جلسه چهارشنبه 97/4/20
ما می گوییم وظیفه ائمه احیاء دین بوده. احیاء دین. احیاء در جایی گفته می شود که قبلش... در بیمارستان ها کسی که قلبش می ایستد می گویند احیاء قلب. معلوم می شود در عالم اسلام یک مشکلی پیش آمده بود.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

یک مقداری درمورد سیره و زحماتی که حضرت صادق علیه السلام برای احیاء دین، این را دقت کنید؛ زحماتی که حضرت صادق علیه السلام برای احیاء دین [کشیدند صحبت کنیم.] ما می گوییم وظیفه ائمه احیاء دین بوده. احیاء دین. احیاء در جایی گفته می شود که قبلش... در بیمارستان ها کسی که قلبش می ایستد می گویند احیاء قلب. معلوم می شود در عالم اسلام یک مشکلی پیش آمده بود. آن روزی که پیامبر می خواست برود –حالا روز نه به معنای دقیق کلمه- فرمود الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ. قرآن دیگر. [آیه 3 سوره مائده]. الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ. ایشان که داشته از این عالم می رفته مردم را با دین کامل گذاشته و رفته. با دین کامل. آن آقایانی که بر مسند قدرت نشستند، دیگر از این حساب شده تر نمی شد که یک کاری بکنند که هیچ چیز از آن چه که پیامبر آورده نماند. ببینید دهان های همه ی همه ی آدم ها، اصحاب پیغمبر، شاگردان پیغمبر- چون پیغمبر یک شاگردان خوب داشت. کاملا نشسته بودند همه درس ها را گوش کرده بودند. آموخته بودند. نوشته بودند.- دهان های همه اینها بسته. آقا دهان ها بسته. می فهمید؟ هیچ کس اجازه حرف زدن، هیچ کس... یک، دو، سه، چهار. یک عایشه. می خواستم از حدیث های عایشه برای شما بیاورم که ببینید اگر او دارد حرف می زند دارد مثلا حکومت بابایش را توجیه می کند. ان شاء الله حالا هفته های بعد می آوردم. مثلا. یا آنچه که سیاست حاکم، سیاست حاکم بر عالم اسلام است دارد آنها را توجیه می کند. یک. دوم یک نفری است به نام زید بن ثابت. که زید بن ثابت جوان بود. نوجوان بود. از نظر سواد و اینها هم بد نبود. خط و ربطش بود. پیامبر گاهی به عنوان نویسند قرآن از او استفاده می کرد. دقت کنید ما کاتب قرآن نداریم. حالا کتاب های آنور ها را نگاه کنید یک عده ای را به عنوان کاتب قرآن [معرفی کرده اند]. ما کاتب قرآن نداریم. پیامبر از هرکسی که سواد داشت برای نوشتن قرآن استفاده می کرد. سعی می کرد که جمعیت بیشتری در نوشتن قرآن شرکت کنند. بدانند این قرآن [را] خودش نوشته. خودش می داند این قرآن به دست من نوشته شده و تحت کنترل پیامبر نوشته شده. یک قرآنی است برای عموم مردم. یک قرآنی است برای عموم مردم به دست مردم نوشته شده. خود پیامبر که نباید چیزی بنویسد. به دست مردم نوشته شده. گاهی هم امیرالمومنین در نوشتن آن قرآن شرکت می کرده. گاهی. بستگی داشته است که مثلا کار نداشته باشند. مثلا چه. بخشی از این قرآن را این آقای زید بن ثابت نوشته. این هم شده مرجع دوم مردم. چرا؟ حقوق های نجومی آن وقت هم بوده. ایشان جزء همان حقوق [بگیر]های نجومی بوده. این دوتا. یک عالم یهودی از یمن آمده. رئیس علمای یهود یمن. در زمان خلیفه دوم مسلمان شده و حضرت خلیفه از ایشان درخواست کردند که شما در شهر مدینه بمان و حالا به زبان بنده ما از محضر شما استفاده کنیم. و این از محضر ایشان استفاده بکنیم بود. در زمان خلیفه دوم  ودر زمان خلیفه سوم. این شد سه. یک راهب نصرانی بود. یک دزدی خیلی بزرگی کرده بود. آمده بود مسلمان شده بود. حالا هم دیگر آمده بود در پناه اسلام. کسی نمی توانست یقه اش را بگیرد. پیامبر او را ایستاندند کنار منبر. قسم هم خورد که نه. حالا به آنش کاری نداریم. ایشان، دقت کنید؛ راهب نصرانی متهم به یک دزدی بزرگ. این از زمان خلیفه دوم تا بعد سخنران قبل از نماز جمعه [بود.] راهب نصرانی. شما کجا درس خواندی؟ کجا درس خواندی؟ آقای کعب الاحبار شما کجا درس خواندی؟ در مکتب یهودیت خودتان درس خواندی و کتاب آسمانی شما هم که تورات است که سراسر تحریف شده. این چهار نفر می خواهید بگویید سخنگوی دولت [بودند]، مراجع تقلید زمانه که از همه مهم تر هم عایشه بود. اگر همه هم اختلاف می کردند به ایشان ارجاع داده می شد و ایشان حل اختلاف می کرد. یعنی هرچه این بگوید به اصطلاح حکم نهایی است. بقیه چه؟ سکوت. دهان ها بسته. دهان ها بسته. خلیفه دوم اجازه نمی داد اصحاب پیغمبر از شهر مدینه بیرون بروند. همه باید تحت کنترل باشند. و البته چون دهان هایشان را پر از جواهر می کرد، دهان ها پر از جواهر شده بود، هیچ کسی هم اعتراض نمی کرد. همان ها به امیرالمومنین اعتراض کردند اما به ایشان اعتراض نمی کردند. چرا؟ چون دهان هایشان پر از جواهرت شده. جواهراتی که از ایران می آید. از رم می آید. از، از، از. در هرصورت بیست و پنج سال کسی از دین سخن نگفت مگر افراد وابسته به دولت. آنچه که مطابق نظر سیاست حاکم است. امیرالمومنین هم در تمام این مدت یا در بخش اعظم این مدت در بیابان ها چاه می کند و درخت خرما می کاشت. نخلستان درست می کرد. نبود. جلوی چشم نبود. جلوی چشم نبود. اگر زیاد دیده می شد ممکن بود یکهو یک تیری از آسمان بیاید. یک نفر دیگر از مخالفان شان را با تیر زدند و گفتند جن این تیر را زده. جن ها هم یک شعری خواندند. شعرش هم در کتاب های تاریخی ثبت است. جن ها زدند. اتفاقا تیری که زده بودند هم مسموم بود که این دیگر نتواند نفس بکشد. تمام شد. یک همچین خطری هم ممکن بود برای امیرالمومنین پیش بیاید. بنابراین ایشان دیده نمی شد. ببینید در شهر دیده نمی شد. دوره اینها بنا بود که تمام نشود. سلسله ای که مشخص کرده بودند و طرح ریخته بودند این سلسله ادامه پیدا بکند، پیدا بکند، پیدا بکند تا اینکه هیچ وقت بنی هاشم به قدرت نرسد. حالا دوباره وقت ماست. بنابراین بین خودشان هم تقسیم کرده بودند. از این قبیله یک نفر، از این قبیله یک نفر، از این قبیله یک نفر. از این قبیله یک نفر. هیچ وقت بنا نیست که امیرالمومنین بر سر کار بیاید. اما خدا خواست این کسانی که اینها طرح داشتند و در طرح شان بود که کی کجا، کی، چندمین نفر باشد، دو نفرشان از دنیا رفتند. نقشه به هم خورد. عثمان بنا بود پنجمین نفر باشد. اینها به عثمان اطمینان نداشتند. عثمان می آید سیاست را خراب می کند، که کرد. او باید پنجمین نفر باشد. شد سومین نفر. چند سالی به روال گذشته عمل کرد. این را دقت کنید. عرض کردم که حلقوم ها را پر از طلا و جواهر می کردند، دهان ها را پر از طلا و جواهر می کردند. چه کسانی را؟ رفقای خودشان را. قریش. همه کسانی که اسم شان به عنوان ... آمده، یک چیزهایی. عددهایی ها. اینها از قریش بودند. قریش هم همه کاره است. در دوره دوم از حکومت عثمان دیگر به قریش چیزی نداد. مثلا عایشه در اوج حقوقش در درجه اول است. دوازده هزار مثقال نقره. اگر کسی طلا و نقره فروش بود می توانست تعیین کند با پول امروز چقدر می شود. مثلا چند میلیارد می شود. این یکهو آمده نصف شده. خب اوقات شان تلخ شد. طلحه و زبیر چه بودند؟ در درجه اعلای حقوق بودند. اینها هم آمدند همه نصف شدند. عوضش آن پول هایی را که باید به کل قریش تقسیم کند، اشتباه کرد، پول هایی که باید به کل قریش تقسیم کند، کرد در حلقوم قوم و خویش های خودش. آقا پول بودها. پول بود. ببینید یک ایران را دارند غارت می کنند. پولش می آید به مدینه. رم را دارند غارت می کنند. پولش می آید به مدینه. طلا و جواهرش می آید به مدینه. قریش علیه... اینها را دقت کنیدها. نکته های اصلی است. قریش علیه بنی امیه شورید. عثمان کشته شد. در شورش قریش علیه عثمان، عثمان کشته شد. رئیس شورش که بود؟ عایشه. طلحه، زبیر و ... اینها همه بزرگان اصحاب پیغمبرند. بفرمایید بزرگان قریش اند. در نتیجه بر خلاف طرحی که آنها دارند که این حکومت همچنان در قریش بماند، اصلا به بنی هاشم نرسد، امیرالمومنین بر سر کار آمد. طرح شان به هم خورد. بستن دهان های اصحاب، خب آدم های حسابی در میان اصحاب بودند، آدم های حسابی در میان اصحاب بودند. در این مدت هم همه ساکت اند. نمی توانند نفس بکشند. داستان ها و مطالب خیلی بیشتر از این است. اما حالا فعلا داریم خلاصه عرض می کنیم. اینها اجازه یافتند که حرف بزنند. امیرالمومنین در میدان بزرگ شهر کوفه مردم را قسم داد. قسم داد. اُنشِدُکُمُ الله. من شما را به خدا قسم می دهم که کسی که در روز غدیر خم بوده و شنیده پیغمبر چه فرموده بلند شود بگوید. تا آن روز کسی از این سخن پیامبر حرفی نزده. خب پیامبر فرمود که مَن کُنتُ مَولاه. پیامبر فرمود اللّهُمَّ والِ مَن والاه. هر کس او را دوست می دارد تو دوست بدار. هرکس او را دشمن می دارد، دشمن بدار. سی نفربلند شدند. در میان جمعیت چند هزار نفری سی نفر بلند شدند فرمایشات پیغمبر را تکرار کردند. او گفت من شنیدم. من شنیدم. من شنیدم. من شنیدم. چند نفر بلند نشدند. اسم یکی را شما زیاد شنیده اید. زید بن ارقم است. که در داستان یزید مثلا با یزید برخورد کرد. مقابله کرد. حالا یا با ابن زیاد. این را یادم رفته. بلند شد گفت این چوب را بردار. من خودم دیدم پیغمبر این لب ها را می بوسید. چرا؟ آن روز بلند نشده بود بگوید. انس بن مالک بعدها خیلی خودش را باد کرده و برای خودش فضایل درست کرده. خیلی. البته یک حدیث ممتاز هم نقل کرده که داخل پرانتز عرض می کنم. می گوید یک روز یک همسایه پیغمبر مثلا یک مرغی پخته بود. سرخ کرده بود. فرستاده بود خدمت پیغمبر. خب پیغمبر فقط نان خالی می خوردند. اگر نان گیرشان می آمد. اگر گیر می آمد نان خالی می خوردند. پیغمبر که این سفره را پهن کردند و آن چیز را گذاشتند سر سفره فرمود خدایا محبوب ترین مخلوقات خودت را بفرست. دقت کنید. محبوب ترین مخلوقات خودت را بفرست که با من هم غذا بشود. امیرالمومنین در زد. دودقیقه بعد امیرالمومنین در زد. انس رفت دم در گفت که پیغمبر کار دارند. وقت ندارند شما را ببینند. شما برو. پیغمبر یک مدتی معطل شد. بعد عرض کرد خدایا محبوب ترین خلق خودت را بفرست با من هم غذا بشود. دو مرتبه امیرالمومنین در زد. باز این رفت دم در گفت که، دقت کنید، کارها همه اش روی حساب است ها؛ گفت پیغمبر کار دارند نمی توانند شما را بپذیرند. امیرالمومنین تشریف بردند. بار سوم پیغمبر دعا کرد. می خواستند بگویند که این اتفاقی نبوده ها. یکهو علی از اینور رد می شده گفته در بزنم یک احوالی بپرسم. این نیست ها. من سه بار دعا کردم. دعا مستجاب شده. این بار پیغمبر صدایش را بلند کرد که مثلا انس کیست دم در. گفت که مثلا امیرالمومنین است. خب بگذار بیاید تو. این آدم بعدها این را نقل کرده. دقت کنید. محبوب ترین خلق خودت را بفرست. بعدها هم یکی از این علمای بزرگ وهابیت که مشهور است، به نام ذهبی، این ذهبی یک کتاب نوشته درمورد همین حدیث. همین یک دانه حدیث. یک کتابی درمورد حدیث غدیر دارد که می گوید این حدیث، حدیث متواتر است. قطعی است. یکی هم حدیث چه می گویند؟ اصطلاحا می گویند حدیث طیر مشوی. حدیث طیر مشوی. در اثبات این حدیث هم... ذهبی که می گوییم یعنی یک آدم درجه اول از علمای وهابی. کار نداریم. اینها اصحاب پیغمبر حالا دهان شان باز شده توانسته اند حرف بزنند. در آن جمعیت هم سی نفر برخاستند گفتند. عرض کردیم یکی این انس چیزی نگفت. امیرالمومنین فرمودند که تو چرا حرف نزدی؟ مگر نبودی؟ عرض کرد که یا امیرالمومنین من پیر شدم. فراموشی آمده. پارکینسون دارم و مثلا از این حرف ها. حضرت فرمود اگر دروغ می گویی گرفتار یک برصی بشوی که نتوانی... به هیچ وجه نمی توانست. مجبور بود همه صورتش را بپوشاند. انقدر بد شده بود. زید بن ارقم هم یک نفرین کردند. مرحوم علامه امینی شش نفر را می آورد. حالا مشهورش همین دو نفر است. این اثبات شد که آنچه که این سی نفر می گویند درست است. اینهایی که بلند نشدند و دروغ گفتند بعد گرفتار نفرین شدند. معلوم می شود آن حرفی که آنها بلند شدند گفتند درست بود. حقیقت بود. خب. امیرالمومنین چند سال حکومت کرد؟ چهار سال و مثلا چهار پنج ماه. این چهار سال و چهار پنج ماه اگر نبود، ماها که اینجا نشسته ایم، هیچ کدام ننشسته بودیم. یعنی یک نفر مسلمان دیگر نبود. بگذریم. معاویه آمد. خب معاویه آن سیاست گذشتگان را ادامه می داد. دهان ها بسته. و خب این حرف هایی که به دست مردم رسیده چکار کنیم؟ گذشتگان دهان بستند که هیچ کس هیچ چیز نگوید. حالا در این چهار پنج سال امیرالمومنین هزارتا حرف واقعی رسول خدا به گوش مردم رسیده. ما اینها را چکار کنیم؟ یک مجموعه عظیمی. ببینید بیست سال حکومت کرده. بیست سال. آدم در بیست سال هر سیاستی را می تواند. یک مجموعه بزرگ و عظیمی از دروغ گویان. مردم، مردم شام بیچاره چه می دانند. اصلا ندیدند. نه پیغمبر را دیدند. به دست معاویه مسلمان شدند. یک برادری داشت به اسم یزید. به دست یزید بن ابوسفیان. به دست معاویه بن ابوسفیان. که نه او دین دارد نه او دین دارد نه بابایشان. به دست اینها مسلمان شدند. مسلمانی به دست یک نامسلمان. بنابراین این نمی داند که مغیره بن شعبه که حالا اینجا به عنوان صحابه پیامبر معرفی می شود، این یعنی چه؟ یعنی که؟ مغیره بن شعبه حالا مرکز دین شده. مردم از او دین شان را می آموزند. مجموعه عظیم. یعنی استاد ما با این لفظ می گفت. می گفت کارخانه. کاخانجات دروغ پردازی به نام پیغمبر. وضو را درست کردند. نماز را درست کردند. روزه را درست کردند. حج را درست کردند. آنجور که خودشان می خواهند. مهم تر از همه امامت را درست کردند. قرآن را درست کردند. مجموعه عظیمی دروغ. یعنی یک حرف راست، صدتا دروغ. دقت کنید. یک حرف راست. زمان امیرالمومنین این به دست مردم رسیده. پیغمبر این را فرموده. حرفش راست است. درست است. واقعا پیغمبر فرموده بوده. در مقابل این صدتا دروغ ساختند. خب. یک کاری هم در طول این زمان ها شده. از زمان خلیفه اول کوشده اند که خاندان نبوت، دیده نشود. عرض کردیم امیرالمومنین دیده نمی شد. کسی نرود از امیرالمومنین مساله بپرسد. اگر مساله دارد برود از عایشه بپرسد. برود از زید بن ثابت بپرسد. برود از کعب الاحبار بپرسد. امیرالمومنین دیده نشود. البته یک جاهایی هم گیر می کردند. مثلا یک مجموعه ای از علمای یهود و نصارا آمده بودند پیش خلیفه. خلیفه مانده. در مقابل سوالات اینها درمانده. آنجاها مجبور می شدند دنبال امیرالمومنین بفرستند. این خیلی نیست. مجبوری است. درهرصورت. خاندان پیغمبر دیده نشوند. در کوچه و بازار همینطور امیرالمومنین راه نرود مردم او را ببینند، یادشان بیاید. پیامبر کوشیده بود امیرالمومنین را به عنوان فرد اول بعد از خودش به مردم معرفی کند. این یاد کسی نیاید. از زمان معاویه قتل عثمان را به گردن امیرالمومنین گذاشت. خلیفه مظلوم ما را کشتند. حالا یا خود امیرالمومنین امر کرده. حداقل این است که قاتل هایش را پناه داده. پیغام داده بود که آقا قاتل های عثمان را بفرستید که ما قصاص کنیم. امیرالمومنین فرمودند که تو اول باید بیایی حکومت را بپذیری. بعد می آیی پیش قاضی، قاضی حکم می کند که چه کسی، چه کسی را کشته، چرا کشته. مثلا فرض کنید که چند نفر بودند؟ این چند نفر باید قصاص بشوند یا نشوند. طبق قانون عمل می کنیم. ول نمی کرد. خب از همانجا اینها لعن و صب امیرالمومنین را بنیاد گذاردند. چند سال؟ هشتاد سال. هشتاد سال. تا پایان دوران بنی امیه. فقط دوسال دوران حکومت عمربن عبدالعزیز قطع شد. جز بخشی، ببینید در نماز جمعه باید نام پیامبر برده بشود. بر پیامبر صلوات بفرستند. خب مثلا بعدش باید نام امام را برد. اینها جزء خطبه نماز جمعه لعن بر امیرالمومنین را قرار داده بودند. جزء خطبه واجب نماز جمعه بود. چکار باید کرد. هشتاد سال. ببینید خیلی است ها. گفته بود من می خواهم یک کاری بکنم که بچه ها بزرگ بشوند و پیر بشوند، بر این لعن و دشمنی از دنیا بروند. تقریبا سه نسل است. مردم دارند امیرالمومنین را... ببینیددر تمام عالم اسلام. دقت کنید. تمام عالم اسلام. هرجا نماز جمعه برقرار است، بخشی از خطبه نماز جمعه لعن و صب امیرالمومنین است. گفتند فقط یک شهر نپذیرفت. آن سیستان بود. سیستان یک سال طبق دستور حکومت عمل کرد بعد گفتند ما دیگر نمی گوییم. فقط. یک شهری هم در ایران بود که بعد از آن دوران چندین سال هم ادامه دادند. وقتی خاندان پیغمبر لعن و صب می شود، به عنوان واجب؛ کسی می رود از آنها مساله بپرسد؟ دیگر اینها را جمله می گویم. در حد جمله. آن دشمنی با خاندان پیغمبر را حضرت زین العابدین علیه السلام شکسته. معجزه دیگر. معجزه. شکسته. از عصر حضرت باقر و حضرت صادق که حالا کسانی در عالم اسلام هستند که خاندان پیغمبر را دوست دارند، دشمن نیستند، کسانی که خاندان پیغمبر را دوست دارند و دشمن نیستند، که نه همه، کسانی هستند که خاندان پیغمبر را دوست دارند و دشمن نیستند، اینها می آیند در خانه حضرت باقر علیه السلام. یک نفر. دو نفر. سه نفر، چهار نفر، پنج نفر، شش نفر. اینها بنیان گذاران مذهب ما هستند. بزرگان شاگردان حضرت باقر و حضرت صادق که صید شدند. اینها را دانه دانه صید کردند. نمونه اش را خیلی به سرعت عرض می کنم. یکی اش حشام بن حکم است. حشام بن حکم است. حشام بن حکم یک عالم طراز اول است. در زمانه عالم طراز اول در علم کلام است. یعنی علم عقاید. ایشان یک پسر شانزده هفده ساله است. اما خیلی با استعداد و این حرف هاست. عمویی دارد. عمویش ارادتمند به حضرت صادق علیه السلام است. عرض کرد که آقا من یک برادرزاده دارم و خیلی مثلا به قول بنده شیطان است و حرف بزن است و اشکال کن است و این حرف ها. اجازه می دهید من بیاورم خدمت شما؟ فرمودند بیاور. گفت که من می ترسم. عمو گفت. از چه می ترسی؟ می ترسید بیاید یک سوالی بکند من بمانم؟ دید عجب حرف بدی زده. گفت آقا من معذرت می خواهم. مثلا نفهمیدم یک چیزی گفتم. فردا برداشت آورد. او هم در اوج غرور. هرجایی رفته، پیش هر عالمی رفته، آن عالم در مقابل این درمانده. یک چیز فوق العاده ای بود. با بزرگان علمای اسلام مبارزه کرده، بحث کرده، غلبه کرده. آمد خدمت حضرت صادق علیه السلام. فرمودند که خب تو سوال می کنی یا من سوال کنم؟ آقا من سوال می کنم. سوال کرد، جواب داد، سوال کرد، جواب داد، سوال کرد، جواب داد. جواب داد. او می فهمید که این جواب است. بعد فرمودند که خب من سوال می کنم. سوال اول را کرد، ماند، سوال دوم را کرد ماند، سوال سوم را کرد ماند. تا حالا اتفاق نیفتاده کسی از من سوال کند من در بمانم یا من سوال کنم بتواند همه جواب های من را بدهد. من تا به حال همچین آدمی ندیدم. رفت. گفت آقا اجازه می دهید من باز هم خدمت تان برسم؟ فرمودند من فردا مثلا می خواهم به کجا بروم. مثلا ساعت چند می رسم به کجا. تو بیا آنجا همدیگر را ببینیم. آمد خدمت امام. مثلا سر چهارراه فلان. آمد. امام را دید. انقدر هیبت در دلش قرار گرفت که جرات حرف زدن پیدا نکرد. هی به خودش فشار می آورد یک چیزی بگویم. نمی توانم. نمی توانم. بابا من از کسی نمی ترسم. حالا ضمنی عرض کنم. ابوحنیفه بنا بود بیاید یک مجموعه سوالاتی از حضرت بپرسد که حضرت بماند. حالا آمده بود توی دربار منصور. منصور هم آنجا نشسته. منصور هم سر می برید. مثل آب خوردن. خب هیبت منصور اصلا من را نگرفت. هیبت امام من را گرفته. انقدر هیبت بود هیچ چیزی نتوانست بگوید. حضرت یک مدتی معطل شدند. بعد هم رفتند. نتوانست سوال کند دیگر. تمام شد. صید شد. عرض کردم یک عده ای را صید کردند. تک. تک. تک. تک. استعدادهای برجسته ای را صید کردند که اسلام از آنها به دست ما رسیده است. این نمازی که شما می خوانی، از تعلیماتی است که اینها گرفته اند. در کتاب هایشان نوشته اند و به دست ما رسیده است.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای