اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین
یک احادیثی را خدمت تان خوانده بودیم که درمورد فرمایش پیامبر در دوازده خلیفه بود. حالا این ها یک مقداری روشن تر است. از رو می خوانیم تا برسیم به معانی اش. ان شاء الله. پیامبر در سفر حجه الوداع چون کوشیده بود هرکس که ممکن است و ممکن است به این سفر بیاید و مثلا به همه قبایل پیام فرستاده بودند که هرکس می تواند به حج بیاید، بیاید. جمعیت در حد اعلای ممکن در زمان ایشان بود. حالا می خواهند در جمع یک همچین جمعیتی آخرین حرف ها و اصلی ترین حرف هایشان را بزنند. مراکز اصلی جمعیت کجاست؟ ببینید وقتی که ایشان به مسجد الحرام برود، البته مسجد الحرام آن وقت کوچک است، خب خیلی هایشان در خانه هایشان هستند. خیلی هایشان اطراف شهر مکه هستند. جمعش مشکل است. اما همه جمعیتی که به حج آمده در صحرای عرفات جمع اند. پس روز عرفه اولین روز جمعیت بزرگ مسلمان هاست. بنابراین ایشان این حرف را اولین بار در عرفات فرمود. حالا دقت کنید. اینجا باز همان راوی که قبلا هم اسمش را بردیم. نمی دانم ایشان چه حساسیتی نسبت به این مساله داشته. عمدتا ایشان این داستان را نقل کرده. عمدتاها. از دیگران هم داریم. نقل های دیگر هم داریم. جابر می گوید سَمِعتُ رسول الله صل الله علیه و آله وسلم فِی حَجهُ الوِداع. من از پیامبر در حجه الوداع شنیدم. جایش و خصوصیتش را اینجا مشخص نمی کند. اما در حدیث های بعدی می رسیم. فرمود که لا یَزالُ هذا الدّین ظاهِراً عَلَی کُلِّ مَن ناواهُ و لا یَضُرُّهُ مَن خالَفَهُ أو فارِقَهُ. این دین همیشه بر همه دشمنانش غالب است. هیچ مخالف و دشمنی برای او ضرری نخواهد داشت. این دین غالب غیر مغلوب است. اگر یادتان باشد عبارت عزیز را گفتیم یعنی غالب غیر مغلوب. این دین تا مادام این دوازده نفر در اوج قدرت است. کجا فرمود؟ کجا فرمود؟ در حجه الوداع. خب حجه الوداع یک دوران است که چندین روز است. چندین روز است. در کدام روزش فرمود؟ اینجا نفرمودند. می گوید که باز که از جابر نقل کرد. قالَ خَطِبَنا رَسوُلُ الله. خَطِبَنا رَسوُلُ الله. یعنی پیامبر برای ما خطبه خواند. در کجا؟ در عرفات. این اولین مرکزی است که همه یک جا جمع اند. صحرای عرفات جایی است که همه آنجا جمع اند. کسی از این جمعیت اجازه ندارد جای دیگری برود. همه باید در این صحرا باشند. بنابراین همه جمع اند. خَطِبَنا رَسوُلُ الله بِعَرَفات. بعد ناقل می گوید که من از رسول خدا شنیدم که یَخطِبُ بِمنا. یعنی در همین نقل هم عرفات را و هم منا را نقل می کند که خب عرفات و منا با همدیگر فرق دارند. در عرفات روز اول و اولین عمل از حج، اولین عمل از حج این است که از مکه احرام می بندند و به عرفات می روند. باید قبل از ظهر آنجا باشند. حالا معمولا شب عرفه می روند. حاجی های ما معمولا شب عرفه می روند. شب عرفه هم در مکه هستند. حالا اگر هم نرفت عیب ندارد. ظهر باید آنجا باشد که اولین عمل حج از آن شروع می شود. از ظهر روز عرفه تا غروب که اینجا می گویند وقوف به عرفات. عرض کردیم خب این اولین جایی است که کل جمعیت حاجیان آنجا جمع اند. حالا نقل ها مثلا می گوید صد هزار نفر بودند. هفتاد هزار نفر بودند. و مختلف نقل شده. فرقش این است که آن فرمایشاتی که پیامبر در غدیر خم فرمود، دیگر مردم مکه نبودند. مردم مکه را مثلا فرض کنید صد کیلومتر همراهش نیاورده بود. مردم مکه مانده بودند. سایر مردم مسلمانی که از مدینه آمده اند، از هرجای دیگر آمده اند، در غدیر خم جمع اند. اما اینجا هم مردم مکه هستند، که مردم مکه مال چه قبیله ای هستند؟ قریش. قریش که اند؟ آنهایی که برای آینده اسلام نقشه دارند. آنها برای آینده نقشه دارند. حالا این حرف هایی که بعد می زنیم به این مناسبت است. آنها نگذاشتند پیغمبر در عرفات حرفش را تمام کند. یک خطبه مفصل خوانده. خطبه اش هم نقل شده. صد تا مطلب درونش فرموده. از احکام حج، یک مجموعه ای از احکام حج فرموده. حرف های دیگر زده. مثلا درمورد ربا فرمایش فرموده و خیلی. خب همه اش هم عینا نقل شده. به پایان که می رسد، هیچ حرفی از این حرف ها آنجا نیست. یعنی در خطبه ای که اهل سنت در کتاب هایشان نقل کرده اند هیچ سخنی از این دوازده امام یا چیزهای دیگر نیست. درحالیکه این حرف ها را ایشان فرموده بوده و نقلش همین آقای جابر می گوید که خَطِبَنا رَسُول الله بِعَرَفات. در عرفات چه فرمود؟ آن حرف ها را نقل کردند. مشکل هم ندارد. برای آنها هم هیچ زحمتی نداشت. مثلا فرض کنید فرموده بودند شما یادتان باشد اگر به حج آمدید، اولین بار مثلا یک عمره انجام می دهند. که آنها انجام می دهند. از لباس احرام بیرون می آیند و روز هشتم دومرتبه احرام می بندند. مثلا در زمان ما روز هشتم احرام می بندند و به عرفات می روند. یا اگر یک کسی دیرتر هم آمده باشد می تواند صبح روز عرفه اعمال عمره تمتعش را در مکه انجام بدهد و خودش را زود برساند به عرفات و مثلا قبل از ظهر برسد. به اولین عمل حج. ببینید عمل حج. قبل از این طواف کرده. نمی دانم سعی کرده. تقصیر کرده. یک مجموعه کارهایی را انجام داده اینها همه مربوط است به عمره. عمره تمتع. حالا که می خواهد حج تمتع انجام بدهد، اولین عملی که باید انجام بدهد وقوف در عرفات است. خب. خَطِبَنا رَسُول الله بِعَرَفات. بعد هم آن وقت یک واسطه دیگر همین حرف را از ایشان نقل می کند و می گوید در منا. ما می گوییم ایشان هم در منا خطبه خواندند و هم در عرفات. روز اول در عرفات ایشان خطبه خوانده. حرف های مفصلی هم زده. در پایانش هم این را گفته. لَن یَزالَ هذا الأمر عَزیزاً. همیشه تا آخر عالم این امر، عزیز است. هفته پیش امر را معنی کردیم که خود همین ناقل نقل می کند و می گوید هذا الامر یعنی این دین. مثلا یک جا لفظ اسلام را می گوید. اسلام همیشه عزیز است. ظاهراً. ظاهر یعنی چه؟ یعنی غالب. غالب است. همیشه ظاهر است. غالب است. مقتدر است. حَتّی یَملِکَ إثنا عَشَر. تا دوازده نفر به حکومت برسند. مالک بشوند. پادشاه بشوند. حالا اینجا نقلش این است. کُلُّهُم. این حرف را که زد تا سر دوازده نفر کُلُّهُم را هم فرمود نگذاشتند حرف بزند. در کجا؟ در عرفات. ثُمَّ لَغِطَ القَوم. اینها شلوغ کردند. همهمه کردند. هیاهو کردند. لغط یعنی این. هیاهو کردند. چرا هیاهو کردند؟ چون قریشی ها هستند. قریشی ها می دانند که پیغمبر می خواهد حرف آخرش را اینجا بزند. اگر از اینجا برود، دیگر این جمعیت را گیر نمی آورد. بنابراین می خواهد این حرف آخر را اینجا بزند. نگذاشتند. ببینید فرمود که لَن یَزالَ هذا الأمر عَزیزاً ظاهراً حَتّی یَملِکَ إثنا عَشَر کلُّهُم. می خواست بگوید کلُّهُم مِن بَنی هاشم. نگذاشتند. فَتَکَلَّمُوا هیاهو کردند. این یک حرفی زد. او یک حرفی زد. آن یک حرفی زد. شلوغ شد نتوانست حرف هایش را تمام کند. من نفهمیدم ایشان چه فرمود. به پدرم گفتم یا ابَتاه ما بعدَ کُلُّهُم؟ بعد کلمه کلهم پیغمبر چه فرمود؟ بعد هم حالا در یک روایتی می گوید که پدرم به راحله پیغمبر نزدیک تر بود. راحله یعنی چه؟ یعنی شتری که پیغمبر بر آن سوار است. سوار بر شتر است. برای اینکه بلندتر باشد و همه او را ببینند و حرفش را بشنوند. چون پدرم به راحله پیغمبر نزدیک تر بود، من از او پرسیدم که چه فرمود؟ فرمود که قالَ کُلُّهُم مِن قُرَیش. بعد هم باز عبارت ادامه پیدا می کند. می گوید که پیغمبر فرموده بود لا یَضُرُّهُ مَن خالَفَهُ أو فارِقَهُ حَتّی یَملِکَ إثنا عَشَر تا این دوازده نفر بر مسند قدرت باشند، مخالفان برای او هیچ ضرری ندارند. پس ببینید یک حجه الوداع را دیدیم. یک عرفات را. حالا. وقتی که به منا رفتند. منا دومین جایی است که کل حاجی ها یک جا جمع اند و نمی توانند از این صحرا بیرون بروند. عرفات یک کمی وسیع تر است. دورش کوه نیست. در منا کوه ها صحرای منا را محاصره کرده اند. لذا الان هم که جمعیت ها زیاد است، حاجی ها یک کمی تحت فشار اند. یعنی نفر به نفر در خیمه ها جا می دهند. مثلا یک خیمه به شما می دهند برای صد نفر. در حدی که یک نفر می تواند در کنار یک نفر باشد. دیگر بتواند تکان بخورد و جابجا بشود نداریم. کار نداریم. حالا در هرصورت آنجا. اینجا ما روایتش را نداریم. در کتاب های دیگر اهل سنت دارد که پیغمبر آنجا مهاجرین را یک جا جای داد. مهاجران چه کسانی هستند؟ یعنی آنهایی که مال مکه هستند. یعنی مال مکه هستند. یعنی همان قریشی هایی که ما از آنها می ترسیدیم و برای ما مشکل ایجاد می کنند. اینها را یک جا جا داد. بعد انصار را، یعنی مسلمان های مدینه را که همراه ایشان از مدینه آمده اند یک جای جدا جا داد. یک جوری کرد شاید به این دلیل که اگر کسی شلوغ می کند، معلوم بشود که بود اولین بار داد زد. اینجا یک چیزی برایتان عرض کنم. می گویند آن آخرین ساعات عمر مبارک رسول خدا هم جمعیت به عنوان ظاهرا عیادت آمدند بالای سر. آنجا پیغمبر فرمود که بروید برای من یک کاغذ و قلم بیاورید که برایتان چیزی بنویسم که، دقت کنید؛ برایتان چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید. همین عبارت لَغِطَ القوم آنجا هم شده. داریم. در احادیثش دارد که آنجا هم هیاهو کردند. حالا چند نفر نوشتند. شاید ده دوازده نفر هم بیشتر نیستند. اما انقدر هیاهو کردند که پیغمبر فرمود که بلند شوید بروید. نمی گذاشتند. زنان پیامبر پشت پرده بودند. آنها می گفتند که بابا بروید آنچه که پیغمبر می گوید را عمل کنید. یک کاغذ. یک قلم. این زحمت ندارد. بروید بیاورد. نگذاشتند. انقدر شلوغ کردند تا پیغمبر فرمود بلند شوید بروید. اینجا چرا شلوغ کردند؟ به همان دلیل. آنجا پیغمبر می خواهد یک راهی نشان بدهد که آن گمراهی که بعد گرفتار شدند نباشد. اینجا هم می خواهد همان کار را بکند. همان آدم ها هم اینجا هستند. در یک روایت دیگر دارد که این آقای جابربن سمره متاسفانه جای این را مشخص نکرده. یَقُول. پیغمبر فرمود. لَا یَزالَ هذا الدّین عَزیزاً مَنیعاً. که این عین عبارت هایی بوده که قبلا هم خواندیم. این دین همیشه عزیز است. یعنی غالب است. منیع است یعنی دسترسی به او امکان ندارد. دشمن دستش به این دین نمی رسد. یَنصرونَ عَلی مَن ناواه. اهل این دین بر دشمنان شان غالب خواهند بود. خدا آنها را نصرت خواهد کرد. الّا إثنا عَشَرَ خَلیفه. تا دوازده خلیفه. این جریان نصرت، عزت، دست نارسیدنی بودن. این تا دوازده تا خلیفه است. ببینید اینجا یک چیز دیگر می گوید. قالَ فَجَعَلَ النّاس یَقُومونَ وَ یَقعُدون. مردم شروع کردند بلند می شوند و می نشینند. بلند می شوند و می نشینند. آنجا چه گفت؟ گفت هیاهو کردند. اینجا می گوید که اصلا مجلس را به هم زدند. یَقُومونَ وَ یَقعُدون. روایت بعدی می گوید قالَ سَمِعتُ رَسُول الله یَقُول یَکُونُ مِن بَعدِی إثنا عَشَرَ أمیراً. حالا اینجا لفظ امیر دارد. یادتان باشد گفتیم ولی دارد. اینجا مالک و حاکم داشت. خلیفه داشت. ولیّ. خلیفه. مالک. حاکم. امیر. حتّی کُلِّمَّ. حرف زده شد. اینجا عبارت این بود که هیاهو کردند. سخن گفتند. هی حرف زدند. شلوغ پلوغ کردند و نگذاشتند. فَخَفیَّ عَلَیَّ. فرمایشات بعدی ایشان بر من پنهان ماند. فَسَئَلتُ الَّذی یَلیَنی. کسی که کنار دست من بود. أو إلی جَنبی. در کنار من بود. از او پرسیدم که پیغمبر چه گفت؟ بعد او گفت که فرمود کُلُّهُم مِن قُرَیش. اینجا می خواست حرف را تمام کند. کُلُّهُم مِن قُرَیش. بعد بفرمایید که از این بنی هاشم است. یعنی از تیره بنی هاشم از قریش. نه از قریش. آنها هم از قریش که ترس نداشتند. پیغمبر فرموده بعد از من همه پادشاهانی که بعد از من بر مسند قدرت می نشینند و خلفایی که بر مسند قدرت می شینند، قریشی هستند. سر این که دعوا نداشتند. در آن که ترسی نداشتند. اتفاقا آرزویشان هم بود. حتّی کُلِّمَّ فَخَفیَّ عَلَیَّ. روایت بعدی. ببینید. باز قالَ لا یَزالَ هذا الأمر عَزیزاً الّا إثنا عَشَرَ خَلیفه. فَکَبَّرَ النّاس. الله اکبر. تکبیر گفتند. وَ ضَجُّوا. سر و صدا کردند. در حد ضجه. خب ایشان یک فرمایشی فرمود. قالَ کَلِمَهً خَفِیَّتاً. یک کلمه ای گفت که بر من پنهان ماند. من به پدرم گفتم. گفت که ایشان فرمود همه شان از قریش اند. اگر یادتان باشد هفته پیش هم گفتم اینجا ما فعلا کتاب مسند احمد بن حنبل است که امام حنبلیان است و کتابش چهل هزار حدیث دارد. البته حدیث های غیر قوی هم در آن دارد. اما اینها همه سند هایش بررسی شده. در آن احادیث صحیح درجه اول هست. در هرصورت پیغمبر یک همچین فرمایشی فرموده. شارحان مختلفی درمورد این حدیث حرف زده اند. یک نفرشان شخصی است به نام ابن العربی. در کتاب سنن ترمذی که یکی از آن شش کتاب درجه اول اهل سنت است. که صحیح بخاری و صحیح مسلم و چهار کتاب دیگر است. از آن چهار کتاب یکی سنن ترمذی است. ابن العربی در شرح این کتاب می گوید که فَعَدَّدنا بعدَ رَسولِ الله إثنا عَشَرَ امیراً. ما بعد از پیامبر دوازده امیر را شمردیم. گفت اولی، دومی. سومی، چهارمی امیرالمومنین. پنجمی امام حسن. ششمی معاویه، یزید. معاویه بن یزید. مروان. عبدالملک. همینطور... خب. بعد هم ایشان خلفای عباسی را تا زمان خودش می شمارد. یعنی آقای ابن العربی. مجموعا یبست و هفت نفر می شوند. خب؟ تا زمان خودش بیست و هفت نفر می شوند. یا بیست و هفت نفر از خلفای عباسی. می گوید إذا عَدَّدنا مِنهُم إثنا عَشَر. وقتی ما دوازده نفر از اینها را می شماریم، إنتَها العَدَدُ بِصُورَتِ إلَی سُلَیمان. به سلیمان بن عبدالملک می رسد که یک خلیفه خونخوار است. خب. وَ إذا عَدَّدناهُم بِالمَعنا. می گوییم خب اولی و دومی و سومی تا دوازده می رسد به سلیمان خلیفه بنی امیه. مثلا نفر ششم و هفتم از خلفای بنی امیه. مثلا اینها می گویند خلفا پنج تا هستند که امیرالمومنین چهارمشان است. پنجمش هم امام حسن است. تا اینجا را می پذیرند. معاویه را هم قبول دارند. این هم می آید ششم. خب دوتا، سه تا دیگر، مثلا چندتای دیگر می شمارند و به سلیمان می رسد. خب؟ می گوید اگر عدد بشماریم تا اینجا می رسیم. وَ إذا عَدَّدناهُم بِالمَعنا. اگر معنای واقعی خلیفه را بخواهیم بگوییم، پنج نفر می شوند. خلفای اربعه. امام حسن را نمی شمارد. چون مثلا می گوید حکومت ایشان خیلی طول نکشیده و شش ماه بوده. عمربن عبدالعزیز هم هست. چون آدم خوبی بوده. خب می شوند پنج نفر. بقیه شان را چکار کنیم؟ پیغمبر فرمود دوازده تا. بقیه اش را چکار کنیم؟ وَ لَم أعلَم لِلحَدیثِ مَعناً. من برای این حدیث معنایی نمی دانم. نفر بعد مردی است به نام قاضی عیاض. باز از علمای بزرگ اهل سنت است. می گوید که سوال کردند. إنَّهُ وَلِیَ أکثر مِن هذا العَدد. حالا مثلا تا زمان آنها که باز زمان بنی عباس است، کسانی که بر مسند قدرت نشستند خیلی از دوازده تا بیشتر بودند. سی و هفت هشت تا شدند. مثلا چهل نفر شدند. ایشان می گوید که هذا اعتراضٌ باطل. چرا؟ چون پیغمبر نفرمود که فقط دوازده نفر حاکم می شوند. غیر از دوازده نفر دیگر کسی حاکم نمی شود. می خواست بگوید دوازده نفر حاکم می شوند. حالا بعد زیادتر هم می شوند. بله بعد هم زیادتر می شوند. شما غصه نخورید. لا یَلی إلا إثنا عَشَر نگفته که. بر مسند قدرت نمی نشینند جز دوازده نفر. حالا این حرف هایی که ما خواندیم فرمود تا قیامت. دوازده نفر تا قیامت. هفته پیش خواندیم. دوازده نفر تا قیامت. یک جا هم حدیث دیگرش را که نمی دانم خواندیم یا نخواندیم یادم نیست. شاگردان عبدالله بن مسعود از او سوال کردند. ایشان در شهر کوفه معلم بود. در بخشی از زمان خلیفه دوم و سوم آنجا معلم قرآن بود و به اصطلاح مسئول بیت المال بود. در هرصورت از او پرسیدند که شما این مدتی که خدمت پیغمبر بودید از او نپرسیدید که این امت چندتا خلیفه خواهد داشت؟ چندتا خلیفه خواهد داشت؟ گفت از وقتی که من به این شهر آمدم، هیچ کسی چنین سوالی از من نکرده. البته قاعدتا هم نباید. چون اجازه نداشتند حرف بزنند. فقط قرآن یاد بدهید و قرآن یاد بگیرید. قرآن حفظ کنید. همین. بخوانید. دیگر حرف دیگر نزنید. از زمان خلیفه اول این ممنوعیت هی پیش رفته. حالا. ایشان گفت که بله تا حالا کسی از من چنین سوالی نکرده. بله ما این را از پیغمبر سوال کردیم. ببینید چقدر حرف ها از پیغمبر شنیده شده و نقل هم شده و بعد مخفی شده. دیگر به دست ما نرسیده. اینجا چون یک نفر سوال کرده یک همچین حرفی از دهان ایشان در آمده. بله. ما از پیغمبر سوال کردیم که بعد از شما چند خلیفه هستند. فرمود دوازده تا. خب یعنی چه؟ یعنی نه خیر آقا ایشان گفته دوازده تا، سی تای دیگر هم هستند. پیغمبر نگفته. کَم یَملِکُ هذِهِ الأمَّت مِن خَلِیفه. چند تا خلیفه خواهد داشت؟ مالک چند خلیفه خواهد بود؟ چند خلیفه خواهد داشت؟ بله ما سوال کردیم. ایشان فرمود که دوازده نفر. بعد فرمود کَعِدَّهِ نُقَباءِ بَنِی إسرائِیل. بنی اسرائیل دوازده تا تیره بودند. یادتان باشد از دریا هم که خواستند عبور کنند حضرت موسی به دریا اشاره کرد و دریا شکاف خورد و برایشان دوازده راه ایجاد شد. در هر کدام یک تیره حرکت می کرد. بعد هر کدام یک نقیب دارند. یعنی یک رئیس و بزرگ تر دارند. که از طریق او با حضرت موسی ارتباط پیدا می کنند که حضرت موسی هم مثلا فرض کنید پیامبر است و مثلا پادشاه ایشان هم هست. حالا مثلا. کَعِدَّهِ نُقَباءِ بَنی اسرائیل. دوازده. یعنی چه آقا؟ دوازده یعنی دوزاده. این امت چند نفر خلیفه خواهد داشت؟ ایشان فرمود دوازده نفر. به عدد نقباء بنی اسرائیل. آنها دوازده تا بودند. چون بنی اسرائیل دوازده تیره بود. هر کدام یک نقیب داشت. خلفاء من هم به عدد نقباء بنی اسرائیل اند. حالا قرآن [در آیه 12 سوره مائده] دارد که وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيبًا. بَعَثْنَا مِنْهُمُ یعنی چه؟ بَعَثْنَا را برای که می گوییم؟ می گوییم پیامبر مبعوث شد. معلوم است؟ پیامبر مبعوث شد. خدا فرستادش. نه خودش راه افتاد آمد. خدا فرستادش. خدا به او ماموریت داد. قرآن می فرماید وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيبًا. این دوازده نفر هم نفر به نفر ما گفتیم که باشد. دوازده تا، دوازده تا و نیم نبود. سیزده نبود. شانزده نبود. دوازده تا بود. خلفای من هم دوازده تا هستند. ایشان می گوید که آقا نگفته که بیشتر نه. آدم حرف می زند دیگر. یک چیزی می گوید. وَ لا یَمنَعُ ذلِکَ مِنَ الزِّیادَهِ عَلَیهِم. نگفته که از دوازده تا بیشتر نمی شود. این را هم این فرمایش فرموده. سیوطی هست که حالا اسمش را یک کمی به مناسبت کتاب های درسی طلبکی شنیده اید. ایشان یک کتاب نحوی در ادبیات عرب دارد. عالم خیلی [کاملی] بوده. تقریبا در همه زمینه ها کتاب دارد. ایشان این حرف را نقل می کند. یک کتابی دارد به نام تاریخ الخلفاء. در آنجا این احادیث را می آورد. احادیث دوازده خلیفه را. می گوید که آقا مقصود این است که از امروز که من از دنیا می روم، تا دم قیامت دوازده تا. نگفته که بلافاصله بعد از من. ما می شماریم و می بینیم پنج تا بیشتر آدم های خوب گیر نمی آیند. بقیه اش هم می ماند دم قیامت. آن آخر می آیند. نفرمودند ان المُراد وُجود إثنا عَشَر خَلِیفه. ببخشید مقصود ایشان این بود که دوازده تا خلیفه در جمیع مدت اسلام هست. تا قیامت. یَعمَلُونَ بِالحَق. وَ إن لَم یَتَوَلَو. اینها دوازده خلیفه بر حق اند و حق عمل می کنند. ولو اینکه پشت سر هم نیستند. نفرموده که پشت سر هم. قَد مَضی مِنهُم الخُلَفاءُ الأربَع. چهار نفرشان که گذشته. و لا بُدِّ مِن تمامِ العِّدَّه. این عده تا آخر می شود. ان شاء الله دوازده تا می شود. قَبلَ القِیامِ السّاعَه. تا قیام قیامت دوازده نفر خواهند آمد. آخر بعد سوال کرد که آقا بعدشان چه می شود؟ یادتان باشد آنجا عرض کردیم که پیغمبر این فرمایش را در مسجد فرمود. یعنی وقتی که در سفر حجه الوداع بار اول خواست بفرماید که نگذاشتند و بار دوم در هرصورت فرمود. یادم رفت [بگویم. آنجا در منا] پیغمبر اعمال ولایت کرد. گفت همه در خیمه هایتان بنشینید. خیمه می زدند دیگر. در منا سه شبانه روز باید زندگی کنند. خیمه می زدند. الان هم خیمه هست. در خیمه هایتان بنشینید. همه صدا را شنیدند. فرض کنید یک میدانی مثلا دو برابر میدان آزادی. سه برابر میدان آزادی. چهار برابر. اینجوری. پر از خیمه. مردم در خیمه هایشان نشسته اند. پیغمبر هم فرض کنید وسط این میدان ایستاده و دارد خطبه می خواند و صحبت می کند. همه شنیدند. به اعجاز. به اعجاز همه سخن ایشان را شنیدند. چون جدا از هم شده بودند دیگر نتوانستند شلوغ کنند حرف به گوش نرسد. همه شنیدند. خطبه در ابتدا در عرفات خوانده شد. در منا حرف را زد. حرف آخر را زد. اما یکی از چیزهایی که آن روزها فرموده إنّی تارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلین بود. من دو چیز گرانبها برای شما به جای می گذارم. من ما ترک دارم. یعنی میراث دارم. میراث من چیست؟ قرآن من است و عترت من است. این یکی از حرف هاست. یکی از حرف ها و فرمایشات شان هم این دوازده خلیفه است. خصوصیاتش را نمی دانیم که اینجا چه فرمودند. در هرصورت. بعد که به مدینه آمدند در این فاصله شصت هفتاد روزی که تا زمان وفات ایشان شد، باز هم در مسجد این را گفتند و فرمودند. هی تکرار کردند. صد تایش را زیر خاک کردند که به گوش من و شما نرسد. این دو سه تا دانه اش رسیده. این دو سه تا دانه اش بودها. می فهمید. این همه حدیث که برای شما خواندم، این دو سه تا دانه از آن مجموعه ای است که ایشان فرموده. ذره ذره اش را باید توضیح می داده. ایشان تا حضرت مهدی را فرموده. خصوصیات گفته.