جلسه چهارشنبه 97/4/6
شما اگر یک صلوات از دل با توجه بفرستید از غفلت می آیید بیرون. شرطش این است که آدم فقط لفظ نگوید. صلوات یک دعاست. این را دعا کند. خدایا تو رحمتت را...

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

ما در زمان حاج آقای حق شناس معمولا جای دیگر نمی رفتیم. دنبال کس دیگری نمی رفتیم. معمولا. فقط قم که مشرف می شدیم می رفتیم نماز آقای بهجت و آقای طباطبایی را مثلا مشهد مشرف می شدیم. ایشان پنجشنبه جمعه ها در خانه می نشستند و اجازه می دادند که کسانی به خدمت شان برسند. ما هم می رفتیم. از ساعت نه تا یازده بود. می رفتیم آنجا می نشستیم. یک وقت هایی هم بعد ازنماز جماعت شان همان لای جمعیت پشت سر مرحوم آیت الله میلانی نشسته بود. ایشان به نماز می آمد. صف هفتم، ششم، هشتم، آنجاها. ما هم می گشتیم و ایشان را پیدا می کردیم و می رفتیم خدمت شان می نشستیم. معمولا چهار پنج نفر. آنجا شاید می شد که مثلا من رویم می شد که یک چیزی سوال کنم. در آن مجلس هایی که در منزل شان بود، معمولا شاید رویم نمی شد که سوالی چیزی بکنم. می نشستیم گوش می کردیم. دیدن بزرگان یک برکاتی دارد. خب دیگر. هم آقای بهجت از دست رفته بود، هم حاج آقای حق شناس از دست رفته بود، هم علامه طباطبایی از دست رفته بود. این اوخر یک آقای بزرگواری را که ایشان قم مشرف بود و معمولا در مدرسه حجتیه یک حجره داشت و در آن حجره زندگی می کرد [می دیدیم.] خانه هم داشت. مثلا خانم و بچه ها در خانه بودند. ایشان معمولا شب در حجره بود. معمولا هم تا صبح بیدار بود. چکار می کرد؟ نمی دانیم چکار می کرد. فقط یک چیزی را تازگی نقل کردند. گفتند که ایشان بیست سالش بود. حضرت رهبر نوزده سالش بود. با هم در حجره بودند. یک حجره بودند. و نزدیک همدیگر بودند. ایشان به او فرموده بود که یک روزی شما می شوی فرد و اول و شخص اول این کشور. یک داستان دیگری تازه ها نقل کردند. این خبرهای بعد از فوت ایشان است. حالا در زمان حیات هم چون من دیگر گاه و بیگاهی خدمت ایشان می رسیدم یا دوستان یک خبرهایی می دادند، یک خبرهایی می شنیدیم. گفتند که آقای بوشهری که رئیس حوزه است، رهبر ایشان را به ریاست کل حوزه انتخاب کرده بود. ایشان گفته بود که خب من قلبم ناراحت است. نه به آقا گفته بود. خودش. من قلبم ناراحت است. دوما کار خیلی بزرگ است. اداره حوزه خیلی بزرگ است. رفته بود خدمت حضرت معصومه علیها السلام که خانم من چکار کنم؟ من نه توانایی اداره دارم، نه توانایی مدیریت دارم، قلبم هم که مریض است. من مریضم. اگر سالم هم بودم خود آن کار خیلی کار بزرگی است. به نظرم ایشان هم آن وقت در حرم بوده. ایشان را صدا می زند می فرماید که ما خودمان حوزه را اداره می کنیم. این مریضی قلبت هم خوب می شود. هنوز ایشان هست و دیگر هم مریضی قلب ندارد. از این داستان ها خیلی اتفاق افتاد. این اواخر هم آمده بودند تهران. بعد از فوت، خانواده خودشان فرمودند که ایشان می نشست زیارت عاشورا می خواند یا مثلا زیارت جامعه می خواند و گریه می کرد. من هم آن پشت سر نشسته بودم و با گریه او گریه می کردم. یعنی دوتایی زن و شوهر می نشستند برای امام حسین گریه می کردند. خیلی خیلی خیلی به حضرت صدیقه اخلاص داشت. این خیلی چیز مهمی است. خیلی. خیلی. فرموده بود که مامورین قبض روح و مامورین آخرت که آمدند من بهشان می گویم که من جاروکش قصرهای حضرت صدیقه هستم. به من کاری نداشته باشید. خیلی. ایشان این جمعه گذشته نه، جمعه قبل وفات کردند. به دوستان شان گفته بودند من اینجا هستم بعد دو روز می روم قم. یکی از رفقا تلفن کرده بود که آقا می خواهیم اینجوری، اینجوری در خدمت تان به مشهد برویم. ایشان فرموده بود فعلا که اینجا هستم. یک دو روز می روم قم. باشد بعد. بعد احتمالا ایشان صبح جمعه وفات کرده بود. تا شب یکشنبه نفهمیده بودند. بعد آمده بودند در را شکسته بودند باز کرده بودند، پلیس و برده بودند پزشکی قانونی و معلوم شد که نه واقعا از سر مریضی ایشان از دنیا رفته. به قم بردند و در بهشت معصومه شست و شو کردند. یک روز طول کشید. یک روز بردند و شست و شو. گفتند من دو روز به قم می روم و مشهد باشد بعد. روز دوم هم معطل شدند تا یک جایی در حرم پیدا کردند. از در جنوبی، در جنوبی که الان جلویش یک دیوار کشیده اند و این حرف ها، از آنجا که وارد می شوی دست راست اولین حجره است. من مطلع نبودم. ما آن زمان مشهد بودیم. زمان وفات ایشان مشهد مشرف بودیم. بعد هم خبردار نشدیم تا همین جمعه که قم مشرف شده بودیم آنجا رفقا به لطایف الحیل خبر دادند که ... عصر رفتیم سر مقبره ایشان یک فاتحه خواندیم. آدم، آدم های بزرگ را ببیند فرق می کند. فرق می کند. عرض کردم که ما یک زندگی طبیعی داریم. طبیعی. حالا به یک زبان دیگری حیوانی. همینی که با تولد در این عالم ما یک موجود زنده ایم. البته مثلا در رحم هم که هستیم آنجا باز زندگی داریم دیگر. این هم همان زندگی حیوانی است. خب. کسی با همین زندگی حیوانی به این دنیا می آید و با همین زندگی حیوانی از این دنیا می رود. یعنی هیچ قدمی در جای دیگری برنمی  دارد. متاسفانه متاسفانه. یک وقت یک کسی زحمت می کشد یک زندگی، حالا لفظ حیات را بگویم بهتر است؛ یک حیات انسانی کسب می کند. صحبت کسب بود. که این کسب می شود. این را به شما نمی دهند. آن که داده اند همان زندگی حیوانی است. دادند که خودت یک کاری بکنی و آن زندگی دیگر را، زندگی دیگر را، زندگی برتر را کسب کنی. حالا من یک چیزی عرض می کنم که معلوم بشود تکلیف همه ماها روشن است. اگر من آن زندگی را یافته باشم، وقتی می گویم الله اکبر نماز می خوانم تا وقتی می گویم السلام علیکم. ببینید وقتی که چشم من می بیند، یک نفر در حال نماز از جلوی من رد می شود من می بینم یا نمی بینیم؟ یکی کسی یک حرفی می زند. مکبر دارد دیگر. مثلا نمازهای جماعت مکبر دارد. مکبر می گوید سبحان الله. مثلا مردم به رکوع برود. من می شنوم. نمی شنوم؟ حاج آقای حق شناس یک چیزی می فرمودند که عجیب است. مکرر هم اینجا عرض کردم. هجده، نوزده سال داشتند، فرمودند که وقتی امام جماعت حمد و سوره می خواند، تمام سلول های من می شنید. سلول هم می شنود؟ می شنود؟ سلول های بدن آدم حمد و سوره می شنود؟ من گوشم هم نمی شنود. حواسم پرت است. حمد و سوره امام را بعضی از اوقات نمی شنوم. او می گوید من سلول سلول بدنم می شنود. می شنیده است. این آدم قدم گذاشته است در وادی آن حیات انسانی. این حیاتی است که خودش کسب کرده. وقتی خودش کسب کرده، هیچ کسی نمی تواند از او بگیرد. این را توجه کنید. هیچ کسی نمی تواند این حیات را از این آدم بگیرد. یک داستانی را ایشان [می گفت]. شاید هم من متعدد شنیده بودم. اما حالا. ممکن است چون فاصله زیاد شده یک کمی کم و زیاد بگویم. ایشان فرمودند که من مریض بودم. حالا مقدمات مریضی اش را عرض نمی کنم. مریض بودم و حصبه بود و دکتر آمد گفت این دیگر تمام است.یک دکتر ضرابی بود. خدا رحمتش کند. با کم و زیاد صد سال عمر کرد و در همین محلات فقیر نشین هم طبابت می کرد. این را آن وقت آورده بودند خدمت ایشان. ایشان گفته بود که کار این تمام است. فرمودند همانطور که در بستر خوابیده بودم یک جوانی آمد. یک چنگک دستش بود. سرش سه تا نیزه بود. این را انداخت. روح من از پا بیرون آمد. به نظرم بار اول، حالا عرض کردم چون قدیم بوده...؛ بار اول تا مچ آمد. یک موجود خیلی خوش صورت خیلی چیز آمد شفاعت کرد. ایشان ول کرد. روح برگشت. مثلا فرض کنید چند دقیقه [بعد] دوباره آمد چنگک را انداخت. روح تا کمر آمد بالا. یعنی از کمر به پایین دیگر روح درونش وجود ندارد. یک روزی هم ماها این را می بینیم. داستانش را ان شاء الله می بینیم. به خوبی و خوشی. خدا رحم کند. باز دومرتبه آن موجود آمد شفاعت کرد. رها کرد. بار سوم آمد. چنگک را انداخت به نظرم تا سینه آمد. عرض می کنم حالا اینهایش را یک مقداری شک دارم. دقیقش را یادم رفته. به نظرم در شرح احوال ایشان نوشته ام. آن وقت یادم بوده نوشته ام. باز هم ایشان آمد. آن موجود آمد شفاعت کرد. رها کرد. این بار رها کرد و رفت. گفت من نماز شب تو ام. در روایات دارد که نماز شب شفاعت می کند. اگر نماز خوب بخوانی.... فرمودند تند تند نخوان. تند تند نخوان. نماز را با تومانینه بخوان. ولو حالا سه تا دو رکعت خواندی. تند تندش خوب نیست. به درد نمی خورد. شفاعت می کند. این عرض می کنم. این تازه پا گذاشته در اولین... که نماز می خوانده. نماز می خوانده. نمازش قدرت شفاعت داشته. اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. ذَلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ [آیه 107 سوره نحل] قبلا یک مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ... چه. می فرمایند اینها دنیا را بر آخرت ترجیح می دهند. یعنی وقتی که دنیا و آخرت با هم می شود. مثلا فوتبال جام جهانی است. من هم نمازم را نخوانده ام. می نشینم فوتبال را تا آخر گوش می دهم. نگاه می کنم. نمازم می افتد بعد. این معلوم می شود که شما دنیا را بر آخرت ترجیح می دهی. حالا مثال. و امثال اینها زیاد است. أَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ. کسانی که به کفرشان چسبیده اند. دقت کنید. به کفرش چسبیده است. خدا این را کاری ندارد. رهایش می کند به حال خودش. نه کافر. هزار جور کافر در عالم هست. هدایت می شوند. اما اگر به کفرش جسبیده باشد، دل بسته باشد، بالخصوص اینهایی که یک نظریه تازه ای دارد. به آن نظریه تازه خودش عشق می ورزد. آدم یک چیزی اختراع می کند به اختراع خودش دلبسته می شود. اگر دلبسته باشد آن وقتش نمی شود دیگر. خب. أُولَئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ [108] اینها کسانی هستند که خدا بر قلب هایشان مهر زده است. وقتی بر قلب هایشان مهر زده است یعنی این قلب دیگری چیزی نمی فهمد. می شنود. نمی فهمد. می بیند. نمی فهمد. وَسَمْعِهِمْ. به گوش شان مهر زده. به چشم شان مهر زده. اگر بهشت زهرا رفته باشید، یک کسانی همراه جنازه خویش شان، نزدیک شان، عزیز شان می آیند. وضع شان چجور است؟ همانطوری که هر روز هست. یعنی اگر مثلا تا نصف سرش موهایش باز است، آنجا هم همان است. یعنی این مرگ یک ذره در این تاثیر نگذاشته. تو خودت هم سنی ازت گذشته. دو روز دیگر. أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ. با این کار داریم. أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ.* لَا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ. اینهایی که غافل اند لاجرم، لاجرم یعنی چه؟ حتما. ناگزیر. ناگزیر اینها در آخرت زیان کارند. زیان کاری آدم در آخرت، وابسته، بسته به غفلت آدم است. من بیست و چهار ساعت می گذرد. فقط سه چهارتا نماز می خوانم. نماز تند تند و... در نماز هم هیچی. أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ.* لَا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ. نگاه می کند. هیچ چیز نداری. داستان آن بنده خدا را چندین بار هی برایتان گفتم. او اعیان زاده بود. آن آقا پسر که با ما آشنا بود اعیان زاده بود و حالا نمی دانم به چه دلیل از اینوری بود و محاسنی داشت و مثلا یک ذره نماز و روزه ای و به نظرم جبهه هم رفته بود. مفصل هم زخمی شده بود و اینها. چرا از آن خانواده اینطوری شده بود؟ نمی دانم. این را مکرر گفتم. گفت که من کنار تخت بابام خوابیده بودم. لبه اذان دوسه تا کبوتر دیدم آمده اند لبه پنجره نشسته اند. بعد هم یک بوی بدی شنیدم که اگر این بوی بد ادامه می یافت می مردم. این چیزهای آنور عالم است. آن آدمی که مرده این بوی بد را می شنود. یعنی رنج و دردش را می کشد و نمی میرد. این را به آدم زنده بدهند می میرد. انقدر بد است. مثلا فرض کن در قبر می گذارند یک فشاری می دهند که اگر زنده بود این هزار بار مرده بود. او درد این فشار را می کشد اما نمی میرد. چون مرده دیگر. رفته به آن عالم. فشار قبر را تحمل ... بلایش را... آقا شوخی نیست ها. اگر اخلاقت خوب باشد... یکی از چیزهایی که جلوی فشار قبر را می گیرد اخلاق خوب است. اگر آدم اخلاقش خوب باشد، در خانه اش، بیرون با مردم... خب. چه عرض می کردیم. بعد نگاه کردم دیدم بابام رفت. تمام شد. دو سه دقیقه. حالا این فقط بویش را فهمیده بود. دیگر بقیه چیزهایش را که نفهمیده بود. عرض کردیم گذشت و این بابا را خواب دید. در یک صحرایی است که مثلا حتی یک دانه خار هم نروییده. این لخت لخت. سنگ قبرش را مثل اینکه اینجوری گذاشتند- حالا اینها همه نمایش است برای اینکه این بفهد- اینجوری گذاشتند و این به آن سنگ قبر تکیه کرده. هیچ چیز ندارد. یعنی حتی پوشش. بعد تمام عمر نماز نخوانده بود. شازده بود. تمام عمر نماز نخوانده بود. أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ. بعد لَا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ. چند تا تاکید دارد؟ لاجرم تاکید است. انهم تاکید است. هم الخاسرون تاکید است. سه بار. حتما حتما حتما اینها در آخرت زیان کارند. چرا؟ چون هُمُ الْغَافِلُونَ. شما اگر یک صلوات از دل با توجه بفرستید از غفلت می آیید بیرون. شرطش این است که آدم فقط لفظ نگوید. صلوات یک دعاست. این را دعا کند. خدایا تو رحمتت را... خب. أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ. فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ. خب. نتیجه. سرمایه شما در عالم آخرت در مقابل غفلت چیست؟ یاد خدا. یاد امام حسین و یاد امیرالمومنین. این یادها می شود، یادها می شود. از این به بعد حالا شما تصمیم بگیرید وقتی می خواهید غذا بخورید بسم الله بگویید. این چند بار یادتان می آید؟ یادتان می ماند که بگویید؟ من تا می نشینم سر سفره غذا را جلویم می گذارند می خورم. بعد وسط غذا تازه یادم می آید که... در مقابل غفلت که دلیل اصلی برای خسران است. خسران آخرت دلیل اصلی اش غفلت است. اگر شما سرمایه ای آنور عالم می بری، اگر سرمایه ای می بری، آن سرمایه عبارت است از یاد خدا. خب یاد خدا چه لازم دارد؟ قدم اول ایمان به خدا. وقتی شما به خدا ایمان داری، جزء هم الخاسرون نیستی. نیستی. ایمان به خدا کجا اثبات می شود؟ صد بار با کم و زیادش اینجا عرض کردم. کجا؟ به گناه که می خورم دستم را نگاه می دارم. دست دراز نمی کنم. پس سرمایه ما در عالم آخرت یاد خداست. حالا حدیث را ببینید. این حدیث را از ارشاد دیلمی نقل می کنیم که پیامبر فرمود إنَّ أهلَ الجَنَّهِ لایَندِمُونَ عَلَی شَیٍ مِن اُمُورِ الدُّنیا. إنَّ أهلَ الجَنَّهِ لایَندِمُونَ عَلَی شَیٍ مِن اُمُورِ الدُّنیا. آدم هایی که اهل بهشت اند، بهشتی ها وقتی که نسبت به گذشته دنیای خودشان فکر می کنند، بر هیچ حادثه ای از حوادث دنیا ناراحت نیستند. حالا مثال عرض می کنیم. مثلا ورشکست شده بود. بعد هم سال ها دیگر خانه نشین شده بود. اینجوری ها داریم دیگر. یک آدمی بوده خیلی هم چه. وضع خوب. بعد هم ورشکست شده و خانه نشین شده و خیلی ذلت و ناراحتی دیده. برای اینها، اینها را یادش می آید ناراحت می شود؟ نه. مثلا می خواسته رئیس جمهور بشود نشد. بعد ناراحت می شود؟ نه. فقط برای یک چیزی ناراحت می شود. لایَندِمُونَ. برای هیچ چیز از اموری که در دنیا برایش پیش آمده این ندامت نخواهد داشت. إلّا عَلَی ساعَهٍ مَرَّه بِهِم فِی الدُّنیا لَم یَذکُرُ الله تَعالی فِیها. مگر بر آن ساعتی که در دنیا برش گذشته، یک ساعت گذشته، ساعت یعنی مثلا یک دقیقه، دقیقه، که در آن ساعت یاد خدا نبوده. نماز می خوانده نصف نمازش بیرون بوده. حواسش پرت بوده. تنها ندامتی که آنهایی که دیگر نباید رنج ببینند. اهل بهشت نباید رنج داشته باشد. آنها فقط... حالا این قاعدتا مال داخل بهشت نیست. چون در بهشت دیگر همه رنج ها برداشته شده. می گوییم قبل از بهشت. در صحرای قیامت دارد در گذشته عمرش فکر می کند هی می گوید هی. هفتاد سال عمر کردم. شصت و نه سالش را و.... در غفلت بودم. من آن اوایل جوانی که می خواستیم لباس بپوشیم فکر می کردم خدایا اگر الان من قصد درستی نداشته باشم، چهل سال، پنجاه سال، اگر نیت درستی نداشته باشم، چهل سال، پنجاه سال هیچ. خب اگر شما نیت درستی برای خاطر خدا، مثلا رضای خدا، دفاع از امام زمان، مثلا همچین نیت هایی برای لباس پوشیدنت داشته باشی، خب حساب است. می شود پنجاه سال حساب. یادم است دو تا دوست داشتیم. یکی سید بود، یکی غیر سید. آن آقای سید لباس پوشیده بود. آن دوست دیگرمان نپوشیده بود. رفقا به او می گفتند که اگر شما لباس نپوشی همراه ایشان باشی، همیشه باید مثلا ساک ایشان را تو برداری بیاوری. مثلا من می خواهم لباس بپوشم برای اینکه ساک برندارم. خب این نمی شود که. اینجوری.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای