جلسه پنجشنبه 13/7/91 ( نوسانات بازار ارز - نسبت اهلبیت با پروردگار )
جلسه پنجشنبه 13/7/91 ( نوسانات بازار ارز - نسبت اهلبیت با پروردگار )
من بترسم و شما هم بترسید که سرباز اسرائیل نشوید. خیلی مهم است. آدم هایی که با امیرالمومنین می جنگیدند روی پیشانی شان جای مهر به چه بزرگی بود...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

از امروز ما تا پایان سعادت بار و سعادت مند و سعادت بخش ما هزار فرسنگ است. از امروز ما تا پایان. ولو یک روز از عمر ما مانده باشد. اما از الان تا آن پایان سعادت، هزار فرسنگ است. اگر خدا کمک و همراهی کند ممکن است آدم به آن پایان سعادت برسد. اما اگر خدا کمک نکند، هر کس باشد، هرکس، به جایی نمی رسد. خدای متعال برای چند نفر قول داده که آنها را به آن پایان سعادت برساند. برای هیچ کس دیگری این قول را نداده است. اگر مدام خودت را به آنها متصل کنی و خاک کف پایشان را به چشم بکشی ممکن است. یک شعر داریم که می گوید دولت (بگو سعادت) در آن سر است که با آستان یکی است. متوجهی آقا؟ دولت و سعادت در آن سر است که با آستان آن آقایانی که خدا برایشان قول داده است یکی است. مرحوم آیت الله نجفی وصیت کرده بود که وقتی من از دنیا رفتم عمامه ام را باز کنید و به پایم ببندید و بعد آن سرش را به منبر امام حسین ببندید. به دنبال آن درگاهی که باید با خاک آنجا یکی شد می گشت. دستم به امام حسین علیه السلام که نمی رسد. ببندید به منبر امام حسین علیه السلام. شاید او همراهی کند. این سربازان عراقی اسیر که می شدند می گفتند دخیل خمینی. لفظ دخیل را به کار می بردند. حالا فارس ها نمی دانند دخیل یعنی چه. آقای نجفی دخیل شده بود. بنابراین دخیل کنید.

یک بحث مهمی عرض کنم. رئیس اطلاعات قبلی اسرائیل و به اصطلاح ما وزیر اطلاعات قبلی اسرائیل گفته بود که ما احتیاج نداریم که با ایران بجنگیم. همین داستان دلار ایران را از پا درمی آورد. این دست های اسرائیل در ایران هست. نه این که در حکومت ایران دست دارند. خیر. دستشان اینجا هست. صد تا دست دارند. هزارتا دست دارند. هم ممکن است در سطح کلی دولت دست داشته باشند یعنی در کل دولت؟! نه در سطح وزیر و اینها. و هم در بازار دست دارند. دست خوب و فرمانبر. هم در همه جا دست دارند. شب به یکی از این دست ها تلفن می شود. لازم هم نیست شخص او تلفن کند. با یک دست پنهان دیگرشان تلفن می کنند و می گویند شما فردا به آن رفیقمان که مثلا صراف است بگو فلان. وسط صحبت عرض کنم. یکی از دوستان گفت که یک آقایی بعد از جریان سران اجلاس به من گفت پول داری یک دویست سیصد میلیونی دلار بخر. وضع دلار عوض می شود. از همین بچه هایی که اینجا می آید. گفت من که پول ندارم. آنقدر قرض دارم. تمام ثروتش یک ماشین است که آن را هم با قرض خریده. گفت چکار کنم از کجا بیاورم دلار بخرم؟ این شخص ممکن است از فنون مطلع باشد. از فنونی که در سیاست عالم جاریست مطلع است. یک کسی آن سیاست را اداره می کند. حالا آيا وزارت اطلاعات از این مطلع نیست؟! از این دست ها مطلع نیست؟! خب آن دست ها را قطع کنید. خدا صدام را رحمت کند!!!!! سی سال در کشور عراق حکومت کرده بود. یک یک قرانی قیمت چیزی زیاد و کم نشد!! کم می فروختی اعدام می کرد!!! زیاد می فروختی اعدام می کرد!!! کشور هیچ مشکلی پیدا نمی کرد. حالا این که شوخی بود. عرض به حضورتان که اینجا دست دارند. دست دارند. آن وقت دست اولی به ده تا، بیست تا سی تا دست دیگر متصل است. دوستان و هم فکرانش. مثل خودش بندگان دلار. بندگان دلار زیادند دیگر. حالا ممکن است دست اسرائیل پنج تا باشد. اما بندگان دلار زیادند. می گوید آقا فردا دویست تومان روی دلار بگذاریم. یک مرتبه ده تا صراف این کار را می کنند. با دلالانی که جا ندارند هم که دیگر هیچ کاری نمی شود کرد. دلالانی که کنار خیابان می ایستند و دلار خرید و فروش می کنند. چهارتا تلفن به همدیگر می کنند و فردا دلار دویست تومان اضافه می شود. پس فردا پانصد تومان اضافه می شود. پس فردا می شود چهار هزار تومان. روز بعد چهار هزار و پانصد تومان. خیلی ساده. در عرض دو هفته دلار از هزار و اندی به چهار هزار و اندی می رسد. یک ذره شک نکنیدها. حرف تمامِ تمام است. دو هزار تا اسم می آید که فردا کجا جمع شوید. ما با دوستان جلسه مان ارتباط تلفنی داریم. دویست سیصد تا تلفن داریم. آن دوستی که روی سایت کار می کند به دوستان خبر می دهد که این هفته جلسه هست و مثلا هفته بعد جلسه نیست. خبر می دهد که بیایند و نیایند. من به این ضعیفی و بی پولی، می تواند برایم به صد نفر پیامک بزند. آنها که دستشان به همه عالم می رسد. دلارشان را برایشان می آورند. آنها می توانند به ده هزار نفر تلفن کنند. جمع می شوند. در جریان فتنه قبل در کوی دانشگاه در تهران یک میلیون آدم به خیابان آمدند. خب آنها که نمردند. هستند. یعنی ما در تهران یک میلیون مخالف نداریم؟ خب داریم. دو میلیون به آقای فلانی رای دادند. از او به نفر بعدی عددش دو برابر شده بود. حالا تقصیر کیست؟ دولت جمهوری کوتاهی کرده؟ خب کرده دیگر. کوتاهی دارد. تقصیر دارد. آن دست های آنها، در ادارات، ناراضی می تراشند. برخی از آنها گاهی دمار درمی آورند. اما این آدم مال ما نیست. این مزدور است. خب؟ او هم هست. اما ببینید حقانیت اصل جمهوری اسلامی یک سر سوزن خدشه دار نمی شود. آن کار را جمهوری اسلامی نکرده. باید این را بفهمیم.  یا دوست نادان کرده یا دشمن دانا. ایجاد نارضایتی را یا دوست نادان کرده که فراوان اند یا دشمن دانا کرده که فراوان ترند. خب باید اینها را بفهمیم. نمی دانم چرا گویی هرچه تحصیلات بالاتر می رود گویی یک چیزی می دهند می خورد. البته همه اینگونه نیستند. خدا فهم را از او می گیرد. من بترسم و شما هم بترسید که سرباز اسرائیل نشوید. خیلی مهم است. آدم هایی که با امیرالمومنین می جنگیدند روی پیشانی شان جای مهر به چه بزرگی بود. آدمی که در رکاب امیرالمومنین جنگیده بود. خب طلحه و زبیر خیلی مهم بودند. دو صحابه درجه اول بودند. زن پیغمبر هم در لشکر آن طرف بود. جنگیده بود و شک نکرده بود. در جنگ صفین جنگیده بود و شک نکرده بود. صد و پنجاه هزار نفر مسلمان آن طرف اذان می گویند و نماز می خوانند. آن جوانک شک کرده بود اما او شک نکرده بود. حالا بعد به آن می رسیم. آن جوانک شک کرده بود. گفته بود خب من چطور با اینها بجنگم؟ این اذان گفت و نماز خواند. ما هم اذان گفتیم و نماز خواندیم. چطور می توانم با نماز خوان بجنگم؟ خدمت عمار یاسر آمد. آقا وقتی امیرالمومنین علیه السلام هست آدم خدمت عمار یاسر نمی رود. اما خب دیگر. آدم فهمش کوتاه باشد اینگونه می شود. یک روز پیامبر فرموده بود عمار را دسته ای ستمگر خواهند کشت. حالا او در این لشکر ایستاده. اگر کسی او را بکشد از لشکر مقابل است. این برای امیرالمومنین یک پرچم حق شده بود. عمار یاسر برای امیرالمومنین علیه السلام پرچم حق شده بود. خجالت ندارد؟ خجالت دارد. گفت عمار آخر چطور من با اینها بجنگم؟ اینها اذان گفتند و نماز خواندند. وضو گرفتند رو به قبله ایستادند. من چطور با اینها بجنگم؟ عمار گفت این پرچمی که بر دوش اینهاست را می بینی؟ بار چهارم است که من با اینها می جنگم. یک بار در جنگ بدر با اینها جنگیدم. پرچم بر دوش ابو جهل بوده. بار دوم در جنگ احد با آنها جنگیدم. پرچم بر دوش ابوسفیان بوده. پرچم سیاهی بود که متعلق به قریش بود. آمده بودند به جنگ پیغمبر صلي الله علیه و آله وسلم. بار سوم باز در جنگ خندق با آنها جنگیدم. این بار چهارم است. فکر نکنی اینها یک ذره بهتر از آن قبلی ها هستندها. این همان پرچم است. پرچم قریش است که تا توانست با اسلام و خدا و پیغمبر صلي الله علیه و آله جنگید. امروز هم همان ها هستند. هیچ فرقی ندارد.

خب آقا امیرالمومنین علیه السلام آنقدر حق است که لازم نیست تو بروی از عمار یاسر بپرسی. اما یک کاری کرده بودند. حقانیت امیرالمومنین علیه السلام را عمار یاسر باید می گفت. ای روزگار. فرمود که الدَّهر أنزَلـَنی ثـُمَّ أنزَلـَنی مدام مرا پایین آورد. دقت کنید. آن روز اول امیرالمومنین علیه السلام پایش را که از خانه بیرون گذاشته بود، همه را باد می برد. باور کنید. این مساله را بنده در مقاله ام اثبات می کنم. التبه من که ننوشتم. خدا نوشته. امیرالمومنین علیه السلام پایش را که از در خانه بیرون می گذاشت، پیغمبر فرموده بود مرا غسل می دهی. نماز می خوانی. همه مردم می آیند و نماز می خوانند و به آنها یاد می دهی که چطور نماز بخوانند. بعد مرا دفن می کنی. بعد قرآن را جمع می کنی و بعد بیرون می آیی. در این فاصله بردند. سر گردنه­ای ها بردند. متوجه می شوید سر گردنه یعنی چه؟ بعد که بیرون آمد دیگر تمام شده بود. مردم باید بیاید دور امام بگردند. نیامدند. ایشان هم در خانه نشست. بعد هم رفتند آتش آوردند در خانه. فرمود روزگار مرا پایین آورد. پایین آورد. حالا می گویند علی و معاویه. در خطبه شقشقیه می فرمایند آن اولی ها کسی را با من مقایسه نمی کردند. هیچ کس قابل مقایسه با من نبود. از نظر اعتبار اجتماعی عرض می کنیم. از نظر اعتبار اجتماعی هیچ کس را با ایشان مقایسه نمی کردند. حالا روزگار به اینجا رسیده. بابا این اصلا هیچ چیز نبود. هیچ چیز نبود. هیچ چیز. این را باور کنید. هیچ چیز. حالا روزگار گردانده و گردانده و گردانده و او از نظر اجتماعی تای امیرالمومنین علیه السلام شده. چه بود؟ بحث صرافی بود. یک مطلبی عرض کنم. هر اشکالی در کشور پیدا شود، بارش به دوش تک تک ماست. هر مشکلی در کشور پیدا شود. مکرر در گذشته عرض کرده ام. دولت اسلام تشکیل می شود از یک امام و همه مردم. این را بفهمید. دولت اسلام اینگونه است. چه آن زمان که امیرالمومنین بود و چه امروز. دقت کنید دولت اسلام از یک امام و همه مردم تشکیل می شود. نه اینکه فقط از کارمند دولت تشکیل شود. نه. کارمند دولت هم یک نفر است. وزیر هم یک نفر است. یک ولیّ است و همه مردم. همه تک تک مردم عضو دولت اند. در دولت اسلامی اینگونه است. یک عضو اند. یک وظایفی دارند. من معلم هستم و وظیفه ام معلمی است. من یک عضو دولت هستم. همه چنین اند. هر لطمه ای به کل این دولت بخورد تک تک افراد مسول اند. حالا اگر کوتاهی نکردی خب بارک الله. یک چیزهایی هم هست که خدای متعال نمی گذرد. اصلا جای گذشت ندارد. اگر این دولت اسلام بشکند. رئیس اطلاعات اسرائیل گفته بود ما احتیاجی به جنگ با ایران نداریم. همین مساله دلار ایران را می شکند. غلط کرده است ها. نمی شکند. اما صدمه می زند. صدمه هم بزنم مسئولم. یک دوستی داریم که ایشان پریروز آمد پیش من استخاره کرد. یک مقدارکمی دلار از قبل داشت می خواست بفروشد خوب آمد. بعد فردایش دید مثلا پانزده تومان ضرر کرد. یک مقداری هم طلا داشت که استخاره کرده بود بفروشد و خوب آمده بود و مثلا بیست تومان هم آنجا ضرر کرده بود. گفتم آقا خب به حساب امروز سی چهل تومان ضرر کرده بود و با این پول هم می خواست برود خانه بخرد. نه. یک روزی دولت بنی امیه در عالم اسلام جنگ درست کرده بود که قرآن مخلوق است یا قدیم است. ائمه می گفتند در این جنگ شرکت نکنید. هرطرفش را بگیرید او برده. اصلا در جنگ شرکت نکنید. اگر صد دلار داری نگاه دار. می سوزد؟ خب بسوزد. تو در جنگ شرکت نکن. این جنگ است. بروی بخری و فردا که قیمتش بالا می رود بفروشی، در جنگ شرکت کردی. داری باد می زنی و کوره ای را می تابی که امریکا و اسرائیل برافروخته اند. البته آن نامردها خودشان با پول خودشان جنگ راه نمی اندازند. عربستان سعودی هست. پول آنها را خرج می کنند. عرض کردم. فقط دو نفر تاجر اینجا داشته باشند برای اینکه جنگ را بگردانند کافی است. لازم هم نیست. آنقدر نادان دلار پرست وجود دارد که جنگ را ادامه دهد.

هفته پیش یک بحثی عرض کردیم. عرض کردیم نسبت هایی که برای ائمه علیهم السلام می توانیم ترسیم و تصور کنیم سه نسبت است. مثال امیرالمومنین علیه السلام و حضرت رضا علیه السلام را عرض می کنیم. امیرالمومنین یا حضرت رضا علیهم السلام هیج فرقی ندارد. ایشان یک نسبتی با خدای تبارک و تعالی دارند. یک نسبتی با پیغمبر صلي الله علیه و آله وسلم دارند. یک نسبتی هم با مردم دارند. ببینید من یک نسبتی با شما دارم. اگر لایق باشم معلم هستم. درسته؟ اگر من لایق باشم معلم شما هستم. این یک نسبت می شود. مثلا فرض کنید یک نسبتی هم با خدای متعال دارم. اگر لایق باشم بنده خدا هستم. مثلا. اینگونه. خب ائمه ما و پیغمبر یک نسبتی با خدای تبارک و تعالی دارند. نسبتی که با خدای متعال دارند این است که خلیفه خدا هستند که بحث آن را هفته پیش عرض کردیم. یک نسبت دیگری هم با خدای متعال دارند که شکل دیگر همین نسبت است. آنها ولیّ خدا هستند. امیرالمومنین علیه السلام ولیّ خداست. این را می گوییم دیگر. جزء اعتقادات ماست. می گوییم أشهد أن علیّا ولی الله. حجة الله. ولی الله. خلیفة الله. همه را می توان گفت. حالا یک نسبتی با خدای متعال دارند و آن نسبت، نسبت ولایتی است که بین امام و خدای متعال است. آن نسبت چیست؟ اگر این نسبت را خلاصه کنیم می شود قرب. ولایت یعنی قرب. ببینید می گویند این انگشت پهلوی این انگشت است. این انگشت پهلوی این نیست اما این پهلوی این است. اینجا لفظ ولیَ را به کار می بریم. ولیَ فعل است. ولیَ فعل است. ولیّ اسم است. ولیّ یعنی کسی که نزدیک است. ولیّ خدا یعنی بنده مقرب خدا. روشن است؟ ولیّ خدا یعنی بنده مقرب خدا. آنکه به خدا نزدیک است. معنی اش را هم عرض می کنم. نزدیکی به معنای نزدیکی مکانی که نیست. از لحاظ مکانی ما نه به خدا نزدیکیم و نه دوریم. خدا هم نه به ما نزدیک است و نه دور است. خدای متعال نزدیکی و دوری مکانی که ندارد. خدای متعال محیط بر آدم است. بر همه عالم محیط است. اگر این را بفهمید خیلی خوب است. خیلی رویش مکث نکنید. پس اگر گفتیم ولیّ است، یعنی بنده مقرب است. همه اولیاء خدا یعنی بندگان مقرب به درگاه خدا. همه اولیاء خدا. مثلا فرض کنید ما می گوییم حضرت عبدالعظیم علیه السلام یک ولیّ خداست. این ولیّ خداست یعنی بنده مقرب درگاه الهی است. همه انبیاء و اولیاء، صد و بیست و چهار هزار نبی همه بندگان مقرب درگاه الهی هستند. روشن است؟ آن وقت در میان این بندگان درجات نزدیکی بیشتر و کمتر دارد. چهارده معصوم در رأس نبی اکرم تا امام زمان علیه السلام بندگان مقرب اند اما اینها اقرب مقربین اند. اقرب مقربین یعنی چه؟ نزدیک ترین بندگان نزدیک خدا. بندگان نزدیک داریم و ما ها هم بندگان دور هستیم. آنها بندگان نزدیک اند. آنها از تمام بندگان نزدیک، نزدیک ترند. مشخص است؟ چهارده معصوم اینگونه اند. به عنوان نماینده این چهارده نفر، امیرالمومنین علیه السلام را مثال می زنیم. امیرالمومنین علیه اسلام بنده مقرب به خداست. بلکه مقرب ترین مقربان است. اقرب مقربین. در اصطلاح روایات ما این اصطلاح به کار رفته است. گفته اند حجاب اقرب. درمورد ائمه اصطلاح حجاب داریم. اینها قصه نیست ها. حرف بسیار جدی است. حجاب اقرب. حجاب یعنی واسطه. آنها بین خدا و خلق واسطه اند. بنابراین حجاب اند. آنها حجاب اقرب اند. خب این نزدیکی به چه معنا بود؟ عرض کردم که ولیّ یعنی بنده نزدیک به خدای تبارک و تعالی و نزدیکی مکانی نیست. این را برگردانید به آن بحث های گذشته که در مورد خلیفه گفتیم. ایشان از تمام آن صفات کمال الهی که هفته گذشته عرض شد برخوردارند. این بنده از صفت کرم الهی برخوردار است. خدای متعال عَفُو است دیگر. از صفت عفو الهی برخوردار است. امیرالمومنین علیه السلام هم آن را دارد. آن قدرت شفا دهندگی که خدای متعال دارد را امیرالمومنین علیه السلام هم دارد. فرقش چیست؟ آنچه خدا دارد متعلق به خود اوست و به امیرالمومنین علیه السلام داده است. به همان مقدار که خدای متعال می تواند شفا بدهد امیرالمومنین علیه السلام هم می تواند شفا بدهد. فرقش این است که این صفت مال خود امیرالمومنین علیه السلام نیست و خدا به ایشان داده اما خدای متعال سرمایه خودش است. دارایی خودش است. توانایی خودش است. این توانایی را ایشان به امیرالمومنین علیه السلام هم داده است. می تواند همانطور در خلقت تاثیر بگذارد که خدا. یک داستان نقل شده که البته صحت آن خیلی مورد اطمینان نیست. اما برای اینکه بفهمیم خوب است. می گویند جابر جوفی خدمت حضرت باقر علیه السلام آمد و از وضعی که دوستان حضرت باقر و امیرالمومنین علیهم السلام در عالم اسلام در شهر مدینه دارند شکایت کرد. دوران خیلی سختی بود. خیلی سخت بود. بیست سال از دوران حضرت زین العابدین علیه السلام در دولت عبدالملک گذشته بود. در دوران عبدالملک، حجاج استان دار کوفه بود. زندانش صحرایی بود. همه کسانی که در زندان او بودند در صحرا بودند. مثلا یک سیم خاردار کشیده بود و صد هزار نفر زن و مرد را در آنجا ریخته بودند. می گویند یک مادر آمده بود و به چه وسیله ای توانسته بود به ملاقات بچه اش بیاید. ملاقاتی وجود نداشت. یک هفته از زندان بچه اش می گذشت. بچه اش را نشناخت. یک هفته. بعد حالا عدد بیشتر از صد هزار است. وقتی غذا میل نمی کرد می گفت یک نفر را بیاورید جلوی من سر ببرید که جلوی چشمم دست و پا بزند تا من غذایم را میل کنم. یک همچین عصری بود. آن وقت به امام چقدر سخت می گذرد. فقط اگر یک کسی با یک کسی دشمن بود و به دولت می رفت و به او تهمت دوستی امیرالمومنین علیه السلام را می زد سر آن شخص بر باد بود. بعد هم خانه اش را روی سر زن و بچه اش خراب می کردند. اینطور بود. آمد شکایت کرد که آقا وضع خیلی سخت است. بعد فرمودند مثلا همین جا بنشین. به اندرون رفتند و در یک صندوقی را باز کردند و یک ریسمانی بیرون آوردند. حالا نمی دانم این ریسمان دقیقا چه بود. قاعدتا از چیزهایی بود که از گذشته باقی مانده بود. مثلا عصای حضرت موسی نزد ائمه بود. انگشتر حضرت سلیمان نزد ائمه بود. همینطور. تمام مواریث انبیاء نزد ائمه بود. یک صندوق خاصی داشتند که اینها در آن بود. تمام کتاب های آسمانی نزد ائمه بود. همینطور. آن ها هم در یک صندوق خاصی بود. از آنجا یک ریسمان آوردند. دست جابر را گرفتند و با هم به مسجد النبی رفتند. بعد از مأذنه رفتند. به جابر گفتند سر این ریسمان را بگیر. امام هم سر دیگر ریسمان را گرفتند و تکان دادند. تکانی که امام به ریسمان داد از ریسمان به دست و بدن جابر منتقل شد. بعد به ماذنه مسجد النبی منتقل شد و بعد به زمین منتقل شد. زمین شروع کرد به لرزیدن. لرزید و لرزید و لرزید. در شهر مدینه زلزله آمد. زلزله ای که تمام نمی شود. خدا برای شهر و کشور ما پیش نیاورد. حالا عرض نمی کنم چه شد. غرض اینکه دنیا به هم ریخت. مردم ناله کنان و استغاثه کنان در خانه امام ریختند که به داد ما برسید. ببینید همه می دانند که ایشان یک کاره ای هست. اینگونه. کار خدایی از این آدم برمی آید. بنده است. بنده ای که کار خدایی انجام می دهد. عرض کردیم نامش چیست؟ خلیفة الله. نمونه های قرآنی آن را هفته پیش عرض کردیم. حضرت عیسی فرمود من به اذن الله مرده زنده می کنم. حالا در اینجا هم به إذن الله زمین را می لرزاند. به إذن الله ایران را نگاه می دارند. عالم به جنگ آمده. باشد. آمده باشند. برای او که فرقی ندارد. او حفظ می کند. به إذن الله. کسی که چنین قدرتی دارد ولی الله است. عرض کردم ولیّ از آن صفات کمال الهی برخوردار است. قرب یعنی این. آقا من چطور؟ من هیچ چیز ندارم. خب من دور هستم. آنکه نزدیک است یعنی از کمالاتی که خدای متعال به او مرحت کرده است برخودار است. حالا نمونه ساده اش این است که دست به دعا برمی دارد. این را می دانیم. مثلا در زمان حضرت رضا علیه السلام از ایشان دعای باران خواستند. دعای باران کردند. به صحرا رفتند و نماز باران خواندند. ابر آمد. فرمودند نترسید. این ابر مال اینجا نیست. این باید به فلان جا برود. ابر دوم آمد. نه این هم مال اینجا نیست. دوازدهمین ابر که آمد گفتند حالا به خانه هایتان بروید. پیغمبر دعا کرد باران بارید. گفتند آقا به داد برس. دارد سیل می آید. فرمود حوالینا. ابرها باز شدند و به بیابان ها رفتند. دیگر بر ما نبارید. در حوالی ما ببارید. ابرها رفتند. حالا قبلش دعا کرده بودند. حالا می گویند حوالینا. یعنی چه؟ یعنی به ابرها فرمان می دهند. به آن ها می گویند بروید در حوالی شهر ببارید. شهر ما را سیل می برد. این ولیّ الله است. ولیّ خدا آن بنده ای است که یک ذره و یک سر سوزن از این قدرت متعلق به خودش نیست. باز بنده است. پیغمبر فرمود الفـَقرُ فـَخری. من از همه بهتر می دانم که خودم هیچ چیز ندارم. همه عالم در مشت من است اما هیچ چیز ندارم. هیچ چیز متعلق به من نیست. همه اش را خدا داده است. لذا می بینید بی اجازه و بدون اذن و رضایت خدا هیچ کاری نمی کنند. باید خدا بخواهد. خب اشهد ان علیا ولی الله یعنی چه؟ معنی اش این است؟ ما که اصلا بر سر این دعوا نداریم که ما می گوییم اشهد ان علیا ولی الله و یک کسانی نمی گویند. سر اینکه ایشان همچین قدرتی دارد با کسی دعوا نداریم. سر چه دعوا داریم؟ سر اینکه بعد از پیغمبر ولیّ امر کیست. ما بر سر این دعوا داریم. بعد از پیغمبر چه کسی ولی امر است؟ حالا شما اسمش را بگذارید خلیفه. ولیّ امر بعد از پیغمبر کیست؟ پیغمبر فرمود من کنت مولاه. هرکس من ولی امر اویم. دعوا اینجا بر سر ولی امر است. ولیّ امر کیست. ما می گوییم بعد از پیغمبر ولیّ امر امیرالمومنین علیه السلام است؟ آیا کسی می توانست این را بگیرد؟ بله. این را می توانستند بگیرند. ولایت امر بر عالم اسلام. در عالم اسلام او ولی امر است. او فرمان جهاد می دهد. او فرمان صلح می دهد. او دستور می دهد. خب نگذاشتند دیگر. ولایت امر. نام دیگرش چیست؟ گفتم حکومت. حکومت. ما به حاکم اسلام ولیّ امر می گوییم. ولایت امر از امیرالمومنین علیه السلام گرفته شد. نه خلافت را. چون همیشه خلیفه پیغمبر بود و بود و بود. همیشه بود و کار خلافتش را هم انجام می داد. ولی امر نبود. چون دعوا بر سر این است. وقتی ما می گوییم اشهد ان علیا ولی الله یعنی علی ولیّ خداست. او ولیّ امر از طرف خداست. مشخص است؟ آن وقت ایشان که ولی امر است، ما می دانیم به دلایل دیگر آن معنای ولایت که گفتیم را هم دارد. آن کس آن معنا را دارد. بنابراین آنچه که به فقیه می رسد همان ولایت امر به معنای حکومت ظاهری اسلام است. در عالم اسلام چه کسی حاکم باشد؟ شما می گویید افسق فسّاق عالم یزید باید حاکم باشد. دشمن ترین دشمنان خدا و پیغمبر صلي الله علیه و آله وسلم باید حاکم باشد. ما می گوییم نه. شما می گویید هرکس که مردم دورش جمع شدند. هرکس می خواهد باشد. بزرگان فقهای اهل سنت می گویند اگر خلیفه فاسق شود و فسق و فجور کند، ایرادی ندارند. عزل نمی شود. ما می گوییم ولی امر باید معصوم باشد. جانشینش باید عادل باشد. عدالتش در چه درجه ای باشد؟ در درجه اعلای عدالت باشد. یک ذره برای دنیا کار نکند. یک قدم برای دنیا برندارند. یک قدم. برای دنیا یک قدم برندارد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای