود. «و همگان به مقام خلافت به این شکل اعتقاد پیدا کنند. تمام انواع تعلیم و تربیت دینی و همه اشکال تبلیغات عمومی از جمله نمازهای جمعه، مجالس آموزش قرآن، مجالس درس حدیث، مدارس و مکتب خانه ها همه در این راستا عمل می کردند.» تمام. الان دانشگاه به طور اغلب یا غالب مخالف نظام عمل می کند. در کلاس های درس دانشگاهی می نشینند از اول تا آخر را می شورند و می رود. یک همچین چیزی نداشتیم. نفس کشی وجود نداشت. هرکس بود این را می گفت. همه اشکال تبلیغات عمومی، «همه در این راستا عمل می کردند که همه چیز دین و اسلام و همه خداپرستی در خلیفه و فرمان بری او خلاصه می شود». دقت کنید. «همه چیز دین و اسلام و همه خداپرستی در خلیفه و فرمان بری او خلاصه می شود. دیدیم مردم با فرمان خلیفه» دقت کنید. « با یک توجیه دینی به جنگ پسر دختر پیامبر آمده بودند.» امر خلیفه است. این مخالف خلیفه است. «و به فرمان خلیفه و با یک توجیه دینی سال بعد شهر مدینه را قتل عام کردند.» این دوم. «و نیز به فرمان خلیفه و با یک توجیه دینی، کعبه را به منجنیق بسته و آن را به آتش کشیده بودند.» کعبه تخریب شد. شهر پیغمبر و صحابه پیغمبر قتل عام شدند. خاندان پیغمبر قتل عام شدند. خیلی حرف است. ما از بس که شنیده ایم برایمان ... خاندان پیغمبر قتل عام شدند. شهری که پیغمبر در آن زندگی می کرده، مردمش قتل عام شدند. کعبه تخریب شد و سوزانده شد. به؟ به فرمان خلیفه. «دیدیم مردم با فرمان خلیفه و با یک توجیه دینی به جنگ پسر دختر پیامبر آمده بودند. و به فرمان خلیفه و با یک توجیه دینی سال بعد شهر مدینه را قتل عام کردند. و نیز به فرمان خلیفه و با یک توجیه دینی، کعبه را به منجنیق بسته و آن را به آتش کشیده بودند. دین در اطاعت از خلیفه خلاصه شده بود.» دقت کنید. « دین در اطاعت از خلیفه خلاصه شده بود. و گناه نپذیرفتن خلافت یزید آنقدر بزرگ بود که در توجیه کشتار خاندان پیامبر و قتل عام مردم مدینه و تخریب و سوزاندن خانه خدا کفایت می کرد.» گناه آنقدر بزرگ است که کعبه را تخریب کنید. عیب ندارد. خاندان پیغمبر. آخر بابا خاندان پیغمبر. قتل عام. قتل عام کنید. کسی احساس گناه می کند؟ نه. همه با شادمانی به کوفه برگشتند. ببینید آمده اند این پیراهن کهنه پاره پاره شده تن پسر دختر پیغمبر را هم برده اند. «در اینجا دیگر وظیفه امام تنها با افشای این جریان به انجام نمی رسید و به خاطر عمق و وسعت زیاد این انحراف برملا کردن و افشای آن حتی در صورت امکان» اگر ممکن بود که امام بایستد و همه جا توضیح بدهد که این خلافت ناحق است و مثلا اینجوری است و اینجوری است، کاری از پیش نمی برد. گفتیم در صورت امکان. «بلکه ایشان حتما باید به نوعی با آن مقابله می کرد که آن را زمین گیر کرده و به کلی از میان برمی داشت. این اعتقاد را امام حسین شکست.»

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای