جلسه شب شهادت امام سجاد (ع) 1400/6/11
من فکر می کنم اگر در تاریخ هم می گشتیم، مثلش را هیچ گیر نمی آوردیم... من فکر می کنم هیچ گیر نمی آوردیم. ببینید سر ظهر ده هزار نفر دارند بر سر سفره ایشان غذا می خورند. ده هزار نفر. امروز. فردا، پس فردا، پس آن فردا. هیچ کار خوبی نبود که ایشان در آن نباشد. شرکت نکرده باشد.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

شماها اصلا نظیر این آقای بزرگواری که اسمش برده شد را ندیده بودید. اصلا. همه تان ها. اصلا نظیرش را ندیده بودید. من فکر می کنم اگر در تاریخ هم می گشتیم، مثلش را هیچ گیر نمی آوردیم... من فکر می کنم هیچ گیر نمی آوردیم. ببینید سر ظهر ده هزار نفر دارند بر سر سفره ایشان غذا می خورند. ده هزار نفر. امروز. فردا، پس فردا، پس آن فردا. هیچ کار خوبی نبود که ایشان در آن نباشد. شرکت نکرده باشد. انقلابی بود. درجه یک. خدمتگزار مردم بود، درجه یک. عرض کردم اصلا شماها نظیرش را ندیده اید. ما هم ندیده ایم. ما فقط ایشان را دیدیم. البته استاد ایشان که این راه ها را به او نشان داده بود، یک کمی شبیه بود. اما مثل اینکه ایشان چند برابر استادش هم خدمتگزار بود. چند برابر استادش که از اولیاء خدا بود و خدمتگزار مردم بود. ایشان شاید داشت چند برابر او خدمت می کرد. سر و جان. سر و جان فدای خدمت به مردم. ولایتی درجه یک. انقلابی درجه یک. اخلاق درجه یک. یکی از نعمت های خدا به ایشان، دقت کنید؛ یک فرشته در خانه شان بود. یک فرشته. یعنی خانمش یک فرشته بود. استادش به او گفته بود برو از نیشابور زن بگیر. ایشان هم رفته بود چندین ماه گشته بود و یک خانمی از نیشابور گرفته بود. این زن ممتاز درجه یک. یعنی واقعا زن یک چنین آدمی بود. شاید صد نفر تربیت کرده. صد نفر. نمی دانم. الان این دوست مان داشت می گفت بغداد، بغداد یک مقدار جمعیت زیادی از جوان ها ارادتمند ایشان بودند و از ایشان تربیت می گرفتند. من آن را نمی دانم. من می دانم برای عراق کمک می فرستاد. برای نجف، برای فقرای نجف. آنجا هم فوق العاده فقر هست. در عراق فوق العاده فقر هست. ایشان از ایران برای عراق چیز می فرستاد. مثلا فرض کنید چندتا گوسفند به عراق می رفت. مثلا پولش را می فرستادند که آنجا بخرند و بین فقرا تقسیم کنند. یک چیزی بود. عرض می کنم شماها نظیرش را ندیده اید. یک کسی انقدر. یک وقت از طرف مخابرات به خانه ایشان آمده بودند ببینند اینجا چه خبر است. لحظه ای تلفنش قطع نمی شود. لحظه ای. یعنی خانه های مراجع معمولا اینجوری است دیگر. مردم دائما دارند تلفن می کنند و مساله می پرسند. تلفن منزل ایشان مثل و هم تراز مراجع مشغول بود. شما اگر پای تلفن می نشستی ممکن بود یک ساعت طول بکشد تا بتوانی به ایشان متصل شوی. مثلا زن و شوهر صلح می داد. دعواهای خانوادگی. همه کار خوب. همه کار خوب. پایش می ایستاد. من عرض می کنم همان حرفی که عرض کردم. شماها نظیرش را ندیده اید. ما هم ندیده ایم. یک قم بود و حاج آقا مسلم. ما می گفتیم حاج آقا مسلم. بلکه بفرمایید یک ایران بود و حاج آقا مسلم. مرحوم آیت الله علوی که حضرت آقا ایشان را می شناسند، از بزرگان علمای شیعه و از اولیاء خدا بود. ایشان این هفته به سبزوار رفت. برای عیادت ایشان از قم به سبزوار رفت. مریض بود و بیمارستان بود. حالش سخت شده بود. ایشان بلند شد و برای عیادت ایشان به سبزوار رفت. هفته پیش، بعدش ایشان از دنیا رفت. باز ایشان دومرتبه بلند شد از قم رفت تا در تشییع ایشان شرکت کند. اینجور. من فکر نمی کنم دیگر در ایران اصلا نظیر [ایشان باشد]. یا هیچ جای دیگر. هیچ جای دیگر. نظیر ندارد. حالا ان شاء الله خدا با استادش و با این دوستانش که یک دوستان مثل خودش داشت، همه شان را با امیرالمومنین محشور کند. ان شاء الله. این یک حرف خوبی بود که می خواستم بزنم.

ببینید آنهایی که بعد از پیغمبر بر مسند قدرت نشستند، قدرت پیغمبر را می خواستند. در تاریخ اصطلاح داریم. می گفتند سلطانِ محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد. سلطان محمد. سلطان. یعنی حکومت. این را می خواستند. رسیدند. خب. رقیب شان کیست؟ خاندان پیغمبر. خاندان پیغمبر را کنار زدند دیگر. کاملا کنار زدند. خودشان بر مسند نشستند. همه قدرت را به دست گرفتند. می دانید فدک را بردند و خمس، خمس قلعه های خیبر که خمس فراوان داشت [همه را مصادره کردند]. دوتا قلعه مال حضرت زهرا بود. اموال دیگر یهودیان مال حضرت زهرا سلام الله علیها بود. سلام الله علیها. می دانید همه را مصادره کردند. دست خالی خالی شد. امیرالمومنین و خاندان پیغمبر را کنار زدند. کنار زدند. می خواستند یک کار دیگر هم بکنند که اینها را از اذهان مردم، از افکار مردم، از ارادت مردم دور کنند. دیگر کسی به این خاندان ارادت نورزد. اینها را نشناسد. نشناسد. ببینید امیرالمومنین در تمام هفته به بیابان می رفت. پیغمبر دوتا زمین موات را به ایشان داده بود. ایشان این زمین ها را نخلستان کرد. چه نخلستان هایی. بعد هم که نخلستان به بار آمد، اینها را وقف فقرا کرد. تولیتش امام حسن و امام حسین و بچه های اینها بودند. این بذل و بخشش هایی که گاهی از ائمه شنیده اید، حضرت زین العابدین علیه السلام، حضرت امام حسن علیه السلام که مضیف خانه داشت، قاعدتا از آن موقوفات بود. یک صلوات بفرستید. خاندان پیغمبر بر مسند قدرت ننشینند. کنار گذاشته شوند. از مسند قدرت کنار گذاشته شوند. بعد هم عرض کردم امیرالمومنین تمام هفته در آن باغ ها و نخلستان ها داشت نخل ها را درست می کرد. در شهر نبود که کسی برود از ایشان مساله بپرسد. امیرالمومنین که برای اینکه نخل بکارد و باغ درست کند نیست که. امیرالمومنین عالم بزرگ امت است. غیر از اینکه حکومت این امت به دست اوست، باید مشکلات علمی و دینی مردم را حل کند. کسی نیست. شماها نمی دانید. وقتی که امیرالمومنین را کنار زده بودند، مرجع تقلید عایشه بود و یک جوانی بود که وقتی پیامبر وفات کرد بیست و سه سالش بود. نامش زید بن ثابت بود. مردم به او مراجعه می کردند. باید از اینها بپرسند. بعدهم بزرگ علمای یهود، دقت کنید، بزرگ علمای یهود که اهل یمن بود و از یمن به مدینه آمده بود، ظاهرا اینجا مسلمان شده. خلیفه از ایشان درخواست کرد که اینجا بمان و مرجع تقلید شو. بزرگ علمای یهود. کعب الاحبار. ماها می گوییم کعب الاخبار. بزرگ علمای یهود یمن است. اینجا آمد و مرجع تقلید مردم شد. خلیفه از او مساله می پرسید. معارف دین را از او می پرسید. خلیفه معارف دینی از او می پرسید. یا مساله از او می پرسید. یکی دیگر هم بود که مسیحی بود. به نام تمیم داری. راهب مسیحی بود. ایشان هم از قدیم با خلیفه رفیق بود. او را هم نگاه داشتند. دقت کنید. سخنرانِ قبل از خطبه های نماز جمعه تمیم داری، راهب نصرانی بود. معارف دین را باید از کجا بگیری؟ از راهب نصرانی. اینها با اسلام و با تفسیر قرآن و با تاریخ اسلام و احکام اسلام چه کار کردند. با کم و زیادش باید مثلا ده شبانه روز صحبت کنیم که [اینها چه کردند]. کعب الاحبار و تمیم داری و یکی دیگر که داشتند به نام وهب بن منبه که اینها یا مسیحی بودند یا یهودی. اطلاعات شان از کتاب های مسیحی و یهودی بود. اطلاعات اینها. عالم یهودی بود دیگر. عالم مسیحی بود. اطلاعات و علمش از کتاب های مسیحیت بود. اینها را در عالم اسلام ترویج می کردند. یهودیت را در عالم اسلام ترویج می کردند. در مدینه در میان مردم، ببینید دقت کنید، راهب نصرانی سخنران قبل از نماز جمعه است. هر جمعه قبل از اینکه خلیفه نماز جمعه بخواند، چون خلیفه باید نماز جمعه بخواند دیگر؛ ایشان یک ساعت برای مردم صحبت می کرد. در زمان خلیفه بعدی دو ساعت صحبت می کرد. برای مردم چه می گفت؟ ببینید [ائمه را] از قدرت کنار گذاشتند. از مسند قدرت کنار گذاشتند. خودشان جای آنها را گرفتند. و سعی کردند از جامعه هم دور کنند. خاندان پیغمبر از جامعه دور است. عرض کردم امیرالمومنین تمام هفته در باغستان هاست و دارد باغ درست می کند. امیرالمومنین باغ درست می کند. هیچ کسی درمورد این خاندان سخن نگوید. سخن نگوید. ببینید وقتی امیرالمومنین به حکومت رسید، سال بیست و پنجم، بیست و ششم، ببخشید سی [است]. یک روزی مثلا بعد از نماز جمعه که جمعیت جمع است، در کناسه کوفه که یک میدانی بیرون شهر کوفه است و احتمالا نماز جمعه آنجا برپا می شده، از مردم سوال کرد چه کسی در روز غدیر خم بوده و شنیده پیغمبر چه گفته؟ تا آن روز کسی از حدیث غدیر سخنی نگفته بود. دهان ها بسته. اصلا کسی نفس نمی کشد. دو سه نفر از یاران پیغمبر در شهرستان ها بودند و برای مردم حرف می زدند. هرسه شان را به مرکز احضار کردند و گفتند اینجا بمانید و دهان تان هم بسته باشد. هیچ کسی اجازه ندارد حرف های پیغمبر را برای مردم بگوید. پیغمبر درمورد خاندان خودش و امیرالمومنین و دخترش و خاندان خودش و امیرالمومنین خیلی صحبت کرده. خیلی صحبت کرده. هزار جور صحبت کرده. از فضایل آنها. از توانایی های آنها. از علم آنها. هیچ کسی نباید از اینها حرف بزند. عرض کردم برای اولین بار بعد از پیغمبر، شاید در سال سی و ششم و سی هفتم، امیرالمومنین از مردم سوال می کند که چه کسی در غدیر خم بوده و از پیغمبر شنیده که ایشان چه گفت؟ یک نفر بلند شد، دو نفر بلند شد. می گویند تا سی نفر بلند شدند و گفتند که ما بودیم و شنیدیم که فرمود مَن کُنتُ مَولاه فَهذا عَلىٌّ مَولاه. اینها حدیث غدیر را گفتند. در طول این سی چهل سال، این برای اولین بار است که در عالم اسلام [از غدیر صحبت می شود.] ببینید پیامبر سال یازدهم از دنیا رفته. اینها بیست و پنج سال بر مسند قدرت نشسته بودند. ما می گوییم که امیرالمومنین بیست و پنج سال خانه نشین بود و اینها بر مسند قدرت بودند. [در این مدت] هیچ کس یک کلمه درمورد خاندان پیغمبر سخن نگفته. فضایل اینها اصلا گفته نشده. توانایی ها. علم و دانش شان. اصلا کسی صحبت نکرده. کوشیده اند خاندان پیغمبر فراموش شود. دقت کنید. کوشیده اند خاندان پیغمبر فراموش شود. در ادوار خلفای قبل از امیرالمومنین، سه نفر خلیفه قبلی، [اینطور بوده] تا حد تحدید به مرگ ها. اگر کسی حرف می زد به مرگ تحدید می شد. ابن عباس، عبدالله بن عباس، پسرعموی امیرالمومنین گاهی یک چیزهایی می گفت و یک چیزهایی از دهانش درمی آمد. به گوش خلیفه رسید، او تحدیدش کرد. خب. بعد از این خلفا هم نوبت به که رسیده؟ نوبت به بنی امیه. بنی امیه چه کسانی هستند؟ دشمن ترین دشمنان اسلام و بنی هاشم. پیغمبر، امیرالمومنین، همه بنی هاشم. دشمن بنی هاشم اند. دشمن خاندان پیغمبرند. گفته می شود در این دوره، یعنی دوره حکومت بنی امیه، در هفتاد هزار منبر نماز جمعه واجب بود که امام جمعه علی را لعنت کند. دشنام بدهد. واجب بود. یک کسی وقتی نماز خوانده بود و مثلا خطبه خوانده بود، یادش رفته بود. وسط راه منزل که داشت به منزل می رفت یادش آمد که من آنجا باید لعنت می کردم و نکردم. همانجا ایستاد. همانجا شروع کرد به لعنت کردن. در آنجا یک مسجد ساختند. مسجد لعن. دقت کنید. همه عالم اسلام، هفتاد هزار منبر. بنی امیه دشمن است. دشمن خاندان پیغمبر است. نمونه اش را کجا دیده ایم؟ کجا دیده ایم بگویید؟ دشمنی بنی امیه را کجا نسبت به خاندان پیغمبر دیدیم؟ یک نفر بگوید. بارک الله کربلا. هرچه بنی هاشم، تا بچه شش ماهه، تا بچه شش ماهه را کشتند. انقدر. می خواهند ریشه این خاندان را بکنند. امیرالمومنین در جنگ صفین  اجازه نمی داد بنی هاشم به میدان بروند.می گفت این نقشه دارد که بنی هاشم را تا نفر آخر بکشد. یک نفس کشی از بنی هاشم در عالم اسلام نماند. یک نفس کش. معاویه. گذشتگان می خواستند اسم شان نباشد. از خاندان پیغمبر اسمی نباشد. رسمی نباشد. حالا می گویند خودشان نباشند. این خاندان اصلا ریشه کن شود. نمونه اش را هم عرض کردیم. کربلا. اگر تمام بنی هاشم هم در کربلا بودند، تا نفر آخر را می کشتند. یک نفر نمی ماند. می دانید حضرت زین العابدین به معجزه زنده مانده. به معجزه. انقدر مریض بود که آنها می گفتند می میرد دیگر. خودش می میرد و راحت می شود. یک دلیل اینکه نکشتند این بود که حال ایشان بسیار بد بود. احتمالا ایشان اسهال خونی داشت. پس دولت بنی امیه از سال، دقت کنید؛ از سال چهلم بر مسند قدرت نشسته اند. گذشتگان فدک را گرفتند، اینها می خواهند جان [خاندان پیامبر] را بگیرند. خلیفه اموی می خواهد جان این خاندان را هم بگیرد. یک نفر زنده نماند. یک نفر بچه، بزرگ، زن، مرد از خاندان پیغمبر باقی نماند. کسی جرئت نمی کرد اسمش را علی بگذارد. علی ممنوع بود. اگر اسم کسی را علی میگذاشتند جانش در خطر بود. و عرض کردیم در برابر تمام عالم اسلام، در تمام عالم اسلام لعن و سب امیرالمومنین بر منابر [رایج بود]. در مدرسه به بچه ها درس داده می شود. بچه ها می روند قرآن یاد بگیرند. خانم ها می روند در کلاس درس قرآن یاد بگیرند. آنجا لعن و سب و دشمنی خاندان پیغمبر تعلیم داده می شود. حضرت زین العابدین علیه السلام می فرمایند. عبارت ایشان را هم اهل سنت نقل کرده اند و هم شیعه. دقت کنید. می فرمایند در مکه و مدینه، که مرکز دین داری است، مکه و مدینه مرکز دین مسلمان هاست، در مکه و مدینه بیست نفر آدم نیست که ما خانواده را دوست بدارد. انقدر دشمنی را نشر کردند. ترویج کردند. پول دادند. پول دادند. پول دادند. در مقابل فضایل امیرالمومنین فضایل عثمان و فضایل خلفا را [ساختند و نشر دادند]. نباشند. اصلا از این خاندان هیچ کس نباشد. کسی از آنها سخن نگوید. کسی از فضایل آنها سخن نگوید. در مقابل از فضایل خلفا. قاعدتا آیه أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ [214 شعراء] را شنیده اید. می گویند وقتی این نازل شد، پیغمبر فرستاد قوم و خویش ها را جمع کرد و با آنها صحبت کرد که من پیغمبر هستم و از طرف خدا آمده ام. من را کمک کنید که بتوانم. امیرالمومنین برخاست و هیچ کس برنخواست. این را ده جور دیگر حدیث جعل کردند و ساختند. اگر کسی یک ذره با تاریخ اسلام آشنا بود و زبان عربی بلد بود، می دید که در مقابل این حدیث که حدیث اصلی است، چند جور حدیث ساخته اند. پیغمبر قوم و خویش هایش را جمع کرده و دارد اسلام را به آنها می گوید و از آنها برای دعوت به اسلام و تبلیغ اسلام کمک می خواهد. هیچ کسی هم بلند نشده. فقط امیرالمومنین بلند شده. به آنها کار نداریم. در مقابل این حدیث اصلی شاید ده جور با کم و زیادش حدیث جعلی درست کرده اند. مقابل هر فضیلت امیرالمومنین، فضایلی برای دیگران جعل کرده اند. مثلا می گویند یک نفر از رفقای خودشان رفته مرهب را کشته. آن شخص از رفقای خودشان است. از حزب خودشان است. مثلا عمربن عبدود کار امیرالمومنین بود. کسی از پسش برنمی آمد. عمر به میدان آمده بود. شاید لباس بعضی هایشان هم از ترس نجس شده بود. او می گفت مگر شما نمی گویید اگر ما کشته شویم به بهشت می رویم و اگر بکشیم به بهشت می رویم؟ چرا نمی آیید؟ به بهشت بروید. کسی نفس نمی کشید. کسی نفس نمی کشید. جز امیرالمومنین. در مقابل همه فضایل امیرالمومنین برای دیگران فضیلت ساختند. برای دیگران ساختند. فراموش بشوند. خاندان پیغمبر فراموش بشوند. نباشند. یک نفر از این خاندان زنده نباشد. یک نفر از فضایل آنها سخن نگوید. عرض کردیم در تمام عالم اسلام هفتاد هشتاد سال لعن کردند. لعن و سب. یعنی دشنام دادند و از بدی گفتند و در برابر از فضایل عثمان و مظلومیت عثمان و ظالم بودن امیرالمومنین و اینها [گفتند]. حضرت زین العابدین که امشب شب شهادت شان است، فرمودند در مکه و مدینه که مرکز اسلام است، مرکز اسلام است دیگر؛ بیست نفر نیست که ما خانواده را دوست بدارد. بیست. ما بیست نفر رفیق نداریم که وقتی در کوچه به ما می رسد، با هم سلام و علیک کنیم. باز فرمایش دیگر حضرت زین العابدین علیه السلام است. میفرمایند که من نمی دانم باید با مردم چه کار کنیم؟ اگر از جدمان، از جدمان یعنی پیغمبر برای مردم نقل کنیم، اینها می خندند و مسخره می کنند. دقت می کنید؟ می خندند و مسخره می کنند. من نوه پیغمبرم. از جدم مطلب نقل می کنم، مسخره می کنند. مردم، مسلمان. وقتی فرمایش پیغمبر را نقل می کنم، مسخره می کنند و می خندند. اگر من برای مردم چیزی نگویم چه کار کنم؟ نمازش را غلط می خواند. روزه اش غلط است. توحیدش غلط است. قیامت و معادش غلط است. من می خواهم تصحیح کنم. مسخره ام می کنند. ما عرض می کنیم که حضرت زین العابدین یک معجزه بزرگ بوده. معجزه بزرگ بی نظیر. ایشان عالم اسلام را عوض کرده. زیر و رو کرده. حضرت زین العابدین عالم اسلام را زیر و رو کرده. یک جوان لاغر اندام. لاغر اندام. می گویند که وقتی نسیم می وزید بدن ایشان را حرکت می داد. انقدر لاغر و ناتوان بود. ایشان عالم اسلام را به هم ریخته. تمام نقشه های بنی امیه و معاویه را به هم زده. حالا ان شاء الله باز برایتان عرض میکنم. ان شاء الله. فعلا همین مقدار می دانیم که فرمود بیست نفر که ما را دوست بدارد در مکه و مدینه نیست. جاهای دیگر که هیچی. اگر ما از جدمان پیغمبر یک مساله ای را برای مردم نقل کنیم، پیغمبر فرمود اینجوری نماز بخوان، اینجوری روزه بگیر، اگر امثال این حرف ها را بگوییم ما را مسخره می کنند. من فرمایش پیغمبر را نقل می کنم. نوه پیغمبر هستم. می دانم. می خندند و مسخره می کنند. حضرت زین العابدین همه اینها را به هم ریخته و به هم زده. ان شاء الله فردا شب عرض می کنیم.

خدایا به حرمت حضرت زین العابدین، به آن همه قداست، پاکی و عبادت خالصانه ایشان امام زمان ما را به داد ما، به فریاد ما برسان. دشمنان اسلام و دشمنان کشور ما را خار و ذلیل بفرما. دین ودنیای ما را حفظ کن. دین و دنیای ما را، زن و بچه مان را، وابستگان مان را، خدایا خودت حفظ کن.

السلام علیک یا ابا عبدالله وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ. اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

چهل سال، سی و پنج سال گریه کرد. بر مصیبت هایی که در کربلا بر سر پدرش و عزیزانش آمده بود. گفتند آقا شما در گذشته شهید داشتید. فرمودند بله ما کشته داشتیم. در راه خدا کشته داشتن افتخار است. اسیر که نداشتیم. از خاندان پیغمبر کسی به اسارت نرفته بود. محترم ترین خاندان در عالم اسلام، خاندان پیغمبر است. همه اینها را به اسارت برده اند. همه خانواده را به اسارت برده اند. کسی حرف می زند، با شلاق جواب می دهند. با کعب نی جواب می دهند. در شهر کوفه زندان کردند. در زندان را دیوار کشیدند. اینها منتظر بودند که چه زمانی در راه باز میکنند و دانه دانه سر می برند. این نامرد به یزید نوشته بود که این زن و بچه را چه کار کنم؟ بکشم؟ او اجازه نداد، نکشتند. گفت به شام بفرستید. زن و بچه پیغمبر در زندان. چه می خورند؟ آب چجوری می خورند. اینجا هم باز تشنگی است؟ بابا اگر یک نصف استکان آب به علی اصغر می دادند علی اصغر زنده می ماند. یک کسی، یک مرد بزرگی، یک قهرمانی، یک پهلوانی، یک شجاعی مثل حضرت عباس به خاطر یک دانه مشک کوچک، مشک جنگی، از مشک های بزرگ نه، مشک جنگی برده بود، آب کرد و آورد. به خاطر این شهید شد. به خاطر یک مشک آب. وقتی داشت از بالای اسب زمین می خورد فریاد زد برادر، برادرت را دریاب. حضرت ابالفضل یک غصه در دلش مانده بود. همه بزرگان لشکر امام حسین این غصه را داشتند. غصه زن و بچه را داشتند که بعد از اینکه ماها کشته شدیم و کسی مدافع نداشتند، اینها با این زن و بچه چه کار می کنند؟ انقدر خشن. انقدر شمر صفت. عرض کردم. اینها با شلاق سخن می گفتند. با این بچه ها با کعب نی سخن می گفتند. گفتند بیست و چهارتا بچه خردسال همراه این کاروان بود. وقتی به مدینه برگشتند چهارتا بچه بود. شمر به خیمه حضرت زین العابدین آمد. این چرا زنده است؟ می خواست همانجا بکشد که حضرت زینب به مقابل رفتند. جان امامش را حفظ کرد. در دربار عبیدالله باز او برای حضرت زین العابدین نقشه و فرمان قتل داد. باز اینجا زینب گفت اگر می خواهید بکشید، اول باید من را بکشید. بعد از سی سال، چهل سال گریه کردن، می گویند بچه خردسال می دید، گریه می کرد. اسیر می دید، گریه می کرد. می دید دارند یک گوسفند سر می برند، گریه می کرد. ولا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای