اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین
یک کلمه برای نوجوان ها. آدم یک پاکی اولیه دارد. یک پاکی اولیه دارد. این پاکی اولیه اگر خراب بشود، دیگر سخت است. به دست آوردن آن دیگر سخت است. اگر بکوشید، همت کنید، مقابله و مبارزه با هوا و هوس های اولیه تا آدم عادت نکرده، تا آدم عادت نکرده، راحت تر است. وقتی خدایی نکرده عادت کرد، آن وقت باز سخت تر است. مبارزه با هوا و هوس سخت است. اما اگر اینها به عادت تبدیل بشود، این مقابله با آن سخت تر است. حیف است اگر آدم آن پاکی های اولیه اش را از دست بدهد. اگر بتواند روی همان ساختمان اولیه پاکی خودش، پاکی های بعد را بسازد، خیلی خیلی خیلی خیلی سریع تر به آسمان می رود. جای ما، جای اصلی ما آسمان است. آسمان هم قابل تصور ما نیست. تصورش را هم نمی توانیم بکنیم. آنچه آنجا هست، تصورش را هم نمی توانیم بکنیم. اگر آدم بر اساس و بر پایه پاکی های اولیه اش، ساختمان پاکی های بعد را بگذارد، خیلی سریع تر و زودتر به آن آسمانی که ما بایستی برویم و اگر همت داشته باشیم بایستی به آنجا برویم؛ زودتر می رسد. یک چیز دیگر هم عرض کنم و آن این است که اگر آدم دست به دامان امام زمان بشود، در همین سن های نوجوانی، ایشان سخن آن نوجوان را می شنود. جوابش را می دهد. من اگر هزاربار ایشان را صدا بزنم، نمی شنود. اما یک نوجوان یک بار فریاد بزند و ایشان را به کمک بخواهد و استغاثه کند، او را می شنود. کمک می کند. حالا این حرفی بود که بر اساس تجربه برای شما عرض کردم.
یک بحثی دیشب عرض کردیم که امشب هم می خواهیم یک چیزی علاوه بر آن عرض کنیم که این معجزه دومی است. دیشب عرض کردیم که زندگی... عرض کردیم که خود، خود حضرت زین العابدین علیه الصلاه و السلام یک معجزه است. یک معجزه هستند. زندگی ایشان یک معجزه است. حالا می خواهیم یک معجزه دیگر را عرض کنیم. اصلا این جز از ولیّ خدا، این کار جز از ولی خدا، این فکر جز از ولی خدا از کس دیگری برنمی آید. اولیاء خدا ای کاش بود[ند] ما می دیدیم. یک ولی خدایی را می دیدیم. حالا بگذریم. عرضم به حضورتان آن آقایانی که بعد از پیامبر بر مسند قدرت نشستند، خیلی حرف عجیبی است؛ این اصلا باور کردین نیست. به طور جدی، جدی که می گویم یعنی صد در صد، با یک جدیت صد در صد کوشیدند آنچه از پیامبر به جای مانده است، به کلی نابود شود. جز قرآن. چه کسی دلیل است حرف را بلد است؟ همه تان بلد هستید. بالا سر پیغمبر گفتند که حسبنا کتاب الله. همه بلد هستید دیگر. یک آقای بزرگواری همین سال های اخیر فرموده بود آخر این حرف نمی شود. آدم مسلمان باشد این حرف را نمی زند. آنچه ، ببینید آنچه از پیامبر به جای مانده است، همه نابود شد. البته به طور خیلی جدی، اصحاب آن سو کوشیده اند اینها را مخفی کنند. استاد ما می فرمودند که یک امام جمعه جوانی کرد، امام جمعه بود. کرد بود. جوان بود. این را من در سفر مکه دیدم. با هم صحبت کردیم. صحبت کردیم این برگشت. به من گفت که اگر شما می توانستید استاد من، سه نفر را اسم برد؛ استاد من را، پدر من را و پدرزن من را... این سه نفر علمای بزرگ اهل سنت کردستان ایران اند، آن که استاد بود، او استاد همه علمای بزرگ کردستان بود. نه کردستان ایران. یعنی کسی به محضر ایشان می رسید، امتحان می داد، پذیرفته می شد، در کردستان عراق، در کردستان ایران، در همه جای مناطق کرد نشین امام جمعه می شد. ایشان استاد درجه اول بود. ایشان گفت آقا اگر بتوانیم اینها را یک کاری بکنیم یک کار بزرگی کرده این. حالا یک مقدار مقدماتش را عرض می کنم. درهرصورت وقتی برگشته بودند به ایران و تهران، آن استاد را دعوت کردند به تهران و مثلا یکی از هتل های تهران برایشان جا گرفت. مثلا فرض کنید سازمان تبلیغات. یک سازمان رسمی. ازشان دعوت کرد و یک هتلی جایی گرفتند و دیدند استاد آمدند. خب نشستیم و سلام کردیم. احوال پرسی کردیم و ایشان ابتدائا گفت که... یعنی صحبتی که طرح کرد این آقا شیخ شلتوت، خب شیخ شلتوت نزد دیر مصری ها مهم بود. مصری ها می دانستند که ایشان رئیس دانشگاه الازهر است و این را دولت معین کرده. وقتی دولت یک کسی را معین کند، فردا هم برش می دارد. اما خب در هرصورت او صاحب شخصیت بود. ایشان در مصر است و یک مجموعه ای از یاران و پیروان دارد و آیت الله بروجردی هم در قم است و یک مجموعه پیروان و شاگردانی دارد و اینها هم با هم کاری ندارند. استاد ما فرمودند که من فهمیدم که می گوید که آقا ما بحث نکنیم. هرکس به دین خودش. می خواهد این را بگوید. اما خب ما اصلا آمده ایم بحث کنیم. اصلا شما این راه دراز را از کردستان پیموده اید که با هم بحث کنیم. من شروع کردم به داستان همینی که عرض کردم. ببینید در تمام دوران خلفای سه گانه و چهارگانه و پنج گانه و شش گانه بیاید تا عصر بنی عباس. تا عصر بنی عباس نوشتن حدیث پیامبر ممنوع است. معلوم است چه می گویم؟ از بعد از پیامبر. بعد از پیامبر. ببینید بعد از پیامبر. در اولین فرصت ممنوع شده است، گفتن آنچه که پیامبر فرموده، نوشتن آنچه که پیامبر فرموده. تا کی؟ گفتم تا کی؟ بنی عباس. سال صد و سی و چهار هجری در حکومت منصور. او دستور داد که حدیث دارد از دست می رود. بنویسید. حالا کار نداریم چه بود. نگفتند. البته حالا آن که به طور رسمی است، نوشتند. اولین مجموعه های حدیثی در زمان خلیفه دوم جمع شده و همه را سوزاندند. شما هرچه که خودت از پیغمبر شنیده بودی، از ایشان سوال کرده بودی، ایشان جواب سوال شما را داده بود، این را بعد که پیغمبر رفت و دیگر راهی نداریم و اینها دارد از دست می رود، شما یک مجموعه ای برای خودت نوشته بودی. مثلا فرض کن بیست تا حدیث. ایشان سی تا حدیث نوشته بود. او پنجاه تا حدیث نوشته بود. مجموعه داران حدیثی. ایشان قسم داد. همه حرف های سند دار است. دارم از کتب اهل سنت عرض می کنم. همه سند دار از کتب درجه اول اهل سنت. ایشان قسم داد. هرکس هرچه نوشته بیاورد. مردم فکر کردند که خب می خواهند اینها را جمع کنند و تبدیل کنند به یک کتاب بزرگ و مثلا در اختیار همگان باشد. اطلاعات همگان در اختیار همگان. خیلی خوب است دیگر. ما می گوییم خب چرا اینکار را نکردید؟ اینها را جمع کردند. حالا نمی دانم. نگفتند کجا. مثلا بفرمایید در مسجد هیزم آوردند و آتش افروختند. هرچه نوشته از یاران پیغمبر که بعضی هایشان هم زودتر از شخص شما مسلمان شدند. بیشتر با پیغمبر بودند. ساعت ها و روزهای بیشتری با پیغمبر بودند. بنابراین اطلاعات بیشتری از پیغمبر به یاد دارند. همه، همه را سوزاندند. این یک. دوم در عصر خلیفه سوم. ایشان فرمودند که هرکس قرآن دارد بیاورد. هرکس قرآن دارد بیاورد. وقتی پیغمبر قرآن درس می فرمود، خب مردم باید از پیغمبر قرآن یاد بگیرند دیگر. بر قلب مبارک بنده که قرآن نازل نمی شود که. قرآن بر پیغمبر. خب. پیغمبر قرآن را برای همه درس می داد. می نشانند. در مسجد نشسسته اند. درس قرآن. ده تا آیه درس می فرمود و توضیح می داد. اسم توضیح قرآن چیست؟ بارک الله تفسیر. تفسیری که پیغمبر می گوید از کجا می گوید؟ بارک الله. قرآن خودش می گوید. [در آیه 19 سوره قیامت می فرماید:] إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ. بیان قرآن بر عهده ماست. نزول قرآن بر عهده ماست. بیان قرآن بر عهده ماست. ذره ذره هرچه پیغمبر در تفسیر قرآن گفته، وحی آسمانی است. مسلمان ها درس قرآن را گوش کردند، قرآن خواندن را با پیغمبر یاد گرفتند. مثل اینکه مثلا فرض کنید ماها، استاد یک آیه می خواند، بچه ها که دور نشسته اند این را تکرار می کنند. در تلویزیون مثلا مکرر دیده اید که دارند مثلا به نوجوان ها درس قرآن می دهند. آیه را استاد می خواند. همه تکرار می کنند. تکرار می کنند، تکرار می کنند، درست می شود. صحیح خواندنش را یاد می گیرند. بعد توضیح می فرمود. بعد توضیح می فرمود. خب هرکس، هر مسلمانی که باسواد است، هر مسلمانی که با سواد است، و جز اولین کارهایی که پیغمبر کرده این است که کوشیده است مسلمان ها باسواد بشوند، یک نهضت سواد آموزی عصر پیغمبر، وقتی که ایشان به مدینه آمده است، یک نهضت بزرگ سواد آموزی درست شده و مسلمان ها نوشتن و خواندن آموختند. بنابراین همه، همه کسانی که قرآن درس گرفتند، حالا نمی دانیم همه، شاید مثلا بگوییم درصد بالایی، اینها قرآن را نوشتند. حالا در همان مجلس می نوشتند؟ نمی دانیم. این را نمی دانیم. یا شب می رفت به خانه آیاتی که پیغمبر فرموده بود و این یاد گرفته بود، آموخته بود، نوشته. توضیحاتی را هم که لازم بود و پیغمبر فرمودهد بود نوشته. آنها را کنار قرآن، دقت کنید؛ کنار قرآن می نوشتند. داخل قرآن نمی نوشتند. کنار. خب. پس یک مجموعه عظیمی از آنچه از پیغمبر به جای مانده، تفسیر قرآن است که مسلمان ها در کنار قرآن شان نوشته اند. کل. ببینید کل قرآن را. هر مسلمانی که قرآن دارد، جمع کردند. سوزاندند. یا در دیگ آب جوش ریختند که نوشته اش پاک بشود. سندهای درجه اول. خب دیگر چه از پیغمبر ماند؟ خاندانش ماند که آنها هم... دیروز چه عرض می کردیم؟ امیرالمومنین کجا رفته بود؟ به بیابان ها پناه برده بود. در هیچ دینی شاید نظیر این حادثه پیش نیامده است. در مسیحیت یک شیطانی هست. این یک عالم یهودی است که خیلی هم سخت گیر است. خیلی خشن است. در همه شهرهای مثلا فلسطین که جایگاه مسیحیان است دور می زند. در هر شهر رسید مسیحیان یعنی کسانی که تازه به حضرت مسیح ایمان آورده اند، به زبان ما، به زبان صحیح ما می گوییم مسلمان شدند. اینهایی که مسلمان شدند، اینها را می گرفتنند و شکنجه می کردند و شاید می کشتند و... یک آدم عجیب و غریبی. یک وقت آمد در یک شهری. حالا این چه شیطنتی است. آدم فقط نمی داند. گفت من در این راه که می آمدم، از این شهر به آن شهر که پیاده می رفتم، حضرت مسیح که پسر خداست، اولین بار عنوان خدایی را این جناب مستطاب برای حضرت مسیح اختراع کرده است؛ من ایشان را دیدم. ایشان من را مامور کرد. می گویند پولس رسول. نه مسیح رسول. مسیح رسول نیست. پسر خداست. پولس رسول است. حالا حضرت مسیح وصی داشت. پیغمبر وصی داشت. وصی پیغمبر که بود؟ امیرالمومنین. آن آقای بزرگوار هم تای امیرالمومنین. هم قد امیرالمومنین نه. هم، مثلا هم کار امیرالمومنین. وصی. وصی حضرت مسیح. یک ولی بزرگ خدا. جنگ ها اتفاق افتاده بین این آقای اختراعی ... شیطان هم آقا کمک می کندها. کمک می کند. کمک می کند. ببینید چه عرض می کنم؟ ساده باشی، شیطان می بردت. نادان باشی، شیطان می بردت. این ها چیزهایی است که شیطان چنگ می زند و آدم را می برد. اگر آدم هوا پرست باشد، شیطان می برد. به خصوص در ادواری که امتحان بزرگ وجود دارد. بعد از حضرت مسیح، وقتی که حضرت مسیح از این عالم رفته، امتحان بزرگ پیش آمده. بعد از اینکه پیامبر از این دنیا رفته، امتحان بزرگ پیش آمده. بزرگ ترین امتحان امت بعد از حضرت پیامبر. خب. آن بر، بر حضرت پطرس غلبه کرد. حواریون همه رفتند درجه دوم و سوم شدند. ببینید می گوییم پولس رسول. می گویند رسول. رسول خدا بود. اگر در این انجیل های موجود نگاه کنید، همه اش ایشان را به عنوان پولس رسول می گویند. کاری نداریم. چه بود؟ در این امت هم. آقا این خیلی حرف است. یک کلمه، یک کلمه از کلماتی که از پیغمبر به جای مانده، و این کلمات دین است، ببینید اگر مثال انسان را بزنیم قرآن مثل چهارستون بدن است. یعنی مثل استخوان بندی بدن است. خب انسان که استخوان بندی نیست که. گوشت دارد، پوست دارد، خون دارد، قلب دارد، عصب دارد. اما خب بدون استخوان امکان ندارد. کل این گوشت و پوست و خون را با هم جمع کنی، اگر استخوان داشته باشد، بر پاست. نداشته باشد، بر پا نیست. حالا اگر این فقط استخوان ها باشد، گوشت و پوست نداشته باشد، جنازه است. این دوتا اینجور با هم پیوستگی دارند. در هرصورت آنچه که از پیامبر به جای مانده است، عجیب است. سوختند. سوزاندند. هرچه تفسیر از پیامبر بوده سوزاندند. هرچه کلمات پیامبر بوده، سوزاندند. سخن جوانب دیگری هم دارد که فعلا نمی خواهیم عرض کنیم. حالا. زمان را ما زمان حضرت زین العابدین علیه السلام حساب می کنیم. چند سال است؟ حضرت امام حسین در سال شصت و یک شهید شده. امامت حضرت زین العابدین از سال شصت و یک است. سی و پنج سال دوره امامت ایشان است. چه در اختیار مردم است؟ حالا این را هم عرض کنم. معاویه یک مجموعه خرید. مجموعه آدم. مثلا عمرعاص. عمرعاص را خرید دیگر. معاویه خرید. عمره بن جندب. معاویه خرید. خرید. خرید. خرید. اینها را وادار کرد هرچه که او می خواهد به نام اسلام برای مردم درس بگویند. ابوحریره. خرید. خرید. عالم اسلام پر شد از دروغ هایی که اینها در دست مردم ریختند. مردم چه می دانند. ابوحریره کیست آقا؟ صحابه پیغمبر است. عمروعاص کیست؟ صحابه پیغمبر است. همه اش عنوان است. سمری چه است؟ صحابه پیغمبر است. اسم های دیگر هم هست که الان یادم نیست. صحابه پیغمبر. محترم. در درجه اول. بر مسند می نشیند. یک مدت درازی ابوحریره حاکم شهر مدینه بود. حاکم شهر مدینه بود. آن دوران قدیم یک سرداری از سرداران اسلام که در جنگ ها شهید شده، مرد بزرگ، از اصحاب پیغمبر این مثلا در خانه او را آب و جارو می کرد. مثال ها. مثل نوکر. آدم یک نوکر دارد. خب برو نان بخر بیاور. این می رفته نان می خریده می آمده. حالا آن سردار که در جنگ ها شهید شده. این هم حاکم و فرماندار مدینه شده. رفته برای خواستگاری خواهر این. او یک کسی بود. حقوق چقدر می رسد؟ کاری نداریم. در هرصورت اسلام شده یک مجموعه بزرگی از دروغ. راست هم شده. همان چند سالی که امیرالمومنین به حکومت رسید، آن که بخواهد من و شما را نجات بدهد، به دست مردم رساند. مثال یک میدانی در کوفه هست با نام کناسه. در آن میدان مردم جمع اند. چندین هزار نفر. شاید نماز جمعه است. ایشان قسم داد. دقت کنید. قسم داد. هرکس در غدیر خم بود، همراه پیغمبر بود، شنید ایشان چه فرمود بلند شود بگوید. سی نفر از جا برخاستند. بعضی شان از تراز اعلای اصحاب پیغمبر بودند. اینها همه داستان غدیر را آنجا نقل کردند. جمعیت اکثرشان اصلا پیغمبر را ندیده اند. سال ها بعد مسلمان شدند. حرف پیغمبر درمورد غدیر خم از طریق آن سی نفر به بقیه مردم رسید. یعنی حدیث غدیر به دست ما رسیده، مثلا امیرالمومنین از اینجور کارها کرده. بعدها هم معاویه مثلا صدتا دروغ در مقابلش ساخته. به آن کاری نداریم. در هرصورت این راست ها مانده. ببینید مجموعه شده یک مجموعه بزرگ دروغ راست. مردم از کجا تشخیص بدهند؟ کاری که عرض می کنیم حضرت زین العابدین علیه السلام کرده و معجزه دیگر ایشان است، این است که شاید، این عددش را به صورت شاید عرض می کنیم؛ شاید هزار برده ایشان خریده. داستان بردگان حضرت زین العابدین یک داستان است. هرسال در طول سال سی تا، ببینید دوران امامت ایشان سی و پنج سال است. هر سال سی و دو تا، سی و چهارتا، سی و پنج تا برده خریده. سر سال، یعنی در عید فطر. اگر داستان هایش را شنیده باشید، ایشان آن روز اینها را آزاد می کرد. آزاد می کرد و بهشان سرمایه هم می داد. یعنی زندگی این برده را کاملا تامین می کرد. بنابراین این یک نفر نمی رفت سربار بشود. یک نفر مستقل. این آمده در خانه حضرت زین العابدین اینجا اسلام صحیح، نماز درست، وضوی صحیح، خدای درست، پیغمبر درست، و و و را آموخته. یک سال تعلیم دیده، آزاد شده رفته. سال بعد سی و پنج نفر دیگر. سی و دو نفر دیگر. در دوران سی و پنج سال ایشان عرض می کنم، این عدد خیلی چیزی نیست. شاید حدود هزار نفر، دقت کنید، هزار نفر که می دانند اسلام چیست. وضوی اسلام چگونه است. حالا نمونه برایتان عرض می کنم که خودتان هم می دانید. می گویند باران نباریده بود. خشک سالی سخت. بزرگان شهر مدینه. عابدان بزرگ، زاهدان بزرگ. نام آوران بزرگ. همه رفته اند برای نماز استثغا. جمعیت هم آمده دیگر. جمعیت شهر آمده. آن بزرگان مثلا امامت کرده اند و این ها پشت سر اینها نماز خواندند. نماز استثغا خواندند. یک قطره باران نیامد. یک قطره هم نیامد. همه ناامید برگشتند. آن شخص می گوید من دیدم یک سیاه پوستی از شهر آمد و رفت بالای یک تپه. همانجا که نماز خواندند و حالا دیگر ناامید شدند و رفتند، این رفت بالای تپه. سرش را گذاشت روی خاک. چه گفت؟ سر بلند نکرده باران از آسمان ریخت. این که بود دیگر؟ همه بزرگان شهر آمده اند. بزرگان که می گوییم یعنی مثلا اگر این آدم را گیر می آوردی، در مسجد شب تا به صبح این آدم به عبادت می گذاراند. مثلا در شبانه روز فرض کنید یک ختم قرآن می کند. هیچ چی. ببینید فرض کنید که اینجا یک چراغ است. ما آینه گرفته این جلوی چراغ. اما یک ذره کج گرفته ایم. شما آن چراغ را در این آینه نمی بینی. فقط یک ذره کج است ها. نمی بینی. اگر امامت، یک امام کج باشد چه؟ نمی بینی. دعای این آدم مستجاب نمی شود. خب نمی شود دیگر. نماز می خواند؟ خب بخواند. اصل راهت کج است. اصل راه کج است. شما هرچه در این راه کج پیش بروی چه می شود؟ می گوییم به ترکستان است. این ره که تو می روی به ترکستان است. راهت باید درست باشد. بعد در آن راه می کوشی، ارزش دارد. خب. دنبال این غلام آمد. دید داخل خانه حضرت زین العابدین علیه السلام. فردا صبح آمد خدمت امام. گفت آقا من یکی از این غلام های شما را می خواهم. برو. هرکدام را می خواهی بردار. همه را دید. نه اینها نیستند. او در اینها نیست. پس کجاست؟ عرض کرد که آقا باز غیر از این هم دارید؟ گفتند بله یک غلامی است در اسطبل است. به حیوانات سواری این خانه خدمت می کند. دقت کنید ها. اگر به حیوانات اهل این خانه هم کسی خدمت کند... تا کجا می رود. او هم بیاور. آقا همین است. من همین را می خواهم. مال تو. دستش را گرفت با هم رفتند. گفت داستان چه بود؟ تو به چه مناسبت من را از مولای خودم جدا کردی؟ خودم دیروز دیدم. سر آن تپه؟ عه؟ این یک سری بود بین من و خدای من. خدایا حالا که خواستی سر من را فاش کنی من دیگر نمی خواهم زنده بمانم. هیچی. غلام همان روز از دنیا رفت. عرض می کنیم غلام می آید به این خانه تربیت می شود. حتی اگر ما هم بودیم به آن خانه می رفتیم تربیت می شدیم. خوب می شدیم. کسی حضرت زین العابدین علیه السلام را ببیند اما مسلمان نشود؟! خوب نشود؟! یک کنیزک در این خانه بود. یک چیز سنگین وزنی در دستش بود. بالای بلندی بود. از دستش افتاد. حالا روی سر بچه افتاد. سر بچه شکست یا به خود شخص امام برخورد کرد و ایشان را زخمی کرد. مثلا فرض کنید امام سر بلند کرده که به این مثلا، مثلا به غضب نگاه کند. برای امام آیه خواند. وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ[آیه 134 سوره آل عمران]. کسانی که خشم خودشان را فرو می خورند. امام فرمود که خشمم را فرو خوردم. وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ. آنهایی که گناه مردم را عفو می کنند. من تو را عفو کردم. حالا مثلا بعدش را یادم رفته. وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ. آزادت کردم. کنیز این خانه حافظ قرآن است. عرض کردیم چند نفر؟ هزار نفر. هزار نفر مسلمان که مسلمانی را، دقت کنید، مسلمانی را از معدن خودش [آموختند]. اینها این معدن را کور کردند. عرض های اولی یادتان است؟ هرکس هرچیز از پیامبر نوشته است بیاورد. آوردند. همه را سوزاندند. هرکس قرآن نوشته دارد، بیاورد. قرآن را ... هیچ چیز از پیغمبر نماند. بعد هم آن دروغ هایی که زمان معاویه [ساخته شد]. نمی شود بگویم. یعنی وقت نداریم. چگونه دروغ ساخته اند. وقت نداریم. البته یک وقت های دیگری روز های چهارشنبه عرض کردم. حالا ایشان توانسته هزار نفر را که مسلمانی را بلد شده اند، مسلمانی را بلد شده اند، تربیت کند. هیچ امام دیگری این مقدار آدم تربیت نکرده. هیچ امام دیگری. اشکال نمی کنید؟ امام صادق چه فرمود؟ چه بود؟ گفته اند چهار هزار نفر. جزء چهار هزار نفر یکی اش منصور دوانیقی است. یکی حضرت ابوحنیفه است. یکی مالک ابن انس امام مالکیان است. حضرت صادق علیه السلام شاید پنجاه نفر هم شاگرد نداشته. اما خب آنها مردهای بزرگی بودند. کاری نداریم. این امام را شما می گویید آقا این امام فقط بلد قرآن بخواند. بلد است دعا بخوانید. مثلا فرض کنید که صحیفه سجادیه را نوشته هی از اول می خواند تا آخر. گریه می کند. همنطور دارد گریه می کند. دعا می خواند. گریه می کند دعا می خواند. اینجور بود؟ یا یک امامی است که از مثلا می گوییم ها، از همه امام های دیگر بیشتر سیاسی بود. مبارزه کرد. با آنچه که تا آن روز انجام شده بود. هفت تا، هشت خلیفه آمده. چه عرض کنیم. یکی اش یزید است. یکی معاویه است. کاری که معاویه کرده هیچ کس، هیچ کس در عالم نکرده. در تخریب اسلام. دقت کنید. در تخریب اسلام. تخریب پیامبر. حالا هزار نفر که می دانیم. حالا همه شان را که نمی توانیم بگوییم. چون استعدادها مختلف است. مثلا فهم ها مختلف است. البته اگر بگوییم امام خودش می رفته در بازار برده فروشان برده انتخاب می کرده، آن در قیافه اش می دیده که این چقدر عرضه دارد. در قیافه همه ماها، عرضه مان را نوشته. همه مان ها. خب او هم که قیاقه را می شناسد. یک علمی در گذشته داشتیم جزء علوم غریبه. علم قیافه شناسی. می گفتند اگر ابروها اینجوری باشد، اگر گوش اینجوری باشد، اگر لب اینجوری باشد، اگر بینی اینجوری باشد، این اینجور، اینجور، اینجور. حالا پس اگر بگوییم که خود ایشان به بازر می رفته و برده ها را خودش می خریده، پس همه را هم با استعداد می خریده. اینها چکار کردند، متاسفانه تا به حال هیچ تحقیقی درمورد این بردگانی که به دست امام زین العابدین علیه السلام تربیت شده اند، وجود ندارد. فقط ما احتمال می دهیم بعضی از بزرگ ترین شاگردان حضرت باقر و حضرت صادق نواده های این برده ها هستند. شما اسم زراره را شنیده اید. زراره که می گوییم یعنی مثلا شما پنج تا مرجع درجه اول را بگذار کنار هم می شود زراره. محمد بن مسلم سقفی یک همچین چیزی. یک آدم های فوق العاده. هم از جهات اخلاقی و ایمانی هم از جهت علمی. الان ما نماز و روزه هایمان همه حرف هایی است که اینها از امام صادق و امام باقر نقل کرده اند. شما در کتاب کافی نگاه کنید. می گوید فلانی از فلانی از فلانی از محمدبن مسلم، امام صادق اینجوری فرمود. این. همه فرمایشات باقر و امام صادق را نوشته اند. همه شان کتاب داشتند. کتاب را برای شاگردش درس می گفته. آن شاگرد کتاب را برای شاگرد درس می گفته. تا رسیده به کلینی صاحب کافی. هرچه در این کتاب است، سند دارد. سند است. هیچ جای دیگر همچین سندی نداریم. اسلام فقط در همین خانه شماست. اگر قدر بدانید. فقط.
امروز، روز شهادت حضرت زین العابدین است. آن بدنی که آن مقدار زجر کشیده بود، ریاضت کشیده بود، گرسنگی کشیده بود، تشنگی کشیده بود، برای پدرش سی و پنج سال گریه کرده بود. این بدن را با چه مقدار زهر می توان... به یک اندک زهری... می گویند که وقتی فرزند بزرگوارش امام باقر علیه السلام بدن مطهر ایشان را روی سنگ مغتسل غسل می داد، پشت را که نگاه می کرد، جا افتاده بود. آقا این جاها مال چیست؟ این چیست بر بدن پدر شما؟ فرمود این مال بارهایی است که شب ها به دوش می گرفت و به در خانه فقرا می رفت. چند سال؟ سی و پنج سال ایشان بار می کشید. بار فقرا را می کشید. جای غل وزنجیر چه؟ سهل بن سعد امام را زیارت کرد. شناخت. عه این پسر پیغبمر است. آمد جلو سلام کرد. تو که هستی که در این همه جمعیت شهر شام همه دشمن اند. همه دشمن اند. همه دارند شادمانی می کنند. تنها تو تنها آمدی یک سلام کردی. آشنایی. گفت آقا من سهل بن سعد ساعدی هستم. جزء اصحاب جد بزرگوار شما هستم. فرمود یک مقداری پارچه در اختیار داری من بگذارم زیر این غل؟ ببینید امام از یک مریضی برخاسته بود. مریضی که تا دم مرگ هم رفته. بدن انقدر لاغر شده. اصلا دیگر گوشتی در این بدن نمانده. این غل روی استخوان بدن است. روی رگ های بدن است. حضرت مقداری از پارچه گرفت زیر این غل که بر گردن مبارکش قرار دادند. اما مع الوصف هیچ وقت از این شکایت نکرد. آقا کجا به شما سخت تر گذشت؟ یک شهر برای عزای ما کف می زنند. تار و تنبور می زنند. زخم زبان می زنند. سنگ می زنند.