شب سوم محرم 99/6/1
اما خب اگر آدم سنش کم باشد و حمد و سوره اش غلط باشد به زودی می تواند درست شود. خیلی طول نمی کشد. پس یک نماز تمام، یک وضوی تمام دو سه ساعت وقت می خواهد.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین عَجَّل الله تَعَالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ مَخرَجَه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

یک پیرمردی می آمد پیش بنده. اوایل جوانی بنده. ایشان حمد و سوره می خواند. سواد نداشت. پیرمرد هم بود. یعنی شاید هفتاد سالش بود. هی می خواند. هر روز می آمد می خواند. نمی شد. دیگر نمی دانم به چه دلیل ارتباط قطع شد. دو سه سال بعد یک مرتبه دیگر ایشان را دیدم. حالا به چه مناسبت من از ایشان درخواست کردم که حمد و سوره بخواند یا خودش خواست بخواند. دیدم عه حمد و سوره اش درست شده. اما خب اگر آدم سنش کم باشد و حمد و سوره اش غلط باشد به زودی می تواند درست شود. خیلی طول نمی کشد. پس یک نماز تمام، یک وضوی تمام دو سه ساعت وقت می خواهد. هر روز شما در هر وضویی که می گیری از خدا نماز تمام و وضوی تمام می خواهی. بعدش هم مرحله سوم را می گوید. وَ تَمامَ رِضوانِکَ. تمام رضای تو را درخواست می کنم. این حرف خیلی برزگی است. می خواهم عرض کنم که ما از پس آن وضوی تمام و نماز تمام برنمی آییم. این آن نیست که ما انجام می دهیم. باید برایش زحمت بکشیم. باید برایش زحمت بکشیم. ببینید حداقل نماز تمام این است که شما یک نماز بخوانی و هیچ چیزی از دنیا در خاطرت نگذرد. هیچ خاطره دنیوی نداشته باشی. همه اش نماز باشد. این می شود نماز تمام. حداقل تمام. حداقل تمام. یعنی اگر من یک همچین نمازی داشته باشم، این نماز تمامش قبول است. حداقل. خب حالا نماز تا اعلی علیین جا دارد. آن فرمایشاتی که از ائمه علیهم السلام عرض کردم. فرمودند که من شکرا عبادت می کنم. همه عبادتم برای شکر است. یا فرمودند که همه عبادت من از سر حب است. حبّ چه کسی؟ ببینید همه این بزرگان تراز اول دنیا، جهان، انبیاء و اولیآء هرکدام از اینها یک منظری دارند. این را دقت کنید. یک منظری دارند. آن که منظرش، منظر تام و تمام است، پیامبر است. حضرت نوح علیه الصلاه و السلام در پایان دوران هزار ساله رنج و زحمت و ریاضتی که در هدایت مردم کشیده، منظر ایشان مثل منظر پیامبر ما شده. اینها را قبلا یک وقتی عرض کرده ام. حالا هر پیامبری یک منظری دارد. یک آقایی که آدم زحمت کشیده ای بود گفت یک وقتی من با یکی از دوستان طلبه مان برای مسافرت رفته بودیم. این مال خیلی وقت پیش بود. آن وقتی که ایشان از دنیا رفت مثلا صد سالش بود. از وقت وفات ایشان تا حالا هم مثلا ده بیست سال گذشته. خیلی قدیم می شود. مثلا زمان قاجار. رفتیم پشت دروازه این شهر. ما را راه ندادند. ما را داخل شهر نپذیرفتند. ما دو نفر در بیابان پشت در این دروازه بودیم و ناگزیر شب آنجا ماندیم. در این سختی و غربت و ترس و خوفی که وجود داشت، [تجربه ای حاصل شد.] بیابان است دیگر؛ نه بیابان نزدیک های تهران که دیگر هیچ جنبنده ای وجود ندارد؛ آنجا همه چیز ممکن است. خطر دارد. دزد ممکن است. همه چیز ممکن است. در آن خطر و تنهایی و غربت و ترس، عرضم به حضورتان برای من رفیق بودن خدا، اسم یا رفیق برای من تجلی کرد. حالا چقدر؟ چه مدتی و بود اینها را نمی دانم. ببینید یا رفیق یکی از هزار اسم الهی است. حالا اگر بگوییم حضرت حق نود و نه اسم دارد، یکی از نود و نه تاست. او نود و نه تا اسم دارد. یک اسم اعظم دارد که اسم اعظمش الله است. اسم اعظم است. یک آدم هایی هستند از نوع خاتم انبیاء که تجلی الهی برای اینها در اسم اعظم است. از چه زمانی اینجوری است؟ از روز اول عمرش. تجلی اش برایش تجلی اعظم است. اسم اعظم تجلی کرده. عرض کردیم در احوالات حضرت نوح ببینید قرآن اوایل زندگی ایشان را فرموده، اواخر زندگی ایشان را هم فرموده. بعد از هزار سال، نهصد و پنجاه سالی که در میان قوم خودش تبلیغ کرده، فحش شنیده، سنگش زده اند، چکار کردند، چکار کردند، زجر کشید، آقا خیلی است. هزار سال زجر. بعد حالا برای ایشان تجلی اسم اعظم اتفاق می افتد. پس بنابراین باز هم فرق می کند. شما به سوی کریم نماز می خوانی. یعنی آن کسی که در برابر شما تجلی می کند و برای او نماز می خوانی کریم است. غفور است. رحیم است. یا الله است. چقدر فرق است؟ بی نهایت. بین اینجا و آنجا. بین این نام و آن نام. بین این نماز و آن نماز. تمام نماز. یک نماز تمام. نماز تمام آن وقتی است که وقتی شما نماز می خوانی خدای خودت را در برابر خودت حاضر و ناظر می بینی. حاضر و ناظر. می شود نماز تمام. حالا بین این نماز تمام مثلا یک روایاتی درمورد اسم اعظم داریم. می فرماید اسم اعظم هفتاد و سه حرف است. از این حرف ها مثلا چهارتایش را به حضرت ابراهیم داده اند. حالا من نمی فهمم یعنی چه ها. به حضرت آدم بیست و چهارتا از این حرف ها را داده اند. هرکسی به حساب خودش. حالا فرق اینها چیست؟ نمی دانیم یعنی چه؟ درهرصورت این، با این نام نماز می خواند. به سوی این نام نماز می خواند. اینها آرزویش هم برای ما هیهات است. آرزویش هم هیهات است. ما آرزو می کنیم که یک نماز بخوانیم و حواس مان در نماز جمع باشد. یک حمد و سوره که می خوانیم از اول حمد و سوره تا آخرش حواسمان در نماز باشد. یعنی خود حمد و سوره را حواس مان باشد. که این حداقل است. حداقل است. من در نماز، وقتی نماز می خوانم تمام حمد و سوره را می فهمم دارم چه می گویم. وقتی به رکوع می روم، گیج به رکوع نمی روم. حواسم پرت به رکوع نمی روم. با توجه به رکوع می روم. سبحان ربی العظیم را با توجه می گویم. حالا توجه ما چیست؟ معنای این ذکر را توجه می کنیم. این حداقل است. که متاسفانه ما چون چشم مان در اختیارمان نیست، چون زبان مان در اختیارمان نیست، چون گوش مان در اختیار نیست، خوردن مان در اختیار نیست، [همین حداقل را هم نداریم.] خوردن من در اختیار من است یعنی اگر غذا خوشمزه تر باشد، بیشتر نمی خورم. اگر غذا آب دوغ خیار باشد، تازه آب دوغ خیار هم... می گویند یک طلبه جوانی با مرحوم آخوند ملاحسین قلی هم غذا بود. غذا هم یک آب دوغ آبکی بود. آن جوان به خدمت ایشان عرض کرد که آقا این خیلی بی مزه است. مثلا یک کم ماست در آن بریزید. فرمود که مگر تو برای مزه غذا می خوری؟ من برای مزه غذا می خورم. پس خوردن من در اختیار من نیست. اگر خوردن در اختیار من نیست، خوابیدن... آقا خوابیدن در اختیار است؟ نگاه کردن در اختیار است؟ گوش کردن در اختیار است؟ حرف زدن در اختیار است؟ من کلماتم را می شمارم. من کلماتم را می شمارم. نه؟ خب نماز همین مقدار است دیگر. شما می خواهی صاحب اختیار ذهنت باشی. صاحب اختیار ذهن کسی است که صاحب اختیار چشمش است. کسی که صاحب اختیار زبانش است. کسی که صاحب اختیار شکمش است. و... اگر نیست، خب نیست. نیست، نیست. و بدی اش هم این است که من اصلا در فکرش هم نیستم. اصلا در فکرش هم نیستم. حالا اگر مثل بنده مثلا در فکرش هستی، اما اصلا هیچ همتی برای اینکه اختیار شکمت را داشته باشی، اختیار زبانت را داشته باشی، اختیار چشمت را داشته باشی، تصمیمش را نداری، عزمش را نداری، اگر عزمش را هم داشته باشی، اگر عزمش را هم داشته باشی، مغلوبی. من دلم می خواهد. اما مغلوبم. وقتی غذا بوی خوشی دارد، مزه خوشی دارد، مغلوبم. یک دوستانی یک وقتی می گفتند که ما مثلا تصمیم داریم که چهارده لقمه بخوریم. هر غذا را چهارده لقمه. خوب است. این یک درجه است. آن دوستان نقل می کردند که مرحوم آقای مطهری وقتی سر سفره می آمد، یک تکه نان انقدری جدا می کرد و این را جلویش می گذاشت. یعنی اندازه دارد. روی حساب می خورد. نه چون فلان کمتر و چون فلان... خب. اگر آدم یک ذره اینها را، یک ذره، یک ذره، یک ذره همت کند، یک مقداری از این چیزها به دست بیاورد، از این اختیارات، اختیار چشم، اختیار زبان، اختیار گوش، حالا من عرض می کنم در این دهه لااقل یک ذره مواظب چشم مان باشیم. اگر چشم شما به نامحرم نخورد، توفیق گریه کردن پیدا می کنید. البته چون قبلش نبوده، نه خیلی، اما همین امروز که من مراقب چشمم باشم، امشب بهتر ممکن است گریه کنم. این حداقل. من از کنار ماشین ها عبور می کنم، داخل ماشین ها را نگاه نمی کنم. ببینید چه لزومی دارد که من در ماشین پهلویی که دارد می رود و آمد از ما جلو زد یا از ما عقب ماند و من از او جلو زدم، داخل ماشین را نگاه کنم؟ چه لزومی دارد؟ اصطلاحا می گویند یک نگاه ما لا یعنی می شود. بی معنا. اگر ما لا یعنی در نگاه من نباشد، ما لا یعنی، یعنی به درد نخور. ما لا یعنی در حرفم نباشد، ما لا یعنی در گوشم نباشد، ما لا یعنی در غذایم نباشد، به اندازه لازم غذا می خورم. هرچه بود. آن هایی که [اهل مراقبت اند] همیشه از غذایشان مراقبت می کنند. حالا اگر یک وقت هم یک جا مهمان بودند و غذای بهتری بود خب می خورند برای اینکه شهرت پیدا می کند. من رفته ام یک جا مثلا غذا مرغ بوده و فقط نان خالی خوردم. خب این اسمش همه جا درمی رود. نه. [اینجور نباشد]. عادی. اما در خانه ام نه. یک وقتی بچه های مدرسه نمی دانم کجا بود که احتمالا دختران حضرت رهبر آنجا درس می خواندند. بنا بود به اردو بروند. هرکس هم غذای خودش را بیاورد. هرکس هم غذای خودش را آورده دیگر. معمولا هم ممکن است مادرها حتی یک ذره برای بچه هایشان چرب تر بگیرند. یک همچین جاهایی ما هم باشیم همین کار را می کنیم دیگر. در اردو یک غذای خوبی به بچه مان می دهیم. آن بچه هم بود. باز کرد دیدند نان است و سیب زمینی. همه تعجب کردند. یعنی چه؟ خب این غذاست دیگر. در خانه ما همچین چیزهایی است. استاد ما مرحوم علامه عسکری مهمان منزل ایشان بودند. مهمان منزل ها، داخل منزل. گفتند که حالا که ما مهمان بودیم و ایشان مهمان داشت، پلو عدس بود. همین. هیچ چیز دیگر نه. پلو و عدس. این غذای مهمان است. اگر اینجوری باشیم... به نظر من ما باید آرزوی آن را ... خب اگر یک همچین مراقبت هایی باشد، نماز آدم درست می شود. نماز از اینجا درست می شود. یک پیکره نماز بود که بارک الله به کسی که پیکره نمازش درست است. حمد و سوره اش درست است. وضویش درست است. غسلش درست است. رکوع و سجودش درست است. خب خوش به حالش. حداقل اقل را دارد. یعنی روز قیامت به او نمی گویند چرا نماز نخواندی. چون اگر وضوی من خراب باشد، به من می گویند چرا نماز نخواندی. بگذریم. می خواستیم یک چیزهای دیگر هم بگوییم.

دیشب دوتا مطلب را برایتان عرض کردم. حالا می خواهیم از رو بخوانیم. امام حسین علیه السلام یک وصیت نامه نوشته اند. وقتی می خواهند حرکت کنند. وقتی می خواهند حرکت کنند وصیت نامه نوشتند و به دست محمد حنفیه سپردند. حالا من سریع آن قسمت های اصلی اش را می خوانم. بِسمِ اللهِ الرَحمَن الرَّحیم. إنَّ الحُسَینِ بنِ عَلی (علیه السلام را من می گویم) یَشهَدُ أن لا إلهَ إلّا الله وَحدَهُ لا شَرِیکَ لَه وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُه (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم). هَذا ما أوصَی بِهِ الحُسَینَ بنِ عَلی إبنِ أبی طالِب لِأخیهِ مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِیة المَعرُوف. این وصیتی است که من برای خودم نوشتم و به دست محمدبن حنفیه معروف سپردم. وَلَدَ عَلی إبنِ أبی طالِب رَضِیَ الله عَنه. إنَّ الحُسَینَ بن عَلی یَشهَدُ أن لا إلهَ إلّا الله وَحدَهُ لا شَریکَ لَه وَ أنَّ مُحَمّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُه. عیب نداشت دوباره صلوات را بفرستید. (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم). جاءَ بِالحَقِّ مِن عِندَهُ وَ أنَّ الجَنَّة حَق وَ النّارَ حَق وَ أنَّ السّاعَةَ آتِیةٌ لارَیبَ فِیها. بهشت حق است. آتش حق است. روز قیامت خواهد آمد. شکی در آن نیست. وَ أنَّ اللهَ یُبعَثَ مَن فِی القُبُور. خدای متعال همه کسانی که در قبرها هستند را زنده می کند. وَ أنّی ایشان از شهر خودش بیرون آمده. می فرمایند که من خروج کرده ام. نه اینکه از شهر رفته ام بیرون. من خروج کردم. اگر یادتان باشد یک وقتی گفته بودیم. خَرَجَ مِنه. خَرَجَ إلَی. خَرَجَ عَلَی. این خَرَجَ عَلَی است. من خروج کرده ام بر حاکمیت عصر. حاکمیت و دولت یزید. اما إنّی لَم أخرِج أشَرَاً وَ لا بَطَرَاً وَ لا مُفسِداً وَ لا ظالِماً از سر هوا و حوس و به دنبال بازی و از سر یک نقشه که ظلم و ستمی در ذهن دارم و برای افساد در زمین نیامده ام. نه اینها نیست. وَ إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ النَّجاهِ وَ الإصلاحِ فِی امَّةِ جَدّی(صلی الله علیه و آله ) من برای وضع موجود خروج کرده ام. من بر وضع وجود و علیه وضع موجود خروج کرده ام. برای اینکه امت جدم را اصلاح کنم. أریدُ أن آمَرَ بِالمَعرُوف وَ أنهَی عَنِ المُنکَر من خروج کرده ام به امید اینکه، برای اینکه اراده داشته ام که امر به معروف و نهی از منکر کنم. وَ أسیرُ بِسیرَةِ جَدّی وَ سِیرَهِ أبِی می خواستم طبق روال و روشی که جدم و پدرم عمل می کرده، آنجوری عمل کنم. بعد یک چیزی دارد. وَ سیرَهِ الخُلَفاء الرّاشِدِینَ المَهدیین رَضِیَ الله عَنهُم. به سیره و روش خلفای راشدین. این اصطلاح خلفای راشدین آن زمان هنوز نبود. سیره خلفای راشدین، [نسبت دادن] اصطلاح خلفای راشدین [به خلفای بعد از پیامبر] مال سال های بعد است. پس این به آنها ربط ندارد. پیامبر دو دسته فرمایش فرموده. یک دسته فرموده که عَلَیکُم بِسُنَّتی وَ سُنَّتِ الخُلَفاءِ الرّاشِدِینَ المَهدِیین مِن بَعدی. که اینها چسبانده اند به آن آقایان. یک فرمایشاتی هم دارند که بعد از من یک کسانی بر مسند من می نشینند که صورت شان، صورت انسان است، اما واقعیت شان واقعیت حیوان است. اینها ظلم خواهند کرد. چه خواهند کرد. مثلا دین من را چکار خواهند کرد. دو دسته خلیفه برای خودش فرموده. الخلفاء الراشدین المهدیین و خلفای ظلم و جور. همانطور که قرآن دارد امام هدی و امام ضلالت. دوتا امام داریم. یک امام هایی، امام ضلالت اند. مثلا مثل فرعون و مثل و مثل. این را توجه کنید. بعد فرمود فَمَن قَبِلَنِی بِقَبُولِ الحَقّ فَاللهُ أولَی بِالحَقّ وَ مَن رَدَّ عَلَی هذا أصبِرُ حَتَّی یَقضِیَ الله بَینِی وَ بَینَ القَومِ بِالحَقّ وَ یَحکُمُ بَینِی وَ بَینَهُم بِالحَقّ وَ هُوَ خَیرُالحاکِمِین. می خواستیم آن تکه را عرض کنیم. خروج من برای امر به معروف و نهی از منکر. من رفته ام، دقت کنید؛ من رفته ام کشته بشوم؟ آمده ام بیرون که بروم شهید بشوم؟ نه. نتیجه کار من شهادت است. اما من نیامده ام شهید بشوم. آمده ام امر به معروف کنم. بچه های ما به میدان جنگ می رفتند. این با نیت اینکه روی مین برومو تکه تکه شوم می رفت؟ نه. من می خواهم دشمن را از کشورم بیرون کنم. من می خواهم اسلام را یاری کنم. خب یک وقت هم روی مین می رفت. برایتان عرض کرده ام. این پسری که در محل ما بود، مرتضی کیانی شب حمله بود. خب یک عده ای باید زودتر بروند که راه را پاک کنند. چون راه پر از مین است. قرعه انداختند و به نامش درآمد. مرتضی کیانی. قرعه انداختند به نامش درآمد. یک نفر آمد خرید. پنج هزارتومان می دهم این قرعه را بده به من. قرعه را داد به او. دومرتبه قرعه انداختند. به نامش درآمد. یک کس دیگر آمد قرعه را از این خرید. سه مرتبه قرعه انداختند. به نامش درآمد. گفت دیگر نمی فروشم. رفت و تکه و پاره اش را آوردند که ما اینجا از این مسجد تشییع کردیم. جسد تکه و پاره شده اش بود. ببینید من می خواهم بروم امر به معروف کنم. من می خواهم در امت جدم اصلاح کنم. این امت فاسد شده. دیشب یک وجهش را گفتم. یک کسی را به خلافت پذیرفتند. در سراسر عالم اسلام او را به خلافت پذیرفته اند. یزید را به خلافت پذیرفته اند. مردم مدینه همه با یزید بیعت کردند. ابن عباس پسرعمو بیعت کرده. همه بیعت کرده اند. فقط گفته می شود در مکه یک قاضی بود که او هم بیعت نکرده بود. چه است و که است نمی دانیم. یکی هم حضرت حسین است. حالا آن آدم خیلی [مطرح] نبود که نام و نشان داشته باشد. امام حسین به عنوان بزرگ ترین شخصیت. حالا اینکه ایشان وقتی در شهر خودش مدینه رد می شود مردم به ایشان سلام می کنند. در این حد. فرموده اند از روایاتی که اصحاب ائمه از ائمه مسائل دین شان را سوال می کردند، از امام حسین ده تا حدیث نداریم. یعنی درمدتی که ایشان امام است، ده سال. ده سال هم در دوران برادرش بعد از پدر. یعنی بیست سال است دارد در این شهر زندگی می کند. شاید فقط سه چهار بار آمده اند از ایشان مساله سوال کرده اند. کسی نمی شناسد. نوه پیغمبر است. خب سلام علیکم. همین مقدار. لذا وقتی ایشان از شهر مدینه خارج شده، کسی دنبالش نیامده. کسی به کمکش نیامده. همین خویشان خودش بودند. برادرش بوده. برادرهایش بودند. پسرعموها بودند. اینها بودند. ببینید در مدینه با بیعت نکردن ایشان و مخالفتش با دولت هیچ حادثه پیش نیامده. سال بعد مردم مدینه شورش کردند. به چه دلیل؟ به همان دلیلی که امام حسین رفته علیه یزید شورش کرده. به همان دلیلی که حضرت امام حسین علیه یزید قیام کرده، مردم مدینه هم به همان دلیل قیام کرده اند. این شهر قتل عام شد. حالا باز این هم ناقص است. بماند. ان شاء الله برای بعد.

السلام علیک یا ابا عبدالله وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ. اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.

امشب باید کجا رفت؟ روضه خوان ها رسم دارند امشب به خرابه شام می روند. این همه فاصله. ببینید اگر ما قبول کنیم که اهل بیت پیغمبر برای اربعین به کربلا آمده اند، این حادثه مال قبل از اربعین است. یعنی ده بیست روز فاصله شده. و بیشتر. بیشتر از ده بیست روز. لذا در ماه صفر، سوم چهارم به عنوان شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها قرار داده می شود. حالا چون شب سوم است به این مناسبت ما از نام مبارک ایشان بهره مند بشویم. ان شاء الله. شب خوابیده بود. حالا اصلا چطور خوابیده بود. آدمی که ممکن است در طول روز ده تا شلاق خورده باشد، گرسنگی کشیده باشد. تشنگی کشیده باشد، خسته باشد، از این راه درازی که آمده، خستگی باشد. مورخان معتبر قدیم گفتند روز اول ماه صفر اهل بیت به شام رسیدند. حالا ببینید روز اول با فاصله مثلا پانصد کیلومتر راه. با شتر طی کرده اند. سوار بر شتر. حالا از بالای شتر افتاده بر زمین. بدن لطمه خورده. شلاق خورده. خسته شده. تشنه بوده. گرسنه بوده. حالا شب چطور خوابیده؟ یک لحظه خوابش برده. این یک لحظه را در آغوش پدر بوده. هنوز مهربانی های پدر یادش نرفته بوده. آن روزها که روی زانوی پدرش مینشسته. پدر دست به سرش می کشیده. او را می بوسیده. مهربانی می کرده. با مهربانی. با گرمی. با نرمی با او سخن می گفته. عزیز بوده. عزیز بوده. در خانه پدری عزیز بوده. حالا همه چیز از دست رفته. و از همه چیزهایی که داشته بیشتر پدرش را از دست داده. حالا باز چطور شده؟ به چه دلیل از این خواب بیدار شده. یکهو دیده جا خالی است و پدری در کار نیست. یک خرابه تاریک. رها نکرد. من پدرم را می خواهم. قاعده بچه های کوچک اینجوری است دیگر. من پدرم را می خواهم. گریه. گریه. گریه. گریه اش هم انقدر سوزناک است که همه جمعیت اسیران را به گریه بیاورد. شد یک پارچه گریه. قابل کنترل هم نیست. هرچه هم با او صحبت می کنند که یک جوری نرمش کنند، آرامش کنند، نمی شود. حالا به گوش آن خبیث رسیده. او هرشب مست می خوابیده. امشب هم مست خوابیده. حالا این آدمی که مست است چطور از خواب بیدار می شود؟ در هرصورت در همان مستی گفته این بچه که گریه می کند چه می گوید؟ مثلا شاید گفته اند این پدرش را می خواهد. خب سر پدرش را برایش ببرید. سر پدر را گرفته در بغلش. پدر چه کسی ما را در این کودکی یتیم کرده. اولین بار هم که به صورت پدر نگاه می کند یک زخم خیلی سختی در پیشانی می بیند. این پیشانی شما را چه کسی شکسته؟ سرش به پایین افتاده. رگ های بریده پدرش را....

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای