جلسه چهارشنبه 95/9/10
خدای خالق ما از ما ادب خواسته است. و دلیلش هم این است که شما بعد به یک عالمی می روی که در آن عالم همه چیز بر اساس ادب است. هرمقدار ادب بیشتر باشد، در آن عالم شما عزیزتر هستی. ببینید آدم از نظر ادب به جایی می رسد که معصوم می شود. یعنی حتی یک خیال خلاف ادب هم به خاطرش خطور نمی کند.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

یک بحثی را ظهر عرض کردم. دو تا تکه دیگر هم به آن اضافه کنیم. عرض کردیم دین آمده است برای اینکه ادب را بیاورد. همه پیامی که دین های آسمانی دارند، یک ادب است. ادب در برابر خدای متعال. ادب در برابر اولیاء خدا و ادب در برابر مردم. خب؟ بعد عرض کردیم که عبارت فرمایش امیرالمومنین این بود که الأدَبُ کُلفَه. ادب سخت است. عرض کردیم که خب من که متولد می شوم، با ادب متولد نمی شوم. هیچ یک از رفتار و اعمال درست یا نادرست را بلد نیستم. همه اش را می آموزم. حالا البته ممکن است کسانی استعداد بیشتری برای برخورداری از ادب داشته باشند. یا استعداد کمتری داشته باشند. اما در هرصورت باید ادب را بیاموزند. گفتند این آموختن یک مقداری سخت است. ببینید در مقابل ادب آزادی قرار دارد که حالا ما لفظ بی ادبی را به کار می بریم. من آزادم. هرکاری را هر وقتی در هرشرایطی می توانم بکنم. آنچه که در آزادی های غربی تعلیم می دهند. فقط یک دانه حد و مرز دارد. اینکه به آزادی دیگران لطمه نزنی. بعد هرکاری دلت می خواهد می توانی بکنی. خب؟ ما که این را نمی گوییم. ما می گوییم ادب اصل است. برای  انسان اصل همه چیز است. خب. گفتند ادب زحمت دارد. خب طبیعتا زحمت دارد دیگر. من می خواهم آزاد باشم. راحت است. هرچه بگویم. عیب ندارد دیگر. هر کاری بکنم. عیب ندارد. فقط جان و مال مردم لطمه نبیند. شما هرکاری دلت می خواهد بکنی، می کنی. اینجا همچین چیزی نداریم. ما می گوییم نه نمی توانم هرچیزی می خواهم را بکنم. خدای خالق ما از ما ادب خواسته است. و دلیلش هم این است که شما بعد به یک عالمی می روی که در آن عالم همه چیز بر اساس ادب است. هرمقدار ادب بیشتر باشد، در آن عالم شما عزیزتر هستی. ببینید آدم از نظر ادب به جایی می رسد که معصوم می شود. یعنی حتی یک خیال خلاف ادب هم به خاطرش خطور نمی کند. یک خیال هم خطور نمی کند. خب ما هم باید بکوشیم تا آنجا برویم. هرمقدار همت کردی و بلند پرواز بودی. این بلند پروازی خوب است. ببینید درمورد آرزو می گویند آرزوهای دراز بد است. آرزوهای زیاد بد است. آرزوی بلند، بسیار خوب است. آرزوهای بلند. من فقط می خواهم معلم شوم. حالا معلمی خیلی خوب است دیگر. اما چیزهای خیلی بالاتر هم وجود دارد. حالا مثال عرض کردیم ها. درمورد معلم می گویند اگر معلم درست باشد، خیلی قیمتی است. یعنی پیامبر فرمود که من معلمم. من معلمم. اصلا آمده ام معلم باشم. پس بنابراین اگر یک کسی معلم باشد، خوب معلمی باشد دارد کار پیغمبران را می کند. حالا مثال عرض کردیم. مثلا فرض کن در برابر معلم دبستان، مثال است ها؛ می گویند معلم کلاس اول و دوم مهم ترین معلم ها هستند. حالا به آن کاری نداریم. از حیث درجه می گوییم. مثلا می گوییم معلم کلاس اول و دوم. بعد معلم کلاس بالاتر. بعد معلم دبیرستان. بعد معلم دانشگاه و بعد معلم چه. خب مثلا این درجات هی بالاتراند. اینجوری. من اولین پایه را آرزو نکنم. آخرین پایه را آرزو کنم. حالا ولو اینکه ممکن است آخرین پایه معلمی کلاس اول و دوم باشدها. آن به جای خودش. در هرصورت بلندی آرزو خوب است. چه عرض می کردم؟ خب این را که الان گفتم. در ادب، من حد اعلای ادب را آرزو دارم. حد اعلای ادب چه بود؟ عصمت. ماها شاید، همه مان واقعا آرزو داریم که حتی خیال گناه را هم نکنیم. آرزویش را که داریم. ولو ممکن است نتوانیم. مثلا خدایی نکرده گاهی حتی لغزش کنیم و در عمل هم یک کار خلاف بکنیم. اما آن مرحله بالای ادب را آرزو داریم. آن می شود مرحله بالای انسانیت. مرحله بالای ادب مرحله بالای انسانیت می شود. این را دوتا لفظ دیگر هم عرض می کنم و بحث را تمام می کنیم. شما بفرمایید که مرحله بالای عقل. هم می شود مرحله بالای انسانیت. مرحله بالای ادب. مرحله بالای عقل. یکسان است. آن عقلی را که انسان به آن برتری دارد، عقلی را که انسان به آن بر همه موجودات برتری دارد این عقل است که با ادب یکی است. خب؟ یک لفظ دیگر جایش می گذاریم. می گوییم برترین مراتب ایمان هم، برترین مقامات و مراتب انسانیت است. برترین مراتب ادب، برترین مراتب انسانیت است. برترین مراتب عقل، برترین مراتب انسانیت است. برترین مراتب ایمان، برترین مراتب انسانیت است. عقل با ایمان، با ادب، یکی است. حالا. البته یک مقدار توضیح می خواهد. از آن می گذریم. بنابراین ببینید، شما یک عمل مطابق ادب انجام دهید، یک قدم در انسانیت برداشته ای. درست یک قدم در برتری عقلت برداشته ای. یعنی عقلت یک قدم بیشتر شده. ایمانت یک قدم بیشتر شده. خب؟ عرض کردیم زحمت دارد. این اولش است. دوم اینکه این محتاج تمرین است. این عقل. این ایمان. این ادب، همه اش احتیاج به تمرین دارد. از تمرین به دست می آید. یک مثال می زنیم. بارهای دیگری هم مثال عرض کردیم. شما می بینید مثلا در این سیرک ها یک طناب یا ریسمانی از این سوی سیرک تا آن سوی سیرک کشیده اند. مثلاسی متر. در بلندی بیست، سی متر از زمین. یک نفر آدم می آید و از روی این صاف تا آخر می رود. خود ما اصلا تصورش را هم نمی کنیم. چون نمی شود. اصلا من پای اول را که بگذارم رفتم. به پای دوم احتیاج ندارد. چرا این اینجوری است؟ مگر او غیر از من بوده؟ نه. تمرین کرده. آدم با تمرین می تواند یک کار نشدنی را انجام دهد. یک کار نشدنی. یک کار نشدنی. با تمرین می شود. در مقام ادب هم همینجور است. اگر من تمرین کنم. ذره ذره ذره. البته وقتی من راه ادب را شروع کردم، حالا با یک لفظ دیگر بفرمایید راه درستی را؛ وقتی من راه درستی را شروع کردم، خب اولین قدم را زمین می خورم. عیب ندارد. بلند شو. و باز و باز و باز. هزار بار زمین می خوری. اما اگر بلند شوی و ادامه دهی، موفق می شوی. بالاترین مراتب ادب، بفرمایید بالاترین مراتب چه بود؟ ایمان. ایمان. بالاترین مراتب عقل. همه اش را با تمرین می توان به دست آورد. این هم باز بستگی به همت بلند آدم دارد. من به اندک راضی ام. اگر آن نتایجش را می دیدی، برای به دست آوردنش پرواز می کردی. می گویند ندیده، بکن. ندیده بکنی، خیلی برتر و بالاتر است. شاید اینجوری باشد که شب عاشورا امام حسین علیه السلام اشاره فرمودند و اصحاب مقامات خودشان را در بهشت دیدند. خب؟ من عرض می کنم همه شان سرشان را انداختند پایین. اینطوری. من می خواهم آن مقام بلند را ندیده دنبال کنم. اسمش را چه می گذارند؟ ایمان به غیب. ایمان به غیب. ایمان به غیب خیلی قیمتی است. خب. ادب. آقا به دست آوردن ادب چیست؟ زحمت دارد. به دست آوردن ادب تکرار می خواهد. تکرار. تکرار. تکرار. تکرار. صدهزار بار تکرار. من برای اینکه موفق شوم دیگر به نامحرم نگاه نکنم، باید چندبار با خودم بجنگم؟ یک آدم هایی هستند که یک مقداری اصل ساختمان شان مستحکم تر است. وقتی اراده کرد، دیگر اراده کرد و تمام شد. اراده اولش، همان اراده آخرش است. اما بعضی ها نه. اراده آنها به آن درجه قوت ندارد. این باید تمرین کند. اراده آدم در اثر تمرین قوت پیدا می کند. تا کجا؟ تا بی نهایت. سومش چیست؟ شرط سومش این است که آدم پی اش را بگیرد. خسته نشود. بدانیم سخت است. احتیاج به تمرین زیاد دارد. و چه؟ پیگیری. سه تا. تمام. صلوات بفرستید.

دیشب حاج آقای قاسمیان که ما خیلی هم حظ بردیم یک دوره تاریخ زندگی ائمه علیهم السلام را تا عصر حضرت رضا علیه السلام گفتند. حالا من می خواهم چیزی نظیر فرمایشات ایشان برایتان عرض کنم. این هایی که عرض می کنم، اگر بفهمیم، نمی خواهم تاریخ بگویم. این تاریخ نیست. ایشان هی می گفت تاریخ. بابا چرا می گویی تاریخ؟ این دین من است. این که داری می گویی این دین من است. تاریخ نمی گویی. خب تاریخ که بگویی، حالا من تاریخ را ندانستم، چه عیبی دارد؟ نه. این دین من است. ببینید پیامبر یک دین کامل برای بشریت آورد و به دست بشر سپرد. یک آدمی را هم معین کرد که این را حفظ کند. امام یعنی کسی که دین را نگهداری می کند. امام یعنی کسی که دین را حفظ می کند. نگهداری می کند. چرا؟ چون دین در معرض خطر دشمنان است. هر روز. چرا؟ چون مخالف میل مردم است. مخالف هوا و هوس مردم است. همان آزادی. این مخالف آزادی است. شما نمی توانی هر کاری بکنی. حتی دین های دیگر. نمی توانی هرکاری دلت می خواهد بکنی. کارها حساب شده است. روی برنامه است. شما این کار را می توانی بکنی. این مقدار می توانی بکنی. آن کار را اصلا نمی توانی بکنی. یک مجموعه دستورات دینی که همان ادب هایی است که عرض کردیم. اینها یک مجموعه بکن و نکن دارد دیگر. خب. در مقابلش آن گردن کلفت ها، قدرتمندان، ثروتمندان، زورمندان، آنها دل شان می خواهد هرکاری دل شان می خواهد بکنند. شاه عباس صدر اعظم خودش را گذاشته بود که اگر مردم شکایت و مشکلی دارند به او مراجعه کنند. کسی به من مراجعه نکند. یک بیچاره ای نمی دانست. رفته دست به دامان شاه شده. سرش را ببرید. خب نمی شود که. یک همچین آزادی ای وجود ندارد. کسی خلاف حرفی که من زدم انجام دهد باید سرش را ببرم. این آزادی ایست که ما نمی خواهیم. نمی گوییم. خب. پیامبر آمده. دین را آورده. عرض کردیم دین همان مجموعه دستورات ادب است. ادب برای تفکر. ادب برای اخلاق. ادب برای عمل. یک مجموعه. مثال هایش را هم ظهر عرض کردیم. خب. ایشان رفته و دین را سپرده به دست مسئولش که اسمش امام است. امام مسئول حفظ دین است. اما خب ایشان را سر کار نیاوردند. فرموده بود که اگر شما ایشان را به عنوان مسئول اداره کشور اسلام بپذیرید، اگر شما ایشان را به عنوان مسئول اداره کشور اسلام بپذیرید از زمین و آسمان برای شما نعمت می بارد. از زمین و آسمان برای شما نعمت می بارد. عبارت دارد. لَأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم قرآن [در آیه 66 سوره مائده] دارد. می گوید اگر اهل کتاب به کتاب آسانی خودشان و این قرآنی که ما آوردیم عمل کنند، اینها لَأَكَلُوا از آسمان همیشه برایشان رحمت می بارد. زمین همیشه برایشان گل رحمت می رویاند. هیچ جا گیر نمی کنند. به هیچ مشکلی نمی خورند. بعد هم می گویند هر مشکلی در جهان پیدا شد تقصیر آدم است. تقصیر آسمان نیست. تقصیر هیچ جا و هیچ کس نیست. تقصیر خود آدمیزاد است. خب. مردم نخواستند. یک کسانی بر سر کار آمدند. این کسانی که بر سر کار آمدند، خوب به حرف ها دقت کنید؛ اینها ضد دین نبودند. اما دین در دست من است. هر وقت بخواهم این انگشت را می گذارم کنار. هروقت خواستم این انگشت دوتا می شود. هرچه از دین را خواستم و پسندیدم، باشد. هرچه نپسندیدم، نباشد. نمی گفت دین نباشدها. اولا او می خواست بر اساس این دین حکومت کند. خلیفه پیامبر باشد. اسمش خلیفه پیامبر باشد. نماز؟ خب همه بخوانند. اما یکهو یک شب ماه رمضان آمد به مسجد. در ایام ماه رمضان یک هزار رکعت نماز مستحب است. ما هم داریم. البته بلد نیستیم و به عمرمان هم مزه اش را نچشیده ایم. آمد دید یکی ایستاده و دارد این هزار رکعت را می خواند. یک کسی در رکوع است. یکی زودتر آمده. یکی دیرتر آمده. هرکس دارد نماز خودش را می خواند و کم و زیاد است دیگر. یکی هم نشسته و فرض کنید دارد دعا می خواند. گفت این خوب نیست. من این را نمی پسندم. این نماز را به جماعت بخوانید. از فردا شب یک امام جماعت گذاشتند که نماز مستحبی را همه به جماعت بخوانند. هنوز هم می خوانند. نماز ترابیح. نمی گوید دین نباشد. اما اختیارش دست من است. من ولی دین هستم. دیده بودم که پیغمبر می گوید این باشد و این نباشد. خب پیغمبر هرچه می گوید این باشد و این نباشد، دستور خداست. جبرئیل خبر آورده. مکرر عرض کردم. جبرئیل آمد. پیامبر داشتند خطبه نماز جمعه می خواندند. عرض کرد که آقا وقت خطبه تمام شده. شما باید خطبه را تمام کنید و بروید نماز بخوانید. اینجوری. پیامبر دقیق، ذره ذره طبق دستور عمل می کنند. یعنی هرچه هست خداست. یک کلمه و یک ذره از دین را خودش کم یا زیاد نمی کند. اما ایشان فکر می کند که خب. من هم می توانم مثل پیغمبر کم کنم و زیاد کنم. لذا گفت این دوتا چیز در زمان پیغمبر حلال بوده، من حرام می کنم. آخر تو که هستی؟ خمس را از احکام اسلام برداشتند.خمس را از احکام اسلام برداشتند. و آنچه که سهم ذوی القربی پیغمبر بود را از آنها گرفتند. نه فدک تنها را. فدک بخشش پیغمبر بود. در مقابل آن فداکاری های مالی که حضرت خدیجه کرده بود و هرچه داشت برای حفظ اسلام داده بود، ببینید هرچه داشت. می گویند آن آخر عرض کرد که آقا می شود یک تکه از لباس هایتان را بدهید برای کفن من. تا اینجا شده. حضرت خدیجه سلام الله علیها ثروتمندترین زن عرب است. حالا به این مرحله رسیده. هرچه داشته برای خاطر خدا و اسلام داده. حالا خدای متعال امر کرده که فدک را در برابر آن همه اموال که ایشان داده است، شما به دخترت بده. تنها دخترها. ببینید تنها دختر حضرت خدیجه سلام الله علیها است. این را گرفتند. خب این بخشش پیغمبر بود. اما در خمس ما یک حق داریم دیگر. [در آیه 41 سوره انعام می فرماید:] لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ. ذی القربی سهم دارد. پیامبر به عنوان ذوی القربی مثلا آنجا را داده بود. اینجا را داده بود. به خودشان هم، عجیب است ها؛ بخشی از اموال غنائم جنگی را به خود همان آقایان روسا داده بود. به عنوان یک بخشی که به آنها برسد. می توانیم به آدم های معمولی هم بدهیم. آنها هیچ کدام دست نخورد. مال هیچ کس که پیغمبر بخشیده بود، دست نخورد. مال شان ماند. جز مال خاندان پیغمبر. همه اش مصادره شد. حالا. عرض کردیم فدک چه بود؟ بخشش بود. همه را گرفتند. تعطیل کرد. اصلا حکم خدا تعطیل. من صاحب دین هستم. هرکاری درمورد این دین بخواهم می توانم بکنم. کم کنم. زیاد کنم. اما دین حق است. درست است. باشد. ما هیچ مشکلی با دین نداریم. البته اگر یادتان باشد آن روزهای اول حکومت این آقایان آمدند خانه بچه های پیغمبر را با همه کسانی که در آن هستند، بسوزانند. نتوانستند. این را دست نگه داشتند. شروع کردند به بقیه. ببینید مثلا روز دهم بعد از وفات پیغمبر، دقت کنید؛ روز دهم بعد از وفات پیغمبر فدک غصب شده. دهم. روز دوم به خانه حمله کردند. آتش آوردند. روز دهم فدک را گرفتند. و همه اموال خمسی که به ایشان رسیده بود. به عنوان سهم ذوی القربی به ایشان رسیده بود. همه رفت. از دست رفت. خب. وقتی من صاحب اختیار دین هستم، ببینید من صاحب اختیار دین هستم. من صاحب اختیار دین هستم. خب چرا دین نباشد؟ هان؟ چه عیبی دارد؟ خوب است دیگر. دین هست. من هم صاحب اختیار دین هستم. هروقت بخواهم کم می کنم. زیاد می کنم. هرکاری می خواهم می کنم. نسل دوم خلفا چه بودند؟ بنی امیه بودند دیگر. خلفای بنی امیه. سریع رد شدیم. خلفای بنی امیه می خواستند خاندان پیغمبر نباشد. اصلا. ببخشید یک چیزی را یادم رفت. در آن دوره می گفتند پیغمبر در تمام دوران رسالت خودش تا توانسته از پسرعمویش حرف زده. از خاندان خودش صحبت کرده. مثال هم همان که فرموده بود بعد از من، من در میان شما قرآن و اهل بیتم را گذاشتم. اینها ستون دوم دین اند. این نه. نباشد. ما ستون دوم دین نداریم. ما همان ستون اول را داریم. این را کجا گفتند؟ چه کسی یادش است؟ بارک الله. حسبنا کتاب الله. مقابل خود پیغمبر. وقتی خود پیغمبر دارد می گوید من در میان شما دو تا چیز گذاشتم. اینها می گویند نه آقا آن چیز دوم بیخود است. ما چیز دوم نداریم. همان قرآن را داریم بس مان است. به چیز دیگری احتیاج نداریم. چرا؟ قرآن را هروقت لازم داشتیم خودمان تفسیر می کنیم. خودمان تفسیر می کنیم. تفسیر پیغمبر لزومی ندارد. ببینید عجیبب است ها. بخشنامه دارد. حضرت خلیفه دوم به تمام عالم اسلام. بخشنامه در تاریخ طبری نقل شده. مورخان قدیم، مورخان بزرگ عالم اسلام این بخشنامه را نقل کرده اند. ده بیست تا مطلب در آن دارد. یکی این است که وجَرِدُوا القرآن. بکوشید قرآن را از تفسیر پیراسته کنید. قرآن تفسیر نداشته باشد.پیغمبر همه قرآن را با تفسیر درس داده بود همه قرآن را با تفسیر برای مردم درس داده بود. این تفسیرش نباشد. پای این حرف ایستاده اندها. برایتان گفته ام. خب. بعد خاندان پیغمبر فراموش بشوند. دومرتبه برمی گردم به بخش اول صحبت. عمروعاص که او را می شناسید، در دوران وفات پیغمبر در مدینه نبود، بیرون بود. اوایل بعد از وفات پیغمبر، آمد یک شر به پا کرد. یک شری که همه اسلام در این شر به باد می رفت. می خواست بین مهاجرین و انصار یک جنگ راه بیندازد. امیرالمومنین از خانه بیرون آمد. در مسجد ایستاد و گفت که عمروعاص ساکت باشد. اینها حرف زیادی نزنند. حل شد. مثلا عرض می کنم. دوتا جمله. امیرالمومنین انقدر معتبر بود. خب این نمی شود. باعث زحمت می شود. هرروز از خانه درمی آید و می گوید فلان چیز که اینها می خواهند به دین اضافه یا کم کنند، نباشد. می آید می گوید این نباشد. این نباشد. نمی شود. باید مردم امیرالمومنین و خاندان پیغمبر را فراموش کنند. کوششی که در دوران یبست و پنج سال خلافت اینها بوده، برای فراموشی خاندان پیغمبر بوده. خب؟ حالا به عصر بنی امیه رسیدیم. آنها چه می خواهند؟ آنها اصل اسلام را نمی خواهند. اصلا اسلام نباشد. قسم خورده بود. گفته بود این نام مقدس، نام پیامبر که روزی پنج بار بر سر ماذنه ها گفته می شود و همه صلوات می فرستند، من می خواهم این نام را دفن کنم. دقت کنید. من می خواهم این نام را دفن کنم. ببینید اسلام نباشد. خاندان پیغمبر چه؟ یک نفرشان نباشد. حتی یک نفرشان هم نباشد. امیرالمومنین در جنگ صفین اجازه نمی داد کسی از بنی هاشم به میدان جنگ برود. جنگ جمل را اینها اداره می کردند. اما حسن مرد میدان جنگش بود. اما در جنگ صفین هیچ کس. اصلا جلو نروید. سخت مواظبت می کرد. بعد می فرمود این می خواهد حتی یک نفر از بنی هاشم نباشد. حتی یک نفر. نه اینکه پیغمبر و امیرالمومنین نباشند. نه. از بنی هاشم هیچ کس نباشد. خب؟ نشانه اش را کجا داریم؟ در کربلا. هرکس بود کشتند. اگر همه بنی هاشم هم در کربلا شرکت کرده بودند، تا نفر آخر می کشتند. حالا. خب. اولا اسلام نباشد. خاندان پیغمبر نباشد. آنها می گفتند اسم و نشان نداشته باشند. باشند. بیایند راه بروند. البته امیرالمومنین در دوران خلافت آنها پنهان شده بود. دائما در بیابان ها بود. داشت نخلستان ایجاد می کرد. اصلا در شهر نبود. کسی با ایشان برخورد نکند. کسی سلام علیک نکند. حالا چه؟ اصلا نباشد. من نمی دانم. می خواهد در بیابان باشد. در شهر باشد. اصلا اینها نباشند. این نظر را داشتند و نتوانستند. تنوانستند. از باب اینکه نتوانستند نکردند. اگرنه تا آخرش بودند. اسلام نباشد. خاندان پیغمبر نباشد. خب. این دوره بنی امیه است. پیش شماها که شیعه هستید را کنار بگذارید. در ماورای شما و بیرون از جمعیت شیعه هرچه امروز هست، اسلامش در زمان بنی امیه، علی الخصوص زمان معاویه ساخته شده. ظهر یک دو سه تا مثال عرض کردم. خدای جسمانی. ما در اسلام خدای جسمانی نداریم. خدا دیدنی نیست. قرآن دارد میگوید. او می گوید که جسمانی است. می شود دید. من حدیثش را دیده ام. یک عالم خیلی بزرگی از علمای اهل سنت در ذیلش نوشته دیدن که مسلم است. اما کیفیتش را نمی دانیم چجوری. تازه این هم به برکت خاندان پیغمبر است. کار ندارم. کوشیدند از اسلام هیچ چیز نباشد. نه حجش باشد. نه نمازش باشد. نه روزه اش باشد. هیچ چیزش نباشد. هرچه مانده، نتوانستند. یا بفرمایید ائمه به میدان آمدند. خب. حالا. وقتی اسلام با یک همچین دشمنی روبه رو است، خدای متعال ائمه را قرار داده. اولین دوران ائمه امیرالمومنین، امام حسن و امام حسین هستند. بعد حضرت زین العابدین یک دوره است. بعد حضرت باقر و حضرت صادق یک دوره اند. اینها دوره اند. آن دوره اول می خواستند یک کار اساسی بکنند. ببینید اینها می خواهند اسلام نباشد. هیچ چیز نباشد. اما خلیفه باشد. خلیفه خلاصه و عصاره دین شده بود. خلاصه و عصاره دین. بارها نقل کردم. آمده بودند مکه را محاصره کرده بودند. آمده بودند مکه را محاصره کرده بودند. خب. وقت ظهر که وقت نماز می شد، هم اینها که محاصره کردند و دارند شهر را با منجنیق می کوبند، یعنی به اصطلاح دارند با توپخانه می کوبند، رو به کعبه نماز می خوانند. هم آنها که داخل شهر هستند. قاضی شهر در فاصله ای که وقت نماز است و گلوله و چیزی نمی آمد، بالای خانه کعبه که بلندترین ساختمان بود می رفت و می گفت اینجا حرم خداست. اینجا در زمان شرک و کفر و قبل از اسلام، در زمان جاهلیت هم محترم بود. مثلا اگر یک کسی دنبال یک شکار بود، اگر شکار داخل حرم می آمد، دیگر نمی آمدند داخل. دیگر به شکار دست نمی زدند. تا اینجا هست، باشد. اگر یک نفر کسی را کشته بود، اگر به حرم پناه می آورد، در امان بود. این در زمان جاهلیت امان بود. اسلام نیامده است امان حرم را بردارد. اسلام زیادتر کرده. این بیرونی ها می گفتند که راست  می گویی. درست است. اما الان ما دوتا چیز داریم. یکی فرمان خلیفه است که حرمت دارد. یکی هم خانه خداست که حرمت دارد. حرمت خانه خدا در برابر حرمت دستور خلیفه قرار گرفته. دستور خلیفه محترم تر است. یعنی من به قصد قربت طبق دستور خلیفه مسجدالحرام را، مثلا بمب باران می کنم. من خانه خدا را با منجنیق می کوبم. که کوبیدند. تخریب شد. سوخت. هیچ هم اوقات شان تلخ نیست. فرمان خلیفه است. خلیفه آمده در جایگاه خدایی نشسته است. عرض کردم. از کعبه محترم تر است. از پیغمبر محترم تر است. از قرآن، خلیفه از همه چیز محترم تر است. خلیفه آمده در جایگاه خدایی نشسته. سه امام اول، امیرالمومنین، امام حسن و امام حسین، کوشیدند این را بشکنند. بت، بت خلافت. چون تا این بت بود، شما هرکاری می کردی، خلیفه می گفت نه، می شد نه. می گفتند بابا این دستور خود پیغمبر است. [آنها می گفتند] خلیفه دستور داده. در بعضی از کتاب های تاریخ نوشته اند که آمدند سر قبر پیغمبر و هرکس به آن پناه آورده بود را قتل عام کردند. اسب هایشان را آوردند در مسجد بستند. الان آن بخش از مسجد را روضه می گوییم. پیغمبر فرمود اینجا رُوضَهٌ مِن رِیاضِ الجَنَّه. یک بخشی در مسجد النبی است. اگر مشرف شده باشید، یک طرفش قبر مطهر است و این طرف هم محراب و منبر است. تا منبر. این یک تکه قدیمی ترین بخش مسجد پیامبر است. و محترم ترین بخش است. اینجا روضه است. رُوضَهٌ مِن رِیاضِ الجَنَّه. یک باغی از باغ های بهشت است. آنجا اسب بستند. گفتند که تا مچ اسب ها در خون بود. خون چه کسی؟ خون کسانی که به پیغمبر پناه آوردند. حالا اینها را مکرر عرض کردم. تکرار نکنم. دستور خلیفه است. اوقات شان تلخ است؟ نه. احساس پشیمانی می کنند؟ نه. وجدان شان ناراحت است؟ نه. دستور خلیفه است. اینجور. این بت را از زمان امیرالمومنین تا امام حسین، دیگر شکستند. دیگر این بت نماند. ائمه بعد، حالا می رسیم؛ [مثلا] حضرت زین العابدین. حضرت زین العابدین کوشیدند یک مشکل را حل کنند که دیشب آقای قاسمیان گفتند. عبارت این بود. خود اما فرمودند که در تمام شهر مکه و مدینه بیست نفر نیست که ما را دوست بدارند. یعنی آن کوشش هایی که خلفای اولیه و عصر بنی امیه کوشیدند که هیچ کس از این خاندان نام نبرد و کسی آنها را نشناسد، بلکه یواش یواش دشمن باشد و لعن کند، اینها شده. انجام شده. حتی بیست نفر هم نمانده که ما را دوست بدارد. دوران امامت حضرت زین العابدین به این گذشته است که مردم را به در خانه خاندان نبوت برگرداند. مردم آنها را دوست بدارند. این کار است. در دوره حضرت امام باقر و امام صادق کوشش بر این است که حالا اینهایی که ما را دوست می دارند و یواش یواش در خانه ما می آیند، دین را از ما تعلیم بگیرند. تعلیم دین به عصر حضرت باقر و حضرت صادق رسیده. اولین بار حرام و حلال را حضرت باقر به مردم یاد داده. مثلا در روایات دارد که ایشان حج را به مردم یاد داده که این حجی که اینها می کنند غلط است. باطل است. حج درست این است. همه ائمه بعد در این راستا هستند. دین را تکمیل کنند و به دست عموم مردم برسانند. حضرت رضا علیه السلام. باز عبارت ایشان عبارت خوبی بود. گفتند که کوشیده است این دین که تا حالا دو نفر به خانه امام صادق می آمدند و پیش ایشان می نشستند و مساله شان را یاد می گرفتند و دین را می آموختند و می رفتند؛ کوشیدند از حد دو نفر بیرون بیاید. چه شد؟ مثلا مثل یک مجلسی فرض کنید به بزرگی سازمان ملل. یعنی خلیفه که آن روز مثلا قدرتمند ترین قدرت عالم است، یک مجلس ساخته. از بزرگان همه ادیان. تراز اول علمای ادیان را جمع کرده. اما به آنجا تشریف می آورند. یک جوری از اسلام سخن می گویند که اصلا هیچ کس ندیده و نشنیده. فرمود اگر من به آنجا بیایم، مامون به سرعت پشیمان می شود. چطور پشمان می شود؟ زیرا با اهل تورات با تورات خودشان حرف می زنم. با زبان تورات خودشان حرف می زنم. با اهل انجیل به زبان انجیل خودشان حرف می زنم. با آن یکی همینجور با آن یکی همینجور. تا حالا همچین آدمی دیده نشده. در تمام عالم اسلام همچین عالمی دیده نشده. بزرگ ترین، این را دقت کنید؛ بزرگ ترین علمای آن روزگار به دست حضرت رضا در مجلس مامون مسلمان شده اند. خیلی است ها. بزرگ علما صابئی یک متکلمی بود. گفته بود در طول عمرم که پنجاه سال است دارد بحث می کنم، تا به حال هیچ کس نتوانسته من را مغلوب کند. مثلا. همین آدم که دیگر در آن جمع نظیر ندارد، به دست حضرت رضا علیه السلام مسلمان شده. هیچ وقت اسلام به این شکل به جهان عرضه نشده بود. ببینید ما هم با انقلاب خودمان اسلام را به جهان عرضه کردیم. اما از بس اشکالات در اطراف هست، و دشمن بیدار بوده است و دوستان ما خواب بوده اند... فکر کردیم بالاترین خدمتی که به اهل بیت می کنیم این است که فرق سرمان را دو تکه کنیم. تن مان را تکه پاره کنیم و به عالم نشان بدهیم. اهل بیت اینگونه در جهان شناخته می شوند. حالا یک روز حساب و کتابی هست. می ایستانند. یا اینکه حرف هایی درمورد ائمه بگویند. آن وقت هیچ کس همچین حرفی نمی زند. این با مسلمانی مخالف است. یک حرفی درمورد قرآن بزنند. هیچ کس این حرف را نمی زند. با مسلمانی مخالف است. تو به عنوان دوستان اهل بیت از این حرف ها بزنی یا از این کارها بکنی. قاعدتا نمونه هایش را دیده اید. ما یک کمش را دیده ایم. دشمن ... اولین بار گفتند امسال نیروهای بیگانه در پیاده روی اربعین پا گذاشته اند. از آنجا فیلم برداری کردند و کسب اطلاعات کردند. ما از دوستان پرسیدیم شما ها اینها را جایی دیدید؟ کسی ندیده بود. اما مسلم آمده بودند. چه نقشه ای دارند برای سال های بعد اربعین؟ چون اربعین یک چیز غریبی است. این هیچ وقت در تمام دوران تاریخ، یک همچین جمعیتی اینجور وجود نداشته و نبوده. اینها مال شیعه اند. آقا شیعه کیست؟ اصلا ما نمی دانیم شیعه کیست. ما یک اسمی از اسلام شنیده ایم. حالا شیعه؟ شیعه اولین بار دارد خودش را نشان می دهد. می دانید که آنها تا تونستند کوشیدند که صدایش بیرون نرود. هیچ جایی خبر این گزارش نشد. هیچ خبرگزاری ای. هیچ تلویزیونی. هیچ چیز گزارش نشد. اما حالا چه نقشه ای دارند؟ نمی دانیم. خب. حضرت رضا در سطح جهان، بزرگ ترین عالم مسیحی، بزرگ ترین عالم یهودی، بزرگ ترین عالم صابئی، بزرگ ترین، بزرگ ترین، بزرگ ترین، آمدند و همه به یک اندک سخنی مغلوب علم حضرت رضا علیه السلام شدند. حضرت رضا علیه السلام اسلام و تشیع را به سطح اعلای جهانی برد. این کاری است که از هیچ امام دیگری برنیامده. یعنی شرایطش جور نبوده. اگر نه امام صادق که با حضرت رضا فرق نمی کند. همان علم است. همان قدرت است. همان. اما همیشه در تحت فشار تقیه بوده. پنج نفر می آمدند. خیلی از اوقات هم آنجا مامور بود. اگر یادتان باشد یک بنده خدایی می خواست از حضرت صادق مساله بپرسد. نمی تواند جرئت نمی کند به در خانه برود. از یک میوه فروش ظرف میوه اش را خرید و روی سرش گذاشت و به عنوان میوه فروشی تا در خانه رفت. در زد و غلام آمد جواب مساله را داد و گفت برو نایست. اینجوری. یک دورانی انقدر تحت فشار بودند. اما حالا حضرت رضا، عنوانش هم ولیعهد است. دیگر کسی نمی تواند روی حرف ولیعهد حرفی بزند. این را هم عرض کنم. حضرت رضا یک کار بزرگ کرده است. ان شاء الله دو سه دقیقه. مامون یک صدر اعظم دارد. این ایرانی است. همه لشکر مامون ایرانی اند. تحت فرمان این هستند. تمام دستگاه اداری حکومت مامون تحت فرمان این هستند. به او ذو ریاستین می گفتند. هم بر کشور ریاست داشت و هم بر لشکر. ذوریاستین. همه اختیارات دست این بود. از بغداد برای مامون نامه می آمد که به داد برس. دولتت دارد بر باد می رود. این نامه به دست مامون نمی رسید. یعنی من فکر می کنم طرح او این بود که دولت مامون را براندازد و یک دولت ایرانی مجوسی بر سر کار بیاورد. اگر می کرد هیچ کسی مقابلش نبود. حضرت رضا سخت ترین برخورد ها را با صدراعظم می کرد. مامون یک فرمانی به صدراعظم داده بود و گفته بود برو حضرت رضا هم امضا کند. این آمد. مثلا حضرت رضا پشت میزشان نشسته اند و مثلا دارند قرآن می خوانند. این آمد از در وارد شد. امام باید اجازه بدهد که بنشیند. امام اصلا سرش را از روی قرآنش بلند نکرد. نیم ساعت. عرض می کنم صدراعظم ها. صاحب همه قدرت های نظامی زمانه و همه دولت. نیم ساعت سرپا ایستاده. بعد امام سر برداشته. او مثلا سلام کرده و امام جواب فرموده. گفت آقا مامون من را فرستاده که امضا کنید. باشد. اگر درست رفتار کنی، من هم قبول دارم. برو. خیلی سخت با او برخورد کرده. می دانید با غلام کوچولو، کمترین غلامش با هم سر سفره می نشستند و با هم، هم غذا می شدند. مثلا دوتایی سر یک ظرف می نشستند و با هم هم غذا می شدند. چه زمانی؟ همیشه. صدر اعظم می آید. نیم ساعت سرپا می ایستد. من فکر می کنم که امام فکر می کرد او اصلا مسلمان نیست. و برای براندازی [اسلام] طرح داشت. مامون ظاهرا می گوید مسلمانی دیگر. مقابل نماز مردم که نمی ایستد. مردم نماز بخوانند. بنی عباس با بنی امیه این فرق را هم دارند. بنی امیه می خواهد اصل دین نباشد. اینها نمی خواستند نباشد. همین دین باشد. ما خلیفه این دین باشیم. حالا باز هم حرف داردها. بحثش بیشتر است. در هرصورت. امام مامون را از دست ذوریاستین نجات داد. مثال فرمود بگو نامه هایی که از بغداد می آید را به خودم بده. تازه اولین باری که مامون فهمید در بغداد که پایتخت اصلی شان است، همه چیز بر باد فنا رفته. اصلا بنی عباس آنجا یک نفر را بجای مامون خلیفه کرده اند. اتفاقا او هم هنرپیشه بود. ریگان خاطرتان هست دیگر؟ ریگان قدیم هنرپیشه بود و بعد رئیس جمهور شد. آن وقت هم خلیفه مسلمین یک آوازه خوان و موسیقی دان بود. نوازنده موسیقی. اما مامون یک چیز فوق العاده ای بود. آمد و به سرعت جمع شان کرد. کاری ندارم. مامون را از دست او نجات داد. یعنی حتی جانش را. بعد وقتی مامون فهمید ذو ریاستین انقدر است یک نقشه ای کشید و یک دسته از ماموران او را خرید و آنها در حمام ریختند و ذو ریاستین را تکه تکه کردند. دادند اینها را گرفتند و آوردند پیش خلیفه. اینها گفتند آقا خودت دستور دادی. خودت گفتی برو. به به. چشمم روشن. هم صدراعظم من را می کشید. هم گناهش را به گردن من می اندازید. یک چیز غریبی بود. لشکر ایرانی ذوریاستین شورش کردند. آمدند کاخ مامون را محاصره کردند. همه مشعل به دست داشتند. ده دقیقه بعد همه کاخ سوخته بود. خودش را رساند خدمت حضرت رضا. پسرعمو به داد برس. یک چیز غریبی است ها. حضرت رضا علیه السلام آمدند بالای کاخ مامون به این سربازها گفتند بروید. ده هزار سرباز آمده مامون را تکه تکه کند. جزغاله کند و برود. امام فرمود بروید. رفتند. می گوید وقتی داشتند می رفتند، بعضی ها می رفتند از زیر پا می رفتند. درست یک ماه بعد از این مامون حضرت رضا را مسموم کرده. این رافت، این رحمت، هیچ جای دیگر دیده نشده. دشمن خودش را، کشنده خودش را که می داند این فردا مرا مسموم خواهد کرد. جانش را نجات داده. اصلا اسلام را نجات داده. حالا بحث آنها یک ذره طول می کشد. هیچ کس، هیچ کس، هیچ کس نمی رود در خانه حضرت رضا و مایوس برگردد. دست خالی برگردد. هیچ کس. هیچ کس. البته خب آدم هرچه بهتر باشد، آنجا بیشتر می خرند. حاج آقای حق شناس می فرمودند آنجا رفتی مراقب چشمت باش. خیلی بیشتر مواظبت کن. حرفی که می زنی را مواظبت کن. ولو سه روز در محضر حضرت رضا هستی. در این سه روز گناهی از تو سر نزند که امام رضا دلگیر بشود. می دانید؟ از گناه ما دلگیر می شوند.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای