جلسه چهارشنبه 22/2/95
اگر شخصیت به حد کمال برسد که ما اسمش را انسان کامل می گذاریم، اگر شخص انسان کامل شود، می تواند تمام کوشش خود را در راهی که می خواهد به کار ببرد. می تواند. من گرسنه می شوم دیگر نمی توانم جهاد کنم. خب این ضعف من است...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

یک بحث مان این بود که خلفای دوره اول، خلفای دوره اول با اهل بیت چجور رفتار کردند؟ خلفای دوره بعد با اهل بیت چجور رفتار کردند؟ اولین بحث این بود که در آن زمینه بحثی عرض کردیم که طرح آنهایی که بر سر کار آمدند این بود که قریش به یک قدرت رسیده. قبل از این قریش یک قبیله بود. البته قبیله ای بود که خودش را خیلی مهم می دانست. مهم ترین و برترین و بزرگ ترین قبیله در تمام جزیره العرب می دانست. خودش را مقدس می دانست. ابرهه آمده بود مکه را خراب کند دیگر. گفت خدای متعال برای دفاع از ما ابابیل را فرستاده است. به خودشان بسته بودند. بنابراین خیلی برای خودشان عنوان قائل بودند. حالا. اینها قبلا در شهر خودشان بودند. یک شهر بود. تمام قدرت قبیله قریش در شهر خودش بود. بیرون از آن نواحی دیگر [نبودند]. البته قبایل دیگر هم [این را] حساب می کردند. این قبیله هم ثروتمند بود و هم قدرتمند بود. بنابراین قبایل دیگر محاسبه می کردند. روی این قبیله حساب می کردند. خودشان هم خودشان را حساب می کردند. یعنی خودشان هم خودشان را مهم می دانستند. قبایل دیگر هم تا حدودی اینها را مهم می دانستند. حالا این قبیله به قدرت مطلق در جزیره العرب رسیده است. و بعد هم یک کمی فتوحات علاوه شد. یعنی بخش اعظم ایران و بخش بزرگی از رم [اضافه شد] و یک امپراطوری بزرگ تشکیل شد. شد امپراطوری قریش. دقت کنید. شد امپراطوری قریش. این را خوب بفهمیم. قبیله قریش ده تا تیره است. ده تا تیره. یک تیره از این ده تیره بنی هاشم است. اینها می گفتند که شما دوره ای از قدرت و حکومت پیدا کردید. زمان پیغمبر حکومت ابتدائا از ایشان در شهر مدینه شروع شد. بعد هم کل جزیره العرب تحت حکومت پیامبر قرار گرفت. خب. شما بنی هاشم، اسلام نه ها؛ شما بنی هاشم قدرت تان را به دست آوردید. سهم تان را از قدرت بردید. دقت کنید. سهم تان را از قدرت بردید. الان بقیه دوران، سهم بهره برداری ما از قدرت است. و قرار بود تقسیم شود. یعنی همه قبایلی که حالا با آنها هم پیمان بودند باید از این قدرت بهره مند شوند. نفر اول مشخص بود. نفر دوم مشخص بود. نفر سوم مشخص بود. همینطوری. شش نفر مشخص شده بودند که اینها پشت سر هم از مقام خلافت برخوردار شوند. یعنی در آن تقسیم قدرت هرکدام بهره ای داشتند. دقت کنیدها. تقسیم قدرت. می گفتند شما در این تقسیم قدرت یک بخشی را به نام نبوت، بهره بردید. بقیه اش مال دیگران است. این معلوم است؟ نمی گوییم اسلام است. پیغمبر پیغمبر خداست. اگر حکومت به دست ایشان بوده، خدا خواسته است. ایشان از طرف خدا صاحب قدرت است. تقسیم قدرتی در کار نیست. قدرت موهبت خدا بوده است. بایستی. ولایت سهم و خصیصه مخصوص پیامبر و جانشینان ایشان است. آنها می گفتند نه یک قدرتی است. اسمش اسلام است. این قدرتی که اسمش اسلام است ده سال با عنوان نبوت به شما رسید. حالا بخش بعدی اش مال دیگران است. باید تقسیم شود. قبایل و تیره های مختلف قریش باید، باید از این قدرت بهره مند شوند. حالا متاسفانه یا بفرمایید خوشبختانه از این شش نفری که در یک قراردادی قبل از وفات پیامبر با هم قرارداد بسته بودند، دو نفرشان فوت کردند. اینها خیلی به عثمان معتقد نبودند. جزء حزب شان بود. [اما] خیلی معتقد نبودند. می دانستند او خراب می کند. قوم و خویشانش را سر کار می آورد و آنها خراب می کنند. ببینید به آن آقای دوم گفته بودند که وقتی می خواهیم تقسیم مال کنیم، از قبیله شما شروع کنیم. گفت نه. از قبیله ما نه. ببینید که خدا چه کسی را بزرگ تر دانسته است؟ خانواده پیامبر. بنابراین زنان پیغمبر در اعلا درجه حقوق از بیت المال بودند. عموی پیغمبر در اعلا درجه حقوق از بیت المال بود. مثلا امیرالمومنین در درجه دوم. اینگونه. نه خیر از ما شروع نکن. ما در فاصله های بعدی هستیم. جای ما مثلا پنجم است. اما عثمان آمد کل اسلام و دین و قرآن و مال و همه چیز را دست قوم و خویشانش سپرد. این طرح شان را خراب کرد. خوب دقت کنیدها. یک دلیل این بود که آن دو نفری که از رفقای اینها بودند و به عقل و درایت مثل قبلی ها بودند، از دست رفتند و مردند. بنابراین عثمان که بنا بود پنجم و ششم شود، سوم شد. آن طرح اینها را به هم ریخت. وقتی این قوم و خویشان شش سال طبق روال گذشتگان عمل کردند، کسی به آنها اشکال نداشت. دقت کنید. یعنی مال را بین کل قریش تقسیم می کرد. کسانی که مدعی بودند. کسانی که مدعی بودند. عمده مال به قریش می رسید. به دیگران هم می رسید. وقتی این بر سر کار آمد قوم و خویشانش را در شش سال دوم از حکومتش بر سر کار آورد. همه جای عالم خویشاوندان او شدند. خویشاوندانش هم آدم های نادرستی بودند. شراب خوار بود. مثلا گذشته های بد داشتند. زمان حاضرشان بد بود. خیلی. اینها وضع کشور را به هم ریختند. مردم علیه عثمان شورش کردند و عثمان را کشتند. دیگر هیچ کسی هم وزن امیرالمومنین نبود. هم وزن که می گوییم منظور هم وزن اجتماعی است. نه هم وزن واقعی. هم وزن واقعی که هیچ وقت هیچ کس در عالم هم وزن امیرالمومنین نبود. امیرالمومنین بر خلاف میل و طرح آنها بر سر کار آمد. بر سر کار آمدن امیرالمومنین تمام طرح و نقشه های آنها را به هم ریخت. فقط یک موانعی بر سر کار آمد که نگذاشتند امیرالمومنین به آنچه که می خواهد عمل کند. بخشی را توانست عمل کند. اگر آن چند سالی که امیرالمومنین بر سر کار آمد، تقریبا چهار سال و خورده ای، اگر آن نبود، ما امروز مسلمان نبودیم. همان چهارسال. حالا یک حادثه هم در این دوره ای که مردم علیه عثمان شوریده بودند اتفاق افتاد. عثمان در محاصره بود. طلحه فرد اول شده بود. چون شورش علیه عثمان را اینها اداره می کردند. طلحه بود و زبیر بود و عایشه. اینها شورش علیه عثمان را به پا کردند و اداره می کردند. حالا طلحه به عنوان رئیس شورشیان آینده حکومت اسلام بود. رفته بود در خانه نشسته بود و مردم به دیدنش می رفتند. خب خلیفه فرداست دیگر. دو روز دیگر عثمان از بین می رود و ایشان خلیفه می شود. کاملا همه چیز آماده بود که بعد از عثمان طلحه بر سر کار بیاید. اگر طلحه بر سر کار می آمد، معاویه او را یک لقمه می کرد. معاویه او را یک لقمه می کرد. حالا در طرح دوران بنی امیه عرض می کنم. اصلا مصلحت هیچ چیز نبود که او باشد. امیرالمومنین تشریف بردند کنار خانه عثمان. عثمان محاصره بود. به عثمان گفتند که تو کلید بیت المال را بده. او کلید بیت المال را از بالای بام پرتاب کرد. امیرالمومنین کلید را برداشتند و رفتند در بیت المال را باز کردند که مردم بیایند حقوق شان را بگیرند. دور و بر طلحه خلوت شد. طلحه از خانه بیرون آمد و مثل همه شد. یعنی طرح طلحه، نقشه شورش که بنا بود در این شورش طلحه بر سر کار بیاید شکست خورد. اینها قصه نیست ها. اینها تاریخ اسلام است. ما مسلمانیم. اسلام ما اینجور به ما رسیده است. خب. وقتی که ایشان شکست خورد بیرون آمد، بعد هم مردم ریختند و عثمان را کشتند و دیگر هیچ کسی تای امیرالمومنین نبود. همه آمدند در خانه امیرالمومنین. مگر خانه چقدر بود. می گویند در خانه امیرالمومنین انقدر جمعیت بود که مثلا به زبان ما امیرالمومنین له شد. از بس فشار جمعیت بود. فرمود من اینجا با شما بیعت نمی کنم. بیعت ما باید علن باشد. به مسجد بیایید در یک بیعت علنی عمومی بیعت می کنیم. و این در اسلام تنها بیعتی بود که طبق ضوابط اتفاق افتاد. اگر یادتان باشد در گذشته ها عرض کردم در سقیفه پنج نفر با آقای اول بیعت کردند و او خلیفه شد. پنج نفر. وقتی در راه داشتند به مسجد می آمدند، هرکس عبور می کرد یقه اش را می گرفتند و جلو می کشیدند و دستش را به عنوان بیعت به دست خلیفه می کشیدند. یعنی ایشان خلیفه است. خیلفه شده است. تمام است. با پنج نفر شده. ولو بعدها مردم را به هر نوعی بود خریدند یا چکار کردند، مردم آمدند بیعت کردند. اما خلیفه شدن ایشان با پنج نفر بود. خیلفه شدن دومی چطور؟ با سفارش و وصیت خیلفه اول است. پس این هم خلافت اسلامی نیست. خلافت و حکومت اسلامی آن است که مردم باشند. عموم مردم باشند. باید عموم مردم باشند تا دولت، دولت اسلام شود. شخصش باید شایسته باشد. حالا نبودند. آنها نبودند. به آن نبودنش کاری نداریم. شرط دومش این است که مردم عموما او را بخواهند. ببینید در این سال ها مردم عموما در خانه امیرالمومنین نیامدند. امیرالمومنین در خانه نشسته است. هیچ وظیفه ای هم ندارد. مردم باید بیایند. پیغمبر نشان داده که بعد از من کیست. نخواستند بیایند. حالا هر بازی ای اتفاق افتاد نیامدند. بنابراین امیرالمومنین هیچ وظیفه ای برای تشکیل یک حکومت ندارد. چون یک نفری که نمی شود. در هرصورت حالا که مردم عموما آمدند امیرالمومنین اولین حکومت شایسته و صحیح و دقیق اسلام را تشکیل داد. شخصش شایسته است. شایستگی امیرالمومنین منحصر به فرد است دیگر. شایستگی منحصر به فرد. یعنی هیچ شخص دیگری همتای ایشان نداشتیم. بعد از پیغمبر اصلا نداشتیم که شایستگی داشته باشد. خب این یکی از شرایط بود. شرط دومش این بود که مردم عموما بیایند. حالا بعد از عثمان عموما آمدند. همان روزی که عثمان کشته شده، جمعیت در خانه امیرالمومنین ریختند. همان روز. ایشان را به زور وادار کردند. هی می فرمود که یک کس دیگر را انتخاب کنید. من وزیر باشم، بهتر از این است که امیر باشم. نه ما تو را می خواهیم. فرمود اگر من بر سر کار بیایم عمل می کنم ها. دقیقا به ضوابط عمل می کنم ها. حالا دیگران مال مردم را، مال بیت المال را در حلقوم خویشاوندانشان ریختند. من از این حرف ها نمی دانم ها. من دقیقا هرکسی هرچه پول برده و خورده پس می گیرم. من طبق ضوابط عمل می کنم. بروید یک کس دیگر را [ انتخاب کنید] نه ما تو را می خواهیم. ایشان به مسجد آمد. همگان با ایشان بیعت کردن. چهار پنج نفر بیعت نکردند. مثلا سعدبن ابی وقاص بیعت نکرد. مثلا اسامه بن زید. چهار پنج نفر. امیرالمومنین با آنها هیچ کاری نداشت. زور نیست. باید خودش بیاید. اگر خودش بیاید به درد می خورد و قبول است. اصلا هیچ کاری به آنها نداشت. حتی اگر یادتان باشد و بدانید، زمان خوارج، خوارج از دولت اسلام بریدند. از حکومت امیرالمومنین بریدند. خب بریدند که بریدند. ما با شما کاری نداریم. داد می زنند. خب ما داد را هم گوش می دهیم. بعد رفتند جدا شدند. فرمود اگر جدا شدید، جدا شدید. وقتی با ما هستید و در جمع ما هستید، هرچه برای ما هست، برای شما هم هست. اما وقتی از ما جدا شدید، دیگر نه. دیگر جدا شدند و رفتند. خب ما با جدا شده ها کاری داریم؟ نه کاری نداریم. اینها آدم کشتند. یک سحابی بود که آدم خیلی حسابی و محترمی بود. خودش را کشتند. زنش را کشتند. در شکم زنش جنین بود. شکم را پاره کردند. خوارج. اما در عین حال داشتند از یک نخلستان عبور می کردند. یک خرمای پوسیده از درخت پایین افتاده بود. یکی از اینها برداشت و دهانش گذاشت. نه از دهانت بینداز. حرام است. شبیه همین خبیث های زمان خودمان. در هر صورت. ایشان فرمود آن کسی که اینها را کشته به ما بدهید. با بقیه کاری نداریم. گفتند کلنا قتلته. همه ما او را کشتیم. خب اگر می گویید همه ما او را کشتیم، قتل و قصاص همه تان واجب است. لازم است. آن وقت امیرالمومنین با آنها جنگید. نه به مناسبت مخالفت. شما مخالف من هستید. من را قبول ندارید. ندارید که ندارید. اما وقتی آدم کشتند، یعنی در امنیت کشور اسلامی خدشه وارد کردند، آن وقت جنگ با شما جایز است. حالا به اینها کاری نداریم. بنابراین حکومت امیرالمومنین بر خلاف میل و طرح آنها بود. این را دقت کنید. من تکرار می کنم. اگر همان چهار سال اندک حکومت زمان امیرالمومنین نبود، الان یک نفر از ما هم مسلمان نبود. بلکه بفرمایید خدای متعال باید دومرتبه یک پیغمبر می فرستاد. همه چیز جمع شده بود. طرحی که اینها داشتند برای جمع شدن همه چیز بود. خب. اینهایی که بعد از وفات پیغمبر بر سر کار آمدند قدرت می خواستند. خب رسیدند. قدرت می خواستند. رسیدند. بعد هم علاوه بر قدرت اینها بر جایگاه نبوت هم نشستند. پیغمبر صاحب قدرت و حکومت است. خب هست. مردم حکومت ایشان را خواسته اند و ایشان حکومت تشکیل داده اند. اما ایشان از طرف خدا هم هست. پیغمبر از طرف خداست. امروز می آید و مثلا می فرماید نماز اول ماه مستحب است. مثال می زنم. مثلا در دوران حکومت خودشان همه دستورات که از روز اول نبود. ذره ذره نماز آمده. مثلا بعد روزه آمده. بعد زکات آمده. ببینید وقتی زکات نیامده خب نیامده. اصلا حکم زکات نداریم. وقتی که آمد، آمد. بعد هم همینطور. مثلا حج کی آمده؟ بگویید. سال دهم. سال دهم فرمودند همه مسلمان ها به مکه بیایید. می خواهم حج را یادتان بدهم. ببینید تا سال دهم مردم به حج می روند، اما همان حج عصر جاهلیت. یعنی سال نهم بعد از اینکه مکه فتح شد مسلمان ها به حج رفتند. چجور رفتار می کنند؟ همانطور که در گذشته بوده. یعنی حج عصر جاهلی. که آن را هم قریش خراب کرده بود. حج حضرت ابراهیم را قریش خراب کرده بود. کم و زیاد کرده بود. که این را هم برایتان عرض کردم. می رفتند. اما سال دهم که پیامبر آمده برای اولین بار است که دارد حج واقعی را به مردم می آموزد. تا سال دهم حجی وجود ندارد. ببینید ذره ذره احکام آمده است و پیغمبر هم دارد ذره ذره احکام را به مردم تعلیم می دهد و مثلا از آنها می خواهد. پس ایشان صاحب قانون هم هست. ببینید صاحب شریعت است. صاحب قانون است. می گوید قانون اینگونه است. مثلا مردم می آیند. نماز خوانده اند. تا حالا هم اتفاق نیفتاده بود. یک کسی برای اولین بار بین سه و چهار شک کرده. می گوید آقا من در نماز چهار رکعتی بین سه و چهار شک کرده ام. ایشان می گوید بنا را بر چهار بگذار و نماز را تمام کن و یک رکعت نماز احتیاط هم بخوان. دستور قانون اسلام را برای مردم بیان می کند. عصر خلفا کم کم رسیدند به اینکه قانون بگویند. باز می دانید. خلیفه دوم گفته است که دو چیز در زمان پیغمبر حلال بوده و من حرام می کنم. آمده بر جایگاه نبوت نشسته. نه فقط حکومت پیغمبر. در جایگاه نبوت. قانون گذاری. اسلام. پیامبر قانون گذار اسلام است. حالا ایشان هم قانون گذار اسلام شده. این خیلی مهم است ها. یعنی اگر حکومت را غصب می کردند یک درجه بود. اما ایشان در اینجا اصل نبوت را هم غصب کرده است. در اسلام، در قرآن در دستورات پیغمبر خمس داریم. خب بخشی از خمس سهم خاندان پیغمبر است دیگر. ذوی القربی. قرآن [در آیه 41 سوره انفال] دارد: وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى. یک بخشی مال ذوی القربی است. قرآن گفته. اینها هرچه خمس بود پس گرفتند. دیگر هیچ وقت دیگر برنگشت. حالا فدک یک داستانی است. فدک را گرفتند. حضرت صدیقه مدعی بود که پدرم فدک را به من بخشیده. خمس چیزی نیست. فدک را به من بخشیده. صاحبش بوده. چون این زمین های فدک را با پیغمبر مصالحه کردند. صاحبانش با پیغمبر مصالحه کردند. اگر یک بخشی از یک جایی و سرزمینی را مصالحه کنند و پیغمبر آنجا را با جنگ به دست نیاورد، کل آن مال پیغمبر است. جزء اموال خاص ایشان می شود که ما به آن فیئ می گوییم. خب این که مال ایشان است تقسیم کرده بود. به خود همان آقایانی که بر سر کاربودند هم زمین داده بود. از همین بخش ها و از همین قسمت هایی که به عنوان فیئ به ایشان می رسید، به آنها هم داده بود. مثلا فرض کن پانصد متر به اقای دومی داده بود. اینطوری. آنها هیچ کدام برنگشت ها. همان که بود، بود. حالا این فدک را به دختر بزرگوارش بخشیده. این را به زور سرنیزه پس گرفتند. یعنی خیلی راحت و آسان قانون را زیر پا می گذاشتند. زیر و بالا می کردند. کم و زیاد می کردند. نماز درست کردند. یک نمازی به نام نماز تراویح که در شب های ماه رمضان می خواندند. الان هم اگر دیده باشید تقریبا در تمام عالم اسلام بین سنی ها نماز تراویح خوانده می شود. به جماعت هم خوانده می شود. این آقا به مسجد آمده بود و دیده بود مردم دارند نماز مستحب می خوانند. نماز مستحب است. ما هم داریم. حالا اگر نمی خوانیم به خاطر تنبلی است. ما هم نماز داریم. هزار رکعت نماز است که در ماه رمضان مستحب است. هشت رکعتش بین نماز مغرب و عشاء است و دوازده رکعتش بعد عشا است. ما هم داریم. ممکن است یک کسانی هم همت داشته باشند و بخوانند. خب. ایشان آمد در مسجد و دید مردم دارند نماز می خوانند. مثلا یکی در حال قنوت است. حالا قنوت که نمی خوانند. یکی در حال رکوع است. یکی در حال سجده است. یکی نشسته دارد قرآن می خواند. هرکس به یک صورتی دارد شب ماه رمضان خودش را به صبح می رساند. گفت اگر ما همه اینها را با یک امام جماعت جمع کنیم بهتر است. گفتند آقا این بدعت است. گفت نه عیب ندارد. بدعتِ خوب است. لذا اینها بدعت را به پنج قسم تقسیم می کنند. یک قسمتش بدعتِ خوب است. خب این بدعت شد و هزار و چهارصد سال است که نماز مستحبی را که ما می دانیم نماز مستحبی را نمی شود به جماعت خواند، به جماعت خواندند. دستور فرمود. قانون شد. دستور ایشان قانون شد. حالا به بقیه اش کاری نداریم. عرض کردیم اینها به اهل بیت پیغمبر می گویند شما به حکومت و قدرتی که باید برسید رسیدید و سهم تان را بردید. ده سال دوران پیغمبر سهم شما بود. حالا دوران ماست. اگر خاندان پیغمبر در خانه می نشستند، اینها کاری نداشتند. دقت کنید. اولین بار. خب اگر امیرالمومنین می آمد بیعت می کرد و حکومت آنها را می پذیرفت، می خواستند دیگر. می خواستند ایشان حکومت شان را بپذیرد؛ اگر ایشان حکومت آنها را می پذیرفت، کسی با ایشان کاری نداشت. اما امیرالمومنین نباید [بپذیرد.] این اولین بدعتی است که در اسلام اتفاق افتاده است. اولین قانون شکنی است که در اسلام اتفاق افتاده است. امیرالمومنین باید با این قانون شکنی مقابله کند. چگونه؟ من بیعت نمی کنم. با شما بیعت نمی کنم. اگر آدم داشت نمی گذاشت. فرمود اگر من چهل نفر داشتم، اگر چهل نفر داشتم نمی گذاشتم اینها اینجور بساط به پا کنند. اما من نداشتم. خب تنهایی باید چکار کنم؟ من فقط مخالفت می کنم. چجور مخالفت می کنم؟ مخالفت عملی. بیعت نمی کنم. ایشان را به مسجد بردند و بالای سرشان شمشیر نگاه داشتند. یا بیعت کن یا کشته می شوی. حالا حضرت صدیقه در اینجا دخالت فرمود و جان امیرالمومنین را نجات داد. خب؟ امیرالمومنین در پناه حضرت صدیقه به خانه رفت. اینها دیگر نمی توانستند کاری بکنند. خب. دقت کنید. اگر امیرالمومنین در دست و بال بود، دیده می شد و حضور پیدا می کرد و حرف می زد، اینها برای دولت خودشان مزاحمت احساس می کردند. اگر برای دولت خودشان مزاحمت احساس می کردند، جان امیرالمومنین در خطر بود. امیرالمومنین کوشید برای اینها مزاحمت ایجاد نکند که جانش در خطر نیفتد. الا آن جاهایی که اینها یک بدعت تازه ای به پا می کنند. آنجاها به مسجد تشریف می آورد و دادش را می زد. در حدی که مردم بفهمند این دارد خلاف دین انجام می شود. مثلا اموال و غنایمی که آمده بود را اینها طبق خانواده تقسیم کردند. شرایط درست کردند. در حالی که در زمان پیغمبر اگر غنیمتی به دست می آمد، به طور مساوی تقسیم می کردند. همیشه مساوی. هرکس مسلمان است، مسلمان است. خب دور روز است مسلمان شده. خب باشد. زمان خود امیرالمومنین یک غنیمتی رسید. همه را تقسیم کرد. آنجا هم یک کرامت نشان داد. اموال را آوردند. فرمود به همه مسلمان ها نفری سه دینار بدهید. نفری سه دینار دادند و به همه رسید. یعنی نفر آخر یک دیناری نشد. همه سه دینار شد. یکی آمد گفت آقا این بنده خدا دیروز غلام من بود من آزادش کردم. شما این را با من یکسان دادی. دست برد دوتا مشت خاک برداشت و گفت من بین این مشت خاک و این یکی مشت خاک فرقی نمی بینم. همه فرزندان آدم هستیم. آدم هم از خاک است. هرکس مسلمان شد، دیگر مثل همه است. دیروز و امروز ندارد. مثلا اگر یک کسی در ده تا از جنگ های امیرالمومنین شرکت کرده، کرده که کرده. صوابش با خداست. اینجا چیزی افزوده نمی شود. مثلا شما بفرمایید من چند سال در زندان های طاغوت بودم پس من باید، پس من باید نداریم. دارم زمان خودمان را می گویم. مثلا آن آقا بیشتر شکنجه شده. خب شده که شده.  اگر بفهمیم خوب است. خب چه عرض می کردیم؟ تقسیم بالسَّویة. خب آن آقا می خواهد طبق چه تقسیم کند؟ یادتان هست؟ چه عرض کردم. اینها روی حساب قریش تقسیم می کنند. یک جور طرح ریخته که وقتی پول تقسیم می شود، بیشترش به قریش برسد. خب؟ بیشتر به قریش برسد. بعد هم همینطور آمد تا کسی که تازه مسلمان شده بود، دویست درهم گرفت. یعنی در یک سال دویست درهم گرفت. آن که بیشتر از همه گرفته بود، دوزاده هزار درهم گرفته بود. چند برابر می شود؟ شصت برابر. ما همچین چیزی نداریم. خب امیرالمومنین اینجا آمده داد زده. زمان پیغمبر که این نبود. زمان پیغمبر تقسیم مساوی انجام می شد. خب فقط همین. در مابقی ایشان نبود. در دست و بال نبود. اگر زیاد در دست و بال بود، یک مرتبه... ببینید اینها یک نفر مخالف داشتند که هیچ زیر بار حکومت شان نرفت. به شام رفت. خالد بن ولید را فرستادند و یک جایی که این بنده خدا تنها بود از دور با تیر او را زد. تیر هم مسموم بود. تمام شد. این تیرِ مسموم، بود. بنابراین امیرالمومنین باید خودش را حفظ کند. فقط در آنجایی که لازم و واجب است خودش را نشان می داد و می فرمود که این دستور خلاف دستور خداست. این دستور، خلاف دستور پیغمبر است. همین مقدار. که مردم بدانند که این درست نیست. همین برای ایشان کافی بود.

دو تا کلمه هم درمورد حضرت عباس علیه السلام صحبت کنیم. خب چه کسی هست که به درگاه ایشان امیدوار نیست؟ امروز هم برای این بهانه هست. ببینید عالم، دقت کنید؛ عالم زیر سایه حضرت عباس است. عالم. می فهمید؟ عالم. ایشان زیر سایه حضرت حسین علیه السلام است. مثالش را فرمودند مثل ماه و خورشید است. ماه هرچه دارد، از خورشید دارد. و نورش همه عالم را می گیرد. نور ماه همه عالم را می گیرد دیگر. بنابراین ما از فضل ایشان برخوردار هستیم. ایشان پدر فضل است. حالا فقط طلب داریم که بیشتر. یک چیز بیشتر [عطا کنند.] زیارت ایشان نظیر زیارت حضرت مسلم هست. حالا ماها کمتر حضرت مسلم علیه الصلاه و السلام را می شناسیم. می فرماید که أشهَدُ وَ اُشهِدُ الله. من شهادت می دهم و خدا را شاهد می گیرم. أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلَى مَا مَضَى بِهِ الْبَدْرِيُّونَ وَ الْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ که تو بر آن راه رفتی که مجاهدین گذشته اسلام که در جنگ بدر شهید شدند، آنها که در دوره های دیگر در راه خدا شهید شدند، رفتند. تو همان راه را رفتی. الْمُنَاصِحُونَ لَهُ فِي جِهَادِ أَعْدَائِهِ. در زبان عربی نصیحت به معنای پند نیست. در زبان فارسی نصیحت به معنای پند است. در زبان عربی به معنای خیرخواهی است. آن کسانی که برای خدا خیر می خواستند، در جهاد با دشمنان او، الْمُبَالِغُونَ فِي نُصْرَةِ أَوْلِيَائِهِ آنها که در نصرت اولیاء خدا آنچه که توانستند کردند. الذَّابُّونَ عَنْ أَحِبَّائِهِ آنها که از دوستان خدا دفاع کردند. آنها که از دوستان خدا دفاع کردند. تو همان راه را رفته ای. در قسمت دوم می فرماید: أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَالَغْتَ فِي النَّصِيحَةِ من شهادت می دهم که تو در خیرخواهی مبالغه کردی. نصیحت به معنای خیرخواهی بود. حداعلای خیرخواهی را عمل کردی. وَ أَعْطَيْتَ غَايَةَ الْمَجْهُودِ. جهد یعنی کوشش. تو بالاترین مرتبه کوشش را در این راه انجام دادی. دیگر کسی نمی توانست کاری بیشتر از آن که تو کردی بکند. هیچ کس نتوانست بکند. أَعْطَيْتَ غَايَةَ الْمَجْهُودِ آنچه توانستی در حد اعلای ممکنی که یک انسان می تواند کوشش کردی. اینجا را یک کمی بایستیم. ببینید ما هم می خواهیم بکنیم. اما نمی توانیم. چرا نمی توانیم؟ مال ضعفی است که در شخصیت ماست. اگر شخصیت به حد کمال برسد که ما اسمش را انسان کامل می گذاریم، اگر شخص انسان کامل شود، می تواند تمام کوشش خود را در راهی که می خواهد به کار ببرد. می تواند. من گرسنه می شوم دیگر نمی توانم جهاد کنم. خب این ضعف من است. خسته که می شوم، می مانم. این ضعف است. اینها مثال است ها. می ترسم. جمعیت دشمن زیاد می شود، می ترسم. این مال کمبود شخصیت من است. اگر خواستند به من رشوه بدهند، ممکن است بلغزم. این مال ضعف شخصیت من است. ثمره هر ضعف شخصیتی این است که ممکن است من نتوانم کاری که باید را بکنم. حالا اینجا می فرماید شما آنچه که می توانستی، یعنی یک انسان می توانست نسبت به امامش و در وظایفش نسبت به امامش بکند، هرچه بود و هرچه می توانستی کردی. أَعْطَيْتَ غَايَةَ الْمَجْهُودِ. بالاترین مرتبه کوشش خودت را انجام دادی. بعد فَبَعَثَكَ اللَّهُ خدا تو را در میان شهدا مبعوث کند. و روح تو را همراه سعیدان [محشور کند] یک کسانی هستند سعیدند و یک کسانی هستند که شقی هستند. تو را در میان سعیدان محشور کند. فِي الشُّهَدَاءِ وَ جَعَلَ رُوحَكَ مَعَ أَرْوَاحِ السُّعَدَاءِ بعد یک تکه اش اینجا در یادداشت نیامده می فرماید تو را با انبیاء و اولیاء و با پدرانت [محشور کند]. همین تازگی یک بحثی را عرض کردیم. حضرت ابراهیم علیه السلام بعد از هشتاد سال، هشتاد سال مجاهدت و ریاضت وقتی گفتند سر پسرت را ببر، برد و کارد را گذاشت که ببرد، به ایشان اجازه دادند همراه محمد و آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین باشد. حالا ما اینجا درمورد ایشان دعا می کنیم یا اینکه خبر می دهیم خدا تو را با پدرانت، با پدرانت محشور می کند. با پدرانت محشور می کند. یعنی با امیرالمومنین. یعنی همان چیزی که حضرت ابراهیم یک عمر آرزو داشته است و بعد از اینکه توانست آن امتحان بزرگ را به خوبی انجام دهد، به ایشان گفتند خب تو با آن چهاده تن هستی. حالا ما می گوییم که خدا شما را با آن چهارده تن قرار داد. یعنی آنچه که توانستی، کردی. نتیجه اینکه تو را به آنجا بردند که بالاتر از آنجا جایی نیست.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای