أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین
آنهایی که آمده بودند بر مسند پیغمبر نشسته بودند هیچ چیزی از آنچه که پیغمبر آورده بود باقی نگذارنده بودند. خود پیغمبر فرمود که سَیَأْتی عَلَی النّاسِ زَمانُ به زودی یک زمانی خواهد رسید که از اسلام فقط اسمش می ماند. فقط اسمش می ماند. عین این را هم امیرالمومنین فرموده. یا ایّها النّاس سَیَأْتی عَلَی النّاسِ زَمانُ از اسلام فقط ... یا باز تعبیر می فرمودند که اسلام مثل یک دیگی است که پشت و رو کرده اند. اگر یک دیگی پشت و رو شود، هرچه درونش هست از بین می رود و فقط همان پوسته، یعنی همان ظرف می ماند. این هم باز همان فرمایشی است که پیغمبر فرموده. از اسلام، اسمش می ماند. از توحید اسمش مانده. از نبوت اسمش مانده. از امامت، اسمش مانده. اصلا بدتر، وقتی یزید امام این امت شده، به فرمان او و به خاطر اطاعت از فرمان او رفتند کعبه را خراب کردند. امامی که به فرمانش کعبه را تخریب کردند. سوزاندند. این امام شده. حضرت حسین علیه السلام روز عاشورا به اینها گفتند شما قرآن را تحریف کردید. یعنی چه؟ یعنی اولی الامر قرآن را. اولی الامر در قرآن هست. حالا هم همه می خواندند. اما اولی الامر یزید شده. تحریفی بدتر از این اصلا فرض ندارد. خب. وقتی اسلام از دسترس مردم خارج شد، یک کسی باید باشد. دومرتبه خدای متعال باید پیغمبر بفرستد. خب. باز مثلا پنج سال بعد دومرتبه اینجوری. باز دومرتبه پیغمبر. این نمی شود. یک پیغمبر بوده. این باید بماند. وظیفه ماندگار کردن پیغمبر کاری است که ائمه می کنند. شعرهایی که حاج حسین آقا خواند خیلی شعرهای خوبی بود. خیلی شعرهای خوبی بود. وظیفه ائمه نگاه داشتن دین در دسترس مردم است. چند نفر دین شان را می خواهند؟ پنج نفر می خواهند. خب این پنج نفر باید به دین شان برسند. اگر صد نفر می خواهند، باید بتوانند به دین شان برسند. نمی خواهند. خب نمی خواهند هم که نمی خواهند. مثل اینکه امروز می کوشند برای اینکه نخواهند. یک دوستی داریم. یعنی یک مجموعه هستند که دارند کار می کنند. روی حدیثی که پیغمبر فرمود من دوازده تا خلیفه دارم کار کردند. وقتی اینها کار کردند معلوم شد یک چیزی است. نه یک نفر. نه دو نفر. نه سه نفر. اگر بخواهیم فقط [راویان را بشماریم] یک کتابچه می شد. فقط یک حدیث. پیامبر فرمودند من دوازده تا خلیفه دارم. اصلا هیچ کس دنبال این نیست. بابا پیغمبر فرموده. یک جا نفرموده. هی اینجا گفته. آنجا گفته. آنجا گفته. اینکه من دو چیز باقی می گذارم هم اینجا گفته. آنجا گفته. صد جا. حالا صد که عرض می کنیم از باب مبالغه است. او کم نگذاشته. بعد اینها تخریب کردند. این که تخریب کرده را حالا چکار کنیم؟ این دستگاه، آن اسلامی که پیغمبر می خواسته به مردم برساند و وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا مطابق آیه 3 سوره مائده خدا از آن اسلام راضی بوده. ببخشید حالا یک تکه عرض می کنم. یک کسی یک قرآن به من هدیه داده که این قرآن چاپ آن طرف است. من عرض می کنم که وقتی این قرآن را نگاه می کنم، اذیت می شوم. آن که این را چاپ کرده، مسلمان نبوده. خب قرآن چاپ خودمان هم هست دیگر. من آن را راحت می خوانم. یادم است یک آقایی که فرض کنید به یک معنایی استاد بنده بود، گفت من وقتی با این قرآن استخاره می کنم نمی فهمم. قرآن آنها را که استخاره می کنم نمی فهمم. قرآن هایی که خودمان چاپ کردیم. ببینید فقط چاپ ها. این که چه کسی چاپ کرده عوض می شود. اینها جمع شدند که اسلام را نابود کنند. جمع شدند. با هم کمک کردند. اهل بیت پیغمبر را نابود کنند. نابود کنند. می خواستند نابود کنند. در گذشته هم برایتان عرض کردم. امیرالمومنین اجازه نمی دادند اینها در جنگ صفین به میدان بروند. می فرمود اینها می خواهند نابود کند. یعنی نگذارد یک نفر هم از این خاندان بماند. معاویه می خواهند حتی یک نفر هم، حتی یک نفر هم از این خاندان نماند. در کربلا چکار کردند؟ بچه شش ماهه را هم کشتند. حضرت زین العابدین علیه السلام چرا زنده ماند؟ معجزه شد. معجزه شد که او زنده ماند. اگرنه او هم باید نابود شود. اینها اینجوری می خواستند. در هرصورت یک کسانی باید باشند که دین را و این مقدار که کسی بخواهد به دستش برسد نگاه دارند. این کاری است که ائمه کردند. حفظ اسلام برای کسانی که دلسوز خودشان هستند. دلسوزند و می خواهند به اسلام برسند. واقعا می خواهند برسند. گاهی هم یک کارهای علاوه هم کرده اند. حالا من خیلی سریع عرض کنم. این از غرایب روزگار است. حضرت هادی علیه السلام در دست و بال اینها بند بود دیگر. شهر سامرا لشکرگاه بنی عباس است. لشگرگاه است. امام را به آنجا بردند که دست هیچ کسی به ایشان نرسد. خلیفه طبیب فرستاد که مثلا ایشان حجامت کند. حالا خیلی مقدمه اش یادم نیست. فرمود خب یک تشت بیاور. می خواست فصد کند. ساعتی که باید فصد کرد، فرض کن ده صبح است. امام اجازه ندادند ده فصد کند. دوازده که خلاف دستور طبی آنهاست کردند. رگ را باز کرد و دید هرچه می آید سفید رنگ است. تشت پر شد. این هم همینطور متحیر. جمعش کن برو. مثلا دومرتبه بگذار. این بار رنگش رنگ خون بود. بار سوم. یک چیزهای عجیب و غریب. اصلا می خواهیم بگوییم این بیچاره دیوانه شده. به استادش مراجعه کرد. این شاگرد طبیبی بود. یکی از شاگردان برجسته بود. رفت خدمت استادشان. استادشان نفر اول طب در عالم اسلام است. مسیحی هم هستند. آن دوره های اول اطبا مسیحی بودند. منصور از ایران طبیب خواست. در جندی شاپور اطبای مسیحی تدریس می کردند. از آنجا خواست. اطبا همینطور در دستگاه خلافت ماندند. پدر، پسر، نوه. همینطوری. به استاد مراجعه کرد. فرد اول عالم اسلام است. من نمی فهمم. یک نفر ممکن است بفهمد. آن الان کجاست؟ در بیابان است. یک دیری ساخته و در آنجا به عبادت می پردازد. مثلا نود سالش است. پیرمرد. هیچ کس را هم به دیر خودش راه نمی دهد. من یک نامه می نویسم و تو برو و مساله را به ایشان بگو. رفت و گفت من از طرف چه کسی می آیم. زنبیلش را انداخت بالا به پایین. نامه را [انداخت داخل.] آمد در را باز کرد. چه شده؟ جریان این است. سوار شد و همراه ایشان آمد و به سامرا رفتند. هیچ جا نرفت. یعنی سراغ شاگردش که حالا طبیب برجسته عالم اسلام است هم نرفت. یک سر رفت در خانه امام. در را باز کرد و رفت داخل. وقتی بیرون آمد مسلمان شده بود. بعد گفت این حادثه فقط یک بار در تاریخ اتفاق افتاده و آن هم برای حضرت مسیح. یعنی یک معجزه است. این معجزه فقط از یک کسی مثل مسیح برمی آید. حالا باز جالب است عرض کنم. خیلی بودها. این حرف خیلی است. ایام منا بود. پیرمردی بود که مثلا تمام زندگی اش یک گاو بود و خودش و بچه هایش از همین ارتزاق می کردند. شیرش را می فروختند یا می خوردند و از آن ارتزاق می کردند. این گاو مرده بود. افتاده بود آنجا و این هم داشت ضجه می زد که خدایا آخرین وسیله ارتزاق من هم از بین رفت. حضرت موسی بن جعفر علیه السلام رد شدند. می خواهیم این را بگوییم. یک پایی به آن گاو زدند و یک فرمایشی هم فرمودند و گاو برخواست. آااای مسیح آمده. امام در جمعیت که شلوغ شد خودش را گم کرد و رفت. یک مسیح بود. امروز هم مسیح هست. مسیح که می گوییم نه اینکه مسیح. صدتای مسیح. هزارتای مسیح. مسیح می آید پشت سر ایشان نماز می خواند دیگر. اما حالا مثلا می خواهیم بگوییم که مسیح. این خلاف بحث مان بود. بحث مان این بود که کار ائمه این است که دین را زنده نگاه دارند. درمقابل دشمن عظیم. ببینید امپراطوری بود. دولت اسلام یک امپراطوری بود. یک امپراطوری بزرگ. به اصطلاح امروز یک ابرقدرت. این ابرقدرت می خواهد از اسلام هیچ چیز نماند. این ابرقدرت می خواهد از خاندان پیغمبر که اگر کل شان را جمع کنید چندتا هستند، از اینها یک نفر هم نماند. اینجوری. می خواهند از اسلام هیچ چیز نماند. نه وضو بماند. نه نماز بماند. نه توحید بماند. نه هیچ چیز. باور کنید طرحی برای اصل قرآن هم داشتند. که یک کاری کنیم یک بلایی سر قرآن بیاوریم که قرآن هم از بین برود. حالا هرچه نشده، نتوانستند. خدا نخواسته. ائمه جلویش ایستاده اند. حالا یک بخشی از این به حضرت باقر علیه السلام رسیده. من باید حالا یک تاریخ ائمه را عرض کنم. این ائمه اولیه، حضرت امیرالمومین و امام حسن و امام حسین یک دوره هستند. در این دوره یک وظیفه بزرگ داشتند. حالا صدتا وظیفه دیگر هم داشتندها. یک وظیفه بزرگ داشتند. وظیفه بزرگ چه بود؟ این آقایان به عنوان خلیفه جای پیغمبر نشستند و کم کم تبدیل به خدا شدند. مامور دولت، مامور استان دار، می گفت این مردم چرا می روند دور این استخوان پوسیده ها طواف می کنند؟ چرا می روند این استخوان پوشیده ها را زیارت می کنند؟ یعنی چه؟ یعنی چه؟ یکی بگوید. قبر پیغمبر. قبر پیغمبر. بیایند شام و بروند حضرت خلیفه را زیارت کنند. این خلیفه الله است. چرا می روند این سنگ ها را طواف می کنند؟ چرا این سنگ ها را؟ بروند دور قصر خلیفه بگردند. اینجوری. خلیفه را جانشین خدا کرده بودند. نه جانشین پیامبر. می گفتند جانشین خدا. می گفتند. اسمش جانشین خدا بود. اما خود خدا بودند. او را خدا کرده بودند. تاریخ. یکی از فرماندهان حجاج به سیستان و بلوچستان لشکر فرستاده بود. اینها شورش کردند. چرا شورش کردند؟ به خاطر این دولت فاسق جاهر ظالم. چرا ما از اینها اطاعت کنیم؟ آن فرمانده با لشکریان و فرماندهان شان با هم قرار گذاشتند که برگردند و بساط اینها را به هم بزنند. از سیستان و بلوچستان به کوفه برگشتند. مرکز استانداری بود. حجاج پس برنیامد. استاندار حجاج است. پس برنیامد. یک بار، دوبار، سه بار جنگ کردند و شکست خورد. برای خلیفه نامه نوشت. خلیفه کیست؟ عبدالملک بن مروان لعنت الله بر همه شان. از ... تا آخر. مَن أسَّسَ أساسَ الظُلم. از آنجا بگویید تا آخر. بعد نامه نوشت. چه نوشت؟ این را تقریبا می فهمید. نوشت واغوثاه یا الله. واغوثاه یعنی به داد ما برس. چه؟ واغوثاه یا الله. واغوثاه یا الله. عبدالملک. ایشان جواب نوشت لبیک. لبیک لبیک. لشکر فرستاد و آنها را مغلوب کردند. بعد گفتند آقا آنهایی که کشتید که کشتید. از اینهایی که اسیر کردیم هرکس اقرار کرد که کافر شده، چرا کافر شده؟ چون آمده مقابل خلیفه؛ هرکس اقرار کرد کافر شده و به مخالفت با خلیفه کافر شده، آزادش کنید. هرکس اقرار نکرد، بکشید. برجای خدا نشسته بودند. عرض می کنم این که اسلام مانده شما نمی دانید چقدر معجزه شده. از امیرالمومنین شروع شده. خب عرض می کنیم سه امام ما کوشیده اند که معلوم شود این اعتباری که برای خلافت اینها درست کرده اند دروغ است. شده. این آخرین حلقه کاری که ائمه می کردند در شهادت حضرت حسین علیه السلام انجام شده. جریان خلافت شکسته. بعد هم حرف زده اند ها. اما کسی باور نکرده. قبلش باور کرده بودند. مردم باور کرده بودند. لشکر شام آمده بودند مکه را محاصره کرده بودند. قاضی شهر می رفت روی بام کعبه که بلندترین ساختمان بود. می گفت بابا آی لشکر دشمن، این شهر، شهری است که در عصر جاهلیت هم در امان بوده. کسی به اینجا لشکر نمی کشیده. کافر و مشرک بودند. اما این شهر را احترام می کردند. حالا زمان اسلام است. اسلام نیامده احترام خانه را ببرد. آمده بیشتر کند. اینها هم می گفتند الطاعه. الطاعه. بیایید زیر بار اطاعت خلیفه. بعد می گفتند که بین اطاعت خلیفه و حرمت خانه، [اطاعت از خلیفه برایشان مهم تر بود.] اطاعت از خلیفه مهم تر از حرمت خانه است. ما برای خاطر اطاعت از خلیفه خانه خدا را تخریب می کنیم. هرکار دیگری را به خاطر اطاعت از خلیفه می کنیم. هرکار دیگری را می کنیم. پسر پیغمبر را، ببینید پسر پیغمبر را به اطاعت از خلیفه تکه تکه کردند. پسر پیغمبر. پسر پیغمبر. فرمود شما روی این زمین پسر دختر پیغمبری غیر از من می شناسید؟ نمی شناسیم دیگر. حرف هایی که پیغمبر درباره من و برادرم زده نمی دانید؟ اگر نمی دانید بیایید از جابر بپرسید. مثلا از زید بن ارقم بپرسید. چند نفر را اسم بردند. همه می دانند. پیغمبر فرموده که الحسن و الحسین سید الشباب اهل الجنه. می داند اما این آدم را می کشد. سید شباب اهل الجنه را می کشد. چرا؟ به اطاعت از خلیفه. دغدغه دارند؟ نه هیچ دغدغه ای هم ندارند. راحت. فرمان خلیفه است. عرض کردم آمده جای خدا نشسته. جای خدا نشسته. این با شهادت امام حسین شکسته. خب؟ اینها یک کار دیگری هم کرده بودند. همین را هم عرض کنیم بد می شود. اینها کوشیده بودند مردم از این خانواده بدشان بیاید. متنفر باشند. لعنت کنند. حالا این مشهور است. می گویند بالای هفتاد هزار منبر، هرجا نماز جمعه بود، در سراسر عالم اسلام هرجا نماز جمعه به پاست، آن وقت ها که دهه و پنجگی نداشتند. اطلاعات دینی شان را از نماز جمعه می گرفتند. خطبه نماز جمعه. تمام خطبه های نماز جمعه سراسر عالم اسلام امیرالمومنین را لعنت می کردند. خب. عرض کردیم که می کوشیدند اصلا نباشند. اینها نباشند. دانه دانه را بکشید و از بین ببرید. اینجوری. طرح این بود. حالا نتوانستند. خب. دشمنی با این خانواده. این دشمنی چند سال طول کشیده؟ بگویید از سال چهل. مثلا چهل پنچاه سال دستگاه بنی امیه کوشیده است مردم لعنت کنند. تا پایان دوره بنی امیه دست برنداشتند و تا پایان دوره شان امیرالمومنین در نمازهای جمعه لعنت می شدند. به عنوان وظیفه. یعنی بخشی از نمازشان بود. ببینید اگر نماز جمعه واجب است، خطبه به جای دو رکعت نماز است دیگر. خطبه جای دورکعت نماز است. خود نماز هم که دو رکعت است. خطبه واجب است. پس یعنی لعنت واجب است. کجا؟ در همه عالم اسلام. دشمن. دشمن. دشمن. حضرت زین العابدین معجزه کرده. عالم را به هم ریخته. عالم را به هم ریخته. این دشمنی را شکسته. سد این دشمنی را شکسته. حضرت زین العابدین چکار کرده؟ معجزه. ببینید یک نفر در مقابل همه عالم اسلام. همه عالم اسلام دارند لعن می کنند. یک نفر آمده که این لعن را بشکند. یک نفر است دیگر. لشکر ندارد که. می گویند وقتی امام حسین علیه السلام شهید شدند، ارتدّ الناس. مردم مرتد شدند. سه نفر ماند. برای حضرت زین العابدین سه نفر مانده. اینها را بلد هستید. به جایی رسیده بود که امام آمده می خواهد استلام حجر کند. ولیعهد یعنی خلیفه زاده آمده و نگذاشتند. انقدر شلوغ بود که نگذاشتند. صد تا شرطه هم همراهش بود. زورشان به مردم نرسید که راه را باز کنند که مثلا خلیفه زاده برود استلام حجر کند. استلام حجر یعنی چه آقا؟ حداقل یک دستی به حجرالاسود بمالد. وقتی می خواهند طواف را شروع کنند یک دست به حجر می مالند که اسمش استلام است. اگر بتوانند ببوسند بهتر است. خلیفه زاده آمده نتوانسته. نگذاشتند. بعد رفته آن گوشه نشسته که مثلا یک کم خلوت بشود و بتوانند. دیدند یک جوانی آمد. ای کاش ما هم می تونستیم آن زیارت را بکنیم. لباس تمیز. پاکیزه. زیبارو. همه چیز خیلی خوب. همینطور آرام آرام دارد می رود. جمعیت کنار می رود. جمعیت کنار می رود. استلام کرد. طواف کرد. این کیست آقا؟ اینها را می دانید دیگر. گفت نمی شناسم. فرزدق گفت چه. می گویند وقتی ایشان از شهر مدینه خارج می شد کسانی که می خواستند به حج بروند می آمدند. تا ایشان بیرون نمی آمد هیچ کس برای حج نمی رفت. بابا این شهر همه شما را لعن می کردند. مثلا. وقتی به حج می آمدند، تا برنمی گشت، کسی بیرون نمی رفت. چکار کرده بود؟ یک معجزه. آن وقت در میان این جمعیت هایی که کم کم به اهل بیت علاقمند شدند و میل پیدا کردند یک کسانی به شاگردی حضرت باقر علیه السلام آمدند. آنها دین ما را برای ما آورده اند. ما دین را از آنهایی که شاگرد حضرت باقر علیه السلام بوده اندگرفته ایم. محمدبن مسلم یکی از شاگردان بود. گفت من سی هزار حدیث از حضرت باقر شنیدم. سی هزار حدیث. آن وقت که نقل می کرد زمان حضرت صادق علیه السلام بود و گفت از حضرت صادق شانزده هزار حدیث شنیدم. اینها را در کتاب نوشته اند. این کتاب ها به دست صاحب کافی رسیده. کافی از این کتاب ها درست شد. معلوم است چه می گویم؟ یعنی کتابی که زراره درمورد نماز نوشته به دست صاحب کافی رسیده. چگونه رسیده؟ زراره این را برای شاگردانش درس داده. آنها برای شاگردان شان درس داده اند. او برای شاگردانش درس داده. آن آخری برای صاحب کافی گفته. همه چیزهایی که درس گرفته اند. ذره ذره و کلمه کلمه. از زراره آموخته اند در کتاب کافی هست. محمد بن مسلم کتاب داشته. کتابش به دست صاحب کافی رسیده. دین ما از طریق این شاگردان به ما رسیده. خب در این دینی که حضرت باقر و حضرت صادق دارند به مردم یاد می دهند، وضو را تصحیح می کند. وضو که اینگونه می گیرند را تصحیح می کند. آقا اینجوری وضو بگیرید. سرتان را نشویید. قرآن فرموده مسح کنید. سر را نشور. قرآن گفته پایت را مسح کن. نشور. به شاگردانش یاد داده و آنها به ما یاد داده اند. مکرر خدمت تان عرض می کردم. ما اینها را قدر نمی دانیم. این نمازی که ما می خوانیم همان نمازی است که پیغمبر می خوانده. چقدر قیمت دارد؟ روزه مان همان روزه است. زکات مان همان است. خمس مان همان است. توحید همان است. پیغمبر ما پیغمبر است. نه [آنطور که آنها می گویند] صبح خواب شان ببرد. [می گویند] با لشکر رفته بودند بیرون. بعد گفتند خب خیلی خسته شدیم. امشب بخوابیم. اما می ترسیم خواب مان ببرد. چه کسی بیدار می ماند؟ بلال گفت من بیدار می مانم. بعد خوابیدند و خواب شان برد. صبح که بیدار شدند مثلا ساعت هشت صبح است. آفتاب درآمده بود. بلال تو کجا بودی؟ گفت آقا همان بلایی که سر شما آمد و خواب تان برد و نتوانستید بیدار شوید سر من هم آمده. من تقصیر نکردم. خوابم برده دیگر. آدمیزاد خوابش می برد. پیغمبر خوابش برده. همه مردم هم خواب شان برده. پیغمبر شک می کند، مردم هم شک می کنند. یک نماز را دو رکعت خواند و بعد رفت ایستاد که برای مردم صحبت کند. گفتند آقا نماز کم شده؟ دستور تازه آمده؟ نماز دو رکعت شده؟ نه. آقا نماز را دو رکعت خواندید. نه. دو رکعت نخواندم. می گویند آقا دو رکعت خواندی. می گوید نه. دو رکعت نخواندم. چهار رکعت خواندم. آن گفت آقا دو رکعت. آن گفت دو رکعت. یواش یواش پیغمبر مطمئن شد که دو رکعت خوانده. رفت ایستاد در محراب. ادامه داد. بحول الله و قوه یقوم و اقعد. ادامه داد. آخر این نمی شود. این پیغمبر نیست. بله؟ این پیغمبر نیست. ما باید این را از چه کسی یاد بگیریم؟ از امام صادق و امام باقر. اینها به ما یاد دادند. پیغمبر ما خیلی بزرگ است ها. ما هیچ خبر نداریم. نمی دانیم چقدر بزرگ اند. ائمه آمده اند برای اینکه دینی را که آنها نابود کردند و پیغمبر فرمود فقط اسمش می ماند را برگردانند. برگرداندند. الان چند نفر به این دینی که اینها برگرداندند و این شد اسلام واقعی، این شد اسلام واقعی، چند نفر به این معتقد اند؟ پانصد میلیون نفر به این معتقد اند. راه باز است که همه بیایند. نمی خواهند؟ جهنم. تو دلت برای خودت نمی سوزد؟ برای دینت نمی سوزد؟ نباید تحقیق کنی؟ حالا شما تحقیق نکرده سر این سفره نشسته اید. اما ای کاش که آدم یک ذره... البته آدم باید با استاد تحقیق کند. بی استاد نمی شود. تحقیق کند که یک ذره بفهمد دنیا چه خبر است. همین هایی که الان عرض کردم را آدم خودش بیابد که اینها چه کردند. چقدر. عرض کردم می خواست هیچ جا هیچ چیز نماند. قسم خورد من می خواهم این نامی که در شبانه روز پنج بار بر سر ماذنه ها گفته می شود را نابود کنم. دفن کنم. این. آدمی نبود مثل ماها. ما حرف می زنیم و بعد هم حرف می زنیم. نه. حرف نمی زد. جهان را به مبارزه با دین واقعی آورده بود. جهان را آورده بود. چقدر آدم را وادار کرده بود که جعل کنند. جعل. جعل جعل. دروغ. دروغ. دروغ. به پیغمبر نسبت می دهند. به خدا نسبت می دهند. برای اینکه دین مردم را نابود کنند. حالا ما بر سر سفره زحمت نکشده ای که زحمتش را ائمه کشیده اند و علما کشیده اند و آن بزرگان گذشته کشیده اند [نشسته ایم]. زحمت کشیده. زحمت کشیده اند. راحت نشسته ایم. حداقل آدم قدر بداند که این که داریم قیمت دارد. خیلی قیمت دارد. این دینی که ما الان داریم عین دین پیغمبر است. عین دین پیغمبر است. چقدر قیمت دارد. خب. مقدم مبارکش را گل باران کنیم صلوات بفرستید.