جلسه پنجشنبه 2/8/92 ( عيد غدير خم )
جلسه پنجشنبه 2/8/92 ( عيد غدير خم )
تا حالا منتظر بودند پیغمبر از دنیا برود. فرزند هم که ندارد. الان یک نفری را به جای خودش گذاشت که او تمام خصوصیات پیغمبر را دارد. نمی شود از او عبور کرد. نمی شود سرش کلاه گذاشت...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

می گویند سوره مائده یا آخرین سوره است یا جزء آخرین سوره هایی است که بر پیامبر نازل شده است. بنابراین خدای متعال آخرین فرمایشات و سخنانشان را در این سوره فرموده اند. از جمله آیه 3 سوره مبارکه مائده که می فرماید: اليَوْمَ أَكـْمَلـْتُ لـَكـُمْ دينـَكـُمْ ممکن است قدیمی ها یادشان باشد. قبلا وقتی عید غدیر می شد اصلا شهر به هم می ریخت. حالا الان در کوچه و بازار که راه می رویم همه چیز معمولی است. یک مقدار چراغانی کرده اند. قدیم همین طور در کوچه و خیابان که راه می رفتیم مردم داشتند به دیدن علما و سادات می رفتند. یک مساله جدی بود. کاملا مشهود بود. هرچه سلطنت غرب بر ما بیشتر می شود این مسائل تغییر می کند. بر دل سلطنت می کند. وگرنه سلطنت بر بدن که مهم نیست. آن ساحران فرعون گفتند زور تو فقط به تن ما می رسد. کاری نمی توانی بکنی. تکه تكه کن. هرکاری می خواهی بکن. هرکاری دلت می خواهد بکن. زورت به ما نمی رسد. اگر ما هم ایمان بیاوریم زور هیچ کس بهمان نمی رسد. هیچ کس ها.

مطلب بعد. این مطلب بسیار مهمی است. ببینید ذره ذره قرآن به دستور خدا جایگزین شده. هرجایی هست طبق دستور خداست. ذره ذره ها. این حرفی نیست که همینطوری گوش بدهید. این حرف اساسی دینتان است. ذره ذره اش طبق دستور خداست. قرآن چندتاست؟ یک دانه است. پس هفت قرائت چیست؟ بیهوده است. هفت قرائت بیهوده هست. هفت قرائت نداریم. حضرت جبرییل بر پیامبر نازل شده و قرآن را برای ایشان خوانده است. فردا هم آمده تکرار کرده. هرسال هم هرچه آورده یک بار دیگر تکرار کرده. مثلا آخر سال یک بار دیگر تکرار میفرمودند. سال آخر عمر ایشان دو بار تکرار کرد. فرمودند من این را دلیل می گیرم که عمرم به آخر رسیده. نه هفت جور. هفت جور نداریم. هفت قرائت نداریم. حالا در روایات اهل سنت دارد که قرآن را بر هفت حرف نازل کرد. حالا در این مورد حرف بسیار است. اما کاری کردند که با این هفت قرائت تطبیق پیدا کند. ساخته و پرداخته است. دروغ است. دغل است. ائمه می فرمایند اصلا این قرائت های هفتگانه تحریف قرآن است. دارید قرآن را خراب می کنید. قرآن یک دانه است. همینی که شماها می خوانید. ما قرائت بلدیم؟ ما قرائت بلد نیستیم. بسم الله الرحمن الرحيم. خب ده جور بسم الله که نداریم. من در کتاب های تفسیر دیده ام که تعداد فرض هایی که فقط درمورد قرائت های مختلف آیات سوره حمد وجود دارد را ضرب در هم کنیم عددش مثلا یک میلیون می شود. یک میلیون فرض. یعنی چه؟ قرآن همین است. همین که شما از پدر و مادرتان یاد گرفتید. ایشان از چه کسی یاد گرفته؟ او هم از پدرش یاد گرفته و همینطور تا آخر می رود که آنها حمد را خدمت پیغمبر اینگونه آموخته اند. مشخص است؟ حرف عجیبی عرض کردم؟ اگر شما قاری نباشید این حرف را راحت و درست مثل آدمیزاد می پذیرید. القـُرآن نـَزَلَ مِن عِندِ الواحِد وَ الإختِلافُ مِن قِبَلِ الرُّوات. این حرف مربوط به صد و پنجاه سال بعد است. تا آن وقت مردم چگونه قرآن می خواندند. از علی از محمد می خواندند. مردم قرآن بلد بودند. قرآن را هم از پیغمبر یاد گرفته بودند. آنها را نشانده بود و آیات را به آنها آموخته بود. شاگرد نفری داشتند. به او می گفتند بنشین یاد بگیر. مانند چه کسانی؟ مثل عبد الله بن مسعود. اُبی بن کعب. امیرالمومنین هم در راس همه بود. به بقیه مردم هم خواندن قرآن را به صورت عمومی آموزش داده بودند. قرائت. مثلا بالای منبر نشسته اند و سوره حمد را می خوانند و مثال عرض می کنم، همه با ایشان تکرار می کنند. خب یاد گرفتید؟ مثلا همه می گفتند بله یاد گرفتیم. بعد شروع می کردند به توضیح آن سوره و تفسیرش را برای آنها می گفتند. مشخص است؟ یعنی قرآن انقدر بی اهمیت بود که همینطور رهایش کرده باشند؟ بنابراین زیر و زبر قرآن هم عین گفته خداست. زیر و زبرش را هم نمی شود دست زد. شما بر یک زبر قرآنی دست بزنی بر قرآن دست زده ای. این عین گفته خداست. جبرئیل برای پیغمبر آورده. نه کم و نه زیاد. حالا حرف این است که آیاتی در مساله ولایت و آینده اسلام که بسیار مهم و اساسی هستند هنوز مانده است. پیامبر توحید را آورده. نبوت را توضیح داده و دلایل نبوت و پیامبری خودش را فرموده و قرآن را توصیف فرموده. خود قرآن خودش را توصیف کرده که چه هست و که هست. همه اینها آمده. اما آینده چطور؟ اینها که آینده نیستند. اینها مربوط به امروزند. مربوط به آینده هم هستند اما برای آینده هنوز چیزی گفته نشده. مثل عرض می کنم ها. پس چه موقع فرمودند؟ همین سال آخر. چند روز مانده به آخر؟ اليَوْمَ أَكـْمَلـْتُ لـَكـُمْ دينـَكـُمْ را چه زمانی گفتند؟ روز غدیر خم گفتند دیگر. چند روز مانده به وفات پیامبر؟ هفتاد هشتاد روز. هجدهم ماه ذی الحجه. بعد ماه محرم است و بعد بیست و هشت روز از صفر می گذرد. حدود دو ماه بعد. وقتی آیه ای نازل می شد معمولا آن را می نوشتند. پیغمبر یک کار بزرگی در راستای این انجام داده بود که مسلمانان با سواد شوند. کار کرده بودند.

باز یک حرف اصلی: خود پیغمبر فرمودند: إنـَّما بُعِثتُ مُعَلـِّماً. من معلم هستم. مهم نیست؟ من معلم هستم. کار معلم چیست؟ چیز یاد دادن. خب هر وقت آیه ای نازل می شد پیامبر صدایشان می کرد و می گفت این آیه را مثلا در فلان جای سوره مائده بنویسید. داخل این بخش آیه سوم. ببینید آیه 67 سوره مائده که می فرماید: يا أَيُّهَا الرَّسولُ بَلـِّغْ ما اُنزلَ إلـَيْكَ مِن رَبـِّكَ وَ إن لـَّمْ تـَفـْعَلْ فـَما بَلـَّغـْتَ رسالـَتـَهُ صبح نازل شد. این صبح نازل شد و پیغمبر از شتر فرود آمد و فرمود همه بیایند پایین. همه متوقف شدند. یک منزلگاهی بود. منزلگاهی در حدی که مثلا ده بیست پنجاه نفر آنجا متوقف شوند. نه صد هزار نفر. بیابان بسیار گرم بود. آب نبود. گرما. خشکی. هیچ چیز آنجا پیدا نمی شد. آنجا فقط سه تا درخت بود که وقتی ایشان می خواستند صحبت کنند جایشان را زیر آن درخت ها گذاشتند که سایه درخت ها باشد. چیز دیگری پیدا نمی شد. بعد فرمودند صبر می کنیم آنهایی که عقب هستند برسند و آنهایی هم که جلو رفته اند خبر کنید برگردند. ظهر در آنجا نماز خواندند. مثلا ساعت ده فرود آمدند و ظهر نماز خواندند و بعد از نماز خطبه خواندند. خب. بعد از اینکه خطبه خوانده شد و کارها انجام شد آیه 3 سوره مائده که می فرماید اليَوْمَ أَكـْمَلـْتُ لـَكـُمْ دينـَكـُمْ نازل شد. ببینید آیه 67 اول آمده و آیه 3 بعد آمده. قانونش چیست؟ خب باید آن آیه را اول بگذارند و بعد آیه اليَوْمَ أَكـْمَلـْتُ لـَكـُمْ دينـَكـُمْ را بگذارند؟ نه. مصلحت نبوده. طبق دستور آن را آنجا گذاشتند و این را در آیه 3 گذاشته اند. این را دقت کنید. یک ذره در قرآن نیست که بی دستور خدا و پیغمبر انجام شده باشد. آنجا بعد از اینکه پیامبر آن فرمایشات را فرمود و خطبه را خواند و امیرالمومنین را به عنوان ولی امر و ولایت امر و اولو الامر بعد از خودش معرفی کرد، فرمود که ألـَستُ أولـَی بـِکـُم مِن أنفـُسِکم؟ آیا من از شما بر شما ولایت بیشتری ندارم؟ هر کس بر خودش ولایت دارد. من بر شما ولایت ندارم و شما بر من ولایت ندارید. هیچ کس بر هیچ کس ولایت ندارد. اما خدا بر همه ولایت دارد. خالق است و بر همه ولایت دارد. این ولایتش را به پیامبر داده و بعد به اولی الامر داده است. فرمود که هرکس من ولی امر او هستم، علی مولای اوست. مَن کـُنتُ مَولاه فـَهذا عَلیٌ مَولاه این فرمایش بود. آن وقت این حرف ها که گفته شد و کارهای پیغمبر تمام شد این آیه نازل شد. این دوتا جمله. دو جمله است که در بین آیه سوم قرار داده شده است. اگر اینها را از بین آیه برداریم مطالب هیچ عیبی نمی کنند. یک مطالبی فرموده اند و تتمه حرف ها را آخر حرف ها گفته اند و بینش یک حرف دیگری گفته اند. تمام روایاتی که از نزول این بخش سخن می گوید، همه این بخش را جدا می گویند. می گویند اليَوْمَ يَئِسَ الـَّذينَ كـَفـَرُوا مِن دينِكُمْ و اليَوْمَ أَكـْمَلـْتُ لـَكـُمْ دينـَكـُمْ با هم آمد و در این شرایط نازل شد و پیغمبر اینگونه گفت و ... مشخص شد چه می گویم؟ نظیر این در آیه تطهیر است. آیه تطهیر هم یک جمله در آیه 33 سوره مبارکه احزاب است. بین آیاتی است که در مورد زنان پیغمبر سخن می گوید. آن وقت یک مرتبه در بینش فرموده اند إنـَّما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكـُمُ الرّجْسَ این را از بین آیه بردارید باز آیه هیچ عیبی نمی کند و قبل و بعدش به هم متصل است. اینجا هم همین طور است. بنابراین طبق یک دستور اینجا قرار داده شده است. چرا؟ برای اینکه اگر بعدها اینها در کنار هم قرار می گرفت، یک منظومه درست می شد. منظومه را ما باید درست کنیم. گفتند آیات را در کنار هم بگذارید و بفهمید. تدبر یعنی این. آیات را در کنار هم بگذارید و بفهمید. این منظومه را ما باید بفهمیم. إنـَّما يُريدُ اللهُ یک بند این منظومه است. يا أَيُّهَا الرَّسولُ یک بند این منظومه است. اليَوْمَ أَكـْمَلـْتُ لـَكـُمْ هم یک بند این منظومه است. اگر ما بتوانیم منظومه را درست کنیم، منظومه امامت کامل می شود. معلوم است؟ نویسنده ای است امروزی که عین قرآن عثمان را نوشته و دست نزده. قرآن عثمان غلط دارد. دقت کنید. مثلا باید ة گرد می نوشته اما ت نوشته. مثلا یک جا نباید الف بگذارد، گذاشته. از این اشتباهات دارد. این را دست نزده اند. در این هزار و چهارصد سال قرآن دست نخورده. حتی غلط هایش را حفظ کرده اند. معلوم است ها. کسی وارد باشد مشخص است. آن نوشته غلط است اما همه ما وقتی می خوانیم درست می خوانیم. هرکس می خواند درست می خواند. غلط نمی خواند. خب این بخش اول را عرض کنیم. پس دقیقا و مسلما و قطعا این بخش که اصلی ترین آیات ولایت است طبق دستور خدا و پیغمبر در بین آیه سوم سوره مائده جاسازی شده است. چرا؟ برای اینکه محفوظ بماند. ببینید بعدها خلیفه رسول خدا، خلیفه پیامبر، امیرالمومنین یزیدبن معاویه دستور داد خانه کعبه را به منجنیق ببندند. قبله مسلمانان را خراب کردند. نامش چه بود؟ خلیفه رسول خدا. امیرالمومنین. امر کرد و مسلمان ها به عنوان واجب طبق دستور خلیفه عمل کردند. بنابراین اگر می خواستند یک آیه را جابه جا کنند نمی شد؟ برای اینکه قرآن در معرض خطر قرار نگیرد هر کدام از این آیات را در جایی جاسازی کردند. اما معنایش را که نمی شود کاری کرد؟ چرا معنایش را هم آنها در تفسیر خراب کردند. گفتند اولی الامر که در آیه 59 سوره مبارکه نساء می فرماید: أَطيعُوا اللهَ وَ أَطيعُوا الرَّسولَ وَ اُولي الأَمْر مِنكُمْ هرکسی است که بر مسند بنشیند. هرکس که مردم به او رای بدهند. هرکس. ببینید هرکس. شورای نگهبان که نداشتند آدم نادرست را دور بریزد. گاهی هم نمی تواند بریزد دور. چکار کنیم؟ هرکس بر این مسند بنشیند. هرکس. سر و صدای رفقای معاویه سر ولایت عهدی یزید درآمده بود. زیاد را که می شناسید. زیاد پدر عبید الله. عبیدالله بن زیاد را که می شناسید. کشنده امام حسین. پدرش کیست؟ یکی مانند خودش. در شهر کوفه قتل عام کرده. دانه دانه همه را آورد و گفت باید امیرالمومنین را لعن و نفرین و سب کنید اگرنه همه را می کشم. جمعیت شهر آمده کنار میدان شهر، کنار دارالاماره نشسته اند و همه دارند می لرزند که الان یک دقیقه دیگر ما را می کشد. هیچ شوخی هم نداشت. یک چیز غریبی بود. مثلا نظیر صدام. حالا نمی دانم چطور شد. از گوشه انگشتش طاعون درآمد و به سرعت رشد کرد. مامور ها آمدند گفتند که امیر الان گرفتار است. مشغول است. در عرض دو روز مرد. یک چنین کسی بود. این که یک چنین خصوصیتی داشت نامه نوشته بود نمی شود به مردم بگوییم. مثلا فرض کنید ولی امر مسلمان ها همیشه دارد فوتبال بازی می کند. نمی شود که. البته او سگ بازی و میمون بازی می کرد. خیلی مفتضح بود. خیلی مفتضح. خبر هم به عالم می رسید دیگر. مثل آب شراب می خورد. مثلا به عنوان حج به مکه آمده بود. گفتند آقا ممکن است امام حسین بوی شراب را متوجه نشود. چون تا به حال شراب را ندیده و نمی داند شراب چیست. اما ابن عباس تحصیل کرده است و دانشگاه رفته و خارج رفته. می فهمد بوی شراب چیست. نگذارید این بیاید داخل. مفتضح بود. آقا نمی شود. رفقایش هم اعتراض می کردند که نمی شود این را به مردم معرفی کرد. در ابتدای این بخش از آیه 3 سوره مائده می فرماید: اليَوْمَ يَئِسَ الـَّذينَ كـَفـَرُوا مِن دينِكُمْ فرمود امروز یک حادثه اتفاق افتاده و یک چیزی شده که دشمنان که کافرند از دین شما مایوس شده اند. از چه چیزی مایوس شده اند؟ دیگر می دانند دستشان به این دین نمی رسد. ببینید از آن روزی که پیغمبر دعوت خودش را علنی فرمود اینها داشتند نگاه می کردند و می دیدند پیامبر حرف های عجیب می زند. اینها چه حرف هایی است؟ این برخورد اول است. دو سه سال است می بینند پیامبر یک کارهای عجیب و غریبی انجام می دهد. مثلا نماز. خب نمی فهمیدند نماز یعنی چه. نماز را تا به حال ندیده اند. بنابراین وقتی پیامبر به مسجد الحرام می آمد و امیرالمومنین دست راستش می ایستاد و حضرت خدیجه پشت سرش اینها تعجب می کردند. یعنی چه؟ این چه کارهایی می کند؟ بعد از سه سال هم که دعوتش را علنی کرد. خب وقتی دعوتش را علنی کرد چه کار می کرد؟ می گفت خدا یکی است. حالا تو بگو خدا یکی است و ما می گوییم شصت تاست. مدتی که گذشت ایشان آمد و گفت شما و بت هایتان درون جهنم هستید. در آیه 98 سوره مبارکه انبیاء می فرماید: إنـَّكـُمْ وَ ما تـَعْبُدونَ مِن دون اللهِ حَصَبُ جَهَنـَّمَ شما و بت هایتان هیزم جهنم هستید. خب دیگر دعوا شروع شد. از آن وقت دعوا شد. اینها کوشیدند به هرنوع ممکنی پیامبر را خاموش کنند. به پدر من چکار داری؟ چرا می گویی پدر من در جهنم است؟ پدر من مرد بزرگ و محترمی بوده. اینگونه. به انواع مختلف. یک روز آمدند خدمت حضرت ابوطالب و گفتند این پسر برادرت را جمع کن. ببین چه می خواهد؟ هرچه می خواهد ما به او می دهیم. اگر می خواهد بر ما سلطنت کند ما به او سلطنت می دهیم. ما ایشان را می پذیریم. برایش تخت و تاج سلطنت هم درست می کنیم. هرچه می خواهد. بدون فرمان او هیچ کاری نمی کنیم. اما این حرف ها را نزند. اگر ثروت می خواهد، ما ثروت هایمان را روی هم می گذاریم و به او می دهیم و ایشان می شود ثروتمند ترین ما. بالاترین ثروت. اگر زن می خواهد اینگونه. اگر چه می خواهد، اینگونه. هرچه بخواهد ما به او می دهیم. پیغمبر فرمود اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارید، من دست از کارم برنمی دارم. عمو تو هم اگر خسته ای برو. به تو هم احتیاجی ندارم. عمو حتی اگر تو هم دیگر از دفاع از من خسته شده ای و دیگر نمی توانی و ناتوانی برو. من با تو کاری ندارم. من باید این حرف را به عالم برسانم. یک نفر مقابل همه عالم. یک نفر. شخصیت باید چقدر بزرگ باشد؟ اصلا حوصله اش سر نرود. عالم دارند فحش می دهند. نه می ترسد و نه حوصله اش سر می رود. اگر ایمان آدم قوت پیدا کند همینطور می شود. هیچ حادثه ای او را نمی شکند. هیچ حادثه ای. یعنی این برای ما هم هست. می شود به جایی برسیم که هیچ حادثه ای ما را نشکند و حوصله ما را سر نبرد و خسته مان نکند. من خسته شدم از بس که فلان. نه. هیچ وقت خسته نمی شود. بعد هم دیگر کم کم شمشیر را از رو بستند. اما حضرت ابوطالب با نهایت قدرت پشت ایشان بود. ببینید هیچ اظهار ایمان نمی کرد. برای اینکه اگر از آنها جدا می شد دیگر نمی توانست کاری بکند. نه من همان افکار و عقاید شما را دارم اما این پسر برادرم است و من دست از پسر برادرم برنمی دارم. به صورت یک تعصب عربی این قضیه را نشان می دادند. آنها این را می فهمیدند. رسم است یک قبیله از فردی از قبیله اش دست نمی کشد. پایش می ایستد و می جنگد و برای حفظ جان یک نفر صد نفر کشته می دهد. رسم عربی است. خب آنها فکر می کردند حضرت ابوطالب هم دارد طبق یک رسم عربی عمل می کند. بنابراین آمدند و گفتند آقا ما یک جوانی داریم که چه قد و قامتی دارد و چه قیافه قشنگی دارد و خیلی خوب شعر بلد است و چه و چه. این بهترین جوان قریش است. ما این را می دهیم و تو پسر برادرت را بده. ایشان گفت یعنی شما بچه تان را می دهید من پرورشش بدهم و تقویتش کنم و شما بچه من را بگیرید و بکشید؟ این حرف عاقلانه نیست. نه من همچین کاری نمی کنم. ایشان هیچ وقت کوتاه نیامد. پس حضرت ابوطالب که بود؟ یک کسی بود که ایشان را هم هیچ حادثه ای نشکست. حضرت ابوطالب خیلی بر اسلام حق دارد. یعنی بعد از پیغمبر و پسرش امیرالمومنین ایشان هیچ همتایی ندارد. هیچ کسی. اگر اسلام به دست ما رسیده به خاطر زحماتی است که ایشان کشیده. پیامبر دیگر کاملا در حفاظ دفاع حضرت ابوطالب راحت است. به او دست نمی زنند. یک وقتی ابوجهل آمده بود و وقتی ایشان در حال نماز بود، یک شکنبه شتر را بر سر ایشان خالی کرده بود. با آن سر و صورت آنطوری ایشان نمازش را ادامه داد. بعد حضرت ابوطالب پرسید چه کسی این کار را کرده؟ ابوجهل به همه بنی هاشم گفته بود به کمرتان خنجر ببندید و برویم داخل مسجد و هرکدام در کنار یکی از بزرگان قریش بایستید. گفتند بزنید، بزنید. بعد همان آشغال ها را برداشت و گفت تکان بخورید می کشمتان. آنها را به سر و صورت همه شان مالید. چرا با پسر برادر من این کار را کردید. دیگر جرئت نمی کردند. بعد هم وقتی حضرت حمزه علیه السلام مسلمان شد، بیشتر قوت یافتند. در هر صورت. اما خب بعد از وفات ایشان بر پیامبر خیلی سخت گذشت. نتیجه اش این بود که نقشه قتل ایشان را کشیدند. چهل نفری از هر قبیله یکی دونفر آدم می آوریم و دور خانه را محاصره می کنیم و تکه تکه اش می کنیم. یک باره این کار را می کنیم. مثلا اولین بار یک نفر شمشیر نزند که بعد بنی هاشم بیاید یقه او را بگیرد و بکشد. زورشان به کل قبائل قریش که نمی رسد. آن شبی بود که پیامبر دستور یافت هجرت کند. آنها هیچ چیز از دشمنی کم نگذاشتند. بعد هم تا توانستند لشکر آوردند. لشکر آوردند. اگر در خاطرتان باشد جمعیت در جنگ خندق به تعدادی بود که تا آن روز هیچ وقت در سرتاسر جزیره العرب این مقدار سپاهی نیامده بود. این تعداد سپاهی هیچ وقت فراهم نشده بود. اینها آمدند تا خاک مدینه را به توبره ببرند. داشتند نقشه می کشیدند که وقتی ما مردها را کشتیم چه کارهایی خواهیم کرد. خب پیامبر مشورت کردند که چکار کنیم و سلمان گفت که آقا ما در کشور خودمان خندق می کنیم. جبرئیل حاضر بود. خدمت رسول خدا عرض کرد این کار درست است. این کار را بکنید. بعد هم خندق کندند و به خیر گذشت. ببینید دست از دشمنی برنداشتند. تا وقتی که شکستند. در فتح مکه قریش شکست. قریش از ابتدا تا انتها بزرگ ترین دشمن اسلام است. بعد از پیغمبر اینها بر سر کار آمدند و هفتصد سال حکومت داشتند. قریشیان هفتصد سال بعد از پیغمبر حکومت داشتند. بنی امیه چه کسانی بودند؟ بزرگ ترین دشمن اسلام بودند. ریاست جنگ احد را بر عهده داشتند. در جنگ بدر ابوجهل می کوشید یک کاری کند. رئیس هایی همتای خودش آنجا بودند. همتاهایش از بنی امیه بودند. عتبه و شیبه از بزرگان بنی امیه بودند. بابا بزرگ معاویه. اینها آمده بودند به جنگ. ابوجهل می کوشید که در این جنگ پیروز شود و خودش رئیس مطلق شود. که کشته شد و به باد رفت. در جنگ بدر هم باز بنی امیه بودند. خیلی بودند. مهم بودند. جنگ احد را آنها به پا کردند. جنگ خندق را آنها به پا کردند. بزرگ ترین جنگ های علیه اسلام را آنها به پا کردند. آنها آمدند سراغ مسلمان ها. اگر دستشان می رسید کل مسلمان ها قتل عام بودند. کل مسلمان ها. زن و بچه اسیر و مردان قتل عام. حالا نتوانسته اند. صحبت از آیه 3 سوره مائده بود. می فرماید: اليَوْمَ يَئِسَ الـَّذينَ كـَفـَرُوا اینها هرکاری توانستند کردند و سرانجام در فتح مکه شکست خوردند. اما یک امید برایشان مانده بود. یک امید آخر دارند. پیغمبر فرزند ندارد. هیچ کس نیست که راه او را ادامه دهد. طبق رسم عربی بعد از پدر، پسر رئیس قبیله می شود. همچین کسی را ندارد. فقط یک دختر از او باقی مانده است. پس تنها امید این است که ایشان از دنیا برود. پیغمبر در روز غدیر فرمود که به زودی مرا می خوانند و من دعوت شان را اجابت می کنم. خدای من مرا می خواند و من دعوت او را اجابت می کنم. حالا یک کسی را به جای خودم گذاشته ام. آن وقت مهم این است که این یک نفر کیست؟ یک کسی است که وقتی دشمنان دیدند چه کسی جانشین پیغمبر است، فهمیدند نمی شود کاری کرد. ببییند با پیغمبر همه کار ممکن را در دشمنی کردند. نشد. آنها مدام عقب رفتند و پیغمبر جلو آمد. پیغمبر یک قدم عقب نرفت. یک ذره از حرفش دست برنداشت. خب این از بین می رود و ما هرکاری دلمان بخواهد می کنیم؟ نه نمی شود. بعدش علی است. علی را دیده اند. می دانستند اگر امیرالمومنین بیاید، هرچه گفته باشند بکن، می کند. یک ذره کوتاه نمی آید. یک ذره اشتباه نمی کند. مهم تر از جنگ خندق نداریم. وقتی عمربن عبدود با اسب پریده بود این طرف همه مسلمان ها ترسیده بودند. ببینید تنها کسی است که وقتی رو در روی امیرالمومنین قرار گرفت یک ضربت به امیرالمومنین زد. هیچ کس تا به حال به امیرالمومنین ضربت نزده است. اصلا. یعنی ممکن است ضربت هم بزند اما ضربت به امیرالمومنین نمی خورد. با ایشان برخورد نمی کند. این ضربت زد و سپر را شکافت و به سر رسید. حالا باز هم امیرالمومنین یک کاری کرده. اگرنه وقتی ضربت به سر رسیده می رفت. امیرالمومنین یک ضربت زد. تنها جایی است که لازم شد ایشان دو ضربت بزند. تنها جا. همیشه یک ضربت بود. در جنگ صفین یک پسر عمه داشتند به نام عباس بن ربیعه. این عباس بن ربیعه مثلا بیست و پنج ساله بود. خب جوان است. یک کسی از آن طرف آمد و صدایش کرد. به میدان رفت و مقابل هم قرار گرفتند و خلاصه سرانجام توانست او را بکشد. ضربتی بینشان رد و بدل شد و مثلا نیزه زدند و از اسب پیاده شدند و در هر صورت ناقل می گوید امیرالمومنین از من سوال کرد این چه کسی بود؟ چون صورتش پوشیده بود و نقاب فولادین گذاشته بود. امیرالمومنین پرسید این که بود؟ فرمود آقا عباس پسر عمه شماست. حضرت فرمود مگر من به او نگفته بودم به میدان نرود؟ آنجا یک فرمایشی فرمود. فرمود این معاویه می خواهد یک نفر از بنی هاشم نماند. حتی یک نفر. مگر نگفته بودم به میدان نرود. بعد آمد خدمت امیرالمومنین و گفت آقا من را صدا کرده بود. نمی شد که نروم. فرمود من امام تو هستم و می گویم نرو. این می خواهد همه را نابود کند و هیچ کس از بنی هاشم نماند. اگر یک وقت تو را صدا کردند من جای تو می روم. خب این بنده خدا که کشته شد معاویه خیلی اوقاتش تلخ شد. یک کسی بود. بعد گفت چه کسی می رود خون این را تلافی کند. دو برادر برخاستند که آنها هم کسی بودند. بعد گفت اگر توانستید آن نفر مقابل را بکشید این مقدار به شما پول می دهم. اینها به میدان آمدند و باز عباس را صدا کردند. حضرت فرمودند کلاه خود و روبنده ات را به من بده. روی اسب او نشتند و به میدان رفتند. فقط یک ضربت زد. یکی به اولی زد و یکی به دومی. بعد هم برگشت. هیچ کس نفهمید این امیرالمومنین بود جز معاویه و عمروعاص. این ضربت، ضربت علی است. چون دومی ندارد. فقط یک ضربت می زند. حالا این میدان جنگ بود و حالا انشاء الله نمونه های دیگرش را هم بعد عرض می کنیم. وقتی ایشان بر سر مسند زمامداری عالم اسلام نشسته دیگر هیچ کسی امید ندارد که بتوان کاری کرد. تا حالا منتظر بودند پیغمبر از دنیا برود. فرزند هم که ندارد. الان یک نفری را به جای خودش گذاشت که او تمام خصوصیات پیغمبر را دارد. نمی شود از او عبور کرد. نمی شود سرش کلاه گذاشت. نمی شود او را ترساند. نمی شود او را تطمیع کرد. هیچ راهی ندارد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای