جلسه چهارشنبه 99/3/14
وقتی آدم می تواند یک وضوی تمام بگیرد، یک نماز تمام بخواند که یک شخصیت، یک شخصیت تمام داشته باشد. شخصیت تمام. وضو گرفتن آب ریختن به صورت و دست و اینها هست؛ اما نیست.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین المُنتَجَبین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین عَجَّل الله تَعَالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ مَخرَجَه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

این اولین جلسه ای ست که بعد از ماه رمضان ما دور هم جمع شده ایم. امیدواریم که این اجتماع مبارک باشد و مستدام. ما را هیچ روزی از در این خانه نرانند. یک بحثی را در گذشته ها عرض کردیم. در دعای وضو. به مناسبت دعای وضو. در دعای وضو می خوانیم اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ تَمَامَ الْوُضُوءِ وَتَمَامَ الصَّلاةِ، وَتَمامَ رِضْوَانِكَ. تَمَامَ الْوُضُوءِ وَتَمَامَ الصَّلاةِ، وَتَمامَ رِضْوَانِكَ وَالْجَنَّةَ. حالا به قسمت تمام وضو و تمام صلات و تمام رضوان کار داریم. ما وضو می گیریم اما نمی دانیم چه می توان گفت. و نماز هم می خوانیم اما نمی دانیم اسم این نماز را چه می شود گذاشت. درخواست یک وضوی تمام و یک نماز تمام و ثمره اش که تمام رضای خدا باشد، تمام رضوان. این مال آن وقتی ست که... یعنی وقتی آدم می تواند یک وضوی تمام بگیرد، یک نماز تمام بخواند که یک شخصیت، یک شخصیت تمام داشته باشد. شخصیت تمام. وضو گرفتن آب ریختن به صورت و دست و اینها هست؛ اما نیست. مثلا از حضرت مجتبی علیه السلام نقل می شود که ایشان وقتی می خواست وضو بگیرد رنگش می پرید. رنگش زرد می شد. آقا چرا رنگ زرد شده؟ من می خواهم به ملاقات خدا بروم. در وضوهای ما، اگر وضویمان را صحیح بگیریم که خب یک قدم بزرگ است، اگر وضوی صحیح بگیریم، اگر موهایمان خیلی بلند است، مسح سر را چجوری باید بکشیم که مسح صحیح باشد؟ اگر وضویی صحیح باشد خب یک قدم است. اما تا وضوی تمام یک شخصیت تمام لازم دارد. شخصیت تمام این است که از هیچ حادثه ای نمی ترسد. از هیچ حادثه ای نمی ترسد. ترس در وجودش نیست. ترس یک نقص دروجود آدم است. ترس یک نقص در وجود آدم است. بخل یک نقص در وجود آدم است. اگر انسان شخصیتش تمام شده باشد، از بخشش تمام اموالش، تمام اموالش، اینکه باز از حضرت مجتبی علیه السلام نقل می کنند که دو بار تمام دارایی های خودش را بخشید. بفرمایید که اگر ایشان تمام دارایی هایش را بخشیده باشد، حالا دقیق نمی دانیم که چجوری بوده، چجوری می شود، چجوری می شود؟ اگر تمام دارایی های خودش را بخشید، آن شب هم به راحتی دیشب سر بر بالین می گذارد. هیچ خیالی در هنگام خواب در خاطرش نیست. خب من امروز تمام مالم را بخشیدم. شب که خوابیم مدتی دارم فکر می کنم. من اگر یک تومان ببخشم دارم فکر می کنم. حالا. او اگر تمام مالش را بخشید شب هیچ فکری ندارد. مثل دیشب به راحتی می خوابد. هیچ خیال اضافه ای در خاطرش نیست. اگر به بزرگ ترین جنگ عالم هم رفته... امیرالمومنین فرمایش می فرمود که اگر همه عرب پشت به پشت هم بدهند و به مقابل من بیایند، من نمی ترسم. عقب نمی روم. عقب نمی نشینم. تمام ... فرض کنید یک نفر سرباز در این سو ایستاده. یک لشکر تمام هم آن طرف ایستاده. این آدم از یک لشکر تمام نمی ترسد. همانطور که اگر یک نفر سرباز در برابرش باشد نمی ترسد. این شخص تمام است. این که نمی ترسد. از هیچ حادثه ای نمی ترسد. از هیچ حادثه ای نمی ترسد. عالم در دستش باشد، می بخشد، هیچ خیالی نمی کند. اصلا خیال نمی کند که کاری کرده است. آن وقت آدم، آدم است. شهوت بر او غالب نیست. زیر پایش است. زیر پایش است. ثروت بر او غالب نیست. ثروتش زیر پایش است. مقام و منصب بر او غالب نیست. برایش تعیین کننده نیست. زیر پایش است. امروز که رئیس است، با فردا که رئیس نیست. آن دوستمان در وزارت خانه بود. وزیر استعفا کرده بود. شما یک وزیری که استعفا کرده را ندیده اید. دیروز وقتی وارد وزارت خانه می شد، ده نفر دور و برش بودند. هی از کنار هر کارمندی که عبور می کرد جلوی پایش بلند می شدند. حالا امروز هیچ کسی بلند نمی شود. هیچ کسی هم دور و برش نیست. خیلی ساده می آید. خودش هیچ چیزش نیست. مهم این است. خودش هیچ چیزش نیست. دیروز که ده نفر دور و برش بودند با امروز که هیچ کس دورش نیست [فرقی ندارد]. دیروز که ده نفر جلوی پایش بلند می شدند با امروز که هیچ کس جلوی پایش بلند نمی شود هیچ فرقی نمی کند. همانطور راحت است. راحت. اگر انسان شخصیتش تمام شود، ما را که نمی شود دید. اگر یک کسی ساختمان ما را ببیند، می بیند اوووه چند جا کوتاه است. چندجا در زمین فرو رفته. چند جا قدش کوتاه است. خیلی کوتاه است. حالا اگر یک ذره، مثلا یک ذره یک بخشی از شخصیتش یک قدی کشیده باشد، خیلی آدم خوبی است. یک بخشی از شخصیتش. حالا شما اینها را به صورت ستون های مختلف فرض کنید. مثلا یک ساختمان ساخته اند. یک بخشش دو طبق است. یک بخشش سه طبقه است. یک بخشش را اصلا نساخته اند. یک بخشش گود برداری شده. یک بخشش پنج طبقه است. شخصیت ما اینجوری است. حالا ما پنج طبقه نداریم. یعنی بخشی از شخصیت ما پنج طبقه باشد. آن شخیت آن آدم، همه اش... تا به جایی می رسد که شخصیت انقدر بلند است... شما هرچه نگاه می کنی نمی توانی ببینی سر این در آسمان به کجاست. نقل هایی درمورد ائمه علیهم السلام دارد. عرش و زیر عرش در منظر امام است. یعنی می شود گفت بالا عرش نشسته است. بر عرش و تمام زیر عرش [احاطه دارد]. عرش یعنی تمام کل ساختمان عالم. بر کل این ساختمان مشرف است. آن وقت ثمره اش این است. شما در زیارت نامه حضرت ابالفضل و زیارت نامه حضرت مسلم این را خوانده اید. نظیر هم است. این آدم هیچ جا کم نمی آورد. آدمی که شخصیتش تمام شده، هیچ جا کم نمی آورد. هیچ جا کم نمی آورد. طرح یک چنین چیزی برای ساختمان شما و بنده و همه هست. طرحش هست. اگر این طرح را عمل کنی شخصیت تو هم شخصیت تمام می شود. آقا شخصیت تمام خیلی خوب است. اگر بگردی، الان در عالم بگردی، نمی دانم ده نفر شخصیت تمام پیدا می شود؟ آن وقت یک چنین آدم هایی جلوی امام زمان چقدر کوچکی می کنند. یک چنین آدم هایی در برابر امام زمان. او دیگر چجوری است؟ او دیگر چجوری است؟ او چجوری است؟ مرحوم حکیم سبزواری یک تقسیمی می کند. شخصیت ناقص، مستکمل و کامل. کامل مستکمل و کامل. حالا. اینها همه مقدمه این است که اگر شخصیت شما کامل شود، وضوی کامل می گیری. نمازت را کامل می خوانی. تا نشده، نمی توانی بخوانی. نمی توانی بخوانی. نمی توانی نماز کامل بخوانی. ما یک دوستی داشتیم. خدا او را بیامرزد. برایش حادثه ای نظیر حادثه حضرت یوسف [اتفاق افتاده بود]. حالا با فاصله هایی که بین یک پیغمبر خدا و آدم معمولی هست. یک حادثه مثل حادثه حضرت یوسف برایش پیش آمده بود و او جدا مردانه، مردانه مقابله کرده بود. مثل اینکه حضرت یوسف فرار کرد، او هم از لحظه اول از آن حادثه فرار کرده بود. گفت آن روز من یک نماز خواندم. یک نماز ظهر. حالا نمی دانم دوتا ظهر و عصر؟ یادم نیست. یک نماز گفت. یک نماز خواندم. الله اکبر. نفهمیدم. نفهمیدم یعنی چه؟ ما وقتی نماز می خوانیم همه چیز را می فهمیم دیگر. هر کسی از کنارمان گذشت، هرکسی صحبت کرد، بلند صحبت کرد، نمی دانم خندید. هر حادثه ای در هول و هوش ما پیش می آید، می فهمیم. ایشان گفت من الله اکبر گفتم و دیگر نفهمیدم. تا سلام نماز را دادم. یک بار. یک بار. البته خودش می گفت که من آمدم این داستان را برای شما گفتم فکر می کنم بعدش آن نماز را از دست دادم. البته این حرف خوبی است. اگر شما حادثه های معنوی برایت پیش آمد، مثل چنین نمازی، چیزی نظیر این، نباید بگویی. نباید بگویی. اگر این را نمی گفت شاید درنمازهای بعد هم از این حادثه از چیزی بهره مند می شد. حالا در هرصورت. عرض می کنم که یک نماز درست خوانده بود. نماز تمام. یک دانه خوانده بود. آن هم بعد از آن حادثه بزرگ. یک لحظه معطل نشده بود. بعد که آن چیز پیش آمده بود، یک لحظه هم معطل نشده بود. گریخته بود. مثل حضرت یوسف علیه السلام که از در گریخت و رفت او هم گریخته بود. اگر کسی بخواهد یک عمر آنطوری نماز بخواند چکار باید کرده باشد؟ وقتی الله اکبر گفت دیگر نمی فهمیدی در دنیا چه خبر است. می شود؟ بله می شود. آدم هایش هستند؟ بله هستند. نماز تمام. وقتی شخصیت تمام شد، آدم وضوی تمام می گیرد. نماز تمام می خواند. و بعد عرض می کنم در ادامه دارد وَ تَمامَ رِضوانِک. خیلی است. وَ تَمامَ رِضوانِک. تمام رضای خدا را دید. به تمام رضای خدا رسید. خیلی است. اگر واقعا آدم هفتاد سال ریاضت بکشد برای اینکه به یک چنین جایی برسد می ارزد. مجانی. وقتی آن را به او دادند می فهمد مجانی به او دادند. رضای خدا را مجانی به او دادند. آن هفتاد سالی که او زجر کشیده، زجر کشیده، زجر کشیده، این در مقابل آن رضای خدا که به دست آورده، آن رضای خدا مجانی بوده. مجانی به او دادند. آن نماز تمامی که خوانده، مجانی به او دادند. می فهمد که مجانی دادند. ما فقط باید این حرف ها را بزنیم و حسرتش را داشته باشیم. گِل آن آدمی که هفتاد سال ریاضت بکشد تا به آنجا برسد با گل ما فرق دارد. حاج آقای حق شناس فرمودند در مدرسه فیضیه حجره داشتم. هرشب که می خواستم بخوابم، در را از پشت نمی بستم. چون می گفتم من امشب می میرم. انقدر حالم بد است که من امشب می میرم. اگر مردم و فردا آمدند خواستند جنازه من را ببرند، در را نشکنند. لازم نباشد در را بشکنند. در وقفی است دیگر. مدرسه وقفی است. این در وقفی را نشکنند. بتوانند باز کنند و بیایند جنازه من را ببرند. هر شب. بعد چه؟ او مخالفت هوای نفس خودش را بکند، آدم گاهی در مخالفت هوای نفس مثل اینکه دارد می میرد. در جنگ با هوا و هوس. گویی داری می میری. یک شعری در کتاب های درسی ما داشت. آن شاعر گفته بود خلق الله للحروب رجال. خدا یک مردانی را برای جنگ خلق کرده است. و رجالا لقصعة و تریدی.

السلام علیک یا ابا عبدالله وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ

می خواستیم به مناسبت از امام نام ببریم که از این مردان بود. مردان تمام. مردان تمام. هیچ جا کم نمی آورد. هیچ جا مضطرب نمی شد. مضطرب نمی شد. من اگر مضطربم برای نقصی است که در ساختمانم هست. یک جا در می مانم. در مقابل هوا و هوس خودم، شهوت خودم، غضب خودم، نمی دانم. این غرایز خودم. مال این است که کم دارم. کم دارم. آخر این شخصیت. سحر آمدند در خانه در زدند. آقای اشراقی آمد پشت در. برو ببینم. به تو کار نداریم. بگوخمینی بیاید. ایاشن هم یک عبا دوشش کرد. فرمودند که چون شب تاریک بود ایشان عبای داخل خانه را تنش کرد. نه عبای کوچه. آدم یک عبای مستعمل دارد که در خانه وقتی می خواهد نماز بخواند آن عبای مستعمل را بر دوشش می اندازد. ایشان نماز شبش را خوانده بود. حالا. آن عبای مستعمل را دوشش کرد و دم در آمد. من خمینی هستم. چه کار دارید؟ بفرمایید برویم. فرمود والله نترسیدم. حالا تمام ایران ترسیده بود. آن شب. اگر مطلع می شدند که چیست، همه ایران ترسیده بودند. فردا هم خون روی کف این خیابان ها ریخت. نمی دانیم دو هزار نفر کشتند. چقدر کشتند. والله نترسیدم. آن مامورینی که داشتند ایشان را می آوردند، آنها می ترسیدند.

السلام علیک یا ابا عبدالله. در دستگاه امام حسین هم یک مردانی بودند. یک مردانی بودند. مردان تمام. و هرچه جنگ سخت تر می شد، صورت امام بیشتر گل می انداخت. چند نفر از یاران ایشان هم از این سنخ آدم ها بودند که هرچه جنگ سخت تر می شد، بیشتر شاد می شدند. شب داشت با آن یکی شوخی می کرد. به نظرم بریر بود. او گفت آقا الان وقت شوخی نیست. گفت اتفاقا الان وقت شوخی است. فقط فاصله ما با بهشت این است که به این دشمن حمله کنیم و کشته شویم. چقدر طول می کشد؟ چقدر مانده؟ پنج ساعت مانده. پنج ساعت بعد ما در بهشتیم. البته حالا قاعدتا آرزوی او بهشت نبود. یک چیزهای بالاتر بود. وقتی افتاده بود در گودال می گویند ساعاتی مردم از ایشان غفلت کردند. ایشان آن ساعات را با خدای متعال مناجات می کرد. عرض می کرد آنچه که به دست آوردم که نمی دانیم چه به دست آورده بود، هیچ کس نمی داند ایشان آن لحظه ای که از بالای اسب به زمین افتاد و سرش را به خاک گذاشته بود و با خدا مناجات کرده بود، چه گیرش آمده بود؛ عرض کرده بود خدایا آنچه که به من مرحمت کردی همه را مجانی دادی. من هیچ به درگاه تو نیاوردم. ابالفضلم را تکه پاره دیدم. اما مال من نبود که. مال خودت بود بردی پیش خودت. بالا سر پسرم رفتم. قطعه قطعه بدنش را روی خاک [ دیدم]. نمی شد او را ببریم. گفتیم یک عبا بیاورند. یک تکه پارچه بیاورند. تکه پاره ها را روی آن بگذارند. مال من نبود. مال تو بود. به تو برگرداندم. و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.

در فرج و ظهور ولی ات تعجیل و تسهیل بفرما. رفتارو اعمال و اخلاق و زندگی ما را مطابق رضایت آن بزرگوار قرار بده. ما را یک لحظه و کمتر از یک لحظه به خودمان وامگذار. تا از ما راضی نشده ای، ما را از این دنیا نبر. از گناهان ما و گناهان گذشتگان ما درگذر. این نعمت بزرگ که مرحمتا در اختیار ما نهاده ای، رهبر بزرگوار انقلاب را از ما نگیر. عمرش را تا عصر ظهور حضرت مهدی مستدام بدار. نعمت وجودش را تا عصر سلطنت حضرت مهدی مستدام بدار. به ناسپاسی ما این نعمت را از ما نگیر. به همه ما عقل و تقوا مرحمت بفرما. عقل و تقوایی که به درد آخرت ما می خورد. به جاه محمد و آله.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای