شب یازدهم محرم 99/6/9
حضرت زین العابدین علیه السلام فرمود. امام فرمود ای پسر معاویه پیش از آن که تو به دنیا بیایی، پیغمبری و حکومت از آن پدر و نیاکان من بوده است. روز بدر و احد و احزاب پرچم رسول خدا در دست پدر من بود. و پدر و جد تو پرچم کافران را به دست داشتند.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین عَجَّل الله تَعَالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ مَخرَجَه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

عرض کردیم که حرکت حضرت حسین علیه السلام حرکت امر به معروف و نهی از منکر بود. نمی خواست حکومت یزید را بردارد و خود به جای یزید بنشیند. بنابراین حکومت یزید را برنداشت و بر جای یزید ننشست. نمی خواست حکومت یزید را بردارد و بر جای یزید بنشیند. به این نتیجه نرسید. اصلا نمی خواست. با دوجریان مقابله می کرد. یکی جریان اینکه یزید که فاسق ترین فرد آن روزگار است، حالا تقریبا، فاسق ترین فرد آن روزگار است، او بر جای پیغمبر نشسته و خلافت پیامبر برای چنین کسی بدعت و حرام است. می خواست این را به اهل عالم بفهماند که حکومت یزید، حکومت نامشروع است. عنوان، عنوان حکومت اسلامی است. او خلیفه رسول الله نامیده می شود. اگر یادتان باشد، عمربن حجاج فرمانده لشکر کوفه به سربازانش می گفت که لا ترتابوا فی قتل من مرق من الدین و خالف الامام. حضرت مسلم را به دارالاماره عبیدالله آوردند. ایشان آن روز را روزه گرفته بود. اما دیشب هم شام نخورده بود. تشنه بود. جنگیده بود. یک ساعت، دو ساعت جنگیده بود. از بدنش خون رفته بود. لبش پاره شده بود. خون جاری بود. تشنه شده بود. بعد از یکی دو ساعت جنگیدن تشنه شده بود. یک کوزه آب خنکی در کنار این دارالاماره بود. گفت یک ذره به من آب بدهید. یک مردی که نام آن هم مسلم بود، مسلم بن عمر باهلی، گفت که تو باید صبر کنی از حمیم جهنم بنوشی. شایسته نیستی از این آب خنک بنوشی. باید صبر کنی از حمیم جهنم بنوشی. حمیم جهنم چرک وخونی ست مذاب که به جهنمیان خورانده می شود. باید صبر کنی از آن بنوشی. تو لایق آن هستی. ایشان فرمود تو که هستی؟ گفت من کسی هستم که به امام زمان خودم وفادارم. به امام زمان خودم وفادارم. تو به مخالفت و جنگ با امام زمانت برخاسته ای. ببینید امام زمان. امام حسین  می خواست این را بشکند. می خواست این را بشکند. این را شکست. نه یزید را نابود کند. میخواست آن را بشکند. توانست. فرض ندارد که امام بخواهد نقشه و طرحی برای هدایت مردم اجرا کند و در آن طرح و نقشه اش شکست بخورد. امام حسین برای امر به معروف و نهی از منکر از جریان خلافت آمده است. نهی از منکر جریان خلافت. جریان خلافتی که بر مسند پیغمبر نشسته و همان قداست های پیغمبر را پیدا کرده. بلکه بالاتر. عرض کردیم خلفای گذشته می گفتند پیامبر این چیز را حلال کرده، من حرام می کنم. هرکس انجام بدهد سنگسار می کنم. هیچ کس هم جرئت نکرد مخالفت کند. حج را تغییر داد. حج را تغییر داد. مردم به تغییر او عمل کردند. پیامبر به حج آمده بود. به همان روال عصر جاهلیت. فعلا دست نزده بود. بنابراین از مسجد شجره وقتی نیت کرد، نیت حج کرد. در طول راه که دارد می آید، جبرئیل به محضر ایشان نازل شد و عرض کرد که باید نیتت را عوض کنی. نیت حج را به عمره عوض کنی. همه باید همین کار را بکنند. همه نیت را عوض کردند. مردم از مسجد شجره به نیت حج آمده بودند. در عصر جاهلیت رسم چنین بود که از مسجد شجره احرام حج می بستند. جبرئیل که نازل شد عرض کرد که شما باید نیت حج را به نیت عمره تبدیل کنید. عمره انجام بدهید بعد از احرام بیرون بیایید و بعد نیت حج کنید. حالا هم ماها همینجور عمل می کنیم. اول عمره انجام می دهیم. بعد از احرام عمره بیرون می آییم. حالا رسم اینجوری است که روز هشتم حاجی ها احرام حج می بندند و به عرفات می روند. حالا حج را انجام می دهند. آن وقت از مسجد شجره نیت حج می کردند. حج را انجام می دادند و عمره را هم ماه رجب انجام می دادند. در زمان خلیفه این دستور پیغمبر شکسته شد. ایشان دومرتبه دستور داد که حالا هرکس که از مسجد شجره می آید، نیت حج کند. عمره اش را هم ماه رجب بیاید. عین عصر جاهلیت. یک همچین جور تغییری. بدعتی. گفته و امر کرده و مردم مهم عمل کرده اند. به دستور خلیفه عمل کرده اند. دستور پیامبر را زیر پا گذاشتند. حالا امام حسین آمده. به جنگ هم نیامده. اصلا به جنگ نیامده. آمده فریاد بزند این دستگاه خلافت نامشروع است. این را توانست. به این کار موفق شد. به این کار موفق شد. البته چون جریان، جریان اجتماعی بود در طول زمان طول کشید. سال بعد هم بعد از جریان کربلا لشکر یزید از شام آمده و به دلیل اینکه مردم خلافت عزل کرده اند مردم مدینه را قتل عام کرده. همان رسمی که با امام حسین عمل کردند. اما بعدها دیگر نتوانستند. رفتند کعبه را خراب کردند. بعدها دیگر هیچ خلیفه ای در چنین جایگاهی نبود. خلیفه دیگر در جایگاه پیغمبر نبود. مرحله دوم این بود که خلیفه بر جایگاه خدایی نشسته است. بر جایگاه خدایی نشسته است. فرمایش امام این بود که عَلَی الإسلامِ السَّلام إذا بُلِیَتِ الاُمَّه بِراعٍ مِثلِ یَزید. اگر یک زمام داری مثل یزید بر مسند قدرت و حکومت نشسته باشد، بر مسند قدرت و حکومت اسلام نشسته باشد، از اسلام هیچ چیز نمی ماند. آمده بود این را بشکند. این هم دومین کاری بود که امام می خواست بکند و در توانست بکند. عرض کردیم که چون جریان، جریان احتماعی بود، یک روز و دو روز و دو ماه نمی شد. در طول چندین سال این اعتباری که مقام خلافت دارد شکسته شد. حالا می خواهیم یک چیزی عرض کنیم و آن این است. متاسفانه نتوانستم یادداشت بیاورم. میگویند وقتی که اسیران کربلا را به شام آوردند، در کاخ یزید کلاغ ها به صدا درآمدند. عرب صدای کلاغ را شوم می داند. این یک شعر گفت. گفت که نعب القراب و فقلت نح او لا تنح. کلاغ های اطراف قصر من صدا کرده اند. من به آنها گفتم می خواهید صدا بکنید، می خواهید صدا نکنید. می خواهید نوحه بکنید، میخواهید نکنید. فلقد قضیت من القرین دیونی. من توانستم طلبی که از این خاندان داشتم بگیرم. اینها در جنگ بدر پدربزرگ من را کشته بودند. عموی مادر من را کشته بودند. عموی مادربزرگ. عموی خودم را کشته بودند. سه یا شاید چهار نفر از بزرگان بنی امیه در جنگ بدر کشته شده بودند. فلقد قضیت من القرین من توانستم دیون خودم را از بدهکارم بگیرم. آنها خون اجداد من را ریختند. من هم خون این خانواده را ریختم. هجده نفر از این خانواده کشتم. کاملا توانستم دیونم را از اینها بگیرم. بعد گفت که لیت اشیاخی ببدر شهدوا. ای کاش آن بزرگان خاندان ما، پیرمردها، بزرگان و روسای خاندان ما که در جنگ بدر کشته شدند، بودند. لیت اشیاخی ببدر. آن مشایخ قوم ما، بزرگان قوم ما که در بدر کشته شدند، ای کاش بودند و می دیدند من چگونه خون آنها را تلافی کرد. لیت اشیاخی ببدر شهدوا. ای کاش بودند و می دیدند من چگونه خون شان را تلافی کردم. انتقام گرفتم. خب. بعد هم مجلس درست کرد. مجلس درست کرد و اسیران را با آن وضع بدی که داشتند به مجلس آورد. بزرگان شام را دعوت کرده و می خواهد قدرت خودش را نمایش بدهد. با صحبت هایی که در آن مجلس شد وحضرت زینب سلام الله علیها فرمایش فرمود، حضرت زین العابدین فرمایش فرمود، یزید رو به امام سجاد کرد و گفت پدر و جد تو می خواستند امیر باشند اما خدا آنها را کشت و خون شان را ریخت.  بعد گفت علی پدرت خویشاوندی را مراعات نکرد و حق من را نادیده گرفت و در سلطنت من با من به نزاع برخاست. خدا هم با او چنان کرد که دیدی. حرف هایی ست که [یزید] به حضرت زین العابدین علیه السلام فرمود. امام فرمود ای پسر معاویه پیش از آن که تو به دنیا بیایی، پیغمبری و حکومت از آن پدر و نیاکان من بوده است. روز بدر و احد و احزاب پرچم رسول خدا در دست پدر من بود. و پدر و جد تو پرچم کافران را به دست داشتند. بعد فرمود یزید اگر می دانستی چه کرده ای، با خودت چه کرده ای، به کوه ها می گریختی و بر ریگ ها می خفتی و بانگ و فریاد بر می داشتی. سر پدرم حسین فرزند علی و فاطمه که ودیعت رسول خدا بود بر در شهر شما آویخته شده است. آیا روز قیامت که مردمان جمع خواهند شد، تو خاری و پشیمانی نخواهی داشت؟ حضرت زین العابدین روز جمعه کار یزید را تمام کرد. آن روز به بعد یزید اظهار پشیمانی کرد و بر ابن زیاد لعنت کرد. ابن زیاد را لعنت کرد. گفت من این کارها را نکردم. من دستور نداده بودم. این زیاد کرده. خدا لعنتش کند. چون بنا بر این بود که زیاد برادر معاویه است و ابن زیاد هم پسر برادر معاویه است. پس خویشاوند است. [گفت] اگر او واقعا با ما خویشاوند بود با حضرت حسین اینجور نمی کرد. این کارها را او کرده. من نکردم. بعد اجازه داد که اهل بیت عزاداری کنند. در شهر شام عزاداری به پا کردند. و البته به سرعت آنها را از شام بیرون فرستاد. دیگر این بار اجازه نداد آنجور که با خواری و آزار و اذیت این سفر اسارت را طی کرده بودند، باشد. با نهایت احترام و کاملا در عزت و سلامت به شهر خودشان بازگرداند. کاملا از آنچه که بر سر خاندان پیغمبر آورده بود اظهار پشیمانی کرد. ابن زیاد، ابن زیاد در خونخواری کم نظیر بود. آن وقتی که بر جریان امام حسین پیروز شد گفت الحمدلله الذی اظهر الحق و اهله. حمد می کنم خدایی را که حق و اهل آن را پیروز گردانید. و نصر امیرالمومنین یزید بن معاویه و امیرالمومنین یزید بن معاویه را یاری کرد. و حزب او را. و قتل الکذاب ابن الکذاب الحسین بن علی. و کذاب پسر کذاب را کشت که حسین بن علی و شیعیان او باشند. کذاب ابن کذاب. حسین را کذاب ابن کذاب خواند. یزید را امیرالمومنین [خواند]. پیروز. امیرالمومنین پیروز. این را بعد از جریان کربلا گفت. حرف این زیاد است. اما فقط یک سال گذشت. سال بعد مردم مدینه شورش کرده بودند. اولین بار یزید به ابن زیاد دستور فرستاد که برو مردم مدینه را که شورش کرده اند آرام کن. آنها را قتل عام کن. بعد از جریان کربلا خیلی هم محترم شده بود. یزید از ابن زیاد بدش می آمد. وقتی که به خلافت رسید ابن زیاد حاکم بصره بود. می خواست او را از بصره هم بردارد. معاویه یک مشاوری به نام سرجون داشت که مسیحی بود. او آمد پیش یزید و گفت اگر الان معاویه زنده بود و یک دستوری به تو می داد، عمل می کردی یا نه؟ گفت بله که عمل می کردم. گفت اگر معاویه زنده بود این زیاد را حاکم کوفه می کرد. اور ا مامور جریان امام حسین می کرد. گفت باشه. پس بنابراین اضافه بر اینکه بر بصره حاکم است، حکومت کوفه را هم به ابن زیاد داد. ابن زیاد جریان کربلا را برای یزید حل کرد. بنابراین در دستگاه یزید خیلی معتبر و محترم شد. حالا سال بعد مردم مدینه شورش کردند. حالا این می خواهد عبید الله را برای خاموش کردن قیام مردم مدینه بفرستد. نامه نوشت. در جواب پیغام یزید [چیزی] گفت که خیلی حرف است. آنجا گفت امیرالمومنین یزید بن معاویه و کذاب ابن کذاب حسین بن علی. اینجا در جواب فرستاده یزید گفت لا اجمعهما للفاسق ابدا. من دو تا گناه را برای این فاسق به عهده نمی گیرم. همان یک گناهی که کردم برای من بس است. دیگر این گناه را نمی کنم که بروم شورش شهر مدینه را آرام کنم و آن شهر را قتل عام کنم و شهر را آرام کنم. آن گناه را کرده ام برایم بس است. لا اجمعهما للفاسق ابدا. عبارتی است از عبیدالله. یعنی پشیمانی عبیدالله را نشان می دهد. آنجا پشیمانی یزید را عرض کردیم و اینجا پشیمانی ابن زیاد را. عبیدالله فرمانده لشکر عمرسعد را خواست و گفت آن نامه ای که به تو داده بودم را بیاور. [نامه] داده بود و دستور داده بود که به کربلا برود و اگر به کربلا رفت و توانست مشکل جریان کربلا را حل کند، حکومت ری را به او خواهد داد. گفت آن نامه از بین رفت. گفت می خواهی بهانه ات برای پیرزن های شهر خودت کامل باشد؟ [بگویی] من تقصیری ندارم. من را به زور فرستاده بودند. دستوری برای من نیامده بوده؟ به این خاطر است که می گویی نامه از بین رفته. می خواهی برای پیرزن های شهرت برای حرکتت به سوی کربلا دلیل داشته باشی. نه. یا می آوری یا اگر نتوانستی پیدا کنی هیچ خبری از حکومت ری نیست. می گویند از دربار عبیدالله که بیرون می آمد می گفت در عالم هیچ کس مثل من ضرر نکرده است. هم پسر پیغمبر را کشتم هم به آن دنیایی که امیدوار بودم به آن برسم نرسیدم. در عالم هیچ کس به اندازه من ضرر نکرده است. یک سرباز از سربازان لشکر عمرسعد بود که به او می گفتند او حر را کشته. [می گفت] نه من حر را نکشتم. من فرض کنید فقط یک نیزه به اسب حر زدم. کسی جریان کربلا را به گردن نمی گرفت. نه یزید، نه عبیدالله نه عمرسعد و نه سربازان. یک پشیمانی بر کل دستگاه حکومت یزید حاکم شده بود. از همان جا به بعد این جریان ادامه یافته است. قدرت و اعتبار مقام خلافت که می توانست حلال پیغمبر را حرام کند، حرام پیغمبر را حلال کند، بر مسندی نشسته است که مسند خدایی است، حلال و حرام [تعیین می کند] و دستگاه خلافت جایگاه خدایی یافته است، این را از دست داد. دیگر هیچ خلیفه ای حلال و حرام نکرده است. یک نمونه نقل می کنند. می گویند در عصر عبدالملک، عبدالله بن زبیر در مکه ادعای خلافت کرده بود. بسیاری از شهرهای عالم اسلام از او اطاعت می کردند و او را خلیفه می دانستند. عالم اسلام دو قسم شده بود. مردم شام که از شام حرکت می کنند و می خواهند به حج بروند، اگر به حج می رفتند عبدالله بن زبیر از آنها بیعت می گرفت. بیعت به عنوان خلافت. بنابراین برای حکومت شام مشکل ایجاد شده بود. هرکس از شام به حج می رود از تحت حکومت ما بیرون می رود. مجبور است با عبدالله بن زبیر بیعت کند. گفتند که آقا یک خانه ای مثل خانه کعبه در شام ساختند. یک سنگی گذاشتند و گفتند این سنگ حجرالاسود. شما آن کارهایی که می خواهید در اعمال حج انجام بدهید، اینجا انجام بدهید. حج نروید. این. شاید اولین بار است شما دارید همچین چیزی می شنوید. خواستند حج را در همان شام انجام بدهند. اگر عصر خلفای قبل بود... ببینید هرچه خلیفه گفته بود، [مثلا] سه طلاق، پیغمبر گفته بود سه طلاق در یک مجلس نمی شود. خلیفه گفته بود می شود. شد. خلیفه گفته در سفر نماز دو رکعتی را چهار رکعت بخوانید. شده. مردم از آن به بعد به حج که می آمدند، خب حج مسافرت بود دیگر. مسکن و محل سکونت شان مدینه است. به مکه که می آیند باید نماز دو رکعتی بخوانند. آنجا هم که ده روز نمی مانند. دو روز اینجا هستند، سه روز آنجا. تمام می شود. باید نماز دو رکعتی بخوانند. خلیفه سوم چهار رکعت خواند. همه هم خواندند. عبدالله بن مسعود، مثلا بزرگ علمای عالم اسلام است. آن هم گفت که این کار خلاف است. خلاف روش و سنت پیغمبر است. اما او آمد به خلیفه عثمان اقتدا کرد و چهار رکعت خواند. فقط یک نفر مخالفت کرد که امیرالمومنین بود. و این مخالفتش را علنی کرد. کار نداریم. همه بدعت هایی که در ادوار گذشته عمل شده بود، بر جای ماند. اما هیچ خلیفه دیگری نتوانست. یعنی این مقدار اعتبار نداشت که بتواند یک بدعت تازه ای به بار بیاورد. چرا؟ چون خون امام حسین ریخته شده بود. آن خون اعتبار مقام خلافت را شکسته بود. خون امام حسین اعتبار مقام خلافت را شکسته بود. بر جای خدا نشسته بود، شکسته بود. بر جای پیغمبر نشسته بود. شکسته بود. بعد از این دوران که اعتبار مقام خلافت شکسته است، ائمه توانستند آن اسلام واقعی زمان پیغمبر را زنده کنند. این اثر بزرگ کار حضرت حسین است. دیگر هیچ خلیفه ای نتوانست دست در دین ببرد. ائمه توانستند یواش یواش آنچه که اینها در دین دست بردند، به هم بزنند و بشکنند. ضراره آمد خدمت امام صادق علیه السلام عرض کرد که آقا شما یک جور دیگر وضو می گیرید. چه کسی گفته وضوی شما درست است؟ از کجا می گویید؟ مردم سرشان را می شویند. در وضو پایشان را می شویند. همه عالم اینجوری است. همه مسلمان ها اینجوری اند. چه کسی گفته شما که سر و پا را مسح می کنید؟ فرمود که اولا که من این را از پدرم شنیدم. ایشان از پدرش شنیده. او از امیرالمومنین شنیده. او از پیغمبر شنیده. سند من به پیغمبر می رسد. گفت از کجا می گویید؟ بعد حضرت نوشته امیرالمومنین را آورد و نشان داد. این نوشته امیرالمومنین است. پیغمبر فرموده. ایشان نوشته. املای پیغمبر است. خط امیرالمومنین است. دستور درمورد وضو این است. درمورد ارث این است. درمورد حج این است. همه اش را پیغمبر فرموده امیرالمومنین نوشته. بعد هم که حضرت صادق برای وضو استدلال قرآنی کرد. فرموده که وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ. [آیه6 سوره مائده]. سر و پایتان را مسح کنید. نشویید. آن هم وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ. یک مقداری از سر را مسح کنید. نه همه سر را. دست را اینجوری به عنوان مسح نکشید. بِرُءُوسِكُمْ. دست بکشید. یک اندکی از سر، اندکی از پا. در قرآن ب دارد. این نشان می دهد که بخشی از پا و سر را باید مسح کنید. یواش یواش، یواش یواش یک اسلام صحیح در اختیار مردم قرار گرفت که اگر کسی می خواست اسلام صحیح را عمل کند، حالا می توانست. آن اسلامی که بر عالم اسلام حکومت می کند، اسلام خلفاست. اسلام پیغمبر این است که ما آورده ایم. بخش بعد صحبت مان هم دیگر دیر شده. وقت نیست.

امروز همه حوادث کربلا اتفاق افتاده است. همه حوادث امروز اتفاق افتاده است. اگر، اگر قاسم زیر دست و پای اسب ها رفته، امروز رفته. اگر، علی اکبر علیه السلام قطعه قطعه شده، امروز شده. اگر حضرت ابالفضل برای به دست آوردن آب به شریعه فرات رفته، امروز رفته. اگر نتوانسته برگردد، امروز نتوانسته برگردد. ببینید در جریان حضرت ابالفضل یک مساله بسیار مهم است. ببینید آن شهدای بزرگواران دیگر خداحافظی کردند و اجازه گرفتند. اما تنها کسی که خداحافظی نکرده حضرت ابالفضل است. چون رفته که برگردد. رفته که آب بیاورد. رفته برگردد. لذا با خانم ها خداحافظی نکرده. علی اکبر با خانم ها خداحافظی کرده. آنهای دیگر اجازه گرفتند. خداحافظی کردند و رفتند. اما عباس خداحافظی نکرده. رفته. امام حسین خداحافظی کرده. حضرت زینب به دنبالش دویده. برادر صبر کن. برادر صبر کن. مادرم یک وصیت کرده. وصیت مادرم را عمل کنم. خانم ها می گفتند مارا می گذاری و می روی. چطوری ما بعد از تو بمانیم. فرمود خدا هست. خدا از شما حمایت خواهد کرد. اذیت و آزار می بینید. اما عزت شما زیر دست و پا نخواهد رفت. شما همچنان عزیز خواهید ماند. زیر گلوی برادرش را بوسید. حضرت حسین حالا اگر از اسب پیاده شده بود، دومرتبه سوار اسب شد و تاخت و رفت. شاعر گفته بود که این چشم های من پر از اشک شده. دیگر نمی توانم تو را ببینم. ای کاش که اشک های چشم من خشک می شد که می توانستم آخرین لحظاتی که داری از من جدا می شوی، تو را ببینم. امام رفت غرق لشکر دشمن شد. دیشب هم عرض می کردم. طومار این لشکر را به هم پیچید. گفتند که شجاعت حضرت امیرالمومنین را به یاد آوردند. چون امیرالمومنین را در جنگ صفین دیده بودند که وقتی به میدان می آید چگونه لشکر دشمن را به هم می پیچد. حالا حضرت حسین آمده و می گویند شجاعت های امیرالمومنین یادشان رفت. اما بعد از اینکه آن تیر به قلب مبارکش اصابت کرد، به رو به زمین افتاد. اما کسی جرئت نمی کند جلو بیاید. هی عمرسعد می گوید بروید کارش را تمام کنید. خولی رفت جرئت نکرد و برگشت. مثلا سنان رفت. نتوانست. فقط شمر. مدتی طول کشید تا فرصت به شمر برسد. گفتند امتحان کنیم. ببینیم حسین زنده است یا کشته شده. چکار کنیم؟ به طرف خیمه های امام حسین برویم. می گویند امام دور و بر خودش را گشت و یک شمشیر شکسته، یک نیزه شکسته گیر آورد و به آن تکیه کرد و روی زانوها ایستاد. نمی توانست روی پا بایستد. روی زانوها ایستاد. فرمود تا من زنده ام به خیام حرم من نروید. به حرم حمله نکنید. اگر غیرت عربی دارید، اگر دین ندارید، غیرت عربی، به سوی امام برگشتند. حضرت زینب هم همینطور مواظب است که چه شد. بالای تل زینبیه را نگاه کرد ودید که لشکر به دور برادرش حجوم آورده. محاصره کردند. اما یک وقت دید که زمین کربلا می لرزد. هوا تیره و تار شده. خودش را به سرعت به برادرزاده رساند. برادرزاده چه شده؟ قیامت برپا می شود؟ فرمود پرده خیمه را کنار بزن. بالا بزن. دیدند یک سر به نیزه... فرمود بروید آماده اسیری بشوید. و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای