اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین عَجَّل الله تَعَالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ مَخرَجَه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین
خدای متعال یک مجموعه قدرت ها و توانایی هایی در وجود انسان قرار داده که با داشتن آنها می تواند زندگی کند. یعنی حتی همین زندگی حیوانی اش با کمک آن نیروها و توانایی هاست که حالا ما نام آنهارا مثلا می گذاریم غرائز. انسان یک سلسله غرائزی دارد. یک سلسله نیروهایی دارد که با کمک آنها به زندگی حداقلی حیوانی خودش ادامه می دهد و اگر آنها را نداشته باشد زندگی اش دوام نمی آورد. پس خدای متعال یک مجموعه نعمت هایی به انسان داده که انسان با آن بر روی زمین می ماند و ماندگاری خودش را ادامه می دهد. همه اینها در وجه حداقلی انسان است. انسان موجود خارق العاده ای است. اگر همت کند می تواند به آن نیروهای برتر خودش و متعالی تر خودش برسد و به انسانیت برسد. و به انسانیت کامل برسد. و بهشت برایش نقد شود. آنطور که شاعر می گوید من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود. مثلا. به او قدرت اداره جهان را بدهند. به او قدرت اداره جهان را بدهند. که اینها برای همه ممکن است. وقتی انسان قدرت اداره خودش را طبق فرمان عقل به دست بیاورد می تواند به قدرت اداره جهان هم برسد. ببینید در میان این نیروها نیروی عقلانی انسان است که درواقع برترین این نیروهاست. اگر آدمیزاد روی آن تمرین کند... یک چیز مهمی است که آدم روی آن قدرت عقلانی خودش تمرین کند و آن را به کمال لازم خودش برساند. آن نیروهای پست و حیوانی انسان با تولد انسان رفته رفته خودش به فعلیت می رسد. اگر انسان بکوشد و آن قدرت های عقلانی خودش را هم که به صورت بالقوه در او هست، بالفعل کند، می تواند همه آن نیروهای پست حیوانی خودش را تحت کنترل بیاورد و مطلقا در تحت فرمان عقل کار کند. این ساختمان آدم تا اینجا و برتر هم جا دارد. بستگی دارد که شما ذره ذره اعمال خودت را عقلانی انجام بدهی، یعنی انسانی، یا غریزی انجام بدهی، یعنی حیوانی. اگر تمرین روی آن ذره ذره ها به صورت عقلانی باشد، عقل رشد می کند و به کمال می رسد و می تواند فرماندهی همه نیروهای موجود در انسان را به دست بگیرد و همه را به جا مصرف کند. و از آنجا پا به دایره برتر بگذارد که حالا ما در حد چندین دقیقه، هفت هشت دقیقه از آن سخن می گوییم. این حدیث درمورد اولوالالباب است. می فرمایند إنَّ اُولُوالالباب ألَّذِینَ عَمَلُوا بِالفِکرَه. صاحبان لُبّ. اولو الالباب یعنی صاحبان لبّ. لُبّ یعنی عقل خالص. کسانی که به عقل خالص رسیده اند. نه عقل مشوب به شهوت. نه عقل مشوب به غضب که گاهی آدم بر اساس عقل عمل می کند، گاهی بر اساس شهوت. یا آن دسته پایین تر که فقط بر اساس شهوت و غضب عمل می کنند. از این دو دسته بالاتر آمده و صاحب لُبّ شده. لبّ یعنی عقل خالص. کسانی که صاحب عقل خالص شده اند کسانی هستند که عَمَلُوا بِالفِکرَه. عمل می کنند. اما عمل فکری. ببینید کسی که ریاضیات عمل می کند و ریاضیات کار می کند، دارد به فکر عمل می کند. اما این فکر، فکری در حیطه همین عالم جسمانی است. این یک ذره از بند شهوت و غضب آزاد شده و فکرش بالفعل شده. اما در حیطه همین جهان ریاضیات چیزی مافوق این جهان نیست. اما خب یک بدن هست که بالاتر است. یک کسی فقط در شهوت و غضب فکر می کند و در حیله فکر می کند. حیله تازه ای می اندیشد. اینها که غرق در حیوانیت هستند. این کسی که در ریاضیات فکر می کند یک قدم تکان خورده و از حد شهوت و غضب و حیلت بیرون آمده و بالاتر است. اما وقتی که کار ریاضیات را هم کنار می گذارد این باز همان در حیطه شهوت و غضب و اینهاست. اما خب بخشی از عمرش را دارد در یک مرتبه بالاتری فکر می کند و در مرتبه بالاتری زندگی می کند. حالا این اولوالالباب کسانی هستند که فقط تفکر می کنند. می شود آدم همیشه در تفکر باشد؟ می شود. یک وقتی هم داستانش را برایتان عرض کردم. ما به مشهد مشرف بودیم و یک جریانی بود که باید یک بزرگی را تشییع می کردیم. من و آن دوستمان پشت سر مرحوم آقای طباطبایی حرکت می کردیم. همه اش چشم مان به ایشان بود. می دیدیم که ایشان در یک جایی است. همه اش در فکر است. آن آقایی که همراه ایشان حرکت می کرد گاهی رو به ایشان می کرد و یک سوال می کرد. من نگاه می کردم احساسم این بود که ایشان مثل اینکه از یک بلندی پایین آمد، جواب ایشان را داد. بعد دومرتبه به آن جای بلندی که بود می رفت. چون خود ایشان که اصلا پیش صحبت نمی شد. ایشان همیشه در سکوت بود. این شاید ده بار مثلا اتفاق افتاد. هی بنده احساس کردم ایشان از آن مرتبه بلند پایین آمد، جواب داد دو مرتبه به آن بالای بلندی خودش برگشت. باز مشغول فکر است. إنَّ اُولُوالالباب ألَّذِینَ عَمَلُوا بِالفِکرَه. همه اش مشغول فکر است. اینجور آدمی حتی در عالم خواب هم دارد فکر می کند. یعنی دارد زندگی انسانی می کند. زندگی عقلانی می کند. دارد رشد عقلانی می کند. مثل این است که یک ساختمان می سازد. تمام آجر های این ساختمان آجرهای فکری و عقلی است. دائما اینجوری است. یعنی بنابراین این آدم خوابش هم خواب عقلانی است. خوابش هم خواب عقلانی است. یعنی لحظه ای به خواب جسمانی که در خواب جسمانی غرق شود فرو نمی رود. ولو بدن خوابیده و استراحت خودش را می کند. اما عقل ایشان مشغول کار است. حالا یک همچین آدمی را می خواهیم عرض کنیم که در نتیجه و در نهایت به کجا می رسد. بعد مراتبش را می گویند و می رسند به این که و فَإذا بَلَغَ هذِهِ المَنزِلَه که حالا من آن واسطه را حذف کردم. می خواهیم این نکته را عرض کنیم که مهم است. جَعَلَ شَهوَتَهُ وَ مَحَبَّتَهُ فِی خالِقِهِ. دیگر شهوت، شهوت طبیعی معمولی نیست. محبت، محبت طبیعی معمولی نیست. انسان به فرزند خودش محبت دارد. محبت طبیعی معمولی است. معمولا، معمولا دیگر هر حیوانی نسبت به بچه خودش، نسبت به فرزندان خودش محبت دارد. و از آنها دفاع می کند. مثلا مرغ از جوجه های خودش دفاع می کند. و حتی مثلا فرض کنید ممکن است برای نجات جوجه های خودش به جنگ با گربه برود. خب این یک محبت طبیعی است. محبت ناشی از حیات حیوانی آدمی است. اما این کسی که به اینجا می رسد، فَإذا بَلَغَ هذِهِ المَنزِلَه جَعَلَ شَهوَتَهُ وَ مَحَبَّتَهُ فِی خالِقِهِ. کل محبت و کل خواهان های او در خالقش منحصر می شود. که بعد می فرمایند فإذا فَعَلَ ذلِکَ نَزَلَ المَنزِلَهَ الکُبری. آدمی در این صورت به بالاترین مرتبه می رسد. این برای انسان مقدر است. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ. [آیه 4 سوره تین]. این برای ساختمان آدمی، در ساختمان آدمی مقدر است. انسان به برترین ساختمان ساخته شده است. برترین ساختمان. ممکن است تنبلی کند، همت نکند، در همان حد ادنی و پست وجود خودش بماند. اما اگر ایمان بیاورد و خدا را باور کند، قیامت را باور کند این شروع کرده برای اینکه به مرتبه اعلای وجودی خودش برسد. گر کار کند، همت کند، کار کند، همت کند که هیچ کار و همتی، نه ذکر گفتن لازم است، ذکر های عجیب و غریب، نه کار عجیب و غریبی. فقط اطاعت. به هر جا می رسد، فکر می کند اینجا وظیفه اش چیست و به آن وظیفه عمل می کند. اگر آدم در همه زمینه ها به وظیفه خودش عمل کرد، می تواند به آنجا برسد که جَعَلَ شَهوَتَهُ وَ مَحَبَّتَهُ فِی خالِقِهِ. و بدترین و بدترین فرضی که برای آدمی هست، یعنی حتی ازمرحله حیوانی هم آدم پایین تر می رسد، این است که با آن غرائزی که دارد به گناه بپردازد. از غرایز خودش در گناه استفاده کند. چون غرایز می تواند پاک باشد و در حلال خدا مصرف بشود. می تواند مرتبه پایین ترین را انتخاب کند و در گناه غرق شود. اگر آنجوری شود، یعنی غرایز همه اش در گناه مصرف شود، آدم از حیوان هم پست تر می شود. که باز قرآن فرموده که انسان گاهی از حیوان هم پست تر است. گاهی شبیه به حیوان است. گاهی حیوان است و گاهی از حیوان پست تر است. از آن طرف حتی گفته اند از جماد هم پست تر است. یعنی جماد می تواند یک کمالاتی را داشته باشد و دارد که آن انسان آن را هم ندارد. قلب شان قصی تر از سنگ است. سنگ قصاوتی دارد [که] حدی دارد. انسان به جایی می رسد که قلبش از سنگ هم سخت تر است. از حیوان پست تر است. و اگر از آن طرف بکوشد، به جایی می رسد که جَعَلَ شَهوَتَهُ وَ مَحَبَّتَهُ فِی خالِقِهِ. این احتیاج به زحمت دارد. خب.
السلام علیک یا ابا عبدالله وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ. اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.
امام حسین علیها لصلاه و السلام در کربلا همه چیزش را به میدان امتحان آورده بود. برای بذل آورده بود. [در معنای] بذل فرمودند آنجایی که انسان چیزی را می دهد و انتظار مزد و مقابل ندارد. گاهی من هدیه می برم. آن کسی که هدیه من را گرفته است، یک هدیه بهتری را در مقابل هدیه من به من می دهد. خب این بذل نیست. بذل آن وقتی است که من آنچه که می دهم و هدیه می دهم، در انتظار یک ذره جزا نیستم. بنابراین امام حسین خودش را و همه متعلقات خودش را، همه علایق خودش را به صحنه کربلا آورده بود و همه را بذل کرده بود. یارانش هم همه خون شان را بذل کردند. جلوی پای امامشان بر زمین ریختند، بدون اینکه اندکی به آینده آن و آنچه که به آنها داده خواهد شد، بیندیشند. بَذَلُوا مُهَجَهُم دونَ الحُسَین. خون شان را در برابر بدن های حضرت حسین بذل کردند. یکی از قیمتی ترین بذل های امام حسین حضرت علی اصغر بود. علی اصغرش را آورده بود که بذل کند. آن را در راه رضای خدا بذل کرد. فکر نمی کرد که این قیمتی ترین بذلی است که دارد می کند. اصلا محاسبه نمی کند. این افراد محاسبه نمی کنند. ایشان برای علی اصغر خودش محاسبه نمی کرد. برای جان خودش، برای گلوی پاره پاره خودش، برای گلوی پاره پاره اصغرش. همه را داده بود و رفته بود. منتظر جوابی نمانده بود. منتظر تشکری نمانده بود. منتظر دستت درد نکند نمانده بود. داده بود و رفته بود. بلکه یک کمی بالاتر اگر این چیزهایی را که داشت و داده بود، مال خودش می دانست، یک چیزی بود. اگر مال خودش نمی دانست و داده بود، که دیگر مرتبه بالاتری است. ایشان برای خودش و آنچه که داشت، مالکیتی قائل نبود. مالکیت خاص خداست. مالکیت خاص خداست. هیچ کسی مالک هیچ چیز نیست. بنابراین اگر از علی اصغر گذشته بود، یا از علی اکبر گذشته بود، یا از ابالفضل گذشته بود، یا از همه کس و همه چیزش گذشته بود، نه به خاطر این بود که داده بود که چیزی نگیرد. [این نبود که] چیزی را داشت و داده بود و چون مرحله بالایی را حائز بود حتی منتظر جزا هم نمانده بود. نه. آنچه که داده بود اصلا مال خودش نمی دانست. همه را به صاحب اصلی اش بازگردانده بود.
و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.