اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین
هفته پیش یک ده دقیقه ای آخر وقت من را درمورد حضرت رضا علیه السلام صحبت کردم. یک آقایی همان وقت ها رسیده بوده. گفته بود که ما مثلا از یک راه دور، مثلا از کرج می آییم برای بحث اخلاق و به بحث، دقت کنید؛ تاریخی می رسیم، چرا؟ شما باید بین تاریخ و امام شناسی فرق بگذارید. اگر نگذارید حرف های من حرام شده. وقتی که بحث امام شناسی است، صد پله جلوتر از بحث اخلاق است. شما که حوادث دوران گذشته را نبودید. اغلب تان نبودید. باید مثلا یک کسی پنجاه سالش باشد تا یک ذره آن دوره ها را دیده باشد. یک آقایی از گرد راه رسیده بود. یک کتاب درمورد مسائل ولایت نوشته بود. یک انبوهی... هنوز هم هستند. یک انبوهی. حالا لفظ هایش خوب نیست من عرض کنم. بعد از آن یک آقایی از گرد راه رسیده بود. این مثلا از راهش از فرانسه به ایران، گم شده بود و به ایران آمده بود. باز یک حرف هایی در مسائل امامت می زد.آقا وقتی آدم دینش را نشناسد... ببینید تمام جمعیت ما که اینجا نشسته ایم، فقط روضه بلدیم. اگر بگویند شما اطلاعات دینی ات را بنویس، این مساله ای که حاج آقای کریمی گفت و یک بار دیگر هم گفت، ده بار دیگر هم بگوید، من نمی توانم یک صفحه بنویسم. اما چون روضه را زیاد شنیده ایم... حالا دروغ و راستش... فقط بلدیم یک چیز روضه ای بنویسیم. حرف های روضه ای. اما دین که روضه نیستش که. آن وقت یک تلنگر به آدم می خورد و همه چیزش فرو می ریزد. اگر اطلاعات ما دقیق و صحیح باشد، دیگر با یک تلنگر فرو نمی ریزد. این به جای خودش. ما بحث اخلاقی را هم حتما حتما حتما به طور پیوسته نیاز داریم. چون ما روز و شب جنگ با شیطان را داریم. شیطان که ما را رها نمی کند که. با ما هم خانه است. اگر باور کنید، شیطان با ما هم خانه است. این را هی مکرر عرض کردم. او هم هیچ کاری ندارد. بیکار است. فقط یک ماموریت دارد. شما را خراب کند. هیچ کار دیگری هم ندارد. نه لازم است برود ناهار بخورد. نه لازم است برود بگیرد بخوابد. هیچی. هرچه هم زمان می گذرد و عمر شما هم می گذرد، او استادتر می شود. شما را بهتر می شناسد. سر هر کلاس درسی که شما رفتی نشستی، او هم نشسته. پس سوادش هم به اندازه شماست. یا بیشتر. بنابراین راه و رسم گم کردم و گمراه کردن ما را بهتر می داند. هی هر روز بیشتر. هی هر روز بیشتر. بنابراین آن بحث اخلاقی را که در واقع یک تکان و تلنگری است که من از خواب بیدار شوم و یک ذره توجه پیدا کنم را هم دائما ما احتیاج داریم. اما نه این است که من آمدم و حالا وقتم حرام شد. چون بحث درمورد امامت حضرت رضا علیه السلام بود. حالا آن بحث هایی که من عرض کردم، حتی یک ذره اش بحث های روضه خوانی بود. که باید مطابق میل باشد. حالا به همین مناسبت باز من یک مقداری درمورد حضرت رضا علیه السلام بحث می کنم. این روزها هم روزهای زیارت مخصوصه آن حضرت است. بیست و چهارم، بیست و پنجم و بیست و سوم. این سه تا روز، روزهایی است که گفته شده است زیارت آن حضرت بالخصوص در آن مستحب است. بالخصوص. وگرنه همیشه مستحب است. آن هفته عرض کردیم که ببینید در عالم اسلام سه نفر در راس قدرت بودند. مامون بود که خلیفه بود. فضل بن سهل بود که چه بود؟ ذو ریاستین. ذو ریاستین. صاحب ریاست لشکر و کشور. همه چیز در مشتش بود. مردم مرکز عالم اسلام که شهر بغداد است، علیه مامون شوریده بودند. ایشان یک عمو داشت که رئیس رقاص های زمان بود. این را خلیفه کرده بودند. آن نفر موسیقی دان درجه اول، مثلا تار زن درجه اول. کسی را نداشتند. او را خلیفه کرده بودند و دورش جمع شده بودند. اینها اوقات شان تلخ بود که چرا مامون حضرت رضا علیه السلام را ولی عهد خودش کرده. از عمق نقشه های مامون خبر نداشتند که نقشه اصلی اش چیست. بنابراین اگر مامون ایشان را خلیفه کرده، ایشان بعد از، از بین رفتن مامون بر مسند خلافت می نشیند و قدرت و خلافت از خاندان بنی عباس بیرون می رود. اوقات اینها سر این تلخ بود. شورشی بودها. شورش بزرگ بود. علیه مامون. آن بخش از عالم اسلام هم سخت به بلبشو و ناامنی گرفتار بودند. نمی دانم. وضع مالی و وضع اقتصادی. وضع نوامیس مردم. همه در معرض خطر بود. که این را عرض کردیم آن بنده خدا را خلیفه کرده بودند. اینها هم دائما به فضل بن سهل نامه می نوشتند و فضل نامه ها را نابود می کرد. به مامون خبر نمی رسید که در مرکز دولت بنی عباس اینجور علیهش دشمن شوریده. خب. این برای حضرت رضا مخفی نبود که. حضرت مامون را دیدند و گفتند که این نامه ها را می گیرد و نابود می کند. به تو خبرش را نمی دهد که وضع اصل کشور چقدر در خطر است. جان و مال و ناموس مردم در عالم اسلام در معرض خطر است. شما باید یک کاری بکنی. نباید اینجا بمانی. به فضل که مراجعه می کنی می گوید آقا همه جا امن است. شما همینجا تشریف داشته باشید. طرح و نقشه اش چیست؟ او می خواهد دولت بنی عباس را منقرض کند و از بین ببرد. یک دولت ایرانی مجوسی بر سر کار بیاورد. یعنی اصل اسلام در خطر است. جان مردم، جان و مال و ناموس مردم در عالم اسلام در خطر است. جدی در خطر است. باید چکار کنیم؟ فضل بن سهل یک نقشه کشیده بود. دستور داده بود حمامی را گرم کرده بودند. برادر فضل بن سهل ستاره شناس درجه اول بود. الان اسمش را یادم رفته. او ستاره شناس درجه اول بود. و بعد به خلیفه گفته بود آقا در طالع تو، قدیم ها اینجوری می گفتند؛ گفت در طالع تو یک خطر دیده. خطر تیغ و آتش. بنابراین بهتر این است که بنده و شما و حضرت رضا که مرکز قدرتیم آن روز به حمام برویم و حجامت کنیم که هم در حمام آن آتش و گرما هست و هم تیغ که حجامت است. این طرحی بود که فضل به مامون داده بود و مامون پذیرفته بود. امام علیه السلام تشریف آوردند و به مامون گفتند من که به آن حمام نمی آیم. تو هم نرو. خب. البته فضل خودش به تنهایی رفت و گرفتار توطئه مامون شد. مامون که فهمید این بنای بر به هم زدن دولت و قدرت او دارد آدم به حمام فرستاد و فضل را کشتند. بعد هم اینها را دستگیر کردند و آوردند. اینها همه اش حساب شده بودها. اینها را دستگیر کردند و پیش مامون آوردند و گفتند خب خودت به ما دستور دادی برویم بریزیم و فضل را بکشیم. گفت که شما صدر اعظم من را کشتید و به من هم تهمت می زنید. همه را سر ببرید. همه را سر بریدند. فضل تمام شد. این خبر برای همیشه مخفی شد. خب فضل از دست رفته. لشکر ایرانی فضل بن سهل وقتی فهمیدند که فضل کشته شده و همه هم می گویند مامون کشته آمدند دور کاخ مامون. ده هزار سرباز با مشعل آمدند که این کاخ را بسوزانند. دقت کنید. چون فاصله خانه ها نزدیک بود و خانه ها به همدیگر راه داشت آمد به خانه حضرت رضا علیه السلام و به او پناه آورد. پسرعمو به دادم برس. حضرت رضا علیه السلام آمدند بالای بام خانه مامون. آنجا به سربازها فرمودند بروید. همین ها. بروید. اینها نمی دانستند چجوری بروند. روی پشت هم سوار می شدند و زیر دست و پا می رفتند و همه سربازها رفتند. خطر از مامون گذشت. هنوز یک ماه از نجات جان مامون نگذشته بود که مامون حضرت رضا علیه السلام را مسموم کرد. برای اینکه به مرکز دولت که بغداد است برود و دولت خودش را نجات بدهد. خطر اینکه دولتش از ریشه کنده شود و در مرکز عالم اسلام دیگر هیچ کس او را به خلافت نپذیرد و دیگری را بر مسند خلافت گذاشتند و همه دور او جمع شدند. آنجا وضع به هم ریخته است و اصل دولت دارد بر باد می رود. برود آنجا و آنجا را نجات بدهد. مانعش چیست؟ مانعش ولایت عهدی حضرت رضاست. بنابراین حضرت رضا را خیلی ساده و عادی و راحت مسموم کردند. بعد هم گریبان لباسش را پاره کرد و مثلا گریان و نالان و بر سر زنان در تشییع جنازه حضرت رضا علیه السلام حرکت کرد و گفت که من این غصه را کجا ببرم که مردم به من می گویند که من خودم در قتل حضرت رضا علیه السلام دخیل بودم. من این را چکار کنم؟ من غم و غصه مرگ تو را دارم. این غم و غصه تهمت مردم را چکار کنم؟ دارد گریه می کند. یعنی کسی که خودش قاتل حضرت رضاست در مرگ حضرت رضا گریه می کند، سینه می زند. بر سر می زند. تمام شد. جمع کرد و به بغداد رفت و دولت درست شد. مامون قدرت بسیاری داشت. خودش گفته بود که معاویه که در حیله گری استاد بود، رفیق داشت. عمروعاص را داشت. عبدالملک مروان که باز خلیفه بسیار قدرتمند بنی امیه است، حجاج را داشت. او راه قدرت او را هموار می کرد. من خودم تنها. به تنهایی همه کارهای دولت را خودم انجام می دهم.
در گذشته یک بحثی خدمت شما عرض کردیم. دومرتبه آیه اش را می خوانم. عرض کردیم که ما متولد که می شویم، یک موجود زنده است دیگر. این بچه ای که متولد شده یک بچه زنده است. این زندگی و حیاتی که این بچه دارد زندگی و حیات حیوانی است. البته یک حیوانی که یک مقداری درجه حیاتی اش بیشتر است. بالاتر از سایر حیوانات است. اما چیزی از حیات انسانی به همراه ندارد. بلکه فقط استعدادش را دارد. حیوانات دیگر هم با یک همچین حیاتی متولد می شوند. استعداد انسانیت را ندارند. انسان است که با حیات حیوانی متولد می شود اما استعداد انسانیت را دارد. اگر یادتان باشد عرض کردیم استعداد انسانیت را خود آدم باید کسب کند. حیاتی در درجه بالاتر از حیات اولیه. مردم معمولی، مردم معمولی در عالم با همان حیات متولد می شوند و با همان حیات هم از دنیا می روند. یعنی از حیات انسانی برخوردار نمی شوند. حیات انسانی را آدم باید کسب کند. اگر یک ذره حیات انسانی داری، شما آن یک ذره را خودت کسب کردی. از رحم مادر نیاوردی. در تولدت نداشتی. کسب کردی. یکی از آقایان مراجع فعلی، ایشان به حمام رفته بود. در خانه به حمام رفته بود. بعد اهل خانه دیدند که دو ساعت است صدای ریزش آب از دوش می آید. خب کسی که دو ساعت در حمام نمی ماند. چه شده؟ آمدند در زدند. در را باز کردند و دیدند ایشان زیر دوش نشسته. آب دوش سرد بوده. اما ایشان به فکر فرو رفته. دو ساعت است زیر دوش است و اصلا توجه ندارد که این دوش سرد است. غرق فکر است. یعنی دارد یک مساله علمی را حل می کند. این یک نشانه است. در تمام عمر بنده و شما ما یک ده دقیقه توانسته باشیم یک فکر منظم بکنیم، نه از این شاخه به آن شاخه. خیالات از این شاخه به آن شاخه برای ما ممکن است. شما نیم ساعت نشسته ای. از این خیال به آن خیال. از این خیال به آن خیال. و یک دانه اش هم یک قران نمی ارزد. اگر آدم بتواند نیم ساعت، سه ربع، یک ساعت فکر کند. مثلا روی یک آیه قرآن بنشیند نیم ساعت، سه ربع فکر کند. این یک علامت از علائم انسانیت می شود. فکر. فکر کردن. فکر کردن ها. مثل همین نمونه ای که عرض می کنم. روی یک آیه یا روی یک مساله علمی می تواند فکر کند. این یک نشانه ای از انسانیتی است که هیچ موجود حیوانی ای این را ندارد. فکرکردن را. حالا می خواهیم یک چیز دیگر بگوییم. این را مثال عرض کردم که گفتند دو ساعت. یعنی ایشان انقدر غرق فکر شده بود که اصلا توجه ندارد که آب سرد دارد روی سرش می ریزد. دو ساعت است آب سر دارد می آید روی سر ایشان. [در آیه 97 سوره نحل می فرماید:] اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. مَنْ عَمِلَ صَالِحًا آن انسانیت از این طریق قابل تحصیل است. انسانیت از این راه قابل تحصیل است. حیات برتر. یک حیاتی برتر از حیات حیوانی و آن حیات اولیه ای که هر انسانی دارا است. اگر یک چیزی برتر از آن بخواهی، از این راه است. مَنْ عَمِلَ صَالِحًا. مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى مرد باشد یا زن باشد. ببینید استعداد انسانیت در مرد و زن یکسان است. اگر هردو مقدمه اش را عمل کنند، هردو به یک درجه یکسانی از انسانیت می رسند. زن کمتر است نداریم. مرد بیشتر است هم نداریم. بستگی دارد به کاری که می کند. این آدم. حالا زن است یا مرد فرقی نمی کند. اگر عمل صالح کند، به آن حیات انسانی می رسد. دقت کنید. مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى زن یا مرد باشد فرق نمی کند. وَهُوَ مُؤْمِنٌ در حالی که مومن است عمل صالح می کند. عمل صالح وقتی که از سر ایمان باشد، یعنی به امید آخرت، از ترس حساب آخرت، به امید رضایت خدا. یک همچین نیتی. ایمان داشته باشد و عمل صالح بکند. ببینید فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً. اگر یادتان باشد عرض کرده بودیم اینجا سه تا حتما در آیه داریم. حتما حتما حتما ما او را زنده می کنیم. مگر مرده بود داشت عمل می کرد؟ نه مرده نبود. اما حیاتش هنوز به حیات انسانیت نرسیده بود. اگر عمل صالح بکند و ایمانش هم درست باشد، ما او را به حیات طیبه زنده می کنیم. حیات طیبه آن اولین مرحله از حیات انسانی است. خب. اینجا آن مرتبه تا اینجا عرض کرده بودیم. آن نکته که در ذیل این در روایات فراوانی [آمده.] روایات فراوان. می گویند حیات طیبه یعنی چه؟ روایت می گوید حیات با قناعت. حیات با قناعت. آقا قناعت چیست؟ یک صفت خوب است دیگر. من آن چیزی را که خدا برایم مقدر کرده، قبول دارم. به همان راضی ام. به آب و آتش نمی زنم. دروغ بگویم. نمی دانم. رشوه بگیرم. و... ظلم کنم. حق مردم را زیر پا بگذارم. برای به دست آوردن یک چیزی علاوه بر آن که خدا برای من مقدر کرده. من به تقدیر الهی راضی ام. حرص نمی زنم. دقت کنید. حرص نمی زنم. حرص نمی زنم. خب اگر کسی حرص ندارد، سوال ها. اگر کسی حرص ندارد، بخل دارد؟ اگر کسی حرص ندارد، قانع است، قناعت بر وجودش حکم فرماست این بخل دارد؟ یک چیزی. این صفت های بد همه اش یک ریشه دارند. ببینید یک درختی است. یک درختی است. ریشه در خاک. صدتا شاخه که هرکدم هم یک درخت است. آخر یک جاهایی هست که از آخر یک درخت می برند. از آن تنه باقی مانده چون ریشه اش قوی است، شاخه می زند. و این شاخه ها هرکدام یک درخت می شوند. یک همچین چیزی را فکر کنید. آدم در دلش یک ریشه دارد. از آن ریشه هم بخل در می آید. هم حرف در می آید. هم حسادت در می آید. هم تکبر در می آید. حالا ممکن است این درخت ها یکی اش بزرگ تر باشد و یکی اش کوچک تر باشد. یعنی آن صفت غالب بر این شخص که بر این شخص حکومت مطلقه می کند، حرص است. پس یعنی این شاخه از همه قوی تر است. آن یکی ضعیف تر است. آن یکی چه است. همه بدی ها از آن ریشه در می آید. آن اسمش شرک است. من خدا را قبول دارم. نماز هم می خوانم. اما به نظرم پول خیلی مهم است. من خدا را قبول دارم. روزه می گیرم. نماز می خوانم. حج میروم. اما مقام خیلی برایم مهم است. یعنی در کنار خدا مقام را هم می پرستم. در کنار خدا پول را هم می پرستم. در کنار خدا شهوت را هم می پرستم. خب می شود. خدا. خدا خدا. خدای من شهوت است. خدای من پول است. خدای من مقام است. خدای من... این خدا پرست است و مشرک است. آن شرک که عرض می کنیم، آن ریشه عمیق همه صفات بد است. بعد تا آنها هست آدم مشرک است. ببینید یکهو آدم می تواند دستور خدا را زیر پا بگذارد. نماز می خواندها. فرض کنید که شاید نماز را هم اول وقت به جماعت می رود. اما می تواند پشت سر همکارش یک جوری حرف بزند. دوست مان داشت از یک همکاری صحبت می کرد که توی اداره شان هست. گفت آن همکار دیگرمان گفت در این فاصله چند ماه که تو نبودی این هشت نفر دیگر را بیرون کرده. یعنی زیر پای آن یکی را نابود کرده. آن نفر را بیرون کرده. آن نفر را بیرون کرده. علیه این هم خیلی جدی دارد کار می کند که نابودش کند و بیرونش کند. به امید چه؟ پول. پول بیشتر. ببینید آدم کار می کند. بدترین کارهای ممکن را. اما درحالیکه ممکن است نماز هم بخواند. پس این مشرک است. ببینید خدا را می پرستد. بت نمی پرستد. بی خدا هم نیست. واقعا بی خداست ها. اما حالا. می گوییم بی خدا هم نیست. اگر بگویی خدا قبول داری می گوید قبول دارم. مسلمانی؟ می گوید من مسلمانم. اما دارد یک کاری می کند... ببینید اینها برای خود ماها هم. نکند فلان کاری که من دارم می کنم، فلان حرفی که دارم می زنم، فلان جایی که دارم می روم، از فلانی که قهر کردم، با فلانی که آتشی کردم، این به خاطر دنیاست، آن به خاطر دنیاست، آن به خاطر دنیاست. آن به خاطر نام و نشان است. آن به خاطر آبرو است. آبرو می آید جای خدا. نام و نشان جای خدا. نمی دانم. پول جای خدا. حقوق جای خدا. من صدتا خدا دارم. حیات طیبه حیاتی است که قناعت در آن است. دیگر درش حسادت نیست. دیگر بخل نیست. دیگر تکبر نیست. من راحتم. مثلا سن شما به اندازه نوه من است. اما حرف حسابی زدی. خب حرف حسابی را می پذیرم. به دلیل اینکه مثلا سنت کمتر از من است، مثلا فرض کن یک روزی شاگرد من بودی، من حرف حساب تو را نمی پذیرم. این نیست. خب وقتی که این آدم حرص ندارد، حرص نداردها. حرص ندارد یعنی ریشه آن درخت خشک شده. چطوری می شود ریشه آن درختی که از آن حسادت در می آید، بخل در می آید، حرص درمی آید، تکبر درمی آید، و همه این صفات بد. چطور می شود؟ آقا می گویند اگر عمل صالح بکنی، پیوسته. دقت کنید. این پیوستگی شرط اصلی است. من صبح بلند شدم نماز اول وقت خواندم. مفصل تعقیبات خواندم. قرآن خواندم. بعد آمدم بیرون. به کوچه که آمدم یهو یک نفر از جلویم رد شده و من هم همینطوری سرم صد و هشتاد درجه گشته دنبال او. بعد هم وقتی به اداره رفتم همه حواسم به آن منشی اداره است. نمی شود. عمل صالح با این خراب می شود. عمل صالح باید پیوسته باشد. شما نماز اول وقت می خوانی. این عمل صالح است. این باید پیوسته باشد. و یک چیزی که آن را تخریب می کند را من در کنارش قرار ندهم. عمل صالح پیوسته نتیجه اش این است که ریشه آن شرک که همه، دقت کنید؛ همه بدی ها از آن تو در می آید، خشک می شود. آنجا شما به حیات طیبه می رسی. اگر من یک روزی، یک ساعتی معنای حیات طیبه را چشیده بودم، می دانستی که بالاترین لذت های عمرت را چشیدی. حیات طیبه را که به دست خودت ساخته شده. کسب خودت است. ببینید وقتی کسب خودت است، کسی نمی تواند آن را از شما بگیرد. آن حرفی که امروز می خواستیم علاوه عرض کنیم. اگر پیدایش کنیم. ببینید چقدر می شود. بعد از این عالم عالم برزخ است دیگر. در عالم برزخ دو بار اسرافیل در صور می دمد. می گویند آن نفخه اول اسمش نفخه اماته است. همه موجودات می میرند. همه موجودات می میرند. ما که به عالم برزخ رفتیم، ما زنده ایم. تن وجود ندارد. اما حیات هست. خب. با نفخه ای که اسرافیل در صور می دمد، نفخه اول، همه می میرند. حالا دقت کنید. [در آیه 68 سوره زمر می فرماید:] وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ. صعق را هم بیهوشی معنا کرده اند هم مرگ معنا کرده اند. هر کدامش باشد با مطلب می خواند. همگان بیهوش می شوند. یا همگان می میرند. وقتی که در صور دمیده شد همه می میرند. ما نمی دانیم یعنی چه ها. نمی دانیم. اما حالا فعلا همین مقدارش را می دانیم که همگانی که زنده اند، هرچه موجود زنده است، در آسمان ها، یعنی فرشتگان و در هرجایی. فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ. مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ. آقا مَن یعنی چه؟ مَن را در اصطلاح می گویند که برای موجودات صاحب شعور به کار می رود. ما یعنی چیزی که. مَن یعنی کسی که. پس یعنی موجودات با شعور. همه موجودات با شعور می میرند. یا بفرمایید بیهوش می شوند. برو برگرد ندارد. وَنُفِخَ فِي الصُّورِ. در صور می دمد. اسرافیل در صور می دمد. فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ. همه موجودات صاحب شعور، صاحب حیات بیهوش می شوند یا می میرند. خب؟ إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ مگر یک دسته ای از موجودات صاحب شعور که خدا می خواهد. ما می گوییم اینها که هستند؟ اینها آنهایی هستند که حیات خودشان را خودشان به دست آورده اند. نه حیات طبیعی بود که خدا داده بود. آنهایی که خدا به آنها حیات داده بود، همه رفتند. همه به باد فنا رفتند. آنهایی که حیات را خودشان کسب کردند. چجوری کسب کردند؟ چجوری؟ عمل صالح. عمل صالح یعنی چه؟ عمل صالح یعنی عملی که شما فکر کردی و عمل کردی. من گاهی حالا اتفاق افتاد. می خواهم یک حرفی را به یک نفر بزنم. مثلا یک هفته است دارم فکر می کنم. گاهی هم بیشتر. من این را چجوری بگویم که غیبت نشود. می شود. آدم هرکاری دارد می کند فکر می کند که این کاری که من دارم می کنم درست است یا نادرست است. اگر کسی هرکاری داشت می کرد، فکر کرد که درست است یا نادرست است، این به آن شعور رسیده. آن شعور برتر. آن حیات برتر. که به دست خود آدم کسب می شود. و کسی نمی تواند این را از آدم بگیرد. حتی اسرافیل. ببنید جهان زیر پای اسرافیل است. همه جهان در مشتش است. پیامبر از عزرائیل سوال کرد که چطور این همه آدم. مثلا فرض کن که الان هفت میلیارد آدم روی این زمین. عرض کرد که اگر یک سکه، از این یک قرانی های قدیم؛ اگر در دست شما باشد، در مشت شما باشد، چجور است؟ چقدر این در اختیار است؟ مثال ها. برای اینکه ما بفهمیم. این یک ریالی چقدر در دست توست و به آن قدرت داری که کمش کنی، زیادش کنی، بالا کنی، پایین کنی؟ جان همه عالم هم در دست من اینجور است. یعنی سیطره بر عالم. بر عالم. نه بر کره زمین. بر عالم سیطره دارد. اسرافیل هم بر عالم سیطره دارد. وقتی در صور می دمد هیچ موجودی از سیطره نفخه صور او بیرون نیست. اما این آدم ها بیرون اند. صور دمیده می شود. به اینها اصلا لطمه ای، یک ذره ای، خدشه ای، یک ذره ای وارد نمی شود. به یک حیاتی رسیده اند که مال خودشان است. خودشان آن را کسب کرده اند. و صاحب سرمایه اند. صاحب سرمایه زور... حالا ببینید. نه زور حضرت عزرائیل بهشان می رسد. نه زور حضرت اسرافیل می رسد ونه زور هیچ کس. فقط خدا بالاتر از آنهاست. آدم تا اینجا می تواند برود. این را هی مکرر عرض می کردم. حالا ببینید من یک همچین مرتبت و مقامی، یک همچین قدرت و سلطنتی را به چه فروختم؟ به یک ابرو فروختم. به یک غذای خوشمزه فروختم. به دوتا دسته اسکناس فروختم. فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً. و یک چیز دیگری هم که باز باید یک روزی به یک مناسبتی بحث مفصل تر بکنیم. وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ. ما آنها را جزا می دهیم. اینهایی که اینجور کردند. شما یک کاری کردی به مقام انسانیت رسیده ای. به آن حیات برتر رسیده ای. به حیات طیبه رسیده ای. وقتی در حیات طیبه داری نماز می خوانی، داری نماز می خوانی. می گویند آقا همه نمازهای عمرت را ما اینجور قیمت می گذاریم. اولش که من اینجور نماز نمی خواندم که. می گویند شصت سال عمر همه به نماز برتر محاسبه می شود. آن بهترین نمازی که خواندی. به نظرم در دعای ابوحمزه است که می گوید خدای بهترین اعمال ما را بگذار آخر عمر. ما توفیق پیدا کنیم که بهترین اعمالمان را در آخر عمرمان انجام بدهیم. که همه را آنجوری حساب کنند. اگر بالعکس کرده باشیم چه؟ حالا دوستان حساب کنند. ببینید مثلا وقتی شما شانزده سالت بود، آنهایی که شانزده سالگی شان آلوده نبوده؛ وقتی شانزده سالت بود، نمازت چقدر خوشمزه بود؟ اما حالا هجده سالت شده چه؟ دیگر نیست. بیست سالت شود چه؟ دیگر از نماز خسته می شوم. این نه. خدایا یک کاری کن که من بهترین اعمال را در آخر عمرم انجام بدهم. همه را با آن قیمت با من حساب کن. با بهترین قیمت. ببخشید. ما. همه ما. همگان. خودم و همگان. ما اینها را نمی فهمیم. مگر وقتی که از اینور برویم. از اینور عالم برویم آنور. شما می فهمی که عه. یک دانه سبحان الله یک جایی بود و نگفتم. در گفتن یک دانه سبحان الله کوتاهی کردم. هی می زنم روی دستم. از حسرت یک دانه سبحان الله که نگفتم. حالا مثال عرض کردم. یک کار خوبی که نکردم. می توانستم یک امر به معروف کنم نکردم. خطر هم نداشت ها. فقط آن بنده خدا مثلا یک ذره اوقاتش از من تلخ می شد. خب بشود. شما حکم خدا را برایش گفته بودی. چقدر صواب برده بودی؟ از یک امر به معروف. فرمود چقدر؟ فرمود که صواب امر به معروف در مقابل صواب همه اعمال خیر حتی جهاد، این مثل یک دریاست، آن مثل یک نم از این دریا.