أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
یک نکته اخلاقی و آن اینکه انسان برای همه بخش های زندگی اش احتیاج به معلم دارد. خب مثال عرض می کنیم. شما نزد یک استاد خط رفته اید و پای دست او نشسته اید و چهارپنج سال، ده سال، روی خط کار کرده اید. اگر خط شما در اثر اینکه نزد استاد زحمت کشیده اید، خوب شد، اخلاقتان هم خوب می شود؟ نه. آن یک استاد می خواهد و برای خودش کار می خواهد. حالا همان مثال را به نوع دیگری تکرار می کنیم و می گوییم مثلا شما خط کار کرده اید و خط تان هم خیلی خوب شده است. اما آیا بعد از این می توانی نماز خوب هم بخوانی؟ نه. آن یک چیز دیگری است و باید در آن مورد هم معلم ببینم و روی آن کار کنم. یک مطلب دیگر که بخش دوم این سخن است. شما روی هر زمینه ای از خودت کار بکنی، آن را برده ای. هرکدام را که کار نکنی، آن، روی زمین مانده است. مثلا کسی روی زبانش کار کرده و می تواند زبانش را کنترل کند. اما اصلا هیچ توجهی روی گوشش نداشته. خب گوش آزاد است دیگر. تربیت نشده و آزاد است. آن روی زمین می ماند. مثال عرض می کنم. خیلی از اوقات اینها از هم جدا شدنی نیست. اما فرض می گیریم که من روی نمازم کار کردم. خیلی روی نماز زحمت کشیده ام و در نتیجه می توانم نماز خوبی بخوانم. اما روزه ام چطور؟ نه. من روی روزه کار نکرده ام. ببینید فرض مان این است که کار کردن روی اینها با هم فرق می کند. اگر من روی روزه ام کار نکرده ام چطور؟ خب نیست و روزه ام مانند همه است و عادی است. روی هربخشی از وجودت که کار کردی، آن بخش به اختیار خودت می آید. حاج آقای حق شناس فرموده بود که من وقتی الله اکبر می گویم، همه اینهایی که پشت سرم هستند را دور می ریزم. خب این یک کاری است که رویش زحمت کشیده اند و توانسته اند. یعنی انسان به یک اختیار می رسد. روی هرچیزی که زحمت بکشی، به یک اختیار می رسی. همان مثال خط را بگوییم. ما هم می خواهیم به همان زیبایی خط بنویسیم اما نمی توانیم. یعنی دست قدرت ندارد که آن قلم را آنطور بگرداند که یک خط خوب از درونش بیرون بیاید. اما آن آدمی که کار کرده قدرت اعمال همه اراده خودش را بر قلم دارد. من قدرت اعمال اراده خودم بر قلم را ندارم. مثلا من قدرت اعمال اراده خودم بر چشم را دارم اما بر زبان ندارم، یا بر زبان دارم و بر چشم ندارم، هرکدام یک طور است. آقا انسان در سرانجام زحمت به یک اراده می رسد. قدرت اراده. اختیاردار خودش می شود و این آن ثمره عالی اعلای زحماتی است که انسان برای خودش می کشد و روی خودش می کشد. صاحب اختیار خودش می شود و همه کوشش این است که انسان به این صاحب اختیاری برسد و آزادی این است. وگرنه من ذلیل چشم و زبانم هستم. ذلیل میل های درونی خودم هستم. به یک غذای خوشمزه که می رسم، نمی توانم آن را نخورم. ذلیلم. اما کسی که زحمت می کشد به اختیار می رسد و آزاد می شود. آزادی فقط اینجاست. نه آن آزادی ای که آن حیوانات دارند.
بحث سر چه بود؟ در آیه 55 سوره مبارکه مائده می فرماید: إنـَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسولـُهُ وَ الـَّذينَ آمَنوا الـَّذينَ يُقيمونَ الصَّلاة وَ يُؤْتونَ الزَّكاة وَ هُمْ راكِعونَ دو نکته می خواهم عرض کنم. یک بار دیگر کل بحث را فهرست وار عرض می کنم. عرض کردیم در امامت سه منسب و مقام وجود دارد. امام دارای سه مقام است. یک منسب و مقام او ارتباطی است که با خدای تبارک و تعالی دارد. یک منسب و مقام او، منسب و مقام و ارتباطی است که با پیغمبر دارد. یک منسب و مقام او، نسبتی است که با مردم دارد. نسبتی که با خدا دارد، نسبتی که با پیامبر دارد و نسبتی که با مردم دارد. در نسبت با خدا عرض کردیم که امام را خلیفه خدا می دانیم. او خلیفه الله است. این را بحث کردیم. البته متاسفانه باز من یادم می آید که اینجا یک بحث جامانده است که فعلا باشد. بحث دوم این بود که امام ولی الله است. در صددیم بفهمیم این ولی الله که می گوییم به چه معناست؟ یک معنای اولی عرض کردیم و گفتیم این معنا همان معنایی است که در آیه 257 سوره مبارکه بقره که می فرماید: اللهُ وَلِيُّ الـَّذينَ آمَنوا. ما می گوییم خدا ولیّ امام است و امام ولیّ خداست. بعد عرض کردیم ولایت یک جریان دوطرفه است. چرا؟ چون ولایت یک قرب بود. ببینید این انگشت به این انگشت نزدیک است. خب آن انگشت هم به این انگشت نزدیک است. اگر ولایت به معنای قرب است، پس اللهُ وَلِيُّ الـَّذينَ آمَنواو از آن سو مومنین هم ولیّ خدا هستند. اگر با این معنای قرب معنا کنیم، مومن ولی خداست و خدا ولیّ مومن است. حالا می خواهیم معنای دوم ولایت را بگوییم. ولایتی که در آیه 55 سوره مبارکه مائده فرموده اند. بحث قبلی را مطرح کردیم. البته قاعدتا مواردی از آن هم مانده. در آیه 55 می خواهیم دو نکته جدید عرض کنیم. یکی در مورد کلمه إنـَّما است که سر آیه آمده. معمولا می گویند سر آیه و آن طرف را هم می گویند آن سر آیه. دو سر آیه. نمی گویند سر آیه و آخر آیه. به هرحال این إنـَّما که سر آیه است، می خواهد نوع خاصی از ولایت را مطرح کند. یک انحصار را می رساند. اگر در خاطرتان باشد عرض کردیم عرض کردیم از معناهای درجه اولش ولایت به معنای نصرت و محبت و ولایت امر است. می خواهیم ببینیم این در کدام معنا به کار رفته. یک دلیلی که مطرح کردیم که این ولایت به معنای نصرت نیست، این است که نصرت طرفینی است. آیاتش را خواندیم. قرآن کریم از یک نصرتی بین خدا و بنده مومن و مومن و خدا صحبت کرده. مومن خدا را یاری می کند و خدا مومن را یاری می کند. این بحث را عرض کردیم. بعد یک ولایت محبت عرض کردیم و گفتیم آن هم دوطرفه است. خدا بنده مومنش را دوست دارد و بنده مومن هم خدا را دوست دارد. آنجا هم طرفینی است. اینجا ولایت یک طرفه است. إنـَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ که خود این إنـَّما هم یک نوعی از انحصار و یک طرفه بودن را می رساند. عرض کردیم در آیه بعد هم می گوید هرکس این ولایت را بپذیرد. خدای متعال بر مومن ولایت دارد. إنـَّما وَلِيُّكُمُ ای امت، ای مسلمانان و ای مومنان، خدا بر شما ولیّ است و شما هم برخدا ولی هستید؟ نه. نمی شود. به این معنای اخیرإنـَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ و شما چاره و راهی جز پذیرش آن ولایت ندارید. در آیه 56 سوره مبارکه مائده می فرماید: وَ مَن يَتوَلَّ اللهَ هرکس ولایت را بپذیرد. آنجا ولایت متعلق به خداست و می فرماید هرکس ولایت خدا را بپذیرد. اما خدا به مومن محبت دارد و خب مومن هم به خدا محبت دارد. خدا مومنین را یاری می کند و مومنین هم خدا را یاری می کنند که عرض کردیم یاری کردن مومنین نسبت به خدای متعال یعنی یاری دین خدا. یاری اولیاء خدا. یاری اولیاء خدا و یاری دین خدا، یاری خدا است. اینجا ولایت از طرف خداست و از طرف مومن پذیرش ولایت است و فرض دیگری ندارد. خب. قبلا هم عرض کردیم. در آیه 51 سوره مبارکه مائده می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ هرکس ولایت آنها را بپذیرد. فرموده يَتَوَلَّهُم آنها ولیّ و من ولایت آنها را پذیرفته باشم. ای کسانی که ایمان آورده اید یهود و نصاری را ولیّ نگیرید. او ولیّ است و این متولیّ. هرکس آنها را ولیّ بگیرد و ولایت آنها را بپذیرد، از آنهاست. وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ پس چه؟ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ خدا ولیّ شماست. بعد هم هرکس که ولایت خدا را بپذیرد، [ولی شماست.] عرض می کنم که اولا این یک طرفه بودن را فرموده. بعد هم فرموده إِنَّمَا یعنی منحصرا ولیّ شما خداست. از این می خواهیم یک استفاده ای بکنیم. آنهایی که در این مساله با ما بحث دارند سر وَالَّذِينَ آمَنُوا بحث دارند. مخالفان ما ولایت خدا را قبول دارند. ولایت رسول را هم قبول دارند. در وَالَّذِينَ آمَنُوا مشکل دارند. این انحصار یعنی چه؟ مومنان ولایت دارند. حرف این است دیگر. خدا ولایت دارد، رسول ولایت دارد و مومنان هم ولایت دارند. خب اینکه مومنان ولایت دارند به چه معناست؟ مومنان به چه کسی ولایت دارند؟ حالا انشاء الله می رسیم و یک معنای دیگرش ولایتی است که مومنان بر مومنان دارند. همه ما بر همدیگر ولایت داریم که ثمره اش این است که من می توانم بر شما امر به معروف کنم و شما هم می توانی به من امر به معروف کنی. ثمره ولایت این مومن بر آن مومن و همه بر هم این است. در جامعه اسلامی همه بر همدیگر ولایت دارند. حد ولایتشان تا کجاست؟ در حد امر به معروف و نهی از منکر است. بیشتر نیست. این می تواند بزند در گوش او؟ نمی تواند. فقط می تواند بگوید. اگر بناست یک عملی انجام شود، باید تحت نظر دولت انجام شود. خب. اینجا می خواهیم بگوییم این ولایتی که بر مومنان گفته شده، یعنی همان ولایت مومنان بر مومنان. ببینید می فرماید إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ای مومنان ولیّ بر شما وَالَّذِينَ آمَنُوا هستند. کسانی هستند که ایمان آورده اند. کسانی که ایمان آورده اند بر کل جامعه اسلامی ولایت دارند. خب. شما هم باید ولایت شان را بپذیرید. در ذیل این آیه تا دلتان بخواهد روایت داریم. ما به این روایات چه می گوییم؟ شان نزول. شان نزول این آیه چیست؟ این آیه به چه مناسبت نازل شد؟ چه اتفاقی افتاد که این آیه نازل شد؟ می گویند رسول خدا در خانه خودشان بودند و آیه نازل شد. آمدند بگردند ببینند چه کسی بود که نماز می خواند و در حال نماز صدقه داد. به مسجد آمدند و دیدند یک عده ای دارند نماز می خوانند و یک کسی رکوع می کند و یکی در سجده است و یکی بعد از نماز نشسته است و الی آخر و به صور مختلف دارند نماز می خوانند. امیرالمومنین هم دارد نماز می خواند. از کسانی که آنجا بودند و نمازشان تمام شده بود پرسیدند چه کسی درنماز صدقه داد؟ مردم گفتند یک فقیری آمده بود و مدام اظهار گرفتاری کرد و کسی اعتنا نکرد. فقط امیرالمومنین که در حال رکوع بود، با دست اشاره کرد که بیا جلو و انگشتر مرا از دستم دربیاور. فرمودند این آیه درمورد ایشان نازل شده است. آنچه الان از کتاب های اهل سنت در ذهن من هست، تفسیر فخر رازی است. داستان را همینطور که عرض کردم نقل کرده. تا بخواهید در این زمینه روایت هست. تعیین کننده این است که اولا این وَالَّذِينَ آمَنُوا یک نفر بود. ده نفر این کار را انجام نداده بودند. بنابراین روایات شان نزول می گویند که مصداق این بخش از آیه یک نفر است. اشکال می کنیم که آقا چطور می شود؟ شما دارید به صورت کلی سخن می گویید و می فرمایید وَالَّذِينَ آمَنُوا یعنی کسانی که ایمان آورده اند و زکات پرداخته اند و نماز خوانده اند و رکوع کرده اند و در حال رکوع صدقه پرداخته اند یا زکات پرداخته اند. بعد این را برای یک نفر در نظر می گیرید؟ خب این خیلی در قرآن اتفاق افتاده است. نمونه های متعدد دیگری داریم که خدمتتان آورده ام و عرض می کنیم. فعلا دو مثال برایتان عرض می کنم. در آیه 1 سوره مبارکه ممتحنه می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ این آیه درمورد یک آقایی نازل شده و مسلم تفاسیر و تواریخ عالم اسلام است. یک مردی است به نام حاطب بن ابی بلتعه و زن و بچه اش مکه بودند و خودش به تنهایی هجرت کرده بود. مسلمان و مومن بود و آدم بدی نبود. اما حالا گرفتار شده بود که زن و بچه اش را چکار کند. پیغمبر داشتند برای جنگ با کفار مکه به سوی مکه می رفتند. خب آنها زن و بچه من را می آورند جلوی تیر مسلمان ها و می گویند اگر جلو بیایید این زن و بچه یکی از مسلمانان شما و یاران شماست و اینها را می کشیم. از ترس اینکه زن و بچه او آنجا گروگان گرفته شوند و برای مقابله با مسلمان ها مورد استفاده قرار بگیرند، یک نامه نوشت. داستانش را به مناسبت ها دیگر عرض کرده ام. یک نامه نوشت و داد به یک زن سیاه پوستی که از راه های غیر معمولی و بی راهه و کوره راه ها برود و خودش را به مکه برساند. این هم حرکت کرد. بنا نبود که مردم مکه بفهمند. باید نمی فهمیدند و یک مرتبه می دیدند که ده هزار سرباز مسلمان شهر را محاصره کرده اند. می خواستند که اینها مقاوت نکنند و خون ریخته نشود. لذا این از آن جنگ هایی است که شاید یکی دو نفر زخمی و کشته شده باشند. این جنگ تقریبا بدون خونریزی انجام شده است. چرا؟ چون کفار و مشرکین مکه خبردار نشدند. حالا این می خواست خبر بفرستد. خبرِ فرستاده خودش را وسیله قرار بدهد که آنها از زن و بچه او به عنوان گروگان استفاده نکنند. جبرئیل نازل شد و به پیامبر خبر داد. ایشان امیرالمومنین و زبیر را فرستادند که بروند نامه را بگیرند. آن زن هم نمی دانست که جریان چیست. فقط به او گفته بود این نامه را به مکه ببر و به دست فلانی برسان. رفتند و نامه را از او گرفتند و او فهمید که چه خرابی ای به بار آورده. قرآن می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مگر چند نفر بودند؟ خب یک نفر بود. پس چرا گفتی يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا و به صورت جمع گفتی؟ این یک رسمی است که قرآن دارد. در مورد پیامبر خودمان هم دارد. می فرماید اگر خبر می دادند یک کسی یک کاری کرده، نمی فرمود آهای فلانی چرا اینکار را کردی؟ عبارتشان این بود که می فرمودند ما بالَ أقوامٌ چرا بعضی ها اینکار را می کنند؟ اسم نمی بردند و نشانی نمی دادند. در هرصورت فرموده يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا. اما جریان آن آدم مسلم تاریخ و تفسیر است. جریان آن آدم و این آیه ای که درموردش نازل شده، هردو مسلم است. آیه هم به صورت جمع آمده. لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ با مودت با آنها برخورد کردید. در ادامه می فرماید: وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُم مِّنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِيَّاكُمْ تو را به خاطر مسلمانی از این شهر بیرون کردند. چاره نداشتی مگر اینکه از این شهر فرار کنی. پیامبر چاره نداشت مگر اینکه از این شهر فرار کند. این یک آیه بود.
آیه بعد که درواقع یک سوره است. یک سوره درمورد منافقین نازل شده است. جریانش به غزوه بنی المصطلق در سال ششم مربوط است. یک قبیله ای بود به نام قبیله بنی المصطلق که با دوتا قبیله اطراف خودش پیمان بسته بود که به صورت جمعی و ناگهانی یک شبی مثلا ساعت سه نصف شب به شهر مدینه بریزند و هرکاری که می توانند بکنند. یعنی یک خطر جدی برای مسلمانان. پیامبر هیچ وقت رودست نمی خورد. هیچ وقت. در چه مقامی هیچ وقت رودست نمی خورد؟ به چه عنوان رودست نمی خورد؟ به عنوان ولیّ امر. پیامبر حاکم مسلمانان بود و حاکم مسلمانان هیچ وقت نباید رودست بخورد. هیچ وقت نباید بتوانند حاکم مسلمانان را دور بزنند. الگوست دیگر. ایشان الگوی ولیّ امر است. ولیّ امر باید انقدر هوشیار باشد که هیچ وقتی او را دور نزنند. یک وقتی برایتان عرض کردم. عبارتی که درمورد اخلاق پیغمبر گفته اند که همین عرضی که من می کنم است و واقعا هم برای شخص پیامبر یک معجزه است. خب هر ولیّ امری که نمی تواند معجزه کند. می فرمایند لا یَغفُل مَخافَهَ أن یَغفُلُوا هیچ وقت خوابش نمی برد. دارم به زبان خودمان می گویم می ترسید یک وقت یک ماموری از مامورانش خوابشان برده باشد. از ترس اینکه هیچ کس دیگری خوابش نبرد و یک گوشه ای از گوشه های جامعه اسلامی مورد هجمه قرار نگیرد، حالا نه اینکه دشمن بریزد و بکشد و ببرد، نه به هر صورتی، لا یَغفُل مَخافَهَ أن یَغفُلُوا. او هیچ گاه غفلت نمی کرد از ترس اینکه نکند در غفلت او دیگر مسئولان هم غفلت کنند. ایشان خوابیده است. خب ایشان رئیس جامعه اسلامی است. خوابیده اما خب یک جایی مامور گذاشته. نه. ولو اینکه یک گوشه ای یک مامور وجود داشته باشد، ایشان نمی خوابید، نکند که آن ماموری که در یک گوشه ای گذاشته ایم خوابش برده باشد. این در خاطرتان بماند لا یَغفُل مَخافَهَ أن یَغفُلُوا. در غزوه بنی المصطلق آنها داشتند برای یک حمله ناگهانی نیمه شبانه به جامعه اسلامی و مرکز اسلام و پایتخت اسلام آماده می شدند. پیغمبر هیچ وقت رو دست نمی خورد. بنابراین قبل از اینکه آنها حرکت کنند و بتوانند کارشان را انجام دهند مانند برق خودش را به آن قبیله رساند. دو نفر کشته شدند. ببینید می کوشید هیچ نفری کشته نشود. ما برای کشتن نیامدیم. پیامبر نیامده که مردم را بکشد. آمده تا مردم زنده شوند. می خواهد نجات شان بدهد. نمی خواهد بکشد. اگر بکشد او به جهنم می رود. نمی خواهد کسی به جهنم برود. بنابراین رسید و مساله بنی المصلق حل شد و یک مقدماتی اتفاق افتاد و بعد هم مسلمان شدند و همه مشکلات حل شد. آنجا بعد از اینکه جنگ تمام شده بود ومسلمان ها راحت بودند، رفتند سر چاه عرب. این در ذهن تان بماند. قبایل عربی همیشه بر سر یک چاه آب منزل داشتند. در کنار یک چاه آب و یک جایگاه آب. چون بیابان بود و مثلا دویست کیلومتر می رفتی و هیچ چیز نبود پانصد کیلومتر می رفتی و هیچ چیز نبود. اما هرجا یک مختصر آبی بود آنجا یک قبیله ای بر سر آب نشسته بود. اینها رفته بودند از چاه آب، آب بکشند. دونفر بودند که هرکدام می خواست زودتر آب بکشد. یکی مربوط به مهاجرین بود و یکی مربوط به انصار بود. مسلمان ها دو تیره هستند. مهاجرین که از مکه همراه پیغمبر آمده اند و معمولا قریشی هستند و خویشاوندان دور و نزدیک پیامبر هستند. آن طرف هم انصار هستند که به آنها جا و پناه داده اند و کمک کرده اند. سطل های آب شان را که انداختند در هم گیر کرد. یقه همدیگر را گرفتند. طبق رسم عربی این گفت یا للانصار و آن گفت یاللمهاجرین. به این لام می گویند لام استغاثه. این فریاد زد و قبیله اش را استغاثه کرد. این رسم عرب است. هرجا که گرفتار شود قبیله اش را صدا می کند. باز اینجا هم پیغمبر رودست نمی خورد. بلافاصله حاضر شد و جریان را کنترل کرد که به اینها کار نداریم. منافقین در جامعه اسلامی و عالم اسلام دو دسته بودند. یک عده منافقین شناخته شده بودند ویک عده منافقین ناشناس. یک نکته خیلی مهم این بود که بعضی از آن منافقین ناشناس خودشان هم نمی دانستند که منافق هستند. خودش هم نمی فهمید که منافق است. به طور جدی منافق بود. مثلا شاید ابوموسی اشعری از این دسته بوده. حالا نمی دانیم ها. از این بگذریم. عبدالله ابن ابی رئیس دسته منافقان شناخته شده بود. بعد از جنگ بدر که یک پیروزی بسیار بزرگ برای مسلمان ها پیش آمده بود، مسلمان شده بود. چاره ای نداشت و نمی توانست نشود. مسلمان شده بود اما واقعا قبول نداشت. حالا ببینید آدم از کجا می خورد. بین قبایل مردم مدینه که بعدها انصار شدند، سال های دراز جنگ بود. جنگ واقعا هردو قبیله را خورد و خسته کرده بود. سران و بزرگانی در این جنگ ها کشته شده بودند و خسته شده بودند. دنبال این بودند که برای صلح یک راهی پیدا کنند. یکی از طرح هایشان این بود که عبدالله بن ابی که در جنگ ها شرکت نکرده بود و در جنگ ها آدم بسیار متینی بود و هیچ شرکت نکرده بود را پادشاه کنند. رفته بودند برایش یک تاج هم تهیه کرده بودند و منتظر بودند یک کوه نور پیدا کنند و در پیشانی این تاج بگذارند. کوه نور هنوز پیدا نشده بود که پیامبر به این شهر آمد و یک مرتبه مسلمانی شد و همه بساط به هم خورد. این اوقات تلخی در جگرش ماند. من اگر در ریاست گیر کنم، گیر می کنم. آدم را تا انتهای جهنم می کشاند. اگر در یک چیزی گرفتار شویم، یک وقت ممکن است تا جهنم در آن بمانیم. در هرصورت ماند و ماند و به همین نفاق از دنیا رفت و باعث ضرر و آزار شد. یکی همین مورد بود. این آمد و یک مثالی که در زبان عربی هست را گفت كه اگر سگت را چاق کني و بدهي بخورد و چاق شود یک روز هم پای خودت را می گیرد. حالا نمی دانم نظیر این در زبان فارسی هم داریم یا نه. به هرصورت همین یک نفر بود و در جمع رفقایش گفت لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ ما که عزیزتر هستیم اینها که ذلیل هستند را بیرون می کنیم. یعنی چه که اینها جلوی ما شاخ و شانه می کشند؟ سر یک سطل آب که من زودتر آب بکشم و شما دیرتر. یک وقت هایی ممکن است ما هم گیر کنیم. این آدم یک نفری این حرف را زد. حالا عبارت آیه 8 سوره مبارکه منافقون این است که يَقُولُونَ می گویند. یک جمعی می گویند يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ بعد هم همینطور دارد. در آیه 5 سوره مبارکه منافقون می فرماید: وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسَهُمْ رویشان را می گردانند وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُم مُّسْتَكْبِرُونَ* سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ همه اش درمورد یک نفر منافق است. این همه حرف که گفته شده و همه به صورت جمع آمده درمورد یک نفر منافق است. حداقل این آیه که عرض کردیم اینگونه است. يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ. خب این هم معلوم شد که قرآن یک رسم دارد. می گویند یک زمانی قانون کلی بیان می کند که آن برای همه است. یک وقت سخن کلی می گوید که یک نفر مصداق دارد. پس این مانعی ندارد. چون قرآن نظرات متعدد مسلم دارد. حالا خود این هم مسلّم است ها. اما حالا از این مسلم بودنش می گذریم. پس مانعی ندارد. وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ این تنها درمورد امیرالمومنین است. همین مقدار کافی است.