أعوذ بِاللهِ مِن الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قوّهَ إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطـّیبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لَعنَة الله عَلی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَوم الدّین
در دو شب گذشته عرض کردیم که تمام ادیان برای تربیت انسان آمدهاند. فقط برای تربیت انسان آمدهاند. هدف منحصر به تربیت انسان است. همچنین عرض کردیم که تربیت یک روزه ممکن نیست. تربیت نیاز به مداومت دارد. تربیت نیاز به مداومت دارد و دیشب عرض کردم که قرآن در آیه 30 سوره مبارکه فصلت میفرماید: إنّ الـّذينَ قالوا رَبّنا اللهُ کسی که قانون را قانونِ خدا میداند. رب یعنی قانونگذار. اگر گفت رَبّنا اللهُ یعنی قانون، قانونِ خداوند است. قانون را تنها قانون خداوند میداند و به آن پایبند است. در ادامه آیه میفرماید: ثــُمّ اسْتقاموا به قانون خداوند پایبند است. کسی که استقامت میکند، تربیت میشود. تربیت نیاز به پایبندی دارد. همچنین در آیه 19 سوره مبارکه اسراء میفرماید: وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ کسی که آخرت را میخواهد. انسان باید بخواهد. ببینید امروز قوانین اسلام در کشور ریخته است. یک جمعیتی این قوانین را نمیخواهند اما به آنها عمل میکنند. فقط در صورتی که بخواهند، امکان دارد که این دستورات و این قوانین در تربیتشان اثر کند. باید بخواهند و پایش بایستند. بخواهند و پایش بایستند.
همچنین دیشب عرض کردیم که قرآن کریم در آیه 92 سوره مبارکه نحل داستان زنی را مثال میزند و میفرماید: وَلا تكونوا كالـّتي نقضَتْ غَزْلها مِنْ بَعْدِ قـُوّةٍ أَنكاثا مانند آن زنی نباشید که دستور میداد تا کنیزانش چیزی را ببافند و آنها هم بسیار خوب و مستحکم و درست میبافتند و هنگام غروب به آنها میگفت باز کنید. هرچه بافته بودند، از بین میرفت. این کار را نکنید. اگر این کار را بکنید، هیچگاه، هیچ اتفاقی نمیافتد. خب چه زمان ممکن است انسان چنین کاری کند؟ زمانی که گناه میکند. هرگاه گناه کنی، هرچه بافته ای، رشته کردهای. بافتههای انسان رشته میشود.
انسان باید کار را منظم انجام بدهد. به عنوان مثال اگر قرار است نمازش را اول وقت بخواند، همیشه اول وقت بخواند. اینگونه اثر دارد. اما اگر هرجور که پیش آمد، بخواند و عمل کند اثر نخواهد داشت. نماز یک وسیله تربیت است و اول وقت خواندن آن وسیله تربیت دیگر. اگر انسان میخواهد از وسیله تربیتیِ اول وقت نماز خواندن بهرهمند شود باید همیشه اول وقت نماز بخواند. البته به این معنا نیست که اگر واجب مهمتری پیش آمد آن را زمین بگذاریم. خیر. اگر واجب مهمتری پیش آمد باید ابتدا آن را انجام داد. گاهی یک مساله واجبتر پیش میآید و گاهی نیز یک حائل و مانع بیرونی نمیگذارد. در این موارد، مشکلی به وجود نمیآید.
بنابراین همانطور که در آیه 30 سوره مبارکه فصلت میفرماید: إنّ الـّذينَ قالوا رَبّنا اللهُ ثــُمّ اسْتقاموا کسانی که اینگونه باشند به ثمر میرسند.
آنچه در آیه 92 سوره مبارکه نحل میفرماید نیز همان حرف است. کسی که آنچه انجام داده است را به باد نمیدهد یعنی دارد استقامت میکند. به عنوان مثال کسی برایش پیش میآید که به خاطر یک دروغ یک میلیون تومان به او میدهند. اما نمیگوید. همیشه نمیگفته و با این پیشنهاد نیز نمیگوید. در زمانهای قدیم که پول بسیار قیمت داشت به مأموری گفته بودند تو فقط رویت را برگردان تا ما رد شویم. لازم نیست هیچ کار دیگری انجام بدهی. روزی شش هزار تومان به تو میدهیم. آن زمان شش هزار تومان پول زیادی بود. اما او قبول نکرد. این ثمر میدهد. تربیت اینجا ثمر میدهد. مداومت کند و خرابش نکند.
ببینید نفوذ تربیت در آدمی سه مرحله دارد. اولین مرحله از این تربیت زمانی است که عمل انسان تغییر میکند و تبدیل به عمل تربیت کننده میشود. گناه، عمل خراب کننده است. بندگی، عمل تربیت کننده است. اگر من عمل تربیت کننده را انجام میدهم بسیار خوب است. بسیار خوب است. این مرحله اول است.
اگر بر این عمل مداومت کند و آن را خراب نکند، برای انسان ملکه به دست میآید. یعنی عدالت یک ملکهای است که انسان به آن عادت کرده است. برای انسان تبدیل به یک صفت شده است. ترک گناه تبدیل به یک صفت شده است. لحظهای و زودگذر نیست بلکه به یک صفت مستحکم تبدیل شده است. این مرحله دوم است.
یک وقت خدایی نکرده من عمل بدی انجام میدهم. این مرحله اول از عدم تربیت است. یک وقت این عمل بد تبدیل به یک صفت شده است. این مرحله بالاتر آن است. البته تا اینجا هنوز جای بخشش وجود دارد. زمانی که انسان عمل بدی انجام میدهد، اگر توبه کند بخشیده میشود. اگر عمل بد را زیاد تکرار کرده باشد چطور؟ مثلا کسی که مدام به این طرف و آن طرف نگاه میکند، کم کم به بیحیا تبدیل میشود. این بیحیایی برایش تبدیل به یک صفت شده است. اما برای او هم هنوز امکان بخشش هست. البته زحمت دارد. کسی که با تکرار یک گناهی آن را به صفتی در خودش تبدیل کرده برای کنار گذاشتن آن صفت باید بسیار زحمت بکشد. اگر پایش بایستد، امکانش هست که آن صفت بد از وجودش معالجه شود.
بزرگان علمای اخلاق فرمودند که این عالـَم، عالـَم گذران است. عالـَم در حال حرکت و گذران است. اینجا آدمی سادهتر میتواند اخلاق بد خودش را معالجه کند. به عنوان مثال اگر من اخلاق بد ترسوبودن را دارم، میتوان آن را در اینجا معالجه کرد. اگر من بخیل هستم یا بیگذشتم یا زبانبین هستم یا هر صفت بد دیگری دارم، میتوان آنها را در اینجا معالجه کرد. زیرا این عالم، عالم گذران است. اگر شما دو یا سه سال پیگیری کنید، میتوانید کم کم یک صفت بد را کنار بگذارید. حتی ممکن است ترک آن صفت بد زودتر نیز صورت بگیرد. بستگی به مقدار همت شما دارد. درهر حال میشود آن را معالجه کرد.
یک عالم بزرگ اخلاقی به نام مسکویه رازی است که جزء اولین نویسندگان کتابهای اخلاقی در عالم اسلام است. در قدیم، کتاب اخلاقی ایشان کتاب درسی اخلاق بوده است. نام کتابشان تطهيرالأعراق است. ایشان مرد بسیار بزرگی هستند. ایشان فرمودهاند که من دیر فهمیدم، دیر بیدار شدم. یک مرتبه انسان سر چهل یا چهل و پنج سالگی متوجه میشود که بسیار دیر شده است. ایشان متخصص بود. فیلسوف و مورخ و... بود. خودش فرموده بود که من مجاهدت عظیمی کردم. با مجاهدت عظیم ممکن است انسان خـُلقیات بدی را که خودش در طول زمان، ذره ذره تحصیل کرده است کنار بگذارد. ببینید شما را برای هیچ چیزی که خودتان تحصیل نکرده باشید، چوب نمیزنند. شما را برای چیزی که خودتان تحصیل نکردهاید چوب نمیزنند. همانطور هم برای چیزی که تحصیل نکردهاید به شما جایزه نمیدهند. در آن عالم تنها به تحصیلات شما جایزه میدهند یا چوب میزنند. خب ایشان فرمودند من مجاهدت عظیمی کردم تا موفق شدم. عرض کردم از آنجایی که ایشان در عصر خودشان مُلای بسیار بزرگی بودند و متخصص این فن بودهاند، میتوان حرفشان را باور کرد. فرمودند با مجاهدت عظیم میتوان موفق شد. اگر انسان یک روزی به فکر بیفتد نیاز به تعقل بیشتری دارد. همت کسی که عقلش معمولی است، به اندازه خودش است. باید توفیق حاصل شود.
یک دوستی داشتم که میخواست با یک آقایی شریک شود. گفت دیدم این آقا زمانی که با تلفن صحبت میکرد، بیست بار دروغ گفت. میخواست معاملهای انجام دهد. در یک معامله بیست بار دروغ گفت. خب نمیشود. در روایت فرمودهاند انسان آنقدر دروغ میگوید تا کاذب نوشته میشود. نامش میشود کاذب و این برایش به صورت یک صفت درمیآید. دیگر تمام وجود این فرد دروغ است. ببینید هیچ کودکی بخیل، متکبر یا دزد و دروغگو متولد نمیشود. آنقدر دروغ میگوید تا دروغگو میشود. به او میآموزند تا بخل بورزد و آنقدر بخل میورزد تا بخیل میشود.
و اما مرحله سوم. این مرحله بسیار مهم است. کسی که به این مرحله برسد دیگر مورد بخشش قرار نمیگیرد. این شخص عوض شدنی نیست.
در آیات، از اصطلاحاتی از قبیل مهر میزنند، ختم میکنند و یا طبع میکنند استفاده شده است. این صفحه پر شده است. زمانی که تمام شد و پر شد پایش را مهر میکنند. آن انسان نیز اگر کار خوب کرده باشد، خوشا به حالش. شخصیت تغییر میکند. ببینید میگویند شخصیت تمام ما در مرحله اول حیوان ناطق است. حیوان ناطق یعنی چه؟ یعنی حیوانی است که فکر میکند. تعریف انسان به اینجا ختم نمیشود. بعد با عملی که انجام میدهد بخش سومش تعیین میشود. مثلا این انسان حیوانی است که فکر میکند و گرگ است. اگر اینطور شد دیگر درست نمیشود. يا مثلا این انسان حیوانی است که فکر میکند و خوک است. و... اگر اینطور باشد انسان تمام میشود. در اینجا هرچه شود همان است و دیگر برگشت ندارد.
البته در روایت فرمودهاند که آدمیزاد در جانب بدی به یک قیافهای درمیآید که خوک و گرگ در برابرش زیبارو هستند. انسان تا این حد میتواند بد باشد. اگر در خاطرتان باشد قرآن میفرماید، اینها أنعامند، بلکه بدترند. گرگ، گرگ است و خوک، خوک است. فقط همان هستند. اما انسان بد، هم خوک است، هم گرگ است و... و هم بدتر است. آدمی میتواند در خوبی یا بدی تا بینهایت پیش برود.
در جانب خوبی انسان به جایی میرسد که فرشتگان انگشت به دهان میشوند. امیرالمومنین در رابطه با عفت فرمودهاند اگر ببینی در دل این آدم چه میگذرد، جوان است و در اوج است، اما از خدا میترسد و عفت به خرج میدهد. یک بنده خدایی از پای گناه بلند شده بود و گفته بودند دیگر تمام است. این برخاستن، برخاستنی بود که دیگر در آن نشستن نبود. از اولیاء خداوند شده بود.
یک رفیقی داشتیم که یک مقدار بویی چشیده بود. خدا رحمتش کند. گفت آمده بودم تهران و چون جایی نداشتم به مسجد آقای غروی رفتم و آنجا خوابیدم. اوایل بهار بود و هوا سرد بود. عبای تابستانی بر دوشم بود. بعد از نماز صبح که هوا تیز است، مدام غلط میخوردم و نمیتوانستم بخوابم. گفتم خدایا من به خانه تو آمدهام. کسی را نداشتم. به خانه تو آمدهام. برایم کاری بکن. صبح کسی آمد دنبالم و دستم را گرفت و برد. چندین روز مهمانش بودم و با هم صحبت میکردیم و کم کم متوجه شدم او اهل رُشد است. از او پرسیدم چرا آمدی مرا از آنجا برداشتی و بردی؟ تو که مرا نمیشناختی. کسی به تو گفته بود. کم کم مشخص شد که او اهل معناست. از کجا روشن شد؟ گفت من شاگرد حمامی بودم. حمام ما بخش خصوصی نیز داشت. یک کسی صبح سحر به حمام آمد. من باید میرفتم صابون و... را به او میدادم. دستم را از پشت در بردم تا صابون و... را بدهم، دست مرا گرفت تا مرا به داخل بکشد. من از این طرف کشیدم و بالاخره فرار کردم. دیگر آنجا نماندم. از آن وقت چراغ روشن شد. یک مرتبه میشود. این نمونه عفت است. خدا یک کاری را که در آن خلوص بسیاری است از انسان میپسندد. این طرف هم انتها ندارد. فرشتگان واقعا انگشت به دهان میمانند. دیگر هیچ حادثهای بر این انسان خدشه وارد نمیکند. هیچ حادثهای او را مضطرب نمیکند. اگر به مرحله سوم از درستی رسید هیچ حادثهای او را مضطرب نمیکند. به یک راحتی و امنیت میرسد. راحتی و امنیتی که تا قیامِ قیامت ادامه دارد. به یک راحتی و امنیت پایان ناپذیر میرسد.