بمناسبت فرارسيدن ايام شهادت امام مجتبي عليه السلام
بمناسبت فرارسيدن ايام شهادت امام مجتبي عليه السلام

در بيان شهادت حضرت مجتبى عليه السّلام و ذکر خبر جناده

در فضيلت گريه بر آن حضرت و زيارت آن بزرگوار از ابن عبّاس روايت شده که حضرت رسول اکرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود که چون فرزندم حسن را به زهر شهيد کنند ملائكه آسمانها هفتگانه بر او گريه کنند و همه چيز بر او بگريد حتى مرغان هوا و ماهيان دريا و هرکه بر او بگريد ديده اش کور نشود روزى که ديده ها کور مى شود؛ وهر که بر مصيبت او اندوهناك شود، اندوهناك نشود دل او در روزى که دلها اندوهناك شوند، و هرکه در بقيع او را زيارت کند قدمش بر صراط ثابت گردد در روزى که قدم ها بر آن لرزان است.

بدان که در يوم شهادت آن امام مظلوم اختلاف است ، بعضى در هفتم صفر سال پنجاهم هجرى و جمعى در بيست و هشتم آن ماه گفته اند و در مدّت عمر گرامى آن جناب نيز اختلاف است و مشهور چهل و هفت سال است ، چنانچه صاحب (کشف الغمّه ) به روايت ابن خشّاب از حضرت باقر و صادق عليهماالسّلام روايت کرده است که مدّت عمر شريف امام حسن عليه السّلام در وقت وفات چهل و هفت سال بود و ميان آن حضرت و برادرش جناب امام حسين عليه السّلام به قدر مدّت حمل فاصله بود و مدّت حمل امام حسين عليه السّلام شش ماه بود و امام حسن عليه السّلام با جدّ خود رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم هفت سال ماند و بعد از آن با حضرت اميرالمومنين عليه السّلام سى سال ماند و بعد از شهادت پدر بزرگوار خود ده سال زندگانى كرد.

 

قطب ر اوندى رحمه اللّه از حضرت صادق عليه السّلام روايت کرده است که حضرت امام حسن عليه السّلام به اهل بيت خود مى فرمود که من به زهر شهيد خواهم شد مانند رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم ، پرسيدند که خواهد کرد اين کار را؟ فرمود که زن من جَعْدَه دختر اَشْعَث بن قيس ، معاويه پنهان زهرى براى او خواهد فرستاد و امر خواهد کرد او را که آن زهر را به من بخوراند . گفتند : او را از خانه خود بيرون آن و از خود دور گردان ، فرمود که چگونه او را از خانه بيرون کنم هنوز کارى از او واقع نشده است ، اگر او را بيرون کنم کسى به غير او مرا نخواهد کشت و او را نزد مردم عذرى خواهد بود که بى جرم و جنايت مرا اخراج كردند.

پس بعد از مدّتى معاويه مال بسيارى با زهر قاتلى براى جعده فرستاد و پيغام داد که اگر اين زهر را به حسن عليه السّلام بخورانى من صد هزار درهم به تو مى دهم و ترا به حباله پسر خود يزيد در مى آورم ؛ پس آن زن تصميم عزم نمود که آن حضرت را مسموم نمايد.

روزى جناب امام حسن عليه السّلام روزه بود و روز بسيار گرمى بود و تشنگى بر آن جناب اثر کرده و در وقت افطار بسيار تشنه بود، آن زن شربت شيرى از براى آن حضرت آورد و آن زهر را داخل در آن کرده بود و به آن حضرت بياشاميد، چون آن حضرت بياشاميد و احساس سمّ فرمود کلمه استرجاع گفت و خداوند را حمد کرد که از اين جهان فانى به جنان جاودانى تحويل مى دهد و جدّ و پدر و مادر و دو عمّ خود جعفر و حمزه را ديدار مى فرمايد، پس روى به جعده کرد و فرمود : اى دشمن خدا! کشتى مرا، خدا بكشد ترا، به خدا سوگند که خلفى بعد از من نخواهى يافت ، آن شخص ترا فريب داده خدا ترا و او را هر دو را به عذاب خود خوار فرمايد؛ پس آن حضرت دو روز در درد و اَلَم ماند و بعد از آن به جدّ بزرگوار و پدر عالى مقدار خود ملحق گرديد.

معاويه از براى آن ملعونه وفا به عهدهاى خود نكرد و به روايتى آن مالى که وعده کرده بود به او داد وليكن او را به حباله يزيد درنياورد و گفت : کسى که با حسن عليه السّلام وفا نكرد با يزيد وفا نخواهد کرد.

 

وشيخ مفيد رضى اللّه عنه نقل کرده که چون مابين امام حسن عليه السّلام و معاويه مصالحه شد، آن حضرت به مدينه رفت و پيوسته کظم غيظ فرموده و ملازمت منزل خويش داشت و منتظر امر پروردگار خود بود تا آنكه ده سال از مدّت امارت معاويه بگذشت و معاويه عازم شد که بيعت بگيرد از براى فرزند خود يزيد و چون اين خلاف شرايط معاهده و مصالحه بود که با امام حسن عليه السّلام کرده بود، لاجرم بدين سبب و هم به ملاحظه حشمت و جلال امام حسن عليه السّلام و اقبال مردم به آن جناب از آن حضرت بيم داشت پس يك دل و يك جهت تصميم عزم قتل آن حضرت نمود و زهرى از پادشاه روم طلبيد با صد هزار درهم براى جعده دختر اشعث بن قيس فرستاد و ضامن شد اگر جعده آن حضرت را مسموم نموده و به زهر شهيد کند او را در حباله يزيد درآورد، لاجرم جعده به طمع مال و آن وعده کاذبه ، امام حسن عليه السّلام را به شربتى مسموم ساخت و آن حضرت چهل روز به حالت مرض مى زيست و پيوسته زهر در وجود مبارکش اثر مى کرد تا در ماه صفر سال پنجاهم هجرى از دنيا رحلت فرمود و سنّ شريفش به چهل و هشت سال رسيده بود و مدّت خلافتش ده سال طول کشيد و برادرش امام حسين عليه السّلام متولّى تجهيز و تغسيل و تكفين او گشت و در نزد جدّه اش فاطمه بنت اسد عليهاالسّلام در بقيع مدفون شد.

و در کتاب (احتجاج ) روايت شده که مردى به خدمت امام حسن عليه السّلام رفت و گفت : يابن رسول اللّه ! گردنهاى ما را ذليل کردى و ما شيعيان را غلامان بنى اميّه گردانيدى ، حضرت فرمود: به چه سبب ؟ گفت : به سبب آنكه خلافت را به معاويه گذاشتى . حضرت فرمود : به خدا سوگند که ياورى نيافتم و اگر ياورى مى يافتم شب و روز با او جنگ مى کردم تا خدا ميان من و او حكم کند وليكن شناختم اهل کوفه را و امتحان کردم ايشان را و دانستم که ايشان به کار من نمى آيند عهد و پيمان ايشان را وفائى نيست و برگفتار و کردار ايشان اعتمادى نيست ، زبانشان با من است و دل ايشان با بنى اميّه است ، آن حضرت سخن مى گفت که ناگاه خون از حلق مبارکش فرو ريخت طشتى طلب کرد و در زير آن خونها گذاشت و پيوسته خون از حلق شريفش مى آمد تا آنكه آن طشت مملوّ از آن خون شد . راوى گفت گفتم : يابن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم ! اين چيست ؟ فرمود که معاويه زهرى فرستاده بود و به خورد من داده اند آن زهر به جگر من رسيده است و اين خونها که در طشت مى بينى قطعه هاى جگر من است ؛ گفتم : چرا مداوا نمى کنى ؟ حضرت فرمود که دو مرتبه ديگر مرا زهر داده و مداوا شده اين مرتبه سوم است و قابل معالجه و دوا نيست .

و صاحب (کفاية الاثر ) به سند معتبر از جنادة بن ابى اميّه روايت کرده است که در مرض حضرت امام حسن عليه السّلام که به آن مرض ارتحال فرمود به خدمت او رفتم ديدم در پيش روى او طشتى گذاشته بودند و پاره پاره جگر مبارکش را در آن طشت مى ريخت پس گفتم : اى مولاى من ! چرا خود را معالجه نمى کنى ؟ فرمود: اى بنده خدا! مرگ را به چه چيز علاج مى توان کرد؟ گفتم : اِنّا للّه وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُون . پس به جانب من ملتفت شد و فرمود که خبر داد ما را رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم که بعد از او دوازده خليفه و امام خواهند بود، يازده کس ايشان از فرزندان على و فاطمه باشند و همه ايشان به تيغ يا به زهر شهيد شوند، پس طشت را از نزد آن حضرت برداشتند حضرت گريست ، من گفتم : يابن رسول اللّه ! مرا موعظه آن ! قال نعم : اِسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَحَصِّلْ زادَك قَبْلَ حُلُولِ اَجَلِكَ. فرمود که مهياى سفر آخرت شو و توشه آن سفر را پيش از رسيدن اجل تحصيل نما و بدان که تو طلب دنيا مى کنى و مرگ ترا طلب مى کند و بار مكن اندوه روزى را که هنوز نيامده است بر روزى که در آن هستى ؛ و بدان که هر چه از مال تحصيل نمائى زياده از قوت خود بهره نخواهى داشت و خزينه دار ديگرى خواهى بود؛ و بدان که در حلال دنيا حساب است و در حرام دنيا عقاب و مرتكب شبهه هاى آن شدن موجب عتاب است ، پس دنيا را نزد خود به منزله مردارى فرض کن و از آن مگير مگر به قدر آنچه ترا کافى باشد که اگر حلال باشد زهد در آن ورزيده باشى و اگر حرام باشد در آن وِزْر و گناهى نداشته باشى ؛ زيرا که آنچه گرفته باشى بر تو حلال باشد چنانچه ميته حلال مى شود در حال ضرورت و اگر عتابى باشد عتاب کمتر باشد و از براى دنياى خود چنان کار کن که گويا هميشه خواهى بود و براى آخرت خود چنان کار کن که گويا فردا خواهى مرد و اگر خواهى که عزيز باشى بى قوم و قبيله ، و مهابت داشته باشى بى سلطنت و حكمى ، پس بيرون رو از مذلّت معصيت خدا به سوى عزّت اطاعت خدا و از اين نوع مواعظ و سخنان اعجاز نشان فرمود تا آنكه نفس مقدسش منقطع گشت و رنگ مبارکش زرد شد . پس حضرت امام حسين عليه السّلام با اسود بن ابى الا سود از در درآمد برادر بزرگوار خود را در برگرفت و سر مبارك او را و ميان دو ديده اش را بوسيد و نزد او نشست و راز بسيار با يكديگر گفتند پس اسود گفت : اِنّا للّه وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ. گويا که خبر فوت امام حسن عليه السّلام به او رسيده است ، پس حضرت امام حسين عليه السّلام را وصىّ خود گردانيده اسرار امامت را به او گفت و ودائع خلافت را به او سپرد و روح مقدّسش به رياض قدس پرواز کرد در روز پنجشنبه آخر ماه صفر در سال پنجاهم هجرى و عمر مبارکش در آن وقت چهل و هفت سال بود و در بقيع مدفون گرديد.

 

و موافق روايت شيخ طوسى و ديگران ، چون امام حسن عليه السّلام مسموم شد و آثار ارتحال از دنيا بر آن جناب ظاهر گشت ، امام حسين عليه السّلام بر بالين آن حضرت حاضر شد و گفت : اى برادر ! چگونه مى يابى خود را؟ حضرت فرمود که مى بينم خود ر ا در اوّل روزى از روزهاى آخرت و آخر روزى از روزهاى دنيا و مى دانم که پيشى بر اجل خود نمى گيرم و به نزد پدر و جدّ خود مى روم و مكروه مى دارم مفارقت تو و دوستان و برادران را و استغفار مى کنم از اين گفتار خود بلكه خواهان رفتنم براى آنكه ملاقات جدّ خود رسول خدا و پدرم اميرالمؤمنين و مادرم فاطمه زهرا و دو عمّ خود حمزه و جعفر را (صلوات اللّه و سلامه عليهم ) خدا عوض هر گذشته است و ثواب خدا تسلى دهنده هر مصيبت است و تدارك مى کند هرچه را فوت شده است ، همانا ديدم اى برادر، جگر خود را در طشت و دانستم کدام  کس اين کار با من کرده است و اصلش از کجا شده است اگر به تو بگويم با او چه خواهى آرد؟ حضرت امام حسين عليه السّلام گفت : به خدا سوگند ! او را خواهم کشت . امام حسن عليه السّلام فرمود : پس ترا خبر نمى دهم به او تا آن که ملاقات کنم جدّم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم .

منتهی الامال جلد اول

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای