أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
یک مساله اخلاقی. ببینید خدای متعال جهان را با یک طرحی خلق کرده است. ما به خدا معتقدیم و خدا را خالق جهان می دانیم. خالق جهان در خلقت جهان یک طرحی داشته. خب اگر ما بر خلاف آن طرح عمل کنیم چه می شود؟ خالق جهان برای جهان یک طرحی داشته. انسان را به جهان آورده و در جهان خلق کرده، برای اینکه کار کند. برای اینکه کار کند. امروز ما و همه جهان، جهان مان برای این است که راحت باشیم و تا می شود کار نکنیم. وسایل پیشرفته. ربات کارگر است. انواعش را بشمارید. هرروز هم یک چیز تازه می آید دیگر. همه جهان می کوشند و ما هم می کوشیم که زندگی مان راحت باشد. بله؟ همه کوشش برای این است که زندگی راحت باشد. بد است؟ نه بد نیست. اما خلاف ساختمان جهان است. جهان را درست کرده اند برای اینکه شما کار کنید و زحمت بکشید. اینجا هرچه زحمت بکشید، زحمت بیخود نه ها زحمت باخود؛ هرچه زحمت بکشید برای آن جهان بعدی که هدف اصلی است، آنجا راحت تر خواهی بود. هرچه اینجا راحت باشی، آنجا سخت تر است. قبول دارید یا ندارید؟ خدای متعال این جهان را خلق کرده که شما کار کنید و زحمت بکشید تا نتیجه اش را در جهان بعد ببرید. آنجا هدف اصلی خلقت است. ما برای اینجا خلق نشده ایم. برای آنجا خلق شده ایم. همه مان هم در همین گیر هستیم. ما عملا و تا اندازه زیادی اعتقادات به اینجا برای ماندن و همیشگی بودن عمل می کنیم. الان که من اینجا نشسته ام، برای همیشگی بودن نشسته ام. همه مان همین گونه هستیم. ما حالا یک ذره ای برای آن جهانی که احتمال می دهیم به آنجا می رویم، یک ذره ای برای آن کار می کنیم. یعنی چهار رکعت نماز می خوانیم. حرفش خیلی جدی است. از حد یک جلسه که بنده عرض می کنم بیشتر است. ساختمان کل جهان بر این است که شما در اینجا بیایی و موقتا اینجا کار کنی و بعد نتیجه این کار موقت را در یک جهان ابدی ببینی. ما اینگونه نیستیم. ما آمده ایم اینجا قشنگ راحت و خوش باشیم و هرچه بیشتر می کوشیم که عمر بیشتر با این فرض که می خواهیم راحت باشیم و بیشتر خوش باشیم و بیشتر لذت ببریم و کیف کنیم، داشته باشیم. یک وقت یک کسی می کوشد که عمر درازتری داشته باشد که کار بیشتری بکند. خیلی خوب است. روایات ما می گوید که چه خوب است شخص صالح با یک عمر دراز. آدمی که کار درست و صحیح می کند و آدم درستی است، هرچه عمرش درازتر باشد، بهره های آن طرف جهانش بیشتر است. اصل بودن این جهان یا آن جهان حرف اول است. ما عملا این جهان را اصل می دانیم. اگر صاحب همتی بکوشد و این اصل بودن را در خاطر خودش بشکند، خوب است. اینجا محل کار کردن است. یک مطلب دیگر. به اصطلاح امیرالمومنین اینجا دار مَمَرّ است نه دار قرار. اینجا محل عبور است. شما در محل عبور باید به عنوان محل عبور عمل کنی. عرض می کنم ساختمان جهان الان اینگونه است. یعنی فرهنگ حاکم بر کل جهان اینگونه است. به چین هم بروی با اینکه فرهنگ شان فرق می کند چنین فرهنگی هست. به کشورهای اروپایی که مسیحی هستند بروی هم همین است. کشورهای آسیایی و کشورهای مسلمان هم همینطور اند. همه اینجا آمده اند سال هایی را به راحتی بگذرانند. بعد چطور؟ ما می گوییم بعد چه؟ آنها نمی گویند بعد چه. آنها بعد ندارند. ما بعد داریم. منی که بعد دارم، باید طور دیگری کار کنم. بنابراین اگر شما اینجا کار کنی، داری حق این جهان را ادا می کنی. داستانی دارد که یک کسی خدمت امیرالمومنین دنیا را مذمت کرد. یعنی چه؟ چرا اینجا را مذمت می کنی؟ مگر اینجا جای بدی است؟ اینجا که جای بدی نیست. تو درست بفهم اینجا چگونه است. بعد فرمایش فرمود که اینجا مزجر است. اینجا محل تجارت است. این عبارت را مکرر، مکرر از مرحوم آیت الله حق شناس می شنیدیم که اینجا متجر است. محل تجارت است. اینجا تجارت خانه است. شما چقدر در تجارت خانه تجارت کرده ای؟ چقدر؟ من شانزده هفده هجده سال درس خواندم. بعد کار کردم و کار کردم و کار کردم. از صبح تا ظهر و از ظهر تا شب کار کردم و کار کردم. علاوه اش هم که زن و بچه داشتم و زندگی کردم و نماز هم خواندم. ما آدم های خوبی هستیم و نماز هم می خوانیم. یک ماه در سال هم روزه می گیریم. و الی آخر. یادم است که آن خدا بیامرز می گفت من در سفر حج پنجاه تا عمره انجام می دادم. پنجاه تا عمره. نمی شود. در یک ماه، یک شخص یک عمره بیشتر نمی تواند انجام بدهد. مگر به نیت دیگران. اگر من به نیت شما انجام بدهم هم بیشترش به جیب خودم می رود. حتی اگر از شما پول گرفته باشم که یک عمره انجام بدهم. می شود دیگر. یک کسانی هستند که مزدی می گیرند و به نیابت حج یا عمره انجام می دهند. باز در عمره نیابتی هم اکثر بهره اش را شما می بری. من می توانم در یک سفر حج که یک ماه طول می کشد، چندین عمره انجام دهم. البته این آدم وارد نیاز داردها. اگر بار اول بود که رفته بودید چنین کاری نکنید. تا وارد نباشید و زبان بلد نباشید، به زحمت می افتید. یک وقت ممکن است کارتان خراب شود. پنجاه بار عمره انجام می داده. خیلی صاحب همت بوده. من اگر یک چنین اصلی را بپذیرم، آن وقت یک طور دیگر رفتار می کنم. خواب آن مقدار که لازم است. غذا آن مقدار که لازم است. زیادی اش برای چیست؟ زیادی غذا مانع راه رفتن می شود. نمی گذارد. خواب زیاد وقت من را حرام می کند. اگر درسم برای مردم مفید بود، آن وقت می شود که درس هم عبادت باشد. اگر درسی که می خوانید به نیت خدمت به مردم باشد، عبادت است دیگر. شما کار می کنی. کارهای بسیار سنگین اقتصادی می کنی. اما برای چه؟ روی هم بچینند؟ نه برای اینکه بیشتر خدمت کنند. این عبادت است و در همان راستا به کار می رود. همان راستایی که من به اینجا آمده ام که مدتی کار کنم و دارم کار می کنم. این هم کار است. کار اقتصادی هم کار می شود. درسم هم کار می شود. دوست مان گفت با استادشان مکه بودند. گفتند دو سه روز بود که ایشان داشت دنبال من می گشت. بعد از دو سه روز که من به هر دلیل که نرفته بودم و کار داشتم، یادم رفته چه بود؛ خدمتش رسیدم و خیلی به من تندی کرد که کجا بودی؟ یک کسی را آورده بودند و ایشان داشت با او صحبت می کرد. حالا این که دارد صحبت می کند، چند سالش است؟ یک پیرمرد نود ساله. چند ساعت است با این صحبت کرده؟ چند شبانه روز است دارد با این صحبت می کند. گفت من را که پیدا کردند، بعد از اینکه با من دعوا کردند، آن بنده خدا دست من سپردند. رفتم و افتاد. پیرمرد نود ساله مگر چقدر می تواند نفس بزند؟ اما می داند که یک کلمه بیشتر بگوید، حساب است و به تجارت خانه می رود. پس یک اصل کار کردن داریم. اصل کار کردن. من که هنوز این اصل را باور نکرده ام. اصل کار کردن است. هرکار بکنی، برای خودت، برای تو تا ابد می ماند. یک کلمه ابد می شود. یک کلمه. چند بار عرض کرده ام. دو رکعت نماز بخوانید که خوب باشد، بهشت می دهند. بفرما این بهشت برای تو. به خاطر دو رکعت نماز. اگر کسی اینگونه معتقد باشد، آن وقت فقط دو رکعت می خواند؟ با آن دوستمان صحبت می کردیم. زندگی نامه امیرالمومنین در زمان خلافت را برایش می گفتم. در روایات دارد. صبح قبل از اذان به مسجد می آمد. کارهای مقدماتی را انجام می داد و مناجات می کرد و اذان می گفت و نافله می خواند و نمازش را می خواند. بعد هم تعقیبات می خواند. در بین الطلوعین نمی خوابیدند و تعقیبات می خواندند. بهترین وقت کار است. شعر حافظ چه بود؟ گریه شام و سحر شکر که ضایع نشد. قطره باران ما گوهر یک دانه شد. ما یک قطره بارانیم. اگر این گوهر یک دانه خیلی خوب باشد، پادشاه خودش آن را دست می کند. یکی از نام های مقدس خدای تبارک و تعالی ملک الملوک است. پادشاه پادشاهان است. اگر گوهر خوب شود، خودش به دست می کند. حالا نمی دانیم این یعنی چه. چه عرض کردیم؟ بین الطلوعین را بیدار بودند و مشغول ذکر بودند. آن وقت همگانی بود. آفتاب که می زد ایشان شروع به درس گفتن می کرد. در عبارت ها دارد که فقه می گفت و قرآن درس می داد. روخوانی قرآن را مردم بلد بودند. پس چه درس می دادند؟ تفسیر. فهم می گفت. درس فهم قرآن می گفت. این نکته را هم عرض کنم. قبل از دوران ایشان هیچ کسی در فهم قرآن نمی کوشید. قبل از دوران حکومت ایشان تا زمان وفات پیامبر هیچ کس در فهم قرآن نمی کوشید. چند سال شد؟ بیست و پنج سال. در این بیست و پنج سال هیچ کس در فهم قرآن نمی کوشید. یعنی تمام دستگاه دولتی بر این قرار بود که هیچ کس قرآن را نفهمد. همه قرآن را بخوانند و حفظ کنند. هیچ کس قرآن را نداند. بخواند و نداند. به همین دلیل خوارج پیدا شدند. خوارج شب تا صبح قرآن می خواندند اما نمی فهمیدند. خب عبارت این است که فقه و قرآن می آموختند. چه کسی به مسجد کوفه رفته؟ در مسجد کوفه یک جایگاهی به نام دکة القضا وجود دارد. حضرت برای قضاوت و حل مشکلات مردم آنجا می نشست. تا ظهر. بعد از ظهر برای نماز می رفت تا نوافل بخواند و نماز واجبش را بخواند. بعد هم دومرتبه به دکة القضا می آمد تا کار مردم را راه بیندازد. تا نماز عصر. بعد نماز عصر را می خواند. ناهار را فراموش کردید؟ فراموش می کردند. بعد هم نافله ها و نماز عصر و بعد می نشستند تا نماز مغرب و بعد از نماز مغرب تا عشا. بعد از نماز عشا که کارشان تمام می شد، به منزل می رفتند. حالا می خواستند چکار کنند؟ می خواستند برای خودشان کار کنند. تا حالا کار مردم بود. کار مردم عبادت است. بعد هم می خواهد برای خودش کار کند که می گویند بدون آن نمی شود آدم کار مردم را درست انجام دهد. کار مردم را برای پول انجام می دهد. اگر کسی درست برای خودش کار نکند، کاری که برای مردم انجام می دهد هم برای پول است. همه دارند کار مردم را انجام می دهند دیگر. نانوایی دارد برای مردم نان می پزد. برای کار مردم است. ماست بندی دارد برای کار مردم ماست درست می کند. اما همه برای زندگی خودشان کار می کنند. اگر گریه شام و سحری نباشد، نمی شود. حضرت تا صبح ادامه می دادند. من هرچه در آن روایت گشتم، خواب در آن ندیدم. نمی دانم برای خواب چکار می کردند. می شود آدم بیست و چهار ساعت کار کند؟ حالا در آن حدیث که اینگونه بود. بیست و چهار ساعت بود. حالا من نمی گویم کسی مانند امیرالمومنین کار کند. اما یک ذره بیشتر از الان تان کار کنید. یک نماز سه دقیقه ای و تند تند نخوانید. یک کمی در نماز بنشینید. بین دو نماز یک کمی بنشینید. به نظرم داشتم گوش می کردم. تند تند سبحان الله سبحان الله سبحان الله می گفت. خب این جزء بهترین سرمایه های آخرت آدم است. همین تسبیحات ها. به نظرم امام می فرمود این از هزار رکعت برایم بهتر است. معادل هزار رکعت است؟ نه بابا بیشتر از هزار رکعت می ارزد. همین پنج تا. من سابقه می توانستم بگویم. اما الان از دست مردم نماز عصر را می خوانم و از دست مردم فرار می کنم. دیگر نمی رسم. تسبیحات از دستم رفته. البته تنبلی است. بچه تنبل بعد چوب می خورد. تکرار کنیم چه بود؟ ما برای کار کردن آمده ایم. مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. مزد آن گرفت جان برادر. یک کار بکنید همه این دردها را دوا می کند. اما آدم از کجا به آن کار برسد و بتواند. فرمود من خدا را که عبادت می کنم، مانند عبادت بندگان از سر ترس نیست. بله؟ مانند تاجران به امید سودی هم نیست. نماز نمی خوانم که بهشت گیرم بیاید. اصلا این حرف ها در ذهنم نسیت. من خدا را عبادت می کنم چون او را شایسته عبادت می دانم. اگر اینگونه بخوانی، دو رکعتش چقدر می شود؟ پس ببینید عمل یک کیف دارد و یک کمّ. زیاد عمل کردن کمیت عمل است. آن نماز یک بهشت دربسته است یعنی درش بسته است و کلیدش را می دهند به شما. بهشت عدن است. یعنی قبلا هیچ کس داخل آن نرفته. اگر به دو رکعت به آدم یک بهشت عدن می دهند، خب این آدم نمی رود هزار تا دورکعتی بخواند؟ آن وقت کسی که به دورکعتش بهشت می دهند، هزار تا دورکعتی بخواند چه می شود؟ داستان نماز آقای بهجت و آن بنده خدا را برایتان عرض کرده ام. گفت آن بهشت یک برگ هایی داشت. گفت ما دیدیم ایشان نمازش را طول می دهد. بعد دیدم یک دری از بهشت جلوی ایشان باز بود و تا سلام نماز بهشت را داد، در بهشت بسته شد. چندین بار عرض کرده ام. گفت آقا یک برگ هایی داشت. یک طوری بود. اصلا شما به خیالت هم خطور نکرده. وَ لا خَطَرَ عَلی قَلبِ بَشَر اصلا آن بهشت به خاطرت هم خطور نکرده. شاعران ما شعر می گویند که بهشت را فروختم و فلان. شوخی کرده. یک برگ بهشت را ببینی، همانجا می خوابی. نه. واقعا اینگونه است. ما نمی دانیم یعنی چه. بهشت یعنی چه. اصلا نمی فهمیم. آن که بهشت را رها می کند، چون از بهشت بزرگ تر است. در روایات ما دارد که رسول خدا می فرمود. قاعدتا جبرئیل آمده بود و عرض می کرد به سلمان و ابوذر بفرمایید بهشت شائق دیدن شماست. آن شوق دارد. آن دور سلمان می گردد. سلمان از بهشت بزرگ تر شده.
یک نکته درمورد حضرت مجتبی علیه السلام نقل کنیم. آن آقایان قبلی که قبل از بنی امیه بر سر کار بودند، کار نداشتند. اسلام وسیله بود. خوب بود. خیلی خوب بود. به نام خلیفه پیامبر بودند دیگر. حالا این خودش بحث مفصل دارد. نمی خواهیم بحث کنیم. بنی امیه می خواست ریشه را بکند. از ریشه. می خواست از ریشه درآورد. معاویه چیز فهم بود. خیلی چیز فهم بود. می خواست از ریشه درآورد. معاویه و عمروعاص دوتایی در اتاق دربار و سلطنت نشسته بودند. معاویه گفت بیا یک چیزی در گوشت بگویم. عمرو عاص گوشش را آورد و معاویه گوشش را گار گرفت. گفت مردک فلان کسی در این اتاق نیست. من به تو می گویم سرت را جلو بیاور، تو خودت عقلت نمی رسد که کسی در این اتاق نیست صدای ما را بشنود. یعنی او عمروعاص را هم گول می زد. عمروعاص عالم را گول می زد و او عمروعاص را گول می زد. خیلی. الان در دستگاه های دولت های بزرگ عالم صدتا جامعه شناس دارد کار می کند. مثلا دویست تا مردم شناس دارد کار می کند. روان شناس و اقتصاد دان کار می کنند. هزار جور متخصص هست و طرح های سیاسی آنها را آن هزارتا متخصص می دهند. حالا عدد هزار را می گویم. شاید هم بیشتر باشد. در پشت یک جریان سیاسی مانند دولت امریکا هر طرحی که دارند، پشت سرش هزار تا متخصص تراز اول نشسته است. استاد ما می گفت من در هواپیما نشست بودم. آن طرف یک امریکایی نشسته بود که سه تا دکتری داشت. مسئول خاور میانه وزارت امور خارجه امریکا بود. سه تا دکتری. دکتری اسلام شناسی و مردم و شناسی و... اینگونه. حالا هزارتا از این مدل ها هست. من عرض می کنم او به تنهایی دقیقا عین همان طرح هایی که اینها دارند، در حد خودش عین همین طرح ها را عمل می کرد. یعنی کاملا می توانیم بین آنچه که امروز دارند عمل می کنند، و آنچه که آن وقت بنی امیه و معاویه علیه دستگاه حق و امیرالمومنین عمل می کردند، مقایسه کنیم. حالا. چه عرض می کردم؟ معاویه می خواست ریشه بکند. اما در عین حال ناگزیر باید اسم باشد. گفت من خلیفه پیامبر هستم. به این عنوان کار می کرد. این اسم باشد اما از اسلام و پیغمبر هیچ چیز نباشد. خب. حضرت مجتبی علیه السلام گرفتار چنین آدمی شده و چنین آدمی مقابلش است. چون آنجا پول و آزادی هست، وقتی مامورانش را می فرستاد گفت هرچه می خواهید غارت کنید و بسوزانید و هرکس را گیر آوردید بکشید. امیرالمومنین به لشکر خودش می گفت غارت نکنید. همین مقداری که دشمن اسباب و وسایل به میدان جنگ آورده مانند شمشیر و اینها را اجازه دارید بگیرید. آقا من اجازه دارم این آدم را بکشم. اجازه ندارم زن و بچه اش را اسیر کنم و خانه اش را غارت کنم. نمی شود. آنها مسلمان اند. این خطا کرده و به مقابل حق آمده و شمشیر کشیده. خب جنگ است دیگر. ما می زنیم و کشته می شود. اما زن و بچه بیچاره اش کاری نکرده اند. آنها مسلمان اند و در خانه شان نشسته اند. نمی شود. اجازه نمی داد. می توانم خانه اش را غارت کنم؟ نه. می توانم زن و بچه اش را ببرم؟ نه. می توانم در شهرشان بترسانم شان؟ نه. هیچ کاری نمی توانی بکنی. گفتند اگر یک نفری زخمی شده و فرار کرده؟ فرمودند رهایش کنید. بگذارید برود. خب. آنها آزاد بودند هرکاری بکنند. می خواست از ریشه بکند. حضرت مجتبی است و یک مجموعه صدتا، دویست تا، سیصدتا. حالا نمی خواهیم عددهایش را بگوییم. یک چنین مجموعه ای از اصحاب پیغمبر. اصحاب پیغمبر یعنی چه؟ یعنی کسانی که دیده اند وقتی پیغمبر وضو می گیرد، اینگونه وضو می گیرد. دیده اند. وقتی نماز می خواند، الله اکبر را که می گوید بسم الله را بلند می گوید. می گوید. بسم الله را می گوید و بلند می گوید. پیامبر بسم الله را در نمازش می گفته دیگر. حالا در تمام عالم اسلام هیچ کس بسم الله را بلند نمی گوید. در حمد آهسته می گویند. در سوره هم که هیچ. پیغمبر بسم الله را می گوید و بلند می گوید. این را مکرر عرض کرده ام. بار اول که امیرالمومنین در عصر حکومت خودش در محراب شهر مدینه در مسجد پیغمبر نشست، بعد نماز مردم گفتند نماز پیغمبر را یادمان آورد. بیست و پنج سال نمازشان فرق داشته. روایتش کجاست؟ صحیح بخاری. از بهترین کتاب های اهل سنت. از کتاب های درجه اول اهل سنت. می گویند نماز پیغمبر را یادمان آورد. اینگونه. اینها همراه پیغمبر بودند. همه جاها همراه بودند. با اسلام آشنا هستند. این می خواهد ریشه اسلام را بکند. یک دستگاه عظیم ساخته بود. دستگاه عظیم. شب و روز مشغول بود. مانند کارخانجاتی که به صورت برقی کار می کنند و دائما دارند یک جنسی را تولید می کنند و به آن انبوه سازی می گویند. آنها هم داشتند حدیث انبوه سازی می کردند. بر چه اساس؟ بر اساسی که معاویه می خواهد. در طول بیست و پنج سال قبل از امیرالمومنین هیچ کس از تعلیمات پیغمبر سخنی نگفته. قرآن بخوانید و حفظ کنید. بخواید و بخوانید و بخوانید. حداکثر حفظ کنید. هیچ چیز نیست. از زمان امیرالمومنین که می گذریم، معاویه به قدرت می رسد و دارد در برابر آنچه که زمان امیرالمومنین به دست مردم رسیده، به صورت انبوه حدیث سازی می کند. انبوه یعنی صدهزار صدهزار صدهزار. اینگونه. برای ریشه کن کردن اسلام حدیث می ساند. می خواهند ریشه بکنند. از طریق فرهنگ ریشه کن می کنند. یعنی یک اسلام بدلی. اسلام بدلی آن روزی است که دست آنهاست. اسلام بدلی برای مردم بسازند. حضرت مجتبی چکار کند؟ کوشید اینهایی که اصحاب پیغمبر هستند بمانند. معاویه از خدا می خواست که ایشان با او بجنگد. از خدا می خواست. اگر در خاطرتان باشد در جنگ خلیج فارس امریکا از خدا می خواست ایران به کمک عراق برود و به جنگ امریکا برود. امریکا شیطان بزرگ است و باید با او بجنگیم. پس در چنين حالتي اگر شما با امریکا بجنگی، به میل و رغبت و خواسته امریکا عمل کرده ای. آن زمان هم همینطور بود. معاویه می خواست که حضرت مجتبی بجنگد. تتمه اصحاب پیغمبر را تا آخرین نفر سر می برید. به هدف اعلا رسیده بود. هیچ کس نمی ماند که از دین دفاع کند. مکرر از حضرت مجتبی پرسیدند که آقا چرا شما با معاویه صلح کردی؟ یک بارش که در کتاب های اهل سنت هم آمده فرمودند که من می خواستم یک کس باشد که بر مرگ اسلام نوحه بخواند. در این حد. بر مرگ اسلام نوحه بخواند. می خواست نوحه خوان باشد. درکتاب های اهل سنت هست. نمونه اش جابر است. از این احکامی که عوض و بدل کرده بودند. ایشان می گوید بله در زمان پیغمبر اینگونه بود. در زمان خلیفه اول اینگونه بود. در زمان ... قالَ فیها رَجُلٌ بِرأیِهِ یک نفر به رای خودش یک حکمی درست خلاف حکم خدا داد. همه می گفتند این کاری که ایشان کرده، پیغمبر فرمود. حالا با آن روایاتی که زمان معاویه ساخته بودند، می گفتند اینها دروغ است. حالا خدا خواسته هم آن روایات و هم این راست ها در کتاب هست. ما از تمام نظرات فقهی شیعه و نظرات شیعه را در کتاب های درجه اول اهل سنت سند داریم. آن حرف راست هایی است که به برکت همین یاران باقیمانده حضرت مجتبی که آنها را دم تیغ معاویه نداده و خودش بلایش را کشیده و یارانش را حفظ کرد است. عمران بن حصین بود که مریض بود و حالش بد بود. یک نفر به عیادتش آمد. به او گفت می خواهم یک چیزی به تو بگویم. اگر زنده ماندم اجازه نمی دهم بگویی. اگر مردم دیگر خودت می دانی. چون خودت گرفتار می شوی. دیگر خودت می دانی. بعد یکی از این تحریفات را گفت. اینها آنهایی هستند که خضرت مجتبی خودش را سپر کرد و آنها را حفظ کرد که بمانند و اسلام را به نسل های بعد برسانند.