أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
در تحریر الوسیله بحث امر به معروف را کرده اند و همه این چیزهایی که من عرض می کنم در آن هست. اگر دین در معرض خطر قرار بگیرد، باید امر به معروف کرد. یک نوع امر به معروف. اگر بدعتی پدید بیاید، یک نوع امر به معروف است. امر معروف معمولی هم که امر به معروف معمولی است. این درجات از بحث از امر به معروف در تحریر الوسیله است. یک وقت من طی یک جلسه ای نظرات امام را خواندم و من فکر می کنم که مرحوم امام هم این حرف ها را از این جاها فهمیده. یعنی از رفتار امام علیه السلام. چون سندهایی که ما در فقه به کار می بریم، یا عمل امام است. یا تقریر است یا قول است.
«دانستیم امام علیه السلام معتقد بودند که علاوه بر آنکه خلافت یزید یک بدعت است، خطر بزرگ تر آن این است که با پربایی آن» با برپایی خلافت یزید «اصل اسلام در معرض نابودی قرار خواهد گرفت. مساله اینجاست که چگونه و به چه شکل با خلافت کسی مثل یزید اصل اسلام نابود خواهد شد؟» ما می خواهیم معنای این را بگوییم. ایشان فرموده إذا بُلِیَتِ الأمّة بِراعٍ مِثلِ یَزید. اصل اسلام، عَلَی الإسلامِ السَّلام. خب این معلوم است. بحث اینکه خلافت یزید یک بدعت است و باید با بدعت مقابله کرد را کردیم. «برای روشن شدن این نکته باید گذشته تاریخ خلافت را به دقت بررسی کنیم. این کار نشان می دهد که چگونه به طور تدریجی نظریه خلافت اسلام در این زمینه واژگونه شده بود و چگونه تبلیغات گسترده دولتی جایگاه خلافت را به جایگاه ربوبیت و خدایی تبدیل کرده بوده است. بنابراین مشکل اساسی تری که امام علیه السلام می بایست در جهت مقابله با آن قیام می کرد این بود که طی یک جریان فرهنگی چهل پنجاه ساله خلافت در هر صورت، حق یا باطل» خلافت، خلافت پیامبر است. حالا حقش یا باطلش. به هر صورت خلیفه، خلیفه پیغمبر است. لذا می گویند مثلا خلیفه اول وقتی روی منبر پیغمبر نشست، یک پله پایین تر نشست. آن پیغمبر است و من هم خلیفه او هستم. یعنی یک مقام بعدی. خدا، پیامبر، خلیفه. حالا حق یا باطل. «خلافت که در هر صورت، حق یا باطل می بایست خلافت از پیامبر باشد، از جایگاه خویش پای بیرون نهاده و در جایگاه خدایی نشسته است. می دانیم و این مساله مسلم اسلام است که اولین و اصلی ترین اطاعت در دین اطاعت از خدای تبارک و تعالی است.» اصل دین است دیگر. اصل دین اطاعت است. أَطِيعُوا اللَّهَ اصل دین است. «و اولین و اصلی ترین ولایت، ولایت خدای عز و جل است.» اطاعت و ولایت. «بنابراین اطاعت از رسول و ولایت او فرع اطاعت و ولایت خداست. نه در عرض آن.» ولایت و اطاعت رسول در عرض و هم دوش با ولایت خدا نیست. فرع است. « بنابراین اطاعت از رسول و ولایت او فرع اطاعت و ولایت خداست. نه در عرض آن. و نیز ولایت و اطاعت از خلیفه پیامبر به همین مثابه فرع اطاعت و ولایت رسول خداست نه در عرض آن.» یعنی پیامبر باید ولیّ امر بعد از خودش را مشخص کند. در غدیر خم هم یک همچین اتفاقی افتاده. پیغمبر ولیّ امر بعد از خودش را معین کرده. پس ولایت ولیّ امر بعد از پیامبر فرع ولایت رسول خداست. اطاعتش فرع اطاعت از رسول خداست. [آیه 59 نساء می فرماید:] أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ. سوم. فرد سوم است. خب؟ « و نیز ولایت و اطاعت از خلیفه پیامبر به همین مصابه فرع اطاعت و ولایت رسول خداست نه در عرض آن. بلکه اطاعت و ولایت رسول خدا به فرمان خدا و ولایت و اطاعت از خلیفه رسول به فرمان و دستور خداوند متعال و رسول اوست.» حالا ما می گوییم رسول اوست. خب خدا فرموده، پیغمبر فرموده. این اصل است. «اما در طول نیم قرن پس از پیامبر کسانی خلیفه را در جایگاه شبه خدایی قرار دادند و چون خدای متعال تقدیس و اطاعت می کردند. تا آنجا این قداست پیش رفت که شاید بتوان گفت در طول تاریخ تمام ادیان کمتر بتی به بزرگی این بت تقدیس و پرستیده شده است.» بت چیزی است که در مقابل خدا باشد دیگر. حالا این هم در مقابل خداست. «و هیچ بتی به این مقدار، شاید تقدیس نشده باشد. حال اگر یزید با آن توصیفاتی که در مورد او دیدیم، و با آن خصال و رفتار که درباره او شناختیم در این جایگاه می نشست،» در جایگاه خدایی که برای خلافت درست کردند. یزیدی که آن توصیفات را درموردش دیدیم. «چه بر سر اسلام می آمد و از اسلام چه چیزی باقی می ماند؟ مشکل بزرگ تر این بود که این تغییر در جایگاه خلافت به سوی فرهنگ غالب و فراگیر عالم اسلام سیر می کرد.» داشت می شد و می خواستند که فرهنگ فراگیر شود. قبول عام پیدا کند. مردم همگان به آن اعتقاد داشته باشند. دستگاه خلافت با همه قدرتش می کوشید این که خلیفه در جایگاه خدایی است را همه بپذیرند. ببینید. به فرمان خلیفه آمدند مکه را محاصره کردند. خانه خدا را تخریب کردند. آمدند مدینه. در مدینه مردم را قتل عام کردند و هرکس که به قبر پیامبر پناهنده شده بود را سر بریدند. اسب هایشان را سر قبر پیغمبر بستند. مرحوم آقا شیخ عباس قمی یک کتاب تتمة المنتهي دارد که تاریخ خلافت را نوشته. در اصل منتها الآمال شرح احوال پیامبر و ائمه را نوشته. در تتمة المنتهي شرح احوال خلفا را نوشته. آنجا مفصل داستان کارهایی که یزید کرده است و این حرف ها را می گوید. «و می رفت به شکل یک اعتقاد دینی در کل جامعه اسلامی دربیاید.» گیر این است. «و همگان به مقام خلافت به این شکل اعتقاد پیدا کنند. تمام انواع تعلیم و تربیت دینی و همه اشکال تبلیغات عمومی از جمله نمازهای جمعه، مجالس آموزش قرآن، مجالس درس و حدیث، مدارس و مکتب خانه ها،» مکتب خانه هایی که برای بچه های کوچک هست، «همه در این راستا عمل می کردند که همه چیز دین و اسلام و همه خدا پرستی در خلیفه و فرمانبری او خلاصه می شود.» همه چیز دین. حالا بعد را که نگاه می کنیم، می بینیم که اینجوری است. « همه چیز دین و اسلام و همه خداپرستی در خلیفه و فرمان بری او خلاصه می شود. دیدیم مردم با فرمان خلیفه با یک توجیه دینی به جنگ پسر دختر پیامبر آمده بودند.» پسر دختر پیامبر که بود؟ کسی که روز عاشورا آمد خودش را معرفی کرد و فرمود که شما چه گناهی برای من می دانید؟ هیچ کسی هیچ گناهی نگفت. چون هیچ گناهی نداشت. فقط یک گناه داشت. مخالف یزید بود. همین. «پسر دختر پیامبر را با یک توجیه دینی کشتند و به فرمان خلیفه و با یک توجیه دینی» ولیّ امر دستور داده دیگر. خلیفه پیغمبر است. امیرالمومنین است. اینها مخالف اند. آمدند شهر مدینه را قتل عام کردند. «و نیز به فرمان خلیفه و با یک توجیه دینی کعبه را به منجنیق بسته و آن را به آتش کشیده بودند. دین در اطاعت از خلیفه خلاصه شده بود و گناه نپذیرفتن خلافت یزید آنقدر بزرگ بود که در توجیه کشتار خاندان پیامبر و قتل عام مردم مدینه و تخریب و سوزاندن خانه خدا کفایت می کرد.» گناه نپذیرفتن خلافت یزید آنقدر بزرگ بود که در توجیه کشتار خاندان پیامبر. ببینید خاندان پیامبر را کشتار کردند. قتل عام مردم مدینه. مردم مدینه را قتل عام کردند. و تخریب و سوزاندن خانه خدا. «در اینجا دیگر وظیفه امام تنها با افشای این جریان به انجام نمی رسید و به خاطر عمق و وسعت زیاد این انحراف، برملا کردن و افشای آن حتی در صورت امکان» که اگر می توانست افشا کند که نمی توانست. «کاری از پیش نمی برد. بلکه ایشان حتما باید به نوعی با آن مقابله می کرد که آن را زمین گیر کرده و به کلی از میان بردارد. در واقع آنجا که بدعتی به وجود آورده بودند تنها یک حادثه و یک واقعه ناردست پیش آمده بود نه یک جریان.» وقتی با یک بدعت مقابله می کنیم، مثلا خلیفه دوم یک دستوری در تقسیم بیت المال داد که بدعت بود. امیرالمومنین برخاست و فریاد برآورد که این غلط است. این خلاف دستور و سنت پیامبر است. خلاف سنت خلیفه قبلی هم هست. که امیرالمومنین دیگر به آن استناد نمی کرد. تا حالا نشده. این جریان تازه است. تو داری یک بدعت تازه می گذاری. این مقدار کافی بود. در هر بدعتی به صورت تک حادثه، می شد با آن مقابله کرد. اما وقتی که یک جریان پیش آمده... اگر یک بدعت پیش آمده بود، «تنها یک حادثه و یک واقعه نادرست پیش آمده بود. نه یک جریان. و عامل بدعت گذار آن در ظاهر اسلام را قبول داشت و کاری به عنوان عمل دینی و اسلامی انجام داده بود که مال دین نبود.» در دین همچین چیزی وجود نداشت. این بدعت است دیگر. ما یک کاری را در دین انجام می دهیم و به عنوان دین انجام می دهیم. اما دین همچین چیزی نگفته. این بدعت است.
«در ظاهر اسلام را قبول داشت و کاری را به عنوان عمل دینی و اسلامی انجام داده بود که از دین و اسلام نبود. بنابراین نشان دادن و معرفی کردن و رسوا کردن آن برای مردمی که ممکن بود به فریب آن گرفتار آیند، می توانست نتیجه بخش باشد و شبهه فرهنگی را برطرف نماید. اما آنجا که خلیفه در جایگاه خدا و پیغمبر نشسته بود، یک جریان فکری و اعتقادی و یک حرکت مبنایی ایجاد شده بود که همه عوامل می کوشیدند تا عام و جهانگیر شود. تا این اعتقاد فرو نمی ریخت و تا این مبنا تخریب نمی شد و تا این جریان شکست نمی خورد و از میان نمی رفت، وظیفه و کار امام به پایان نرسیده بود.» حالا دقت کنید. نمونه هایش را که می خوانیم معلوم می شود. «و چنان که خواهیم دید با نهضت حضرت حسین و شهادت ایشان این جریان انحرافی متوقف شده و رفته رفته از آن چیزی باقی نماند. این بزرگ ترین نتیجه ای بود که از نهضت کربلا به دست آمد. که با هیچ نتیجه ای در هیچ نهضت و قیام و حرکت دیگری قابل مقایسه نبود.» ببینید شکستن این جریان. « با هیچ نتیجه ای در هیچ نهضت و قیام و حرکت دیگری قابل مقایسه نبود و عظمت ویژه حضرت حسین از اینجا نشات می گیرد که یک جریان فرهنگی نابود کننده اسلام را متوقف کرده. این جریان فکری که به چنان انحراف بزرگ انجامید به این شکل بود که خلافت رسمی در ابتدا به عنوان یک مقام سیاسی احراز شده بود.» آنهایی که آمدند جای پیغمبر نشستند، به عنوان یک مقام سیاسی [آمده بودند.] یعنی حکومت می خواستند. آنهایی که آمدند جای پیغمبر نشستند یک حکومت می خواستند. به دست آوردند. خب. یعنی خلیفه فقط صاحب حکومت بود. ولا غیر. «آنچه که در روزهای سقیفه از آن سخن می رفت ولایت امر بود.» یعنی حکومت. دقت کنیدها «و نزاع بر سر برخورداری از سلطانِ محمد بود.» عبارت سلطان آمده. سلطنت. قدرت. «یعنی تصاحب قدرت و حکومت ایشان بود. و کسانی که در سقیفه پیروز شدند عمارت و سلطنت یعنی حکومت اسلام و قدرت یک دولت را می خواستند و البته آن را به دست آوردند. و نامی که حاکم بعد از پیامبر یافت، خلیفة رسول الله بود. و این کلمه در آن هنگام کاملا در معنای لغوی استعمال می شد.» خلیفه در معنای لغوی استعمال می شد. یعنی چه؟ کسی جای پیغمبر نشسته. جای چه چیز پیغمبر نشسته؟ جای حکومتی اش. «این کلمه در آن هنگام کاملا در معنای لغوی استعمال می شد. به معنای صاحب مسند حکومتی پیامبر بود. و در ابتدای امر حتی قدرت و سیطره آن نیز چندان بسطی نداشت.» یعنی واقعا هم انقدر قدرت نداشت. «و نفوذش در بیرون از مدینه جاری نبود.» خودشان می گویند دیگر. چون تمام عرب بر علیه جریان شوریده بود. «حتی قدرت و سیطره آن نیز چندان بسطی نداشت و نفوذش در بیرون از مدینه چندان جاری نبود. لذا در برابر ماجرای پیامبران دروغین» که اواخر عمر مبارک پیغمبر خودمان، یعنی در زمان خود ایشان، سه نفر ادعای پیغمبری کرده بودند. خب اینها بعد از پیغمبر دیگر سیطره یافتند. تمام قبیله شان به آنها ایمان آوردند و جمعیت های بزرگ پیدا کردند. این آقای خلیفه زورش به آنها نمی رسید. حالا دقت کنید بعد می خوانیم. «لذا در برابر ماجرای پیامبران دروغین که بعد از رحلت پیامبر اکرم کارشان بالا گرفته بود و خطری جدی ایجاد کرده بود، فلج شده بودند. و نتوانسته بودند عکس العمل جدی نشان بدهند.» توانسته بودند یک مشت اعراب بدوی را حرکت بدهند و اینها هم رفته بودند مقابل مسیلمه شکست خورده بودند. دومرتبه فرستاده بودند و شکست خورده بودند. مردم مدینه برای مقابله با پیامبران دروغین نمی رفتند. مردم مدینه برای مقابله با پیامبران دروغین از شهر مدینه بیرون نمی رفتند. می خواهیم عرض کنیم که اینها حکومت می خواستند. حتی چندان به حکومت هم نرسیده بودند. تا امیرالمومنین با خلیفه اول بیعت کرد. وقتی که با او بیعت کرد، تازه از مدینه سرباز مسلمان بیرون رفت. اصحاب پیغمبر برای مقابله با مسیلمه بیرون رفتند و مسیلمه آنجا شکست خورد. یعنی بعد از بیعت امیرالمومنین شکست خورد. «البته این دوران شاید تا بیش از نیمی از سال اول خلافت ادامه یافت و نیم بند بودن قدرت خلافت در این دوران چند ماهه به دلیل این بود که امیرالمومنین علی علیه السلام این حکومت را نپذیرفته بود. فقط آن زمان که امیرالمومنین به خاطر حفظ اصل اسلام» چون با آمدن پیامبران دروغین می آمدند به مدینه و خاک مدینه را به توبره می کشیدند. مسلیمه با چهل هزار سرباز آمده بود. یعنی اهل قبیله اش. هیج وقت شهر مدینه چهل هزار سرباز به خودش ندیده بود. حالا نقل ها اینگونه است. صدهزار سرباز سجّاح داشت. یک خانمی بود که ادعای پیغمبری کرده بود. بعد هم این آقای پیغمبر با آن خانم پیغمبر با هم ازدواج کردند و شدند صد و چهل هزار نفر. بعد به برکت عروسی اینها، نماز صبح را که سخت بود از مردم برداشتند. «فقط آن زمان که امیرالمومنین به خاطر حفظ اصل اسلام» یعنی می خواهیم بگوییم که یک همچین خطر بزرگی برای اصل اسلام پیش آمده بود. امیرالمومنین مجبور شد که بیعت کند تا مردم مدینه، یعنی اصحاب پیغمبر که مردان جنگی اند به مقابله با مسیلمه بروند. و فقط هم در فرض مقابله اینها مسیلمه شکست خورد و کشته شد. «فقط آن زمان که امیرالمومنین به خاطر حفظ اصل اسلام بیعت کرد، حکومت توانایی فرستادن یک لشکر کارآزموده از شهر مدینه را پیدا کرد.» دیگر باشد. ببینید عرض کردیم که خلیفه اول خلیفة رسول الله. حالا بعد می خواهیم به دومی برسیم. خلیفه دوم می شد خلیفة خلیفة رسول الله. خلیفه سوم می شد خلیفه ... اینجوری. بعد که یک مرتبه سر راستش کردند و گفتند آقا این مضاف الیه ها را حذف کنید و خلیفة رسول الله. بنابراین دومی هم خلیفة رسول الله شد و بعد هم یک لغت امیرالمومنین اختراع کردند و بعد هم دیگر طبیعی شد. حالا می خواهیم بگوییم کم کم این از قدرت حکومتی بالا رفت و بر جایگاه خود پیغمبر نشست. دیگر باشد. وقت نماز است.