جلسه چهارشنبه 99/4/4
حالا می خواهم یک آیه برای شما بخوانم که بگویم ... قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ. قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ [15 مائده]. برای شما از طرف خدا یک نور و یک کتاب آشکار آمده است. راه را نشان می دهد.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین المُنتَجَبین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین عَجَّل الله تَعَالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ مَخرَجَه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

یک داستان فوق العاده ای را در گذشته مکرر برای شما عرض کردم. حالا می خواهیم دوتا جنبه عرض کنیم. خدمت مرحوم آقای طباطبایی نشسته بودیم. ایشان دو ماه تابستان به مشهد مشرف می شدند و آنجا مجلس داشتند. مجلسی که می شد ایشان را ملاقات کنیم. روز پنجشنبه و روز جمعه. خب ما آنجا خدمت ایشان بودیم. یک کسی مثل بنده مثلا فضول باشی گفت که زیارت امام زمان ممکن نیست. یک کلمه و جمله ای گفت که مثلا همه اهل مجلس شنیدند. ناگزیر خود حضرت آقا هم شنید. ایشان هیچ چیز جواب نداد. دو سه دقیقه بعد شروع کردند به نقل یک داستانی. مکرر عرض کردم. شاید یادتان هم هست. ایشان فرمودند که مشایخ ما می فرمودند. مشایخ ما یعنی اساتید ما. اساتید ما قاعدتا مرحوم آقای قاضی [را می گفتند]. مثلا. می خورد که ایشان فرمایش فرموده باشند. [مشایخ ما می گفتند] مرحوم علامه بحرالعلوم هرشب از نجف حرکت می کرد و به مسجد کوفه می رفت. مسجد کوفه یک مجموعه عباداتی دارد. حالا آن عبادات یا عباداتی که خودش در نظر داشت تا صبح انجام می داد. صبح نماز صبحش را می خواند و بعد به نجف برمی گشت. برای اینکه بتواند درس هایی که به عهده دارد را بگوید. آن وقت مرجعیت بین سه تا عالم تقسیم شده بود. این از نوادر ایام روزگار است که مثلا یک کسی مسائل مردم را جواب می دهد. مردم در مسائل به ایشان رجوع می کنند. یک کسی درس طلبه ها را اداره می کند. یک کسی چه. یک چنین چیزی گفته اند. درهرصورت ایشان برای اینکه بتواند به کارهای نجف برسد، بعد از نماز صبح حرکت می کرد و به نجف می آمد. حالا چجوری می آمد و چجوری می رفت؟ پیاده می آمد و پیاده می رفت؟ خود این هم مساله ای است که نمی دانیم. سال ها. ایشان فرمود هجده سال. هجده سال هر شب از نجف حرکت می کرد و به مسجد کوفه می رفت و تا صبح به عبادت می پرداخت. شماها مسجد کوفه را ندیده اید. آن وقتی که با پول حلال [ساخته شده بود]. که الان هم با پول حلال ساخته اند و تزیین کرده اند و سنگش را چجوری گذاشته اند و اینها با پول حلال انجام شده، آن وقت اینها نبود. زمین خاک بود. و ساختمان هم همان ساختمان قدیمی. از در و دیوار اینجا بوی معنویت می آمد. حتی ما که کر و کور و چه هستیم این را می فهمیدیم. خیلی مسجد خوبی بود. بعد هم من بعد از این ساختمان ها رفتم. چه عرض کنم. ایشان طبق معمول یک شب دیگری هم از نجف به سوی مسجد کوفه حرکت کرده. اما به دلش افتاده به مسجد سهله برود. مسجد سهله به دلش افتاده. هی دلش می خواهد به مسجد سهله برود. اما خب قرار است. هجده سال. هجده سال هر شب من به مسجد کوفه رفته ام. نمی خواهم این را بشکنم. بنابراین به آن میل درونی و باطنی خودش و علاقه درونی و باطنی خودش برای رفتن به مسجد سهله می جنگد. هی می رود طرف مسجد کوفه و هی آن عشق و علاقه زیاد هم زیاد می شود. اما باز این دارد با خودش می جنگد. تا طوفان شد. یک طوفانی از روبه رو شد که امکان نبود شما چشمت را باز کنی. امکان اینکه چشمت را باز کنی نبود. خب حالا چه کار کنم؟ رو به رو رفتن مقدور نیست. چه کار کنم؟ ناگزیر ایشان به مسجد کوفه پشت کرد و به طرف مسجد سهله رفت. باز آنجا را هم آن وقتی که خرابه بود، خرابه بود، اما مسجد بود [دیده بودیم]. در هرصورت با ناراحتی و کراهت، در عین حال که آن عشق هم هست، اینجا را رها کرده و به طرف مسجد سهله رفته. باد و طوفان هم هست. تا به مسجد سهله رسید. مسجد سهله سابقا یک جلوخوان داشت. یعنی یک محوطه بزرگی داشت. از در که وارد می شدی به آن محوطه می رفتی و از آن محوطه وارد مسجد می شدی. یعنی باز یک در دیگری بود. خب. داخل مسجد سهله یک مقامی هست به نام مقام صاحب الزمان. یک تکه مثلا فرض کنید تا این ستون ها. یک ذره بیشتر. محوطه اش یک اتاقکی است. این طرفش هم باز است. یک طرف اتاقش باز است. آنجا مقام صاحب الزمان است. ایشان از این در اولی و در دومی وارد شد. دید مسجد آنجا روشن است و نور است. آنجا نور عادی نیست. نور چراغ نیست. اصلا آن شب هم شب چراغ نیست. چراغی در آن باد و طوفان باقی نمی ماند. مثلا احتمالا این مسجد خادمی هم داشته. خادمی هم وجود ندارد. ایشان آنجا ایستاده و دارد مقام صاحب الزمان را نگاه می کند. می بیند یک آقایی آنجا مشغول نماز و عبادت است. ایشان هم همینطور ایستاده. یعنی نمی تواند حرکت کند. پاها بسته است. دست و پا بسته است. زبانش هم بسته است. نمی تواند هیچ کاری بکند. همینطور ایستاده. تا اینکه نماز ایشان تمام شد. مثلا. کاری که ایشان داشت تمام شد. رویش را به طرف در که ایشان ایستاده برگرداند. مثلا درگاهی ای که اوایل مسجد است. به زبان فارسی و لهجه بروجردی، چون اصل مرحوم آقای بحرالعلوم بروجردی است، اصل شان بروجردی است؛ به لهجه فارسی بروجردی به ایشان فرمودند مهدی بیا. حالا مهدی کیست؟ مرجع تقلید عالم تشیع است. مثلا. ایشان هفت هشت قدم، ده قدم جلو رفت و ایستاد. مثلا هیبت آقا و جرئت ایشان اجازه نمی دهد جلوتر برود. می خواهد احترام کند. دومرتبه فرمود مهدی بیا. باز ایشان هفت هشت ده قدم کم و زیاد جلوتر رفت و باز ایستاد. جرئت نمی کند برود. هیبت اجازه نمی دهد. به قصد احترام. این بار برای بار سوم فرمود که ادب در حرف گوش کردن است. نه دست به سینه [بودن]. ادب در دست به سینه بودن نیست. در تعظیم کردن نیست. ادب در حرف گوش کردن است. چشم. رفت جلو. رفت جلو. ایشان آغوش باز کرد. بحرالعلوم را به بر گرفت. این داستان از کجا شروع شده بود؟ می گویند میرزای قمی همتای ایشان بود و هردو شاگردان مرحوم آقاباقر وحید بهبهانی بودند که بزرگ ترین عالم بزرگ عصرشان بود و مرجع تقلید زمان بود. اینها شاگردان ایشان بودند. یک مجموعه شاگردان برجسته بزرگ داشتند. خب. ایشان به نجف آمد و بحرالعلوم مثلا به دیدن ایشان رفت. ایشان به بازدید رفت و یک وقتی را در بازدید انتخاب کرد که کسی نباشد. آدمی نباشد. ایشان آنجا یک شاگردی به نام سلماسی داشت [که او داستان را نقل می کند]. فکر می کنم بنده مثلا نوه پنجمش را دیده بودم که مثلا چه بود. عالم نبود. اما آدم حسابی بود. در فرهنگ بود. او داستان را نقل می کند. او در کنار بحرالعلوم نشسته. میرزا به دیدن ایشان یا به بازدید ایشان آمده. از ایشان سوال می کند که آقا شما نمی توانی داستان کرامات خودت را انکار کنی. عالم گیر است. عالم می دانند که شما چقدر صاحب کرامتی. بنابراین انکار نفرمایید. بفرمایید از کجا بوده. من آن را می خواهم. که بفرمایید چه شد؟ چرا اینجوری شد؟ از کجا شد؟ بعد ایشان فرمود که بله هجده سال و اینها تا من آن شب به محضرت حضرت ولیعصر رسیدم و در مقام صابح الزمان ایشان من را بغل کرد. هرچه شد در آن بغل شد. دیگر نمی توانم بقیه اش را بگویم چه شد. حالا میرزای قمی خودش صاحب کرامت بود. هنوز هم هست. هرکس قم مشکلی دارد به ایشان مراجعه کند. اگر شما قمی هستی و خانه می خواهی سر قبر ایشان می روی و خانه گیرت می آید. و الی آخر. نمی توانم آن چیزهایی که اتفاق افتاد را بگویم. یعنی این برای یک اهل سر گفتنی نیست. چه شد؟ چه اتفاق افتاد؟ عرض کردم. می خواهم دوتا نکته از این عرض کنم. یک نکته اول این است که آقا، فاصله حضرت صاحب الزمان با دیگران، فاصله چیست؟ عرش تا فرش. یک آقایی بود مشتری جمع می کرد. این مشتری ها همه به محضر حضرت ولیعصر مشرف می شدند. مثلا یک خانمی دو جلسه به محضر ایشان آمده بود و بعد حضرت ولیعصر را زیارت کرده بود. صدتا، دویست تا. اینجوری نیست آقا. حالا نمونه های دیگری که موجود است. فاصله عرش است. حالا عرش هم که می گوییم نه عرش. چون او فوق عرش است. تا زمین. این یکی. نمی شود روی او قیمت گذاشت. نمی شود روی آن شخصیت قیمت گذاشت. این یکی. دوم آقا زحمت کشیده است. هجده سال. این که آقای طباطبایی فرمودند را در کتاب ها نقل کرده اند. احتمالا در کتاب منتخب الاثر نقل کرده اند. آنجا می گویند هر شب جمعه می رفت. من آنجا اینجوری دیدم. این که من از ایشان شنیدم هر شب بود. آقا یک همچین چیزی لازم است. زحمت دارد. انقدر آن مرتبت بلند است. با صدتا صلوات و عرضم به حضورتان مثلا یک شب نماز شب بخوانید نیست. این نیست. ما همه مان یک همچین آرزوهایی داریم اما از باب آرزو به جوانان عیب نیست، عیب نیست.

حالا می خواهم یک آیه برای شما بخوانم که بگویم ... قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ. قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ [15 مائده]. برای شما از طرف خدا یک نور و یک کتاب آشکار آمده است. راه را نشان می دهد. کتاب مبین است. نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ. [آیه بعد می فرماید] يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ شرط دارد. اگر کسی می خواهد از این کتاب بهره مند شود، اگر کسی می خواهد از این کتاب بهره مند شود، يَهْدِي بِهِ اللَّهُ خدا به این کتاب و به این نور هدایت می کند کسی را که مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ. دنبال رضای خدا می گردد. او با این کتاب هدایت می شود. به کجا؟ يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ به سبیل های سلامت. تازه به راه راهنمایی می شود. مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ. دستش به قرآن که می رسد تازه این قرآن به او نشان می دهد که این راه سلامت است. بعد باید چه کار کند؟ راه را باید چه کار کنی؟ قربانت بروم راه. هی این راه را ماچ می کنم. این نیست. آدم باید راه را برود. تازه بعد از اینکه به این راه و این کتاب مبین رسیدی، دنبال رضای خدا بودی، شما را به این راه بردند. به سبل سلام، راه های سلامت. دیگر دست شیطان به شما نمی رسد. این که شب و روز شیطان دارد به من ور می رود معلوم می شود من در سبل السلام نیستم. مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ نبودم. اگر بودی تو را به سبیل سلامت برده بودند. می دانید دیگر سبیل را به راه ترجمه می کنیم. صراط را هم به راه ترجمه می کنیم. به سبل سلامت. ببینید کرم. اگر یک نفر کریم است، این در یک سبیل سلامت است. کرم یک سبیل سلامت است. ظهر یک آقایی بود که با او مصاحبه می کردم. گفت شما چند بار زخمی شدی؟ مثلا چهل و چند بار. بعد گفت عمل جراحی؟ گفت اگر خدا قبول کند شصت و چند بار. اگر خدا قبول کند شصت و چند بار عمل شدم. این یک سبیل سلامت است. جهاد یک سبیل سلامت است. دست در جیب کردن و بذل و بخشش یک سبیل سلامت است. نه این دوزار هایی که ما می دهیم برای اینکه صبح که به سر کار می رویم سالم باشیم. آن نه. آن همین است که در طول روز بلا از شما رفع می شود. صدقه ای که صبح می دهید را نمی خواهیم بگویم. نمی گوییم صبح صدقه بدهد. بدهد. نه نگوید. عبدالله بن جعفر را می شناسید؟ یک کمی می شناسید دیگر. شوهر حضرت زینب سلام الله علیها. چندین روز بود که دیگر برایش نمی رسید. حالا ایشان فرض کن تاجر بود. باغدار بود. کشاورزی داشت. این را نمی دانم. درهرصورت چندین روز نمی رسید. عرض کرد بارالهی من مردم را عادت داده ام. مردم عادت دارند به در خانه من بیایند و دست پر بروند. اگر بنا نیست من دیگر از این عالم بروم. چهار روز بعد هم فوت کرد. بذل و بخشش را دارم می گویم. این یک سبیل سلامت است. اتفاقا سبیل خیلی خوبی هم هست. قرآن دارد وَتَثْبِيتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ [265 بقره]. شخصیت آدم را تثبیت می کند. بذل و بخشش شخصیت آدم را تثبیت می کند. هرکس در حد خودش. بله؟ هرکس در حد خودش. اینها سبل سلامت است. شجاعت، سخاوت، گشادگی سینه که حالا همه اش می شود گشادگی سینه. یعنی قدرت تحمل دارد. کسی به او فحش بدهد این شق نمی زند در گوشش. خونسرد می رود. این می شود یک سبیل سلامت. یک کسی نامه نوشته بود به خواجه نصیرالدین طوسی رضوان الله علیه. آقا شما یک حیوان[ی]، بدترین حیوان عالم. مثلا گرگ. سگ. مثلا. ایشان هم یک نامه در جواب نوشته بود. نوشته بود که سگ چهارتا پنجه دارد که در آن ناخن های تیز دارد. دست من ناخن های تیز ندارد. من پنجه ندارم. او چهاردست و پا راه می رود. من چهار دست و پا راه نمی روم. خیلی خونسرد دارد توضیح می دهد که من چرا سگ نیستم. اگر یکی به آدم بگوید سگ، اوقات آدم تلخ می شود. نه. دیگر خونسرد است. این می شود سبیل سلامت. یک کسی می آید به شما می گوید آقا ببخشید من خیلی پشت سر شما حرف زدم. یکی آمد خدمت آقای مصباح. در حرم حضرت رضا. گفت آقا آن وقتی که اوایل دوران دانشگاهم بود من خیلی پشت سر شما حرف زدم. ایشان گفت من بایداز شما معذرت خواهی کنم. من باید از شما معذرت خواهی کنم. یعنی نه اینکه  حالا تو را می بخشم. من باید از شما معذرت خواهی کنم. این می شود سبیل سلامت. اگر مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ. اگر نماز می خوانی، به دنبال رضای خدا نماز می خوانی. من به روضه می آیم، برای رضای خدا به روضه می آیم. اگر، اگر، اگر. همه در راه رضای خداست. تازه شما را به این راه های سلامت می آورند که اگر این راه را بروی و خدا به شما عمری بدهد و توفیقی بدهد، به آرزویت برسی. می گویند مرحوم آقای آمیرزا جواد آقای ملکی رضوان الله علیه فرموده بود به آرزویم رسیدم. آرزویشان چه بوده؟ حاج آقای حق شناس آرزویش چه بوده؟ فرمود دیگر هیچ حاجتی ندارم. هیچ حاجت دیگری ندارم. به همه حاجت هایم رسیدم. یک حاجت است که اگر شما به آن حاجت برسی، به همه حاجت هایت رسیدی. یک حاجت است که اگر شما به آن برسی، به همه حاجت هایت رسیدی. هرکس که تو را یافت. چه ندارد؟ این ممکن است. اگر خدا مدد کند، اگر خدا مدد کند آدم برسد. اگر وسط راه هم از دنیا بروی خب در برزخ اجازه می دهند که این راه را ادامه بدهی. البته آنجا بیشتر طول می کشد. اینجا شما یک شب بیدار می شوی. مثل اینکه ده هزار شب در عالم برزخ بیدار شدی. یک شب اینجا. حالا من عرض می کنم. یعنی به زبان من معادل ده هزار شب آنجاست. یک ریال که اینجا به فقیر دادی، مثل این است که آنجا مثلا یک میلیارد. فاصله زیاد است. اما خب این آدمی که نیمه راه را رفته... مرحوم آقای مطهری را نقل کرده بودند. ایشان به خواب خانم شان آمده بودند. به ایشان فرموده بود که ما هر روز صبح به محضر حضرت حسین علیه السلام می رویم وایشان برای ما درس توحید می فرماید. تو در توحید چه کم داشتی؟ چه را بلد نبودی؟ هرچه اینجا می شد از توحید بفهمی را که فهمیده بودی. نه. می رویم به محضر حضرت حسین علیه السلام وایشان برای ما درس توحید می فرمایند. یعنی هی دارد بالا می رود. خوش به حالش. حالا حضرت معصومه سلام الله علیها استاد این فن است. کسی به ایشان نگفته استادها. من دارم عرض می کنم. حالا لفظش را ایشان ببخشند. استاد این فن است. من یک مشکل خیلی خیلی خیلی ... داشتم. دیگر قلبم می سوخت. یعنی در اثر آن فشار. خیلی فشار بود. قلبم می سوخت. رفته بودیم به زیارت ایشان. خودم را به حرم مالیدم. دیگر قلب نمی سوخت. تمام شد. استاد این فن است. در توحید استاد است. خانم و آقا هم ندارد. هرکس که این راه را برود. مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ به سبل سلام می رسد. و اگر خدا عمری بدهد و توفیق بدهد، یعنی بتواند راه را ادامه بدهد. چون باز هر لحظه او باید کمک کند. هیچ لحظه ای بدون او نیست. اصلا. لحظه ای بدون او وجود ندارد. این به مقصد برسد. یک بیابانی هست. در آن خورشید طلوع کرده. شاید این مثال را بیشتر از یک وقت هم عرض کردم. یک صحرایی هست که در آن صحرا خوشید طلوع کرده است. هیچ دیوار و درختی نیست که روی زمین سایه افتاده باشد. هرکس به آن صحرا برود خورشید را به تمامی می بیند. دقت کنید. هرکس به آن صحرا برود، خورشید را به تمامی می بیند. راس کسانی که خورشید را به تمامی می بینند حضرت خاتم انبیاست. اللهُمَّ صَلِّ و سَلَّم و بارِک عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم. ایشان هیچ کبود ندارد. می گویند حالت انتظاری ندارد. همه انتظارهایش برآورده شده. ایشان چه فرمود؟ فرمود هیچ حاجتی ندارم. همه حاجت هایم برآورده شده. حالا بین ایشان و او چقدر فاصله است؟ دیگر آن را خدا می داند. اگر خودشان را می کشتند، می کشتند برای اینکه بتوانند به آن صحرا بروند. طلوع خورشیدی که از ازل تا ابد طالع است. خورشید ما حالا یواش یواش دارد غروب می شود. این نه. آنجا یک خورشیدی طلوع کرده که از ازل تا ابد طالع است. هرچه هم شما در آن صحرا بمانی، طلوع خورشید برایت بیشتر می شود. طلوع خورشید بیشتر می شود. هی شما عاشق تر می شوی. جمعیت ما که لایق نیست. من از خودم می گویم که بیشتر از همه. اگر یک وقت هم می شود که مجانی کسی را به آن صحرا ببرید، ما را ببرید. اگر می شود. سه تا صلوات به محضر حضرت معصومه سلام الله علیها بفرستید. اللهُمَّ صَلِّ و سَلَّم و بارِک عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای