بدان كه در روز شهادت آن حضرت اختلاف بسيار است واظهر نزد أحقر آن است كه شهادت آن حـضـرت در سـوم جـُمـادى الآخـر واقع شده چنانكه مختار جمعى از بزرگان علماء است واز بـراى مـن شـواهـدى است بر اين مطلب كه جاى ذكرش نيست .
پس بقاى آن حـضـرت بـعد از پدر بزرگوار خود، نود وپنج روز بوده . واگرچه در روايت معتبر وارد شـده اسـت كـه مـدت مـكـث آن مخدّره بعد از پدر خود در دنيا هفتاد وپنج روز بوده لكن توان وجـهـى بـراى آن ذكـر كـرد بـه بـيـانـى كـه مـقـام ذكـرش در ايـنـجا نيست ولكن خوب است عـمـل شـود بـه هـر دوطـريـق در اقـامـه مـصـيـبـت وعـزاى آن حـضـرت چـنـانـكـه فـعـلاً مـعـمـول اسـت .
بـه هـرحـال ؛ بعد از پدر بزرگوار خود در دنيا چندان مكث نكرد وپيوسته نـالان وگـريـان بـود، در آن مـدت قليل آن قدر اذيّت ودرد كشيد كه خداى داند واگر كسى تـأمـّل كند در آن كلمات كه اميرالمؤمنين عليه السّلام بعد از دفن فاطمه عليهاالسّلام با قـبـر پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وسلّم خطاب كرد مى داند كه چه مقدار بوده صدمات آن مظلومه . واز آن كلمات است :
سـَتـُنـَبـِّئـُكَ اِبْنـَتـُكَ بِتظافـُر اُمَّتِكَ عَلى هَضْمِها فاحْفِهَا السّؤالَ وَاسْتـَخبـِرْهَا الحالَ فـَكـَمْ مـِنْ غـَليـل مُعْتـَلَج بِصَدْره ألَمْ تـَجـِدْ اِلى بَثـّهِ سَبيلاً وَسَتـَقـُولُ وَيْحَكُم اللهُ وَهُوَ خـَيْرُ الحاكِمينَ.
حـاصـل عـبـارت آنـكـه امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام بـا رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله و سـلّم مـى گـويد:
وبه زودى خبر خواهد داد ترا دختر تـو بـه مـعـاونت ويارى كردن امت تو يكديگر را بر غصب حق من و ظلم كردن در حق او، پس از او بـپـرس احـوال را چه بسيار غمها ودردهاى سوزنده كه در سينه فاطمه عليهاالسّلام نـشـسـتـه بـود كـه بـه كـسى اظهار نمى توانست كرد و به زودى همه را به شما عرض خواهد كرد وخدا از براى او حكم خواهد كرد واو بهترين حكم كنندگان است .
ابـن بـابـويـه بـه سـنـد مـعـتـبـر روايـت كرده است كه (بَكـّائُون ) يعنى بسيار گريه كـنـنـدگـان پـنج نفر بودند:
آدم ويعقوب ويوسف وفاطمه بنت محمد صلى اللّه عليه وآله وسلّم و على بْن الحُسين صَلَواتُ اللّه عَلَيْهم اَجْمَعين .
امـا آدم پـس در مـفـارقـت بـهشت آن قدر گريست كه به روى وخَدّ اواثر گريه مانند دو نهر مانده بود؛
واما يعقوب پس بر مفارقت يوسف آن قدر گريست كه نابينا شد تا آنكه گفتند بـه او: بـه خـدا سوگند كه پيوسته ياد مى كنى يوسف را تا آنكه خود را مريض وبدنت را از غـصـّه گـداخـتـه كـنـى يا هلاك شوى ؛
اما يوسف پس آن قدر در مفارقت يـعـقـوب گـريـسـت تـا آنكه اهل زندانى كه يوسف در آنجا محبوس بود از گريه اومتأذى شـدنـد و گـفتند به اوكه يا در شب گريه كن وروز ساكت باش تا ما آرام بگيريم يا در روز گـريـه كـن ودر شـب سـاكـت بـاش ، پس با ايشان صلح كرد كه در يكى از آن دووقت گـريـه كـنـد ودر ديـگـرى سـاكـت باشد؛
واما فاطمه عليهاالسّلام پس آنقدر گريست بر وفـات رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلم كـه اهـل مـديـنـه از گريه اومتأذى شدند وگفتند به اوكه ما را آزار كردى از بسيارى گريه خود، پس آن حضرت مى رفت به مقبره شهداى احد وآنچه مى خواست مى گريست وبه سوى مـديـنـه بـرمـى گـشـت ؛
وامـا عـلى بـن الحسين عليهما السلام پس بر مصيبت پدر خود بيست سال گريست وبه روايتى چهل سال وهرگز طعام نزد اونگذاشتند كه گريه نكند وهرگز آبـى نـيـاشاميد كه نگريد تا آنكه يكى از آزاد كرده هاى آن حضرت گفت : فداى توشوم يـابـن رسـول اللّه ! مـى تـرسـم كـه خـود را از گـريـه هـلاك كـنى ، حضرت فرمود كه (شـكايت مى كنم مصيبت واندوه خود را به سوى خدا ومى دانم از خدا آنچه شما نمى دانيد) همانا من هرگز به ياد نمى آورم شهادت فرزندان فاطمه را مگر آنكه گريه در گلوى من مى گيرد.
شـيـخ طـوسـى بـه سـنـد مـعتبر از ابن عباس روايت كرده است كه چون هنگام وفات حضرت رسـول صلى اللّه عليه وآله وسلّم شد آن قدر گريست كه آب ديده اش بر محاسن مباركش جـارى شـد گـفتند: يا رسول اللّه ! سبب گريه شما چيست ؟
فرمود: گريه مى كنم براى فـرزنـدان خـود وآنچه نسبت به ايشان خواهند كرد بَدانِ امّت من بعد از من ، گويا مى بينم فـاطـمه دختر خود را بر اوستم كرده باشند بعد از من واو ندا كند كه يا اَبَتاه ، واَحدى از امـت مـن اورا اعـانـت نـكـنـد؛
چـون فـاطـمـه عـليـهاالسّلام اين سخن را شنيد گريست ، حضرت رسول صلى اللّه عليه وآله وسلّم فرمود كه گريه مكن اى دختر من ، فاطمه عليهاالسّلام گفت : گريه نمى كنم براى آنچه بعد از توبا من خواهند كرد وليكن مى گريم از مفارقت تـو يـا رسـول اللّه صـلى اللّه عليه وآله وسلّم .
حضرت فرمود كه بشارت باد ترا اى دخـتـر مـن كـه زود بـه مـن مـلحـق خـواهـى شـد وتـو اول كـسـى خـواهـى بـود كـه از اهل بيت من به من ملحق مى شود.
در كـتـاب (روضـة الواعـظـيـن ) وغـيره روايت كرده اند كه حضرت فاطمه عليهاالسّلام چون دانست موت خود را، اُمّ اَيْمَن واَسماء بنت عُمَيسْ را طلبيد و فرستاد ايشان را كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام را حاضر سازند، چون حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام حاضر شد گفت :
اى پسر عم ! از آسمان خبر فوت من به من رسيد ومن در جناح سفر آخرتم ترا وصيت مى كنم به چيزى چند كه در خاطر دارم . حـضـرت فـرمـود: آنـچـه خـواهـى وصـيـّت كـن اى دخـتـر رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله وسلّم
پس بر بالين آن حضرت نشست وهركه را در آن خـانـه بـود بـيرون كردند.
پس فرمود كه اى پسر عم ! هرگز مرا دروغگو و خائن نيافتى و از روزى كـه بـا مـن معاشرت نموده اى مخالفت تو نكرده ام . حضرت فرمود كه معاذ اللّه تـو داناترى به خدا و نيكوكارتر و پرهيزكارتر و كريم تر و از خدا ترسانترى از آنكه تـرا سـرزنـش كنم به مخالفت خود و بر من بسيار گران است مفارقت تو وليكن مرگ امرى اسـت كـه چـاره از آن نـيـسـت ، بـه خـدا سـوگـنـد كـه تـازه كـردى بـر مـن مـصـيـبـت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم را وعظيم شد وفات تو بر من ، پس مى گويم :
اِنّا لله وَ اِنـّا اِليـْهِ راجعُون
براى مصيبتى كه بسيار دردآورنده است مرا و چه بسيار مرا و چه بـسيار سوزنده و به حزن آورنده است مرا، به خدا سوگند كه اين مصيبتى است كه تسلى دهـنـده نـدارد و رَزيـّه اى اسـت كـه هـيـچ چـيـز عـوض آن نـمـى تـوانـد شـد؛ پـس سـاعتى هر دو گـريـسـتـنـد، پس اميرالمؤ منين عليه السّلام سر حضرت فاطمه عليه السّلام را ساعتى بـه دامـن گـرفت وآن حضرت را به سينه خود چسبانيد فرمود كه هرچه مى خواهى وصيّت بـكن كه آنچه فرمائى به عمل مى آورم و امر ترا بر امر خود اختيار مى كنم ؛ پس فاطمه عـليـهـاالسـّلام گـفـت كـه خـدا تـرا جـزاى خـيـر دهـد اى پـسـر عـم رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلّم ، وصـيـّت مـى كـنـم تـرا اول كه بعد از من اُمامه را به عقد خود درآورى ؛ زيرا كه مردان را چاره از زن گرفتن نيست او براى فرزندان من مِثْل من است . پس گفت كه براى من نعشى(تابوت) قرار ده زيرا كه ملائكه را ديـدم كه صورت نعش براى من ساختند. حضرت فرمود كه وصف آن را براى من بيان كن ؛ پـس وصـف آن را بـيـان كـرد وحـضـرت از بـراى او درسـت كـرد و اول نـعشى كه در زمين ساختند آن بود. پس گفت كه باز وصيّت مى كنم ترا كه نگذارى بـر جـنـازه مـن حـاضـر شـوند يكى از آنهائى كه بر من ستم كردند وحق مرا گرفتند؛ چه ايـشـان دشـمـن مـن و دشـمـن رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم اند ونگذارى كه احدى از ايـشـان و اتـبـاع ايشان بر من نماز كنند و مرا در شب دفن كنى در وقتى كه ديده ها در خواب باشد.
در (كـشـف الغـمـّه ) وغـيـر آن روايـت كرده اند كه چون وفات حضرت فاطمه عليهاالسّلام نـزديـك شـد اَسـْمـاء بـنـت عـُمـَيـْس را فـرمـود كـه آبـى بـيـاور كـه من وضو بسازم ، پس وضـوسـاخـت و بـه روايـتـى غـسـل كـرد نـيـكـوتـريـن غـسـلهـا و بـوى خوش طلبيد و خود را خـوشـبـو گـردانـيـد و جـامـه هـاى نـو طـلبـيـد و پـوشـيـد و فـرمـود كـه اى اسـمـاء! جـبـرئيـل در وقت وفات پدرم چهل درهم كافور آورد از بهشت ، حضرت آن را سه قسمت كرد يـك حـصـّه بـراى خـود گـذاشـت ويـكـى از بـراى من و يكى از براى على عليه السّلام ، آن كـافـور را بـيـاور كـه مرا به آن حنوط كنند چون كافور را آورد فرمود كه نزديك سر من بـگـذار پـس پـاى خـود را بـه قبله كرد وخوابيد و جامه بر روى خود كشيد وفرمود كه اى اسماء! ساعتى صبر كن بعد از آن مرا بخوان اگر جواب نگويم على عليه السّلام را طلب كـن ، بدان كه من به پدر خود ملحق گرديده ام ! اسماء ساعتى انتظار كشيد بعد از آن ، آن حـضـرت را نـدا كـرد وصـدائى نـشـنـيـد، پـس گـفـت : اى دخـتـر مصطفى ! اى دختر بهترين فـرزنـدان آدم ! اى دخـتـر بهترين كسى كه بر روى زمين راه رفته است ! اى دختر آن كسى كه در شب معراج به مرتبه قابَ قَوْسَيْن اَوْ اَدْنى رسيده است ! چون جواب نشنيد جامه را از روى مـبـاركـش برداشت ديد كه مرغ روحش به رياض جنّات پرواز كرده است پس بر روى آن حـضـرت افـتـاد آن حـضـرت را مـى بـوسـيـد ومـى گـفـت : چـون بـه خـدمـت حضرت رسـول صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلّم بـرسـى سـلام اسـماء بنت عُمَيْس را به آن حضرت بـرسـان ؛ در ايـن حـال حـضـرت امـام حـسـن وامـام حـسين عليهماالسّلام از در درآمدند وگفتند: اى اسماء! مادر ما، در اين وقت چرا به خواب رفته است ؟ اسماء گفت : مادر شـمـا بـه خـواب نـرفـتـه وليـكـن بـه رحـمـت رب الاربـاب واصـل گـرديده است ؛ پس حضرت امام حسن عليه السّلام خود را بر روى آن حضرت افكند وروى انـورش را مـى بـوسـيـد و مـى گـفت : اى مادر! با من سخن بگو پيش از آنكه روحم از بـدن مـفـارقت كند و حضرت امام حسين عليه السّلام بر روى پايش افتاد و مى بوسيد آن را و مـى گـفـت : اى مادر! منم فرزند تو حسين ، با من سخن بگو پيش از آنكه دلم شكافته شود و از دنـيـا مـفـارقـت كـنـم ؛ پـس اسـمـاء گـفـت : اى دو جـگـرگـوشـه رسـول خـدا صـلى اللّه عليه و آله وسلّم ! برويد و پدر بزرگوار خود را خبر كنيد و خبر وفـات مـادر خـود را بـه او بـرسـانـيـد؛ پـس ايـشـان بيرون رفتند چون نزديك به مسجد رسـيـدنـد صـدا بـه گـريـه بـلنـد كـردنـد؛ پـس صـحـابـه بـه اسـتـقـبـال ايـشـان دويـدنـد گـفـتـنـد: سـبـب گـريـه شـمـا چـيـسـت ، اى فـرزنـدان رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله وسلّم حق تعالى هرگز ديده شما را گريان نگرداند، مـگر جاى جدّ خود را خالى ديده ايد گريان گرديده ايد از شوق ملاقات او؟ گفتند: مادر ما از دنيا مفارقت كرده ، چون حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام اين خبر وحشت اثر را شنيد بر روى در افـتـاد وغـش كـرد، پـس آب بـر آن حـضـرت ريـخـتـنـد تـا بـه حال آمد ومى فرمود: بعد از توخود را به كه تسلى بدهم ، پس اين دوشعر را در مصيبت آن حضرت ادا فرمود:
لِكُلِّ اجْتِماع مِنْ خليليْن فِرْقة وَكُلُّ الَّذى دُونَ الْفِراقِ قَليلٌ
وَاِنَّ افتِقادى واحِدا بَعْدَ واحِدٍ دَليلٌ عَلى اَنْ لا يَدُوُمَ خَليلٌ
؛يعنى هر اجتماعى از دو دوست ، آخر به جدائى منتهى مى شود و هر مصيبتى كه غير از جدائى ومـرگ اسـت ، انـدك اسـت و رفـتـن فـاطـمـه بـعـد از حـضـرت رسـالت پـيـش مـن دليل است بر آنكه هيچ دوستى باقى نمى ماند.
ومـوافـق روايـت (روضة الواعظين ) چون خبر وفات حضرت فاطمه عليهاالسّلام در مدينه مـنـتـشـر گرديد و مردان و زنان همه گريان شدند در مصيبت آن حضرت و شيون از خانه هاى مدينه بلند شد، زنان و مردان به سوى خانه آن حضرت دويدند. زنان بنى هاشم در خانه آن حـضـرت جـمـع شـدنـد نـزديـك شـد كه از صداى شيون ايشان ، مدينه به لرزه در آيد وايـشـان مـى گـفـتـنـد: اى سـيّده و اى خاتون زنان ! اى دختر پيغمبر آخرالزّمان ! مردم فوج فوج به تعزيه به سوى حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام مى آمدند، آن حضرت نشسته بـود وحَسنيْن در پيش آن حضرت نشسته بودند و مى گريستند و مردم از گريه ايشان مى گـريـسـتند. ام كلثوم به نزد قبر حضرت رسول صلى اللّه عليه وآله وسلّم آمد وگفت : يا ابتاه ، يا رسول اللّه ! امروز مصيبت تو بر ما تازه شد و امروز تو از دنيا رفتى ، دختر خود را به سوى خود بردى .
ومـردم جـمـع شـده بـودنـد و گـريـه مى كردند و انتظار بيرون آمدن جنازه مى كشيدند، پس ابـوذر بـيـرون آمـد و گـفـت : بـيـرون آوردن جنازه به تأخير افتاد؛ پس مردم متفرق شدند و بـرگـشـتـنـد، چـون پاسى از شب گذشت و ديده ها به خواب رفت جنازه را بيرون آوردند حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن و حـسـن و حـسـيـن عـليـهـمـاالسـّلام وعـمـّار و مـِقـداد وعـقـيـل و زُبـيـر و اَبـوذر و سـَلمان و بُرَيْده و گروهى از بنى هاشم و خواصّ آن حضرت بر حـضـرت فاطمه عليهاالسّلام نماز كردند و در همان شب اورا دفن كردند. حضرت امير عليه السـّلام بـر دور قـبـر آن حضرت هفت قبر ديگر ساخت كه ندانند قبر آن حضرت كدام است . وبـه روايـتـى ديـگـر، چـهـل قـبـر ديگر را آب پاشيد كه قبر آن مظلومه در ميان آنها مشتبه بـاشـد، وبه روايت ديگر قبر آن حضرت را با زمين هموار كرد كه علامت قبر معلوم نباشد. ايـنـهـا بـراى آن بـود كـه عـيـن مـوضـع قـبـر آن حـضـرت را ندانند و بر قبر او نماز نكنند و خـيـال نـبش قبر آن حضرت را به خاطر نگذرانند و به اين سبب در موضع قبر آن حضرت اخـتـلاف واقـع شـده اسـت . بـعـضـى گـفـتـه انـد كه در بقيع است نزديك قبور ائمه بقيع عـليـهـمـاالسّلام و بعضى گفته اند مابين قبر حضرت رسالت صلى اللّه عليه وآله وسلّم و مـنـبـر آن حـضـرت مـدفـون اسـت ؛ زيـرا كـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه وآله وسلّم فرمودند: مابين قبر من و منبر من باغى است از باغهاى بـهـشـت و مـنـبـر مـن بر درى است از درهاى بهشت . و بعضى گفته اند كه آن حـضـرت را در خـانـه خـود دفن كردند و اين اَصَحّ اقوال است چنانكه روايت صحيحه بر آن دلالت مى كند.
ابـن شـهـر آشـوب وديـگـران روايـت كـرده انـد كـه چـون آن حضرت را خواستند كه در قبر گـذارنـد دودسـت از مـيـان قـبـر پـيـدا شـد شـبـيـه بـه دسـتـهـاى رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلّم وآن حـضـرت را گـرفـت بـه قـبـر برد.
شـيـخ طـوسـى وكـُليـنـى بـه سـنـدهـاى مـعـتـبـر از حـضرت امام زين العابدين وامام حُسين عليهماالسّلام روايت كرده اند كه چون حضرت فاطمه عليهاالسّلام بيمار شد وصيّت نمود بـه حـضـرت امـيـرالمـؤمـنـيـن عـليـه السـّلام كـه كـتـمـان كـنـد بـيـمـارى او را و مردم را بر احـوال او مـطـلع نـگـردانـد و اعـلام نـكـنـد اَحـَدى را بـه مـرض او؛ پـس حـضـرت بـه وصيّت او عمل نموده خود متوجّه بيماردارى او بود و اَسماء بنت عُمَيْس آن حضرت را در اين امور معاونت مـى كـرد و در ايـن مـدت احـوال او را پنهان مى داشتند از مردم ، چون نزديك وفات آن حضرت شـد وصـيـّت فـرمـود كـه حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام خـود مـتـوجـه غـسـل و تـكفين او شود و در شب او را دفن نمايد و قبرش را هموار كند؛ پس حضرت اميرالمؤ منين عـليـه السـّلام خود متوجّه غسل و تكفين و امور او گرديد و او را در شب دفن كرد و اثر قبر او را مـحـو نـمـود و چـون خـاك قبر آن حضرت را با دست خود فشاند حزن و اندوه آن حضرت هيجان كـرد آب ديـده هـاى مـبـاركش بر روى اَنْوَرش جارى شد و روبه قبر حضرت رسالت صلى اللّه عليه وآله وسلّم گردانيد وگفت :
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ سلام از من بر توباد و از جـانـب دختر و حبيبه تو و نور ديده تو و زيارت كننده تو كه به زيارت تو آمده است و در مـيـان خـاك در عـرصـه تـو خـوابـيـده حـق تـعـالى او را در مـيـان اهـل بـيـت اخـتـيـار كـرد كـه زود بـه تـو مـلحـق گـردد، و كـم شـد يـا رسـول اللّه از بـرگـزيده تو صبر من وضعيف شد از مفارقت بهترين زنان قوّت من وليكن بـا صـبـر كـردن در مـصيبت تو و تاب آوردن اندوه مفارقت تو گنجايش دارد كه در اين مصيبت صـبـر كـنـم به تحقيق كه ترا با دست خود در قبر گذاشتم بعد از آنكه جان مقدس تو در مـيـان سـيـنـه و نـَحـْر مـن جـارى شـد و بـه دسـت خـود ديـده تـرا پـوشـانـيدم و امور ترا خود مـتـكـفـل شـدم ، بـلى در كـتـاب خـدا هـسـت آنـكـه قـبـول بـايـد كـرد بـهـتـريـن قـبـول كـردنها وبايد گفت :
اِنّا لله وَاِنّا اِليْهِ راجعُون
امانت خود را به خود برگردانيدى و گروگان خود را از من بازگرفتى و حضرت زهرا را از من ربودى ، چه بسيار قبيح است آسـمـان سبز و زمين گردآلود در نظر من يا رسول اللّه . اندوه من هميشه خواهد بود و شبهاى مـن بـه بـيـدارى خـواهـد گـذشت ، اين اندوه از من به در نخواهد رفت تا آنكه حق تعالى از بـراى مـن اخـتـيار كند آن خانه اى را كه اكنون تو در آنجا مقيمى ، در دلم جراحتى است چرك آورنـده و در سـيـنـه ام انـدوهـى است از جا به درآورنده و چه بسيار زود جدائى افتاد ميان ما و به سوى خدا شكايت مى كنم حال خود را و به زودى خبر خواهد داد ترا دختر تو به معاونت و يـارى كـردن امـت تـو يـكـديـگـر را بـر غـصـب حـق من و ظلم كردن در حق او، پس از او بپرس احـوال را چـه بـسـيـار غـمـهـا در سـيـنه او نشسته بود كه به كسى اظهار نمى تـوانـسـت كـرد و بـه زودى هـمـه را بـه تـو خـواهـد گـفـت و خـدا از بـراى اوحـكم خواهد كرد و اوبـهـتـريـن حـكـم كـنـنـدگـان اسـت . سـلام بـر تـو بـاد يـا رسـول اللّه سـلام وداع كـنـنـده اى كـه از مـواصـلت مـلال به هم نرسانيده باشد و از روى دشمنى مفارقت ننمايد، اگر از نزد قبر تو بروم از ملالت نيست و اگر نزد قبر تو اقامت نمايم از بدگمانى من نيست به آن ثوابهائى كه خدا وعـده داده اسـت صـبـر كنندگان را و صبر مبارك و نيكوتر است و اگر نبود غلبه آن جماعتى كـه بـر مـا مـسـتـولى گرديده اند هرآينه اقامت نزد قبر ترا بر خود لازم مى دانستم و نزد ضـريـح تـو مـعـتـكـف مـى گـرديدم و هر آينه فرياد به ناله برمى داشتم مانند فريادِ زن فرزند مرده در اين مصيبت بزرگ پس خداى مى بيند و مى داند كه دختر ترا پنهان دفن مى كـنـم از تـرس دشـمـنـان او وحـقّتش را غصب كردند به قهر و ميراثش را منع كردند علانيه وحـال آنـكـه از زمـان تـو مـدّتـى نـگـذشـتـه بـود و نـام تـو كهنه نشده بود، پس به سوى تو شكايت مى كنم يا رسول اللّه و در اطاعت تو تسلى نيكو هست پس صلوات خدا بر او و بر توباد و رحمت خدا و بركات او.
عـلامـه مـجـلسى از (مصباح الانوار) نقل كرده و او از حضرت صادق عليه السّلام از پدران بـزرگـوار خود كه چون اميرالمؤمنين عليه السّلام حضرت فاطمه عليهاالسّلام را در قبر گذاشت گفت :
بـِسـْم اللهِ الرَّحـْمـن الرَّحـيم
بِسْم اللهِ وَباللهِ وَعَلى مِلَّةِ رَسُول اللهِ مُحَمَّدِ بْن عَبْدِاللهِ صـلى الله عـليـه وآله و سلم سَلـَّمْتـُكِ اَيَّتهَا الصِّدّيقَة اِلى مَنْ هُوَ اَوْلى بِكِ مِنّي وَرَضيتُ لَكِ بـِم أرَضـى اللّهُ تـَعالي الى لكِ؛ پـس تـلاوت فرمود: (مِنهاخلـَقناكُمْ وَفيها نُعيدُكُمْ وَمِنها نُخرِجُكُمْ تارَة اُخرى ).
پـس چـون خـاك بر او ريخت امر فرمود كه آب بر آن ريختند پس نشست نزد قبر آن حضرت بـا چـشـم گـريان و دل محزون ، پس عباس عموى آن حضرت دستش را گرفت و از سر قبر او ببرد.
شـيـخ شـهـيـد رحمه اللّه در مزار (دروس ) فرموده كه مستحب است زيارت حضرت فاطمه دخـتـر رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلّم و زوجـه امـيـرالمـؤ مـنـيـن و مـادر حـسن و حسين عليهماالسّلام .
وروايت شده كه آن مخدّره فرمود خبر داد مرا پدر بزرگوارم كه هر كه بر او و بـر مـن سـه روز سـلام كـند حق تعالى بهشت را بر او واجب گرداند. گفتند به حضرت فـاطـمـه عـليـهـاالسـّلام كـه آيا در حيات شما؟ فرمود بلى ، و همچنين است بعد از ممات ما. وهـرگـاه زائر خـواسـت آن حـضـرت را زيـارت كـند در سه موضع زيارت كند: در خانه آن حـضـرت و در روضـه و در بـقـيـع .
ولادت آن حـضـرت واقـع شـد پـنـج سـال بـعـد از مـبـعـث ، و به رحمت خدا واصل شد بعد از پدر بزرگوار خود قريب به صد روز انتهى .
عـلامـه مـجـلسـى فـرمـوده : سـيـد بن طاوس (عليه الرحمة ) روايت كرده است كه هركه آن حضرت را زيارت كند به اين زيارت كه بگويد:
اَلسَّلامُ عـَليـْكِ يا سـَيِّدَة نـِسـاءِ العـالَمـيـن اَلسَّلامُ عَليْكِ يا والِدَة الْحُجُج عَلَى النّاس اَجْمَعينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الْمَظْلوُمَة الْمَمْنوُعَة حَقُّها
پـس بـگـويـد: اَللّهـُمَّ صـَلِّ عـَلى اَمـَتـِكَ وَابـْنـَةِ نـَبـِيِّكَ وَ زَوْجـَةِ وَصـِىِّ نـَبـِيِّك صَلوة تَزْلفُها فَوْقَ زُلْفى عِبادِكَ الْمُكْرَمينَ مِنْ اَهْلِ السَّمواتِ وَاَهْل الارَضَينَ.
پـس طـلب آمـرزش كـنـد از خـدا، حـقّ تـعـالى گـنـاهـان او را بـيـامـرزد و او را داخل بهشت كند. و اين زيارت مختصر معتبرى است و همه وقت مى توان كردن .
مـؤ لف گـويد: كه ما در كتاب (مفاتيح ) و(هدية الزّايرين ) ثواب زيارت واختلاف در قـبـر آن حـضرت وكيفيت زيارت آن مظلومه را ذكر كرده ايم و در اين مختصر به همين قدر اكتفا مى كنيم .
وبدان كه آن حضرت را چهار اولاد بوده امام حسن وامام حُسين وزينب كبرى و زينب صغرى كه مـُكـَنـّات اسـت بـه امّ كـلثـوم (سلام اللّه عليهم اجمعين ) وفرزندى را حامله بوده كه اورا پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلّم مـُحـسـن نـامـيـده بـود وبـعـد از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم آن طفل را سقط شد.
شيخ صدوق فرموده : در معنى حديث نبوى صلى اللّه عليه وآله وسلّم كه به اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: اِنَّ لَكَ كنزاً فِى الجَنَّةِ وَ اَنْتَ ذ وقَرْنيْها شنيدم كه از بعض مشايخ خود كه مى فرمود: اين گنجى كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وسلّم فرموده به اميرالمؤمـنين عليه السّلام كه در بهشت دارد، اين همان (مُحسن ) است كه به واسطه فشار دَرِ خانه سِقط شد.
فـقـيـر گـويـد: كـه مـن مـصـائبـى كـه بـر حـضـرت زهـرا عليهاالسّلام وارد شده در كتاب مـخـصـوصـى ايـراد كـردم ونـاميدم آن را (بَيْتُ الاَحْزان فى مَصائِبِ سَيِّدَةِ النِّسْوان ). هـركـه طـالب اسـت بـه آنـجـا رجـوع كـنـد، ايـن كـتـاب محل آن نيست . وَاللّه تَعالى الْمُوَفِّقُ وَهُوَ الْمُسْتَعان .
کتاب شريف منتهي الآمال (مرحوم حاج شيخ عباس قمي (ره) )