ظهر اربعین حسینی 96/8/18
هرگلی کاشتی، خودت کاشتی. نکاشتی، نکاشتی. هربار که چشمت را نسبت به نامحرم بستی، کاملا بستی، داری یک گلی برای خودت می کاری. خب. آدم به جایی می رسد که فقط خدا برتر از اوست. اینها متقیان اند. اینها که صاحب اختیارند، به این سلطنت می رسند، اینها متقیان اند. آن وقت امیرالمومنین امام متقیان است.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

امروز می گفتند جاماندگان از زیارت حضرت حسین به زیارت حضرت عبدالعظیم بروند که ولیّ حضرت حسین است. بگوییم که مثلا نایب حضرت حسین است در کشور ما. حالا خوش به حال آنها. باز جاماندگان رفتند و به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام رسیدند. ما حتی در شما جاماندگان هم قرار نگرفتیم. من عرض می کنم به حساب واماندگان از این سعادت ها، اسم ما را در دفتر واماندگان بنویسند. که دل شان می خواسته بروند. اما نتوانستند. دیشب یک بحثی خدمت دوستان دیشب عرض کردیم که به طور اغلب نیستند. به طور اغلب دوستان تازه ای آمده اند. عرض دیشب مان این بود که آدم، فقط هم آدم؛ یعنی فقط انسان است که می تواند صاحب اختیار خودش باشد. این آن چیزی است که آدم را بر همه موجودات برتری می بخشد. [در آیه 4 سوره تین می فرماید:] لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ. انسان را در بهترین ساختمان ساخته ایم. ما که از آن بهترین ساختمان که... من یک ذره بوی غذا می شنوم حواسم پرت می شود. مثلا خدایی ناکرده یک جوراب نازک می بینم، حواسم پرت می شود. مثلا. آخر این که انسانیت نیست که. انسانیت آن وقتی است که آدم صاحب اختیار شده باشد. الان بالا داشتیم به دوستان عرض می کردیم که یک مقام و منصبی در عصر قاجار بود از مقام و منصب های دولتی به نام صاحب اختیار. اسم این منصب و مقام را می گوییم صدر اعظم است. این هم می گوییم صاحب اختیار. یک صاحب اختیار بوده. آدمیزاد می تواند صاحب اختیار باشد. اگر بشود. حالا ما می خواهیم نتیجه آن بشودش را عرض کنیم. اگر آدم خودش صاحب اختیار خودش شد، یک مثال هایی هست که گفتنش قبیح است، اما واقعیت داشته. اگر می توانستم عرض کنم، می فهمیدید که صاحب اختیاری تا کجا هست. قرآن می فرماید. این مکرر آمده. در قرآن این مساله مکرر آمده. [در آیه 33 سوره زمر می فرماید:] وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ. به مضامین آیه کاری نداریم. فقط به یک تکه اش کار داریم. آن کس که صدق بیاورد و آن صدق را نصدیق کند، حالا اینها یعنی چه؟ خود این به تفیسر احتیاج دارد که کاری نداریم. أُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ. به این کار داریم. اینجور کسانی که صدق می آورند و به صدق تصدیق می کنند، اینها متقیان اند. حالا لفظ متقیان خب در قرآن پر است. خب؟ اینش را کار داریم. لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ اینها وقتی که به نزد ربّ شان رفتند، لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ برای آنهاست آنچه که می خواهند. متقیان در عالم آخرت صاحب اختیارند. ببینید صاحب اختیارند. لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ. برای آنهاست آنچه که می خواهند. به مقام صاحب اختیاری می رسند. ذَلِكَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ. و این جزای محسنان است. محسن همان متقی است. متقی همان محسن است. اینها لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ. هرچه بخواهند دارند. هرچه بخواهند دارند. من این را قبلا هم عرض کرده ام. اسمش را می گذاشتیم آدم وقتی به آن عالم برود، این آدم ها به سلطنت می رسند. سلطنت شان هم مطلق است. حد و مرز ندارد. اینجا هیچ صاحب قدرتی در عالم نیست. یک ایران کوچولو جلوی امریکا را گرفته. برایش مزاحم شده. آن همه مثلا فرض کنید او خودش را صاحب قدرت مالی و نمی دانم نظامی می داند. یک عمامه سیاه جلویش را گرفته. یک نفر. فقط همان یک نفرها. دیگر بقیه... بقیه را که ما می دانیم. البته بعضی ها را. یک دانه عمامه سیاه دیگر در لبنان است جلویشان را گرفته. بسته. راهش را بسته. با همه قدرتش. اگر آن نفر بمب اتم خودش را در لبنان به کار ببرد، لبنانی به جای نمی ماند. همین می گذارد. همین یک نفر نمی گذارد. می خواهم عرض کنم قدرت های این عالم است که حد و مرز دارد. آنجا دیگر قدرت آدم، اراده اش حد و مرز ندارد. لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ هرچه می خواهد. یک انحصار هم احتمالا در این آیه فهمیده می شود. می گوید فقط برای اینها. هرچه می خواهند. حالا باز عرض می کنیم که یک چیزیش به ماها هم بخورد. عکس مرحوم قاضی لای قرآن من است. به عنوان نشانی از آن استفاده می کنم. خب در ضمن هم گاهی یاد ایشان می کنیم و یک عرض سلامی خدمت ایشان می کنیم. یک داستان یادم آمد از ایشان عرض کنم که آدم که صاحب اختیار می شود، چجوری می شود. یک آقای بزرگواری از علمای نجف بود. ایشان با مرحوم آقای قاضی سلام و علیکی داشت. یک روزی با هم برخورد کردند و آقای قاضی ایشان را به صحبت گرفت. همینطور با هم رفتند، رفتند، رفتند. از شهر بیرون رفتند. شهر کوچک بود. از شهر بیرون رفتند و یک جایی در بیابان نشستند. صحبت هنوز ادامه دارد. دو نفری مقابل هم نشستند و ایشان دارد صحبت می کند. آن آقا هم یک کسی بود. در حینی که دارند با هم صحبت می کنند، این آقا مشاهده کرد که یک مار دارد می آید. در آن صحراهای داغ. مارش فقط یک بار آدم را می زند. احتیاجی به مار دوم ندارد. یک مار کوچک انقدری، دارد به سرعت می آید به طرف این دو نفر. دل در دلش نیست. هر لحظه هی او نزدیک تر می شود و ایشان بیشتر مضطرب می شود. آقای قاضی هم خونسرد نشسته دارد حرف خودش را می زند. ما باشیم می گوییم خب آقا یک فکری بکن. بلند شو از اینجا برویم. نمی شود بنشینیم. باز هم همانطور راحت نشسته. تا مثلا فرض کنید مار رسید به یک متری که دیگر ایشان می خواهد برود. هرطور شد و بعد هم وسط صحبت آقای قاضی هم شده باشد. من که نمی توانم. مرحوم آقای قاضی رویش را اینطرف کرد و فرمود که موت بإذن الله. موت بإذن الله. می فهمید معنی اش یعنی چه دیگر. این همینطور افتاد. دیگر حرکت نکرد. باز هم آقای قاضی دارد ادامه صحبتش را می دهد. ایشان هم ته دلش هنوز یک شوری هست که چه شد؟ حالا فعلا که ظاهرا خطر برطرف شد. اما چه شد؟ در هرصورت صحبت تمام شد و آقای قاضی بلند شدند و خداحفظی کردند و رفتند و ایشان گفت برویم ببینیم ماره چه شد. مثلا فرض کنید یک چوبی برداشت و زد به این ماره. نه. مرده. تمام شد رفت. فردا در بازار نجف به هم برخورد کردند. آقای قاضی فرمودند خوب شد رفتی امتحان کردی دیدی که ماره مرده. آدم صاحب اختیار بشود اینجوری می شود. البته زحمت داردها. اینجا این زحمت دارد. ما اهل زحمت نیستیم. [در آیه 33 سوره قاف می فرماید:] مَنْ خَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ. کسی که در غیب، در پنهان از خدا می ترسد. در دلش هول است. هیچ کس نیست. هیچ کس نیست بگویند فلانی هم فلان. هیچ کس نیست. من و من. اما هول در دلم است. خدا که هست. این. مَنْ خَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ. و وقتی به نزد ما می آید با قلب منیب می آید. قلب منیب قلبی است که به آن سوی می رود. آدم را به آنور می کشد. لازم نیست برایش روضه بخوانند. ما لازم است برایمان روضه بخوانند. در روضه هم خودش را بکشد. تا دلمان یک تکانی بخورد. اما این دلش. خودش می رود آن طرف. یک دوستی داشتیم. خدا رحمتش کند. پدرش می گفت. می گفت گاهی شب دور هم نشسته بودیم. می دیدیم این رفت. همینطور. یک گریه بی اختیار. گفت یک روز آخر من مثلا داد زدم. خب چه خبرت است؟ حالا این دلش چون سید بود، می رفت پیش ... حالا به قول ماها می رفت همان کوچه که چه شد و در کوچه چه خبر شد. ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ به اینها می گویند که در نهایت سلامتی به بهشت وارد شوید. حالا من عرض می کنم که آدمی که اینجوری است، از لحظه مرگ بهش می گویند ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آیه دیگر داریم. حالا نخواستیم آن را بگوییم. ذَلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ. امروز روز ابدیت است. امروز روز ابدیت است. لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ فِيهَا اینها که به آن بهشت رفتند، برای آنها هرچه بخواهند هست. هیچ حد و مرز ندارد. بعد یک عبارت دارد که درنمونه هایش آن را ندارد. می فرمایند وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ. البته نزد خود ما بیشتر از آن چیزی است که او دارد. او سلطنت دارد. مثلاها همه گنج های عالم در اختیار اوست. اما ما بیشتر از او داریم. فقط خدا برتر از این بنده است. فقط خدا برتر است. این را برای من، شما، شما، شما، برای همه این سفره پهن است. یک صاحب همت می خواهد. دیشب عرض کردیم که چکار کنیم؟ گفتیم آقا از چشمت شروع کن. شما اختیار چشمت را به دست خودت بگیر. اگر توانستی، خب بعد اختیار زبانت را در اختیار بگیر. اگر توانستی، بعد اختیار گوشت را در اختیار بگیر. همینطور. اگر اینها در اختیار آمد، اگر این حواس پنجگانه که باز دیشب مفصل عرض کردیم، اگر اختیار حواس پنجگانه در اختیار تو آمد، اختیار خیالت هم می آید. صاحب اختیار خیالت می شوی. از آنجا در این عالم تو به سلطنت رسیده ای. هرچه بخوانی فکر می کنی. نخواهی نمی کنی. اگر شیطان یک خیالی به ذهن تو پرتاب کرد، پس می زنی. دنبالش را نمی گیری. شیطان می آید یک چیزی در گوش آدم می گوید. آن چیزی که در گوشت می گوید، در دل آدم شنیده می شود. خیالش به دل آدم می آید. متوقفش کن. لحظه اول متوقفش کن. یواش یواش صاحب اختیار دل می شوی. اگر صاحب اختیار دلت شدی، آن صاحب اختیاری که می گوییم می شود. اگر به این صاحب اختیاری رسیدی، آن عالم هم صاحب اختیاری. نرسیدی، نیستی. صاحب اختیاری را آدم باید از اینجا ببرد. آنجا به یک نفری همینطوری صاحب اختیاری نمی دهند. خودش اینجا کسب کرده. تحصیل کرده. اما از جوانی باید. از جوانی باید. از جوانی باید. هرچه. اصلا شما هرچه آنور داری، از اینجا برداشتی بردی. حالا مثال عرض می کنم ها. اگر آن عالم، غذایی که برای شما می آورند، در سینی می گذارند، اینجا خودم سینی اش را ساختم و آنور فرستادم. اگر نه، مثل ها، اینها مثال است؛ در کاسه می آورند و جلویت می گذارند. در سینی نمی گذارند. سینی را من خودم ساختم.. خودم ساختم و فرستادم. هرگلی کاشتی، خودت کاشتی. نکاشتی، نکاشتی. هربار که چشمت را نسبت به نامحرم بستی، کاملا بستی، داری یک گلی برای خودت می کاری. خب. آدم به جایی می رسد که فقط خدا برتر از اوست. اینها متقیان اند. اینها که صاحب اختیارند، به این سلطنت می رسند، اینها متقیان اند. آن وقت امیرالمومنین امام متقیان است. امام شان است. او چقدر صاحب اختیار است. در خانه اش نشسته. دشمن ریخته در خانه. آتش آورده. بانوی خانه به کنار در رفته. برای اینکه این... نمی دانم چه لفظی عرض کنم. این اشرار و اراذل شاید احترام کنند. شاید حرمت نگاه دارند. کسی که آتش می آورد، گفتند در این خانه دختر پیغمبر است. می گوید خب باشد. خانه هم سوختنی است. آن وقت خانه را که با سنگ نساخته بودند. اگر آتش بگیرد، آتش می گیرد. سوخت، سوخت. هرکه بود باشد. حالا ایشان آمده کنار در که شاید حرمت نگاه دارند. ایشان یک قدم بیشتر رفت. آنها را به خدا و به پدرش قسم داد. کسی اعتقاد به این حرف ها ندارد. در بسته است. پایه اش سوخته است. یک لگد زدند. اگر آتش آوردند که خیمه های حضرت اباعبدالله را بسوزانند، این آتش را از آنجا آورده بودند. می گویند یک کنیزکی روز عاشورا از خیمه بیرون آمده بود هی فریاد می زد این مال روز دوشنبه است. از روز دوشنبه شروع شده.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای