جلسه چهارشنبه 96/1/2
فرمایش امیرالمومنین: قال علیه الصلاه و السلام إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ. اگر حلیم و بردبار نیستی، خودت را به حلم بزن. خودت را به حلم بزن. ادای حلم را نشان بده. ظاهرا به حلم عمل کن.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

در این حدیث هایی که ما در خدمت شان هستیم یک فرمایشی از امیرالمومنین است و یک فرمایش از حضرت صادق علیه السلام. مضمون و مطلبش مثل هم است و عبارت از یک قانون سخن می گوید. فرمایش امیرالمومنین: قال علیه الصلاه و السلام إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ. اگر حلیم و بردبار نیستی، خودت را به حلم بزن. خودت را به حلم بزن. ادای حلم را نشان بده. ظاهرا به حلم عمل کن. مثلا اگر یک آدم معمولی در مقابل یک رفتار قرار می گرفت، برخورد سخت می کرد. مثلا یک کسی بی حساب و بی دلیل به آدم بد گفته. آدم معمولی مثلا چهارتا می گذارد رویش و به آن کسی که بد گفته جواب می دهد. مثلا فرض کنید از پشت سر ماشین زد به ماشین شما. این پیاده می شود و یقه آدم را می گیرد و مثلا شق می زند در گوشش. این رفتار معمولی است. رفتاری که اینجا دستور می دهند این است که می گویند تو خیلی اوقاتت تلخ شد. چون بیخود و بدون حساب کتاب و همینطور داشت رانندگی می کرد و آمد و زد به شما. آدم اوقاتش تلخ می شود دیگر. عرض کردم آدم معمولی چه برخوردی می کند؟ فرض کنید از ماشینش پیاده می شود و این قفل هایی که روی فرمان می بندند برمی دارد و می زند روی کاپوت ماشین این. مثلا. این رفتار معمولی است. تو چکار کن؟ بلند می شوی می آیی پایین و قشنگ با او صحبت می کنی. بعد هم باز صحبت که می کنی می بینی این آدم نامربوطی است. باز حرف های نامربوط می زند. تو کار نامربوط نکن. کاری که می خواهی در مقابل او عکس العمل نشان بدهی، عکس العمل معقول صحیح مودب درست باشد. حالا این مثال بود. در زندگی آدم هزار جور برخورد می کند. می گویند اگر واقعا هم دلت می خواهد بروی بزنی سرش را بشکنی و دلت می خواهد بزنی ماشینش را خورد کنی، این کار را نکن. آدم حلیم و بردبار در مقابل رفتار نادرست مردم رفتار صحیح می کند. تو هم همان رفتار را بکن. ببینید واقعا اوقاتت تلخ شده. واقعا به هم ریختی. خب؟ می گویند حلیم و بردبار این نیست. حلیم و بردبار اصلا بی اختیار نمی شود. کاملا اختیار دارد. اختیار رفتار خودش را دارد. اختیار از دستش خارج نمی شود. تو نمی خواهی یک روزی آنجوری بشوی؟ باید این را تمرین کنی. خب؟ بعد هم قانون را می فرمایند. فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ زیرا کم اتفاق می افتد که کسی خودش را شبیه به یک قومی بکند [و شبیه آنها نشود]. حالا اینجا صحبت حلیم است. حالا مثلا این را در شجاعت هم می شود بگویی. در سخاوت هم می شود بگویی. در تواضع هم می شود بگویی. من واقعا خودم را از همه برتر می دانم. خب چکار کنیم؟ راه حل دارد؟ می گوید آقا تو خودت را به شکل قومی که متواضع اند، خودشان را از دیگران کمتر می دانند، به شکل آنها دربیاور. آنها چکار می کنند؟ در مقابل مردم کوچکی می کنند. در مقابل مردم تواضع می کنند. در مقابل مردم مثلا هیچ وقت خودش را جلو نمی اندازد. حتی جایگاهی که واقعا هست را هم نمی گیرد. می رود یک جایگاه کمتر و کوچکتری از آنچه که خودش شایسته آن است را می گیرد. آدم متواضع هیچ وقت خودش را جلو پرتاب نمی کند که مردم او را بشناسند و مردم برای او کف بزنند و مردم برای او صلوات بفرستند. اینجوری. من خودم را از همه برتر می دانم. اما عملا کاری می کنم که افراد متواضع آن کار را می کنند. همین هایی که عرض کردیم. مثلا جلوی پای همه بلند می شود. او به همه سلام می کند و پیش سلام می شود. هیچ وقت جایی که شایسته او در یک مجلس است نمی نشیند. جای کمتر و کوچکتر می نشیند. این نمونه هایی است که مثلا درمورد تواضع گفته اند. اگر کسی این کارها را بکند، متواضع می شود. قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ کم می شود که کسی خودش را به یک قومی [شبیه کند] حالا قومی که اینجا می گوییم متواضع است. قومی که می گوییم حلیم و بردبار است. قومی که می گوییم مثلا شجاع است. اگر کسی خودش را به شجاعان شبیه بسازد. شبیه بشود. رفتاری شبیه شجاعان انجام بدهد. کم می شود که کسی این کار را بکند مگر اینکه از آنها می شود. نمونه اش را داریم. می گویند اگر شما از چیزی می ترسید، خودت را در آن چیز بینداز. نه بی عقلی ها. مثلا آدم از آب می ترسد. اگر از آب می ترسی، خودت را در آب بینداز. چهار بار این کار را می کنی و ترست می ریزد. گفتم کار عاقلانه ها. در فرض عاقلانه اش. آدم که بترسد، مثلا فرض کن از آب یک متر و نیمی هم می ترسد. نه. خودت را بینداز در آب یک متر و نیمی. این ترست می ریزد. مثلا از شیرجه می ترسی. این کار را بکن. دو بار، سه بار، چهار بار، ترست می ریزد. قانونش است. فرمود قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ. کم است که یک کسی خودش را به یک قومی [شبیه کند]، حالا قومی که عرض کردیم مثلا شجاعان، متواضعان، حلیمان و امثال اینها؛ انجام بدهد و خودش را شبیه یک قومی بکند مگر اینکه مثل آنها خواهد شد. این به عنوان قانون. نظیر این را حضرت صادق علیه السلام فرمودند. فرمودند کَفَى بِالْحِلْمِ نَاصِراً. حلم و بردباری برای اینکه تو را یاری کند و کسانی را به یاری تو بیاورد کافی است. خب؟ این یک قانون. بعد [مطلبی] شبیه به آن فرمود. قالَ إن لَم تَكُن حَليما فَتَحَلَّم اگر تو حلیم نیستی، خودت را به حلم بزن. یعنی رفتار آنها را انجام بده. تو هم حلیم خواهی شد. حالا اینجا مثال مان حلیم است. حلیم خواهی شد. مثال شجاعت را بزنید. اگر خودت را به شجاعت بزنی، ولو دلت خیلی می لرزد و می ترسی، خب؟ برای اولین بار که می خواهی در آب شیرجه بروی خیلی دلت می ترسد و می لرزی. این کار را انجام بده. به زودی تو هم شجاعت [پیدا می کنی.]. حالا شیرجه مثال است. همه نمونه های دیگر [شجاعت]. دوستان ما می گفتند آن زمان های جنگ گاهی یک دسته هایی می آمدند که اوایل خیلی می ترسیدند. حالا چیزهایی گفتند که من نمی خواهم عرض کنم. اما یک هفته، دو هفته، سه هفته [بعد] عادت می کرد. زیر خمپاره و سرصداهای توپخانه و این حرف ها خوابش می برد. اول مثلا شب تا صبح بیدار می ماند. نمی دانم. صدتا بلا سرش می آمد. اما یواش یواش. قانونش است. اگر کسی کاری که یک قومی و یک دسته آدم هایی انجام می دهند، انجام دهد، شبیه به آنها می شود. از نظر عمل شبیه آنها می شود. از آنها خواهد شد. این یک قانون. هفته های گذشته که به مناسبت عید هم عرض کردیم که عید آن روزی است که آدم هیچ گناهی نمی کند. می خواهیم این را عرض کنیم. عید آن روزی است که آدم هیچ گناهی نکرده. پاک مانده. از صبح تا شام بر او گذشته و همه رفتارها و زندگی اش را کرده. نه اینکه زندگی اش را نکرده و در را روی خودش بسته. گرچه آدم در را هم روی خودش ببندد، شیطان رهایش نمی کند. حتی فرمودند که اگر آدم تنها باشد، شیطان بدتر به سراغ آدم می آید. این را توجه داشته باشید. خب؟ من می کوشم یک روز زندگی ام را بکنم، اما گناه نکنم. فرمودند یک همچین روزی برای شما روز عید است. خب؟ یعنی از نظر ظاهر، ببینید باز می خواهم طبق همین قانون بگویم. از نظر ظاهر شما پاک دامن بوده اید. نه چشم تان خطایی کرد. نه گوش تان خظایی کرد. نه دست تان خطایی کرد. کاملا کوشیدید پاک بمانید. این شد یک پاکی ظاهری. اگر کسی این را ادامه بدهد، این پاکی از ظاهرش به باطنش می رود. حرف این است. آنجا گفتند که شما ظاهرا خودت را و رفتارت را مثل شخص حلیم و بردبار قرار بده. تو حلیم و بردبار خواهی شد. رفتارت را مثل شخص متواضع قرار بده. در رفتار متواضع باش. واقعا متواضع می شوی. در رفتار، رفتار شجاعانه داشته باش. واقعا شجاع می شوی. حالا اینجا هم می خواهیم همین را عرض کنیم. اگر رفتار، رفتار پاک [باشد]. اگر آدم رفتار پاک داشته باشد، آن پاکی به جانش نفوذ می کند. قانون. همه کوششی هم که دین دارد و بزرگان گفته اند و می کوشند شاگردانشان را اینجوری تربیت کنند، به همین دلیل است. می داند اگر این شخص بکوشد و در اوایل حتی برای رفتار عادی اش هم زورش نمی رسد پاک باشد. بکوش. دنبال کن. اگر شکست خوردی رها نکن. اگر صدبار و هزار بار هم شکست خوردی، در پاک دامنی ظاهری، یعنی در پاکی چشم و گوش و زبان و دست و بدن و کل ظاهر آدم، اگر در پاکی اینها هم شکست خوردی، رها نکن. دنبال کن. یواش یواش این پاکی همه اعضا و جوارح شما را خواهد گرفت. اگر پاکدامنی همه اعضا و جوارح شما را گرفت، سرانجام این پاکی به جان آدم می رسد. معمولا وقتی آقایان عدالت را معنا می کنند، اینجا هم یک روز حاج آقای کریمی فرمودند؛ در اینکه عدالت چیست می فرمایند یک ملکه ای است. یعنی یک صفت شده. عدالت یک صفت است. این صفت یک صفتی است که انقدر قدرتمند است که جلوی من را از هر گناه کبیره ای می گیرد. جلوی گناه صغیره را هم می گیرد. آدم تکرار نمی کند. اگر یک وقت هم یک صغیره ای اتفاق افتاد، دیگر تکرار نمی کند. آن صغیره را توبه می کند. مثلا. حالا. ببینید یک صفت و یک حالت نفسانی است. این در اثر چیست؟ در اثر تکرار همین پاکدامنی است که الان تبدیل به باطن شده. به باطنش رفته. اگر این رفتار کاملا دقیق و مواظب [نسبت] به چشم و گوش و زبان و دست و همه اش داشته باشد، بتواند اینها را در رفتار کنترل کند، در طول زمان، نه یک روز؛ در طول زمان تبدیل به ملکه می شود. ملکه اصطلاح زبان عربی است. در اخلاق یک همچین اصطلاحی هست. ما می گوییم که یک صفت است. یک حالت باطنی آدم. دیگر دستش به طرف گناه نمی رود. اوایلش دست و همه جانش به سوی گناه حمله می کرد. باید خودش را به صدتا دلیلی حفظ کند و نگهداری کند. مثلا فرض کن هی جهنم را به یاد بیاورد. نمی دانم. دستورات الهی را به یاد بیاورد. نمی دانم. مثلا پای یک موعظه بنشیند که آنها یادآوری کنند. اوایلش آدم خیلی به زور و زحمت می تواند خودش را کنترل کند. در طول زمان یواش یواش نفس و روح آدم شکل می گیرد. آن اول، شکلش شکل یک گرگی است که به هر صیدی می رسد، می خواهد حمله کند. بعد یواش یواش این گرگ تبدیل به بره می شود. آن حالت حمله به سوی گناه را از دست می ردهد. آرامش پیدا می کند. در طول زمان قدرت کنترل پیدا می کند. این همیشگی است. می خواهیم عرض کنیم که اگر کسی روزش را مواظبت کند که آن روز برایش روز عید می شود، اگر این حالت ظاهری به حالت نفسانی تبدیل شد، که این به حالت نفسانی تبدیل شدن در اثر تکرار و مداومت می شود. در اثر تکرار و مداومت. ببینید یک کسانی هستند. مثلا. حالا معمولا مثال بد ما سیگار کشیدن بود. خب یک بار سیگار می کشد. با یک بار سیگار اعتیاد پیدا نمی کند. اما اگر شد صدبار، اعتیاد می شود. یعنی تبدیل می شود به یک صفت. اصطلاح دیگرش که عرض کردم چه بود؟ ملکه. تکرار تبدیل می شود به ملکه. یک حالت روحی باطنی نفسانی. حالا این همیشه هست. خب؟ اگر ظاهر آدم پاک شد این پاکی به جانش نفوذ می کند. جان آدم پاک می شود. فرمودند اگر ظاهرت یک روز پاک شود، آن روز برای تو عید است. به همین دلیل آن عید به باطن آدم می رود. اگر گناه نکردن تکرار شد، بر گناه نکردن مداومت شد، آن پاکی ظاهری به پاکی باطنی آدم تبدیل می شود. اگر باطن آدم از همه گناهان پاک شد، آن عید به باطن آدم می رود. حرفی بود که هفته گذشته عرض کردیم. حالا این را به این دلیل می خواستیم عرض کنیم که در مثال حلم فرمودند اگر تو حلیم نیستی، خودت را به حلم بزن و کم است که کسی کاری را مداومت کند مگر اینکه آنجوری می شود. می خواهیم عرض کنیم که آن هفته هم همه حرف ما این بود که برای یک آدم هایی عید همیشگی هست. آنهایی که اطاعت از خدا و فرمانبری از خدا و ترک گناه وترک کامل گناه برایشان صفت شده است. دیگر زحمت ندارد. ببینید زحمت ندارد. آن زحمت مال اولش بود. اولش پایداری کرد. به دلیل عقلی. ببینید هیچ دلیل باطنی نداشت. باطنش و دلش آن گناه را می خواهست. اولش اینجوری است دیگری. باطنش و دلش آن گناه را می خواست. اما خودداری کرد. به چه دلیلی؟ به دلیل اینکه خدایی هست. حسابی هست. کتابی هست. قیامتی هست. این گناه خوشبختی نمی آورد. آدم فکر می کند که خوشی و شادمانی و لذت است. نه. این مثل قرصی است که باطنش تلخ است. برای ظاهرش یک پوسته شیرینی می گذارند که وقتی شما قرص را در دهانت گذاشتی، تلخی آن اصلی را احساس نکنی. تا اینکه از گلو پایین برود. گناه یک همچین جوری است. اگر یک لذتی هم داشته باشد، یک لذت دروغین ظاهری است که با اندکی... مثالش را هم برایتان عرض کردیم. آدمی که غذا می خورد و فرض کنید که خیلی هم گرسنه است و غذا هم خیلی خوشمزه است، لقمه اول برایش خوشمزه تر است. لقمه دوم کمتر است. لقمه سوم کمتر است. دیگر به اواخر غذا که می رسد، مثلا بیست تا لقمه شده، آن دیگر لذت بخش نیست. آن شیرینی و خوشمزگی که اول غذا وجود داشت، حالا وجود ندارد. اینجور. تمام می شود. یک لذت دروغین است. یک شیرینی دروغین است که شیطان در کام آدم ایجاد می کند برای اینکه آدم را صید کند. حالا. اینجوری است. من در مقابل این شیرینی اولیه که مثلا یک بار احساس کردم... این را مکرر عرض کردیم. خوش به حال آن کسی که مزه گناهی را نچشیده باشد. اگر کسی مزه گناهی را نچشیده باشد، خیلی خوشبخت تر است. یک مزه هایی را در بهشت خواهد چشید که ثمره نچشیدن مزه گناه است. خب؟ می خواستیم این را عرض کنیم که اگر کسی گناه نکردن را مداومت کند. حرف این است. مداومت کند. دهانش به فحش باز نشده. نمی شود. گوشش به غیبت سپرده نمی شود. و چشمش دنبال گناه نمی گردد. و... امثال اینها. تکرار آن پاکدامنی و پاکی ظاهری و مداومت بر آن تبدیل به پاکی باطنی می شود. آن پاکی ظاهری که عید است، این عید هم می شود عید باطنی. یک کسانی هستند که بهشت شان از همین عالم شروع می شود. ما آن را از دست می دهیم. یک گناه می کنیم و آن عید باطنی همیشگی را از دست می دهیم. او دیگر همیشه برایش عید است. این همیشه مهم است. آن که هیچ گناه نکند و این گناه نکردن، به جانش نفوذ کند یک شادمانی همیشگی برایش خواهد آمد. حالا هرکسی ترازو می گذارد و می کشد. می بیند که یک لحظه، شادمانی یک لحظه، شادمانی دو روز بهتر است یا شادمانی همیشگی. لذا یک فرمایشی دارد که این هم یک مقدار سخت است. فرمایش حضرت ابراهیم است. یعنی قرآن درمورد حضرت ابراهیم می فرماید. می فرماید که هرکس از سنت ابراهیم روی بگرداند، هرکس از سنت ابراهیم روی بگرداند، سفیه است. ببینید سفیه کسی است که پولش را دستش نمی سپارند. چون اگر پولش را به دستش بدهند، این پول را خراب می کند. مثلا فرض کنید. بچه اینچوری است دیگر. یک دانه شکلات به او می دهند و یک تراول صد هزار تومانی را از او می گیرند. می شود. چون نمی تواند خیر و شرش را تشخیص بدهد. می گویند اگر به بلوغ هم رسیده باشد، یک بچه یتیم اگر به بلوغ هم رسیده باشد، اگر هنوز نتواند خیر و شرش را تشخیص بدهد و بشود سرش کلاه گذاشت، پولش را در اختیارش نمی گذارند. در اختیار ولیّ می ماند. او صاحب پول است. الان هم بالغ شده. اما نباید پولش را به دستش بدهیم. در مقابل سفیه می گویند رشید. تا رشید شود. سفیه کسی است که خیر و شرش را تشخیص نمی دهد و می شود سرش را کلاه گذاشت. هرکس از راه و رسم حضرت ابراهیم روی بگرداند، جز سفیه کسی نیست. سفیه است که از این راه و رسم روی می گرداند. می خواهم عرض کنم که ما هم اگر خودمان سبک و سنگین کنیم می بینیم که یک لذت یک روزه، دو روزه و ده روزه. من متعدد [برخورد داشتم]. البته شاید خودم هم نشنیده باشم و دوستان نقل کرده باشند. گفت یک پسری بود که بیست و یکی دو سالش بود. گفت من همه چیز را تا تهش رفتم. برای من دیگر هیچ چیز نیست. یعنی دیگر هیچ گناهی برای من جالب نیست. همه راهی را تا آخر رفته ام. ببینید سر بیست و یک سالگی، بیست و دو سالگی رسید به اینکه عرض می کنیم. دیگر هیچ چیز از این چیزهایی که برای دیگران ممکن است لذت بخش و خوب باشد، برای او لذت بخش و خوب نیست. واقعیتش این است. آن روزها و ساعت هایی که آن لذت ها وجود داشت، یک روزها و ساعت های خیالی بود. شیطان تزیین می کند. شیطان به گناه زینت می بخشد که آدم را گول بزند. برای این آدم دیگر تمام شده. در حالیکه اگر این راه را نرفته بود، این راه این طرفی هرچه زمان می گذرد و هرچه شخص بیشتر زحمت می کشد، لذتی که در این سو وجود دارد قوی تر و بیشتر می شود. عرض کردیم که لذت بهشتی برای آدم از اینجا شروع می شود. ببینید بهشتی. تا ابد. آنجا دو روز است. عرض کردم بچه بیست و یکی دو ساله می گوید من به آخر رسیدم. دیگر تمام شده. هیچ چیز نیست. هیچ چیز برای من تازگی ندارد. هیچ چیز برای من لذت بخش نیست. هیچ چیز برای من خوشی ندارد. اگر هم می کنند روی اعتیاد است. مثلا فرض کنید بچه های پانزده شانزده ساله سیگار می کشند و احساس قهرمانی می کنند. مثلا می خواهد خودش را در عِداد بزرگسالان نشان بدهد. خب. یک مدتی بعد تمام می شود. فقط تلخی سیگار می ماند. آقا چطور این چیز تلخ که نفس آدم هم تنگ می شود، تو باز هم انجام می دهی؟ عادت است. اولش پیش خودش یک احساس افتخار می کرد. آن احساس افتخار که تمام شد، هیچ نوع لذتی هم که وجود ندارد. فقط یک نوع تلخی است. چرا این تلخی را ادامه می دهی؟ برای اینکه عادت دارم. همین. گناه هم یک ذره که می گذرد، آدم عادت می کند. دیگر لذت بخش نیست. این طرفش. شما نماز صبح خواندی. اگر آدم درست بشودها؛ نماز صیح خوانده یک درجه ای برایش لذت بخش بوده. آقا آن لذت یک جور غریبی است. مثل اینکه شیرینی اش زیر دندان آدم می ماند. لذت شیرینی آن نماز زیر دندان آدم می ماند. بعد نماز ظهر و عصر می خوانی. بیشتر. سراسر عمر این شیرین می شود. نه از این شیرینی ها. ای کاش که آدم یک بار چشیده باشد تا حرف را بفهمد و باور کند. حالا همه حرف این بود. اگر گفتم یک روزی که آدم بدون گناه بگذراند، آن روز برایش عید است، آن عید به جان آدم می رود. آن شادمانی همیشگی در اثر ترک گناه جدی، ترک گناه جدی، برای آدم حاصل می شود. باز این را هم عرض کردیم. فرمایش امیرالمومنین را هی مکرر گفته ام. شاید آن هفته هم عرض کردم. فرمود ما از اقوامی هستیم که دل های ما در بهشت است. یک دسته آدم هایی هستند که دل اینها همیشه در بهشت است. بدنش هزارتا تیر خورده ها. درد یک دانه از این تیرها به دلش نیامده. همه در این پوست تن مانده. ای کار آدم این را هم یک بار، یک بار چشیده بود و هم می فهمید و هم باور می کرد. آن عید در اثر ترک گناه و مداومت بر ترک گناه به دل آدم راه پیدا می کند. برای او همیشه عید می شود.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای