روز سوم ( لوازم تربيت شدن)
روز سوم ( لوازم تربيت شدن)

أعوذ بِاللهِ مِن الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قوّهَ إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطـّیبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لَعنَة الله عَلی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَوم الدّین

در دو شب گذشته عرض کردیم که تمام ادیان برای تربیت انسان آمده­اند. فقط برای تربیت انسان آمده­اند. هدف منحصر به تربیت انسان است. همچنین عرض کردیم که تربیت یک روزه ممکن نیست. تربیت نیاز به مداومت دارد. تربیت نیاز به مداومت دارد و دیشب عرض کردم که قرآن در آیه 30 سوره مبارکه فصلت می­فرماید: إنّ الـّذينَ قالوا رَبّنا اللهُ کسی که قانون را قانونِ خدا می­داند. رب یعنی قانون­گذار. اگر گفت رَبّنا اللهُ یعنی قانون، قانونِ خداوند است. قانون را تنها قانون خداوند می­داند و به آن پایبند است. در ادامه آیه می­فرماید: ثــُمّ اسْتقاموا به قانون خداوند پایبند است. کسی که استقامت می­کند، تربیت می­شود. تربیت نیاز به پایبندی دارد. همچنین در آیه 19 سوره مبارکه اسراء می­فرماید: وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ کسی که آخرت را می­خواهد. انسان باید بخواهد. ببینید امروز قوانین اسلام در کشور ریخته است. یک جمعیتی این قوانین را نمی­خواهند اما به آنها عمل می­کنند. فقط در صورتی که بخواهند، امکان دارد که این دستورات و این قوانین در تربیتشان اثر کند. باید بخواهند و پایش بایستند. بخواهند و پایش بایستند.

همچنین دیشب عرض کردیم که قرآن کریم در آیه 92 سوره مبارکه نحل داستان زنی را مثال می­زند و می­فرماید: وَلا تكونوا كالـّتي نقضَتْ غَزْلها مِنْ بَعْدِ قـُوّةٍ أَنكاثا مانند آن زنی نباشید که دستور می­داد تا کنیزانش چیزی را ببافند و  آنها هم بسیار خوب و مستحکم و درست می­بافتند و هنگام غروب به آنها می­گفت باز کنید. هرچه بافته بودند، از بین می­رفت. این کار را نکنید. اگر این کار را بکنید، هیچگاه، هیچ اتفاقی نمی­افتد. خب چه زمان ممکن است انسان چنین کاری کند؟ زمانی که گناه می­کند. هرگاه گناه کنی، هرچه بافته ای، رشته کرده­ای. بافته­های انسان رشته می­شود.

انسان باید کار را منظم انجام بدهد. به عنوان مثال اگر قرار است نمازش را اول وقت بخواند، همیشه اول وقت بخواند. اینگونه اثر دارد. اما اگر هرجور که پیش آمد، بخواند و عمل کند اثر نخواهد داشت. نماز یک وسیله تربیت است و اول وقت خواندن آن وسیله تربیت دیگر. اگر انسان می­خواهد از وسیله تربیتیِ اول وقت نماز خواندن بهره­مند شود باید همیشه اول وقت نماز بخواند. البته به این معنا نیست که اگر واجب مهمتری پیش آمد آن را زمین بگذاریم. خیر. اگر واجب مهمتری پیش آمد باید ابتدا آن را انجام داد. گاهی یک مساله واجب­تر پیش می­آید و گاهی نیز یک حائل و مانع بیرونی نمی­گذارد. در این موارد، مشکلی به وجود نمی­آید.

بنابراین همانطور که در آیه 30 سوره مبارکه فصلت می­فرماید: إنّ الـّذينَ قالوا رَبّنا اللهُ ثــُمّ اسْتقاموا کسانی که اینگونه باشند به ثمر می­رسند.

آنچه در آیه 92 سوره مبارکه نحل می­فرماید نیز همان حرف است. کسی که آنچه انجام داده است را به باد نمی­دهد یعنی دارد استقامت می­کند. به عنوان مثال کسی برایش پیش می­آید که به خاطر یک دروغ یک میلیون تومان به او می­دهند. اما نمی­گوید. همیشه نمی­گفته و با این پیشنهاد نیز نمی­گوید. در زمان­های قدیم که پول بسیار قیمت داشت به مأموری گفته بودند تو فقط رویت را برگردان تا ما رد شویم. لازم نیست هیچ کار دیگری انجام بدهی. روزی شش هزار تومان به تو می­دهیم. آن زمان شش هزار تومان پول زیادی بود. اما او قبول نکرد. این ثمر می­دهد. تربیت اینجا ثمر می­دهد. مداومت کند و خرابش نکند.

ببینید نفوذ تربیت در آدمی سه مرحله دارد. اولین مرحله از این تربیت زمانی است که عمل انسان تغییر می­کند و تبدیل به عمل تربیت کننده می­شود. گناه، عمل خراب کننده است. بندگی، عمل تربیت کننده است. اگر من عمل تربیت کننده را انجام می­دهم بسیار خوب است. بسیار خوب است. این مرحله اول است.

اگر بر این عمل مداومت کند و آن را خراب نکند، برای انسان ملکه به دست می­آید. یعنی عدالت یک ملکه­ای است که انسان به آن عادت کرده است. برای انسان تبدیل به یک صفت شده است. ترک گناه تبدیل به یک صفت شده است. لحظه­ای و زودگذر نیست بلکه به یک صفت مستحکم تبدیل شده است. این مرحله دوم است.

یک وقت خدایی نکرده من عمل بدی انجام می­دهم. این مرحله اول از عدم تربیت است. یک وقت این عمل بد تبدیل به یک صفت شده است. این مرحله بالاتر آن است. البته تا اینجا هنوز جای بخشش وجود دارد. زمانی که انسان عمل بدی انجام می­دهد، اگر توبه کند بخشیده می­شود. اگر عمل بد را زیاد تکرار کرده باشد چطور؟ مثلا کسی که مدام به این طرف و آن طرف نگاه می­کند، کم کم به بی­حیا تبدیل می­شود.  این بی­حیایی برایش تبدیل به یک صفت شده است. اما برای او هم هنوز امکان بخشش هست. البته زحمت دارد. کسی که با تکرار یک گناهی آن را به صفتی در خودش تبدیل کرده برای کنار گذاشتن آن صفت باید بسیار زحمت بکشد. اگر پایش بایستد، امکانش هست که آن صفت بد از وجودش معالجه شود.

بزرگان علمای اخلاق فرمودند که این عالـَم، عالـَم گذران است. عالـَم در حال حرکت و گذران است. اینجا آدمی ساده­تر می­تواند اخلاق بد خودش را معالجه کند. به عنوان مثال اگر من اخلاق بد ترسوبودن را دارم، می­توان آن را در اینجا معالجه کرد. اگر من بخیل هستم یا بی­گذشتم یا زبان­بین هستم یا هر صفت بد دیگری دارم، می­توان آنها را در اینجا معالجه کرد. زیرا این عالم، عالم گذران است. اگر شما دو یا سه سال پیگیری کنید، می­توانید کم کم یک صفت بد را کنار بگذارید. حتی ممکن است ترک آن صفت بد زودتر نیز صورت بگیرد. بستگی به مقدار همت شما دارد. درهر حال می­شود آن را معالجه کرد.

یک عالم بزرگ اخلاقی به نام مسکویه رازی است که جزء اولین نویسندگان کتاب­های اخلاقی در عالم اسلام است. در قدیم، کتاب اخلاقی ایشان کتاب درسی اخلاق بوده است. نام کتابشان تطهيرالأعراق است. ایشان مرد بسیار بزرگی هستند. ایشان فرموده­اند که من دیر فهمیدم، دیر بیدار شدم. یک مرتبه انسان سر چهل یا چهل و پنج سالگی متوجه می­شود که بسیار دیر شده است. ایشان متخصص بود. فیلسوف و مورخ و... بود. خودش فرموده بود که من مجاهدت عظیمی کردم. با مجاهدت عظیم ممکن است انسان خـُلقیات بدی را که خودش در طول زمان، ذره ذره تحصیل کرده است کنار بگذارد. ببینید شما را برای هیچ چیزی که خودتان تحصیل نکرده باشید، چوب نمی­زنند. شما را برای چیزی که خودتان تحصیل نکرده­اید چوب نمی­زنند. همانطور هم برای چیزی که تحصیل نکرده­اید به شما جایزه نمی­دهند. در آن عالم تنها به تحصیلات شما جایزه می­دهند یا چوب می­زنند. خب ایشان فرمودند من مجاهدت عظیمی کردم تا موفق شدم. عرض کردم از آنجایی که ایشان در عصر خودشان مُلای بسیار بزرگی بودند و متخصص این فن بوده­اند، می­توان حرفشان را باور کرد. فرمودند با مجاهدت عظیم می­توان موفق شد. اگر انسان یک روزی به فکر بیفتد نیاز به تعقل بیشتری دارد. همت کسی که عقلش معمولی است، به اندازه خودش است. باید توفیق حاصل شود.

یک دوستی داشتم که می­خواست با یک آقایی شریک شود. گفت دیدم این آقا زمانی که با تلفن صحبت می­کرد، بیست بار دروغ گفت. می­خواست معامله­ای انجام دهد. در یک معامله بیست بار دروغ گفت. خب نمی­شود. در روایت فرموده­اند انسان آنقدر دروغ می­گوید تا کاذب نوشته می­شود. نامش می­شود کاذب و این برایش به صورت یک صفت درمی­آید. دیگر تمام وجود این فرد دروغ است. ببینید هیچ کودکی بخیل، متکبر یا دزد و دروغگو متولد نمی­شود. آنقدر دروغ می­گوید تا دروغگو می­شود. به او می­آموزند تا بخل بورزد و آنقدر بخل می­ورزد تا بخیل می­شود.

و اما مرحله سوم. این مرحله بسیار مهم است. کسی که به این مرحله برسد دیگر مورد بخشش قرار نمی­گیرد. این شخص عوض شدنی نیست.

در آیات، از اصطلاحاتی از قبیل مهر می­زنند، ختم می­کنند و یا طبع می­کنند استفاده شده است. این صفحه پر شده است. زمانی که تمام شد و پر شد پایش را مهر می­کنند. آن انسان نیز اگر کار خوب کرده باشد، خوشا به حالش. شخصیت تغییر می­کند. ببینید می­گویند شخصیت تمام ما در مرحله اول حیوان ناطق است. حیوان ناطق یعنی چه؟ یعنی حیوانی است که فکر می­کند. تعریف انسان به اینجا ختم نمی­شود. بعد با عملی که انجام می­دهد بخش سومش تعیین می­شود. مثلا این انسان حیوانی است که فکر می­کند و گرگ است. اگر اینطور شد دیگر درست نمی­شود. يا مثلا این انسان حیوانی است که فکر می­کند و خوک است. و... اگر اینطور باشد انسان تمام می­شود. در اینجا هرچه شود همان است و دیگر برگشت ندارد.

البته در روایت فرموده­اند که آدمیزاد در جانب بدی به یک قیافه­ای درمی­آید که خوک و گرگ در برابرش زیبارو هستند. انسان تا این حد می­تواند بد باشد. اگر در خاطرتان باشد قرآن می­فرماید، اینها أنعامند، بلکه بدترند. گرگ، گرگ است و خوک، خوک است. فقط همان هستند. اما انسان بد، هم خوک است، هم گرگ است و... و هم بدتر است. آدمی می­تواند در خوبی یا بدی تا بینهایت پیش برود.

در جانب خوبی انسان به جایی می­رسد که فرشتگان انگشت به دهان می­شوند. امیرالمومنین در رابطه با عفت فرموده­اند اگر ببینی در دل این آدم چه می­گذرد، جوان است و در اوج است، اما از خدا می­ترسد و عفت به خرج می­دهد. یک بنده خدایی از پای گناه بلند شده بود و گفته بودند دیگر تمام است. این برخاستن، برخاستنی بود که دیگر در آن نشستن نبود. از اولیاء خداوند شده بود.

یک رفیقی داشتیم که یک مقدار بویی چشیده بود. خدا رحمتش کند. گفت آمده بودم تهران و چون جایی نداشتم به مسجد آقای غروی رفتم و آنجا خوابیدم. اوایل بهار بود و هوا سرد بود. عبای تابستانی­ بر دوشم بود. بعد از نماز صبح که هوا تیز است، مدام غلط می­خوردم و نمی­توانستم بخوابم. گفتم خدایا من به خانه تو آمده­ام. کسی را نداشتم. به خانه تو آمده­ام. برایم کاری بکن. صبح کسی آمد دنبالم و دستم را گرفت و برد. چندین روز مهمانش بودم و با هم صحبت می­کردیم و کم کم متوجه شدم او اهل رُشد است. از او پرسیدم چرا آمدی مرا از آنجا برداشتی و بردی؟ تو که مرا نمی­شناختی. کسی به تو گفته بود. کم کم مشخص شد که او اهل معناست. از کجا روشن شد؟ گفت من شاگرد حمامی بودم. حمام ما بخش خصوصی نیز داشت. یک کسی صبح سحر به حمام آمد. من باید می­رفتم صابون و... را به او می­دادم. دستم را از پشت در بردم تا صابون و... را بدهم، دست مرا گرفت تا مرا به داخل بکشد. من از این طرف کشیدم و بالاخره فرار کردم. دیگر آنجا نماندم. از آن وقت چراغ روشن شد. یک مرتبه می­شود. این نمونه عفت است. خدا یک کاری را که در آن خلوص بسیاری است از انسان می­پسندد. این طرف هم انتها ندارد. فرشتگان واقعا انگشت به دهان می­مانند. دیگر هیچ حادثه­ای بر این انسان خدشه وارد نمی­کند. هیچ حادثه­ای او را مضطرب نمی­کند. اگر به مرحله سوم از درستی رسید هیچ حادثه­ای او را مضطرب نمی­کند. به یک راحتی و امنیت می­رسد. راحتی و امنیتی که تا قیامِ قیامت ادامه دارد. به یک راحتی و امنیت پایان ناپذیر می­رسد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای