كــرخ مركز تـشـيـع در بغداد
عباسيان با تكيه بر محبوبيت آل رسول الله (صلي الله عليه و آله) و با كمك ايرانيان به قدرت رسيدند . اولين خطبه دوران قدرت اين خاندان در كوفه خوانده شد.(۱)اما اين شهر با آنكه در روي كارآمدن عباسيان موثر بود به خاطر نفوذ علويان در آن ، مركزي أمن براي اين حكومت نوپا نبود ؛ لذا سفـّاح از كوفه كوچ کرد و در شهر « قصر ابن هُبيره » كه با كوفه هيجده فرسخ فاصله داشت(۲)مسكن گزيد .
ابن هُبيره فرماندار عراق- از جانب مروان دوم - آخرين خليفه اُموي بود . او در اين شهر كه مركز حكومتش بود قصری بنا نهاد . امّا در زمان حیاتش بنای آن تمام نشد . پس از سقوط بني اميه سفـّاح - اولين خليفه عباسي - بعد از بيرون آمدن از كوفه در آنجا اقامت كرد ، و ساختمان قصر را به پايان رسانيد و آن را به نام جدّش حضرت هاشم عليه السلام هاشميه ناميد . اما مردم همچنان اين شهر را به نام گذشته اش مي خواندند ، و از اين تغيير پيروي نمي كردند .
اين مسئله خاطر سفـّاح را رنجيده مي كرد(۳)، و بدين جهت از آنجا كوچ كرد و در برابر آن شهري ديگر بنا كرد و آن را هاشميه ناميد ولي در آنجا هم نماند . اين بار در سال ۱۳۴هـ.ق شهر أنبار در جانب چپ فرات و ده فرسخي غرب بغداد را به پايتختي برگزيد(۴)اين شهر قدمت داشت ، و ايرانيان آن را فيروز شاپور و يونانيان پريسابر مي نامیدند ، و آن را از بناهای شاهپور پادشاه ساسانی می دانستند(۵)سفـّاح در اين شهر مسكن گزيد ، و آن را هاشميه نام نهاد ، و در آن قصرهايي بنا كرد . وي دو سال بعد يعني در سال ۱۳۶هـ.ق در همين شهر مرد ، و همانجا مدفون شد .
منصور دوانيقي- دومين حاكم عباسي - در همين شهر بر سرير قدرت نشست ؛ اما در آنجا نماند ، و به شهري كه ميان كوفه و حيره بنا كرد و آن را هاشميه ناميد تغيير مكان داد و آنجا را به پايتختي انتخاب كرد .(۶)ولي دو عامل مهم موجب پشيماني او از اين كار شد :
اولطغيان گروه افراطي و تندروي راونديان در اين شهر بود كه او را با خطري جدي روبه رو ساخت و وي با تحمل مشكلات زياد توانست از اين خطر نجات يابد .
دوماينكه شهر در مجاورت كوفه بود ، و اواز مردم اين شهر كه محبّت آل البيت داشتند ، ايمن نبود(۷). لذا در صدد بر آمد از آنجا دور شود و محلـّي مناسب را كه شرايط لازم در آن جمع باشد ، براي مركز حكومت بيابد . مأموران او به دنبال چنين سرزميني به جستجو بر آمدند . مدتي كار به تحقيق و جستجو گذشت . عاقبت به كمك خبرگان و دانايان ، در ساحل غربي رود دجله و نزديك مدائن محلي انتخاب شد كه حائزجهات مثبت متعددي بود. مي گويند:« درماه ربيع الاول سال ۱۴۱، گرداگرد آن را خط بر كشيد ، و آن را به شكل دايره قرار داد » (۸)
پي ريزي شهر طبق نظر منجّمان در وقت مشخصي تعيين شد . منصور فرمان داد نقشه آن را در همان أبعاد اصلي با خاكستر مشخص كنند . بعد در محل آن خاكسترها ، نواري از دانه هاي پنبه قرار دهند و آن را آتش بزنند ؛ بدين ترتيب يكباره تركيب و نقشه كلي شهر ، با تمام خطوط و نقاط اصلي ، به وسيله خطي از آتش در برابر چشم او تجسّم يافت.(۹)
تهيّه مقدّمات ساختمان شهر مدتي به طول انجاميد . چهار سال بعد - در سال ۱۴۵هـ.ق- بناي آن شروع شد. شهر چنانچه اشارت رفت به صورت دايره ساخته شد . شكلي كه برخلاف نظر تاريخ و جغرافيانويسان قديم(۱۰)تازگي نداشت و در بناي شهرهاي همدان و دارابجرد به كار رفته بود .
براي محافظت شهر دو ديوار قطور و بلند دور آن ساخته شد . يعقوبي در كتاب جغرافياي خود معتقد است كه پهناي ديوار اصلي شهر در پايين نود ذراع و در بالا بيست و پنج ذراع و بلندي آن شصت ذراع بوده است.(۱۱)او دركتاب تاريخ خود پهناي ديوار را در پايين هفتاد ذراع مي داند.(۱۲)ديگران قطر ديوار را از اين كمتر دانسته اند.(۱۳)
بعد از اين ديوار يك زمين خالي از بنا و ساختمان وجود داشت كه « فصيل » ناميده مي شد ، و مي توانست محل نقل و انتقالات نظامي و حركات جنگي و دفاعي باشد . عرض فصيل صد ذراع بود ، و بعد از آن ديوار ديگري ساخته شده بود كه از نظر بلندي نصف ديوار قبلي حساب مي شد .
ديوارها با خشت هاي بسيار عظيم ساخته شده بودند . يك خشت كامل دويست رطل يا سيصد كيلو وزن داشت.(۱۴)
براي اين شهر چهار دروازه بزرگ قرار داده شد:
۱. دروازه بصرهكه در جنوب شرقي شهر وبركناره نهر صراه قرار گرفته بود .
۲. دروازه كوفهكه در جنوب غربي ساخته شده بود ، و كاروانهاي حجّاج از آن به سوي مكه مي رفتند .
۳. دروازه شامكه در شمال غربي باروي شهر جاي داشت.
۴. دروازه خراسانكه آن را باب الدولة مي ناميدند ، در شمال شرقي شهر واقع شده بود و به دجله منتهي مي شد.(۱۵)
برهر دروازه گنبدی بزرگ و زرنگار ساخته شده بود ، و پيرامون آن نشينها و تكيه گاههايي قرار داده بودند كه هر كس آنجا مي نشست بر بيرون دروازه ها و هرچه به سوي شهر مي آمد ، مسلط و مشرف بود.(۱۶)در واقع اينها كار برج ديده باني را انجام مي دادند . راههايي ساخته بودند كه مي شد سوار بر اسب تا بالاي گنبدها رفت . هر دروازه دري بزرگ و آهنين داشت با دو لنگه عظيم كه جز گروهي از مردان به بستن و باز كردن آن توانايي نداشتند .
شخصي كه از بيرون قصد ورود به شهر را داشت ، ابتدا به خندق مي رسيد كه بندي استوار از آجر و ساروج، آن را از ديوار محافظ شهر جدا مي ساخت . اين خندق از نهر كرخايا پر آب مي شد . از پس به دروازه آهنين ديوار بيروني شهر مي رسيد . بعد از عبور از اين دروازه ، دهليزي سقف دار پديد مي آمد كه به طول صد ذراع بود و تمام فاصله دو ديوار «فصيل» را طي مي كرد و تا دروازه دوم يعني دروازه اصلي شهر ادامه مي يافت و آنجا به درهاي اصلي و آهنين و بزرگ شهر مي رسيد .
چهاردروازه شهر با خيابانهاي وسيع و مستقيمي به هم متصل بودند . و در وسط شهر ميدان بسيار وسيعي ساخته شده بود كه قصر منصور و مسجد جامع شهر را در آن بنا كرده بودند . اين قصر که « قصر زرّين» نام داشت(۱۷)به صورت مربع بود و هر ضلع آن چهار صد ذراع طول داشت . درورودي آن زرّين بود و به همين جهت اين قصر را قصرالذهب يا قصرباب الذهب مي ناميدند . قبه اي سبز رنگ بر فراز ايواني به بلندي هشتاد ذراع پيش روي قصررا زينت مي داد . قصر بزرگ منصور و ايوان بلند و با شكوه آن روي به دروازه باب الكوفة ساخته شده بود . مسجد جامع شهر درست پشت قصر و رو به روي دروازه خراسان بود . اين مسجد هم به شكل مربع بود و هر ضلع آن دويست ذراع طول داشت . ساختمانهايي كه در كنار قصر و مسجد بنا شده بود مراكز نگهبانان حكومتي و شرطه بود .
قطر ميداني كه قصر و مسجد و جايگاه محافظان و شرطه درآن قرار داشت ، حداقل يك كيلومتر بود.(۱۸)پس در واقع قصر منصور در ميداني وسيع و بسيار بزرگ امّا خالي از ساختمانهای اداري و مسكوني قرار داشت . اين فضاي بازِ مركزشهر«رُحبه» نام داشت . به گفته يعقوبي يك ديوار، ميدان مركزي شهر را محصور كرده بود تا مورد محافظت قرار گيرد. دور اين ديوار راهي براي عبور قرار داده بودند . براي همين هيچ يك از گذرهاي بخش مسكوني شهر بغداد به ميداني كه دارالخلافة در آن بود باز نمي شد ، و اين قسمت كاملاً نفوذ ناپذير و دست نايافتني بود.(۱۹)
بعد از ميدان مركزي ( رُحبه ) و ديوار آن و راهي كه دور دیوار ساخته شده بود ، بخش اداري و مسكوني شهر قرار داشت . به گفته يعقوبي :
پيرامون ميدان بزرگ و گرداگرد آن خانه هاي فرزندان خردسال منصور ، و غلامان و خدمتگزاران نزديك وي و همچنين بيت المال و قورخانه وديوان نامه ها و ديوان خراج و ديوان مُهر و ديوان سپاه و ديوان نيازمنديها و ديوان چاكران و خدمتگزاران و آشپزخانه عمومي و ديوان هزينه ها قرار داشت.(۲۰)
بر اساس اين طرح ، كاخ ها و خانه هاي كسان و معتمدان خليفه حلقه اي محافظ بر گرد قصر او به وجود آورده بودند كه مي توانست در موقع بروز خطر سپري براي حفاظت او باشد . بعد از اين حلقه ، ادارات و ديوان خانه ها قرار داشت كه چون سپر محافظ ديگري براي قصر خليفه به حساب مي آمدند . بعد از ادارات دولتي ، خانه هاي سران و مأموران كشوري و لشكري قرار داشت كه بسياري از آنها «موالي» خاندان عباسي و بويژه منصور بودند ، خليفه به اين گونه افراد زمين هايي در شهر و بيرون آن داده بود تا براي خود و بستگان و اطرافيان خويش خانه بنا كنند.(۲۱)بدين ترتيب كساني كه با نظر شخص منصور و بر اساس معيار وفاداري نسبت به دولت عباسي انتخاب شده بودند بخش عظيمي از قسمت مسكوني شهر بغداد را در إشغال خويش داشتند .
در كنار بخش هاي مسكوني در تمام محلات شهر ، زمين هايي براي ساختن مغازه و بازار اختصاص يافته بود . يعقوبي مي نويسد : « به صاحبان هر بخش در هر محله به مساحت زميني كه به هر مردي تفويض شده بود زمين هايي براي ساختن دكانها و بازارها داده شد .»
دستور منصور اين بود كه : دكانها را با وسعت گيرند تا در هر محله بازاري عمومي مشتمل بر انواع داد و ستد ها داير باشد(۲۲)
نيروهاي فراواني محافظت پايتخت دولت عباسي را به عهده داشتند . دسته اول محافظان مخصوص خليفه و كاخ او بودند كه پايگاه و مركز فرماندهي آنها در ميدان مركزي شهر در كنار كاخ جاي داشت . دسته دوم شرطه يا پليس شهري بود . مركز اين نيرو نيز در كنار كاخ زرين بود . دسته سوم مرابطان بودند كه پايگاه هايشان در داخل گذرهاي بخش مسكوني شهر جاي داشت . علاوه بر اينها هر يك از دروازه هاي چهار گانه شهر به وسيله هزار تن سپاهي مسلح حراست مي شد ، و بر هر دسته يك فرمانده مخصوص رياست داشت.(۲۳)
هراس منصور نسبت به موقعيت خويش تا آنجا بود كه بعضي ازمورخان گفته اند ، او از زيرزمين قصر بزرگ خويش ، راهي پنهان تا به بيرون شهر بغداد كشيده بود كه در دو فرسخي شهر سر در مي آورد تا اگر خطر به كنار يا حتي داخل قصر او رسيد بتواند از راه مخفي جان خويش را نجات دهد.(۲۴)
منصور با ايجاد اين استحكامات و فراهم آوردن اين مقدار محافظ و در نظر گرفتن جهات امنيتي زيادي كه بخشي از آن را ذكر كرديم مي خواست شهري به وجود آورد كه بتواند او را - كه از همه طرف در معرض تهديد و خطر بود - در پناه خود محفوظ بدارد . در واقع او با ساختن بغداد ، شهري ساخته بود كه همچون يك دژ نظامي مستحكم باشد . چنانچه به گفته اهل نظر بغداد آن روز يكي از تسخير ناپذيرترين شهرهاي مشرق زمين به شمار مي رفت.(۲۵)
تمام تدبير هايي كه براي حفاظت و امنيت مركز خلافت به كار رفته بود بزودي بي اثري خويش را نمايان ساخت . يك حادثه كاملاً خلاف انتظار اتفاق افتاد ، يعني همان كسان كه محافظان شهر بودند به شورش برخاستند . اين گونه بود كه خطر، خود را در كنار قصرزرين منصور نشان داد . ناگزير وي به فكرچاره اي ديگر افتاد ، و به اشاره يكي از سران دولت ، وليعهدش مهدي را با بخش بزرگي از سران و افسران لشكر به آن سوي دجله روانه ساخت ، و در آن جا شهري بسان بغداد برپا كرد . اين شهر در ابتدا به «عسكر مهدي» شهرت يافت . ولي بعدها به نام «رُصافه» و بغداد شرقيموسوم شد ، و با انتقال حاكمان عباسي امثال هارون بدان جانب ، و بصورت مركز قدرت در جهان اسلام در آمد.(۲۶)
كشتار بني هاشم در عهد منصور
در اينجا لازم است علت اين همه محكم كاريهای منصور و ريشه هراس او را بررسي كنيم . بني عباس با تكيه به عشق و علاقه مسلمانان به اهل بيت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و با شعار« الرضا من آل محمد » يا دعوت به حكومت يك تن از اهل بيت نبوت ، به قدرت رسيدند(۲۷)، و اين حكومت را با كشتن ابوسلمه خلــّال كه ملقب به وزير آل محمد بود ، و مي خواست اين قدرت را به آل علي - عليه الصلوة و السلام - منتقل سازد ، شروع كردند . يعني درست چهار ماه بعد از اولين روزهاي حكومت عباسي ابوسلمه به دست فرستادگان ابومسلم در شبي تار كشته شد ، و اين ترور را به خوارج نسبت دادند(۲۸)
بعد از حكومت سفـّاح که در خونريزي وانتقامجويي گذشت(۲۹)منصور به قدرت رسيد (۱۳۶هـ.ق ) . او در برابر حكومت خويش چندمانع بزرگ مي ديد . اولين مانع عمويش عبدالله بن علي بود كه فرماندهي بخش بزرگي از سپاه بني عباس را به عهده داشت و به فرمان سفـّاح عازم جنگ با روم بود(۳۰). او با مرگ سفـّاح مدّعي حكومت شده بود . منصور او را با حيلت و شجاعت ابومسلم از سر راه برداشت . لشكرش در سال ۱۳۷هـ.ق شكست خورد(۳۱)، و خودش در زندان كشته شد .
بعد از عبدالله، خودِ ابو مسلم مشكل بود . او چندين بار در دوران قبل و بعد از خلافت منصور در برابرش گردن كشي كرده بود . ابو مسلم خطري بالفعل براي حكومت خليفه عباسي محسوب مي شد . خطر از اين جهت جدّي بود كه عمده افسران و سربازان دولت عباسي يعني ايرانيان به او عشق مي ورزيدند . اين مانع با إعمال قدرت، قابل رفع نبود . منصور با حيله و نيرنگ و به قساوتِ تمام اين مسأله را نيز حل كرد و ابو مسلم در حضور منصور به دست مأموران وي پاره پاره شد.(۳۲)
فكري كه به طور دائم منصور و حتي برادرش سفّاح را به خود مشغول داشته بود ، عبدالله بن علي يا ابومسلم نبود . هم سفّاح و هم منصور همراه بني عباس ، دوبار با محمدبن عبدالله حسن ملقب به نفس زكيّه بيعت كرده و او را به حكومت و خلافت پذيرفته بودند . و نيز در عالم اسلام مردم در جستجوي عدالت آل رسول صلي الله عليه و آله و سلم با عباسيان عقد بيعت بسته و آنها را برأريكه قدرت نشانده بودند . اين دو جهت دغدغه خاطري دائم براي سفـّاح و منصور به بار مي آورد(۳۳)، بويژه كه نفس زكيه وبرادرش ابراهيمازابتداي حكومت آل عباس پنهان شده و بر اين دغدغه خاطر افزوده بودند .
منصور براي مقابله با قيام نفس زكيه ، ساختمان شهر و حصار بغداد را نيمه كاره گذاشت و به كوفه آمد(۳۴). از آنجا عمويش عيسي بن موسي را با لشكري از خراسانيان به سوي نفس زكيه به مدينه فرستاد . اين جنگ با كشته شدن محمدبن عبدالله بن حسن و يارانش كه مي كوشيدند جز به عدالت رفتار نكنند ، پايان يافت . آنها با قساوت قتل عام ، و به دار آويخته شدند.(۳۵)بعد ازاين حادثه ابراهيم - برادر محمد - در بصره دست به قيام زد . اين قيام قدرت و وسعت يافت و لشكر گسيل شده خليفه عباسي در برابرش تاب مقاومت نياورد و پا به فرار گذاشت . اما در آخرين ساعات و لحظات جنگ ، ناگهان تيري به ابراهيم اصابت كرد و همين ، كار او و لشكرش را تمام كرد . سر ابراهيم را بريدند و به نزد منصور آوردند.(۳۶)
اين دو برادر قبل از قيام ، چنانكه اشارت رفت سال ها از ترس سفـّاح و منصور در كوهها و بيابانها و شهرهاي دور افتاده مخفي و متواري بودند . به عقيده بعضي از مورخان ، فشار و شكنجه و آزاري كه منصور بر پدرشان عبدالله بن حسن نواده امام مجتبي - عليه الصلوة و السلام - و ديگر بزرگان بني هاشم آورد آن دو را به خروج و قيام واداشت.(۳۷)
مسعودیگوشه اي از قساوت منصور در مورد علويان و بني الحسن - عليه السلام - را در مروج الذهب آورده است :
در سال صد و چهل و چهار منصور عبدالله بن حسن و بسياري ازخويشان نزديك ايشان را در بازگشت از سفر مکّه به بند کشید . ابتدا آنها را از مدينه به ربذه انتقال داد ، و در آنجا محمدبن عبدالله برادر مادري عبدالله بن حسن را برهنه هزار شلاق زد .
سپس از آنجا زندانيان را به كوفه منتقل ساختند ، و در سردابي در زير زمين حبس كردند .
سرداب آن قدر تاريك بود كه فرق روز از شب ممكن نبود . درب زندان نيز هيچ گاه باز نمي شد و زندانيان بالإجبار در همان جاي تنگ قضاي حاجت می كردند . بوي تعفن سخت آزاردهنده بود .رفته رفته پاي زندانيان متورم می شد وآنها را از پاي درمي آورد. سرانجام نيزساختمان زندان را برسر ايشان خراب كردند.(۳۸)جريان شكنجه شدن و شلاق خوردند محمدبن عبدالله فرزند فاطمه بنت الحسين(۳۹)- عليه السلام - را طبري با تفصيل بيشتري آورده است . او پدر زوجه ابراهيم عبدالله بن حسن بود ، و از همين جهت هم به زندان و حبس گرفتار شده بود . وقتي او را به نزد منصور آوردند، منصورامر كرد لباس او را دريدند تا آنجا كه بدن او برهنه و عورت او آشکار شد . سپس دستور داد او را به همان حال شلاق بزنند . در حالی که درد شلاق او را آزار مي رسانيد ، منصور نيز به وي ناسزا مي گفت . یکی از شلاق ها به صورتش برخورد کرد . محمد به جلاد گفت : واي بر تو ! از صورتم دست بردار كه به خاطر حرمت رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم- حرمت دارد . اين سخن منصور را برانگيخت ، و بيشتر به غضب آورد ، وبه جلاد فرمان داد كه شلاق را فقط به سر و صورت او بزند .
شاهدان عيني بعدها گفتند :
بني الحسن- عليه الصلوة و السلام - را در غل و زنجير به ربذه آوردند . در ميان آنها محمدبن عبدالله ( برادر مادري عبدالله بن حسن ) نيز حضور داشت . رنگ و رو و شكل و شمايل او آن قدر زيبا بود كه گويي از نقره خلق شده است . همه زنجيريان را به زمين نشاندند . طولي نكشيد مأموري به دنبال محمدبن عبدالله آمد و او را به نزد منصور احضار کرد . محمد به پا خاست و به نزد منصور وارد شد . لحظاتي بعد صداي شلاق به گوش رسيد . وقتي محمدبن عبدالله بيرون آمد ، ديگر شناخته نمي شد ؛ گويي يك زنگي سياه پوست و سياه چهره است . رنگ او عوض شده و خون از سر و صورت و بدنش جاري گشته و يكي از چشمهايش به خاطر ضربت شلاق از حدقه بيرون آمده بود . او را در كنار برادرش - عبدالله بن حسن بن حسن - نشاندند . از عطش در خواست آب كرد . عبدالله بن حسن گفت : اي مردم ! كيست كه فرزند رسول خدا را سيراب كند ؟ مردم از پاسخ دادن به او پرهيز مي كردند …(۴۰)
طبري قتل بسيار فجيع محمد ديباج را نيز آورده است . او مي گويد :
بني الحسن - عليه السلام - را به نزد منصور آوردند . او به محمدبن ابراهيم بن حسن، نبيره حضرت مجتبي - عليه السلام - نگاهي كرد گفت : آيا ديباج هستي ؟ ( محمد از بس زيبا روي بود ، مردم به او ديبا و پرنيان زرد مي گفتند ، و براي ديدن روي او به ديدارش مي آمدند .) او در جواب گفت : آري ! منصور گفت : به خداي سوگند ! چنان تو را خواهم كشت كه هيچ يك از خاندان تو را به آن صورت نكشته باشم . بعد دستور داد كه آجرهاي بخشي از يك ستون را بيرون آورند . و محمد ديباج را در حالي كه زنده بود در حفره اي كه درون ستون پديد آمده بود قرار دادند ، و روي آن را پوشيدند ، و او را در درون ستون زنده زنده مدفون ساختند .(۴۱)
محله كرخه
بازارهاي شهر بغداد چنانكه گذشت در داخل محلات و بخش هاي مختلف شهر ساخته شده بود . بازرگانان با كالاهاي مختلف به داخل شهر آمده و در بازارها به داد و ستد مي پرداختند . صادرات و واردات به خاطر مركزيت بغداد گسترش بيشتري يافت و در سال هاي بعد بغداد را به صورت يك قطب تجارت جهاني در آورد .
اطلاعات ما در مورد بازارهاي داخلي بغداد در اوايل ساخته شدن شهر بسيار كم و منحصر به آگاهي هاي اندكي است كه يعقوبي يا خطيب گزارش كرده اند . طبق گفته يعقوبي در هر بخش از شهر همان طور كه زمين براي سكونت به اشخاص مختلف داده شد براي ايجاد بازار و مراكز داد و ستد نيز زمين هايي اختصاص يافت و درآن زمين ها مغازه ها و بازارها ايجاد شد . قرار بود كه :« دكانها را وسيع بسازند تا در هر مرحله بازاري عمومي مشتمل بر انواع داد و ستد داير باشد.»(۴۲)
منصور دوانيقي از اينكه بازارها را داخل حصار شهر ساخته بود ، پشيمان شد و آنها را به بيرون دروازه ها انتقال داد . ساختمان شهر بغداد در سال ۱۴۹هـ.ق پايان يافت و هشت سال بعد يعني در سال ۱۵۷هـ.ق منصور دستور انتقال بازارها را به بيرون شهر صادر كرد.(۴۳)
مورخان و جغرافيانويسان در بيان علت اين پشيماني اتفاق نظر ندارند . خطيب در تاريخ بغداد مي نويسد :
در همان اوايل كه منصور از ساختن شهر بغداد فراغت يافته بود . فرستادگاني از جانب امپراتور روم به نزد او آمدند . وي دستو داد كه آنها را به بالاي ديوارها و سر در دروازه ها برده و بر فراز تمام ديوار بگردانند تا بتوانند شهر را از منظری که مشرف به آن است ببینند . بعد از آن در گوشه و كنار شهر براي تماشاي بازارها و كوچه ها و ساختمان هاي آن گردش بدهند تا در نتيجه او بتواند از آنان در مورد پايتخت كسب نظر كند ، واز جوانب مثبت ومنفي آن آگاه گردد . پس از اتمام گردش و ديدن نقاط مهم شهر ، روميان را به نزد منصور بردند . او از رياست هيئت نمايندگي امپراطور روم كه يك سرهنگ رومي بود ، سوال كرد :اين شهر را چگونه ديدي ؟ وي پاسخ داد : ساختمان شهر را زيبا و به كمال ديدم ، و تنها يك نقص در آن وجود دارد . منصور گفت : و آن چيست ؟ وي جواب داد : بازارها ؛ دشمنان تو و جاسوسان از هر سو و هر وقت كه بخواهند به شكل تجار و به بهانه بازرگاني مي توانند به شهر وارد شوند و شب اطراق كنند ، و جستجو و كسب خبر كرده و از مقاصد تو مطلع شوند بعد هم به سوي مقصد خويش رهسپار گردند . هيچ كس هم از ورود و خروج آنها اطلاع پيدا نكند . تجار معمولي نيز بدون اينكه قصد و غرضي داشته باشند اخبار تو را به همراه خويش به همه آفاق مي برند . منصور سكوت كرد و هيچ نگفت . اما بعد از بازگشت فرستادگان دولت روم بلافاصله دستور داد كه همه بازارها به بيرون شهر منتقل شود .(۴۴)ساختمان اوليه بازار كه طبق نقشه منصور و به دست مأموران او ساخته شد در جنوب بغداد و در ميان دو نهر عيسي و صراه واقع شده بود . اين دو نهر هر دو از فرات منشعب مي شد و به دجله مي ريخت و در جنوب بغداد جاري بود . بازار كرخ از هر دو دروازه باب الكوفه و باب البصره با شهر ارتباط داشت . در فرمان منصور در مورد تعيين كيفيت ساختمان اين بازارها آمده بود كه هر دسته اي از تجّار و پيشه وران در مكاني خاص جاي گيرند ، و بويژه دستور داده بود كه راسته قصّابان در انتهاي تمام بازارها قرار داشته باشد(۴۵)، و اين نشان مي دهد كه نه تنها تجّار به كرخ رفتند بلكه كاسبكاران جزء نيز در اين نقل و انتقال شريك بودند . تنها بعضي بقالان شهر اجازه يافتند در داخل شهر بمانند(۴۶)
مسجد جامعي نيز براي اين بخش پيش بيني شده بود تا اهل بازار و تجار در آن نمازگزارند ، و به شهر نيايند . اين مسجد در آينده يكي از چند مسجد مهم شهر بغداد شد(۴۷)
در اين جابجايي تنها تجارتخانه تجار و دكان كسبه به كرخ منتقل نشد بلكه رفته رفته خانه ومحل سكونت آنها نيز به آنجا انتقال يافت . بدين ترتيب كرخ علاوه بر اينكه مركز بازرگاني و داد وستد شد ، به عنوان جاي زندگي هم مورد استفاده قرار گرفت.(۴۸)
يعقوبيدر كتاب البلدان كه در حدود ۱۳۰سال بعد از اتمام ساختمان بغداد نوشته شده است ، تصريح مي كند ابعاد محله مزبور از غرب به شرق دو فرسخ يا دوازده كيلومتر و از شمال به جنوب يك فرسخ يعني شش كيلومتر بوده است . بنابراين در آن روزگار ديگر كرخ يك بازار نبود و حتي يك محله نيز به شمار نمي آمد بلكه به صورت يك شهر بزرگ با حدود ۷۰كيلومتر مربع وسعت در آمده بود . اگر چه به طور قطع نمي توان آن را به صورت يك مربع مستطيل دقيق تصور كرد .
در سالها و دهه های بعد كرخ همچنان به آباداني و رشد خود ادامه داد ، تا آنجا كه جغرافيانويسان معتبر قرن چهارم آنرا آبادترين بخش هاي بغداد دانسته اند(۴۹)؛ حتي اعتبار آن در اين قرن به جايي رسيد كه قسمت غربي بغداد را كرخ ناميدند .
آبياري ، باغداري ، كشاورزي و اقتصاد كرخ
سرزميني كه بغداد و كرخ در آن ساخته شد ، يعني زمين هايي كه بين دو رود بزرگ فرات و دجله واقع شده اند ، در قرون دوم تا چهارم هجري از آباداني كم نظير برخوردار بودند . همه اين آباداني از نهرهايي بود كه از فرات جدا شده و به سوي دجله مي آمد و اين زمين ها را سيراب مي كرد . يكي از مهمترين نهرهايي كه از فرات منشعب مي شد و به دجله مي ريخت ، نهر قديمي رُفيل بود كه بعدها در عصر عباسي بهنهرعيسی شهرت يافت . اين عيسي عموي منصور ، عیسی بن عليبود . چون به دستور او بر وسعت و عمق اين نهر افزوده شد و قابل عبور و مرور كشتي هايي شد كه از راه رودخانه فرات به بغداد مي آمدند ، به نام او موسوم شد .
اين نهر بزرگ در راه خويش از كنار آبادي هاي زيادي عبور مي كرد ، و در يك فرسخي بغداد به شهرك محوّل مي رسيد . در آنجا خود به شاخه خندق طاهر ، صراه كبري و صراه صغری تقسیم می شد . خندق طاهر به سوی شمال جاری بود و نواحی غربی بغداد را مشروب می ساخت . امّا صراه كبري و صغري هر دو به سوي كرخ مي رفتند و اين محله از آب آنها استفاده مي كرد . سرانجام نيز به هم پيوسته و دركناره بغداد و زير دروازه بصره به دجله مي پيوستند.(۵۰)كرخايانهر ديگري بود كه از نهر عيسي جدا شده بود و در بغداد و كرخ جاري مي شد.(۵۱)يعقوبي مي نويسد :
كاريزي كه از رودخانه كرخايا …سرچشمه مي گرفت در طاقهايي كه از پايين استوار و از بالا با ساروج و آجر محكم شده …تاداخل شهر كشيده شده است ، چنانكه در تابستان و زمستان در بيشتر شاه كوچه هاي محله هاي بغداد جريان دارد ، و چنان مهندسي شده است كه هيچ گاه آب آن قطع نمي گرديد ….
بعد از آن به نهري كه از كرخايا به محله كرخ مي رود،كه اشاره دارد نهرالدجاج نام داشته است:
و براي اهل كرخ و آنچه بدان وابسته است نهري كشيد كه به آن نهرالدجاج گفته مي شود ، و آن را بدان جهت نهرالدجاج ناميده اند كه مرغ فروشان براي فروش مرغ آنجا مي ايستاده اند.(۵۲)
اين نهرها را مي توان به سه دسته تقسيم كرد :
دسته نخست از نهرها براي شرب اهالي ساخته شده بود . آب اين نهرها وقتي به قسمت مسكوني مي رسيد . به زير زمين برده مي شد و به اين وسيله در تمام فصول سال ، آب به محلات مختلف شهر بغداد مي رسيد و بي آبی به هيچ وجه به وجود نمي آمد . از نمونه اين گونه نهرها ، كرخايا را نام برديم .
دسته دوم به ايجاد و توسعه باغها و بستانهاي اطراف شهر كمك مي كرد . خوبي و فراواني اين آب ها و حاصلخيزي خاك ، خرّمي كم نظير در بغداد و حوالي آن به وجود آورده بود. يعقوبي در اين زمينه مي نويسد :
چنان آبها برايشان ريزش دارد كه خرمابنهاي حمل شده از بصره را كاشتند ، و در بغداد بيشتر از بصره و كوفه و سواد ( = عراق ) به ثمر رسيد ، و درختها نشانيدند ، و شگفت ثمر داد ، و در اثر فزوني و خوبي آب ، بستان ها و باغ ها در محله هاي بغداد از هر طرف بسيار شد ، و هر چه در هر سرزمين به عمل مي آمد ، در بغداد به عمل آمد .(۵۳)
اين يك گزارش معتبر از نيمه دوم قرن سوم بود . اما جغرافيانويسان قرن چهارم از خرمي و آباداني بسيار گسترده تري گزارش مي دهند . اصطخري و ابن حوقل مي نويسند :
در فاصله ميان بغداد تا كوفه ، چنان باغ ها و مزارع به هم پيوسته اند كه در تمام طول راه كه سي فرسخ يا صد و هشتاد كيلومتر است قطع نمي شوند .(۵۴)
دسته سوم نهرها در كار نقل و انتقال كالا هاي تجاري و صادرات و واردات مورد استفاده قرار مي گرفت . يعقوبي نوشته است :
نهر بزرگ عيسي براي كرخ و اهل آن حفر شده است . اين نهر از فرات جدا شده و كشتيهاي بزرگ كه از شهر رقــّه مي آيند ، و در ميان آنها آرد و انواع كالا از شام و مصر بار شده در آن وارد مي شود ، و تا دهانه اي كه بر آن بازارها و دكانهای بازرگانان است مي رسد ، و هيچ وقت اين رفت و آمد تعطيل نمي شود.(۵۵) در واقع كشتي هاي بزرگ تجاري از فرات به نهر عيسي وارد شده و در اين نهر تا شهرك محوّل پيش مي رفت . در اين نقطه كالاها به كشتي هاي كوچكتري منتقل مي شد تا بتواند از پل هاي بسياري كه در نهرهاي صراه كبري و صغري وجود داشت ، بگذرد و به كنار بازارهاي كرخ برسد.(۵۶)اين جريان تجاري به روشني مي توانست در رونق اقتصادي و پيشرفت صادرات و واردات بازار كرخ و بغداد مؤثر باشد . بر اساس مصادر قرن چهارم اين ارتباطات اقتصادي تا بدان جا بود كه بغداد به عنوان يك مركز ثقل درتجارت جهاني عمل مي كرد و بازرگاناني كه از چين در شرق تا فرانسه در غرب به تجارت مشغول بودند یکی از مراکز اصلی خویش را در آنجا قرار داده بودند.(۵۷)بغداد يكي از دو مركز تعيين كننده قيمت اجناس در اقتصاد جهاني شمرده مي شد.(۵۸)
ساكنين كرخ
از ساكنين اوليه كرح اطلاعات چنداني در دست نيست . چنانكه منابع مختلف مي گويند طبق دستور منصور ، ابتدا بازارهاي بغداد به كرخ انتقال يافتند. درپاره اي از مآخذ قديم دستور منصور در مورد نقل و انتقال مردم به كرخ نيز گزارش شده است.(۵۹)اين بازارها با نقشه اي كه منصور خود رسم كرده بود ساخته شد و به زودي تجار وكسبه بغداد محل كار ومنازل مسكوني خود را به آنجا انتقال دادند . لذا براي شناخت مردم ساكن كرخ ، اول بايد در جستجوي اطلاعاتي از مردم شهر بغداد در سال هاي اوليه بناي آن باشيم .
منصور به فرزندان و نوادگان خويش و بزرگان خاندان عباسي ، در بغداد و اطراف آن زمين هايي وسيع بخشيد . يعقوبي نام عده اي از اينان را ذكر مي كند . از جمله مهدي ، جعفر و صالح پسران منصور ؛ و عيسي و جعفر نوادگان عيسي بن علي و اسماعيل بن علي و قثم بن عباس و عبدالوهاب بن ابراهيم و عباس بن محمد و سري بن عبدالله و اسحاق بن عيسي ، عمو و عمو زادگان او هستند . هر كدام از اينها داراي زمين هاي بسيار شدند و باغات و قصرهايي براي خود و اطرافيانشان بنا كردند.
از اينها كه بگذريم منصور زمين هايي در داخل حصار بغداد و بيرون آن به دولتمردان و كارگزاران كشور و فرماندهان لشكر و سرداران سپاه واگذار كرد . وزرا و سران دولت و اركان كشور و لشكر او مخلوطي از ايراني و عرب بودند(۶۰). اين اولين باري بود كه ايرانيان در دولت خلفا مناصب و مقاماتي بدين بلندي مي يافتند . سربازان و افسران منصور اغلب ايراني و بيشتر ازمردم خراسان بودند.(۶۱)
از جمله ايرانياني كه در دولت عباسي به مقامات بلند رسيدند بَرمَكيان بودند . برامكه به صورت خانوادگي از ابتداي عصر دولت عباسيان به خدمت آنان در آمدند و بيشتر كاتب ، نديم ، امير و وزير بودند . آنها در عصر هارون بالاترين درجات را داشته اند . منصور به جدّ اين خاندان يعني خالد در جانب شرقي بغداد زمین داد ، و او و فرزندانش در آنجا خانه و باغ و قصر ساختند.(۶۲)ربيع بن يونسيكي ديگر از رجال دولت عباسيان بود كه ريشه ايراني داشت.(۶۳)وي در عصر حكومت منصور حاجب دربار او شد ، و خاندان او به مقامات بلند رسيدند ، و پسرش فضل بن ربيع كه در افول قدرت برامكه دست داشت وزارت هارون را يافت . منصور در داخل شهر بغداد زمين بزرگي به ربيع بخشيد كه قطیعه ربيع نام يافت .
زميني نيز در بيرون شهر به او داده شد كه او در آن « بازارها و مستغلات ساخت.(۶۴)»
يقطين بن موسييكي از رجال دولت منصور و از اصحاب دعوت عباسيان بود . او در طول سال هاي حكومت سفـّاح و منصور به مقامات مختلف نايل آمد . فرزندش علي بن يقطين در عصر هارون وزارت يافت . منصور بيرون شهر بغداد در كنار نهر صراه به يقطين زمين داد.(۶۵)این خاندان، کوفی و از موالی بنی اسد بودند.(۶۶)
حميد بن قحطبهاز اميران لشكر عباسي و استاندار خراسان در عصر منصور و مهدي است . او فرزند قحطبه بن شبيب طائي از سرداران و از نقباي عباسيان است . زميني كه منصور به حميد داد در قسمت جنوبي بيرون شهر بغداد بود . او در آنجا محله اي ساخت . به گفته يعقوبي :« محله حميد در كنار صراه عليا واقع است ، و سراي حميد و اصحاب وي و جماعتي از خاندان قحطبه بن شبيب آنجاست .(۶۷)»
اينها همه ايرانياني بودند كه از شهرهاي مختلف - بيشتر از خراسان قديم- آمده بودند و در بغداد منزل و مسكن داشتند . اما علاوه بر اينها از مردم سرزمين هاي ديگر نيز كساني را در بغداد مي شناسيم كه يعقوبي از آنها اسم برده و خطيب به پاره اي از آنها اشاراتي دارد . از جمله عربها ، تركها ،حرّاني ها(۷۷)، اهل حمص(۷۸)، يمامه و آفريقا .
يعقوبي در مورد عرب ها مي نويسد :
دركنار رودخانه صراه ، قطعه زمين صحابه است ، و اينان از قبيله هاي مختلف عرب از قريش و انصار و ربيعه و مُضر و يمن بودند .(۷۹)
اما در مورد غير عرب ها اطلاع چنداني به دست نمي دهد . البته اينها تعدادشان به اندازه ايراني ها نبوده است . منظور از صحابه در اینجا به تصریح خطیب در تاريخ بغداد، ياران و علاقمندان منصور دوانيقي است.
يعقوبي اطلاعات كم اما مهم ديگري نيز در مورد مردم ساكن بغداد به دست مي دهد . او مي نويسد منصور دستور داد :
در همه محله ها …از زمين هايي كه به فرماندهان و سپاهيان بخشيده است ، مساحت معيني را به بازرگانان و مردم معمولي و اهالي ديگر بلاد اختصاص دهند تا آن را بنا كنند و در آن ساكن شوند.(۸۰)
در جاي ديگر در تكميل اين گزارش مي گويد :
در هر محله و ناحيه اي در فواصل موجود میان قطعه زمين هاي بخشيده شده ، خانه هاي سپاهيان و ديگر مردمان از دهقانان و بازرگانان و ساير مردمان قرار دارد .(۸۱)
و نيز در جايي ديگر مي نويسد :
در پشت قلعه زمين ربيع ، خانه هاي بازرگانان ومردم متفرقه از هر سرزميني است ، و هر گذري به نام اهل آنجا وهر كويي به نام سكنه آن معروف است.(۸۲)
بر اساس اين گزارش ها ، آنچه ما مي دانيم اين است كه مردمي كه در نيمه قرن دوم هجري ، يعني زمان منصور در بغداد سكونت داشتند به چهار دسته تقسيم مي شدند :
۱. اولين دسته دولتمردان و سرداران درجه اولبودند كه هر كدام با اطرافيان و خاندان خويش در آنجا منزل داشتند . از اين دسته علاوه بر نزديكان منصور مثل عموها و عموزاده ها ، از خاندان برمكي و خاندان ربيع و خاندان قحطبه نيز ياد كرديم .
۲. دسته ديگر رجال درجه دوم كشوريامثال رئيس ديوان صدقات و رئيس ديوان مظالم و افسران عالي رتبه ( = قوّاد )(۸۳)بودند . اينان نيز زمين هايي بزرگ گرفته و با همراهان و اقوام خود در آن زمينها قصر ، خانه ، باغ ، گذر و محله ساخته بودند . بسياري از اين دو طبقه از اموالي منصور بودند وتعداد قابل توجهي از آنها ايراني بودند. البته عرب نيز در ميان آنها كم نبود .
۳. در مرحله سوم افسران جزء وسپاهيان(۸۴)وكارمندان ديوانيقرار داشتند . در ميان اينها بويژه در سپاهيان منصور تعداد قابل توجهي از نژاد ايراني وجود داشت . معيار اصلي در جمع كردن و سكونت دادن اينها در بغداد اين بود كه نسبت به خليفه عباسي وفادار باشند . به نظر مي رسد كه اغلب جمعيت بغداد را اين گونه وابستگان به دولت عباسي تشكيل داده باشند ؛ اما چنانكه ديديم علاوه بر اينها از بلاد مختلف عالم اسلام نيز كساني به اين شهر هجرت كرده بودند ،و بازرگاني و صنعتگري و كشاورزي و ديگر شغل ها را به عهده داشتند . يعقوبي در مورد صنعتگران مي نويسد : « صنعتگران ماهر از هرجا به بغداد انتقال داده شده و از هر ناحيه بدانجا روي نهادند.(۸۵)»
۴. دسته چهارم ساكنان بغداد طبقه كسبه و بازرگانانبودند . مصادر ما چندان چيزي در مورد نژاد ، قبيله و وطن اصلي اين كسان به دست نمي دهد . تنها چيزي كه به طور روشن در مورد ايشان مي دانيم شغل آنهاست . البته طبق قرائن موجود،(۸۶)ممكن است در اين دسته هم ، ايرانيان تا حد زيادي بر ديگر ملل غلبه داشته باشند .
مذهب تشيع در كرخ
منابع تاریخي از مذهب و اعتقادات مردم كرخ ، در روزگار اوليه آن سخني نمي گويند . به نظر مي رسد اين مردم با ساير مردم بغداد از نظر مذهب اختلافي نداشته اند و همه به مذهب رسمي و دولتي پايبند بوده اند . اما از اوايل قرن چهارم بحث از تشيع مردم آن ناحيه در مصادر تاريخي آمده است .
از جمله در سال ۳۳۱هـ ق يعني حدود ۱۸۰سال بعد از ساخته شدن شهر بغداد ، مورخان از قوّت يافتن و گسترش تشيع در آن سخن گفته اند (۸۷)در سال ۳۶۱هـ ق ، يعني سي سال بعد ، كرخ مركز شيعه شمرده مي شود(۸۸)و رفته رفته محلات ديگري در اطراف آن و نيز در جانب شرقي بغداد به وجود مي آيد كه شيعه نشين است . از جمله : بركه زلزل در جنوب غربي كرخ و ميان اين محله و نهر صراه(۸۹)، و محله نهر الدجاج در حاشيه شمالي كرخ در كنار رود كرخايا(۹۰)و محله باب الطاق در جانب شرقي كه محله ای بزرگ است(۹۱). در سال ۳۸۲هـ.ق از تشيع اهالي اين محله بزرگ گزارش شده است(۹۲).
عواملي كه ما براي تحول مذهبي اين بخش از بغداد تصور مي كنيم چند چيز است :
۱. اولين عاكل وجود مسجد براثا در جنوب غربي يا قبله محله كرخ است . مورخان گفته اند اين مسجد سال ها قبل از بناي بغداد برپا بوده و آن را درمرحلي كه امام اميرالمومنين - عليه الصلوةوالسلام - در راه جنگ نهروان در آن نماز خواندند ، ساخته بودند(۹۳). مسجد براثا مي تواند يكي از عوامل جذب علائق شيعي به اين ناحيه بوده باشد.
۲. قبر مطهر ومقدس حضرت امام موسي بن جعفر - عليهما السلام - كه در زندان هارون به شهادت رسيدند و عامل ديگري براي جلب توجه و علاقه شيعيان از نقاط مختلف عراق و ايران به اين شهر باشد .
۳. عامل ديگري كه به نظر بسيار مهم مي تواند باشد، حضور متكلم بزرگ شيعي هشام بن الحكم متوفاي ۱۹۰با ۱۹۹هـ ق(۹۴)در بغداد و در مرحله كرخ است . در احوالات هشام كه از اصحاب خاص امام صادق و امام كاظم - عليهما السلام - بوده ، آمده است : او در اصل كوفي بود و به بغداد نقل مكان كرد ، و در كرخ سكونت گزيد(۹۵). رجالي مشهور شيعي كشّي از فضل بن شاذان ، محدث و متكلم و رجالي متقدم نقل مي كند : هشام اصليتي كوفي داشت . اما محل تولد و نشو و نماي او واسط بود . من خانه او در واسط را ديدم . تجارتش در بغداد در محلـّه كرخ قرار داشت ، و خانه اش ( در آنجا ) كنار قصر وضّاح در راه بركه بني زرزر بود(۹۶). همه رجاليون ومورخان محل تجارت هشام ومحل سكونت اواخر عمر او را در بغداد ومحله كرخ مي دانند(۹۷)و در اين اختلافي ندارند . اما در ساير حوادث زندگي او اختلاف نظر شديد است .
آيا انتخاب اين مركز تجارتي ومهاجرت به بغداد و سكونت در كرخ يك اتفاق ساده وعادي بود يا به خاطر يك نوع همفكري و همساني عقيدتي اتفاق مي افتاد و يا به دستور امامان آن عصر - عليهم السلام - براي تبليغ و ترويج تشيع انجام مي شد ؟ نمي دانيم ؛ در هر صورت حضور اين متكلم بزرگ كه در بزرگترين مجالس كلامی آن روز جهان اسلام ، به عنوان داور و رئيس جلسه حضور مي يافت(۹۸)، مي توانست درسرنوشت عقيدتي مردم محلـّه كرخ تأثيربگذارد(۹۹) .
عواملي كه بر شمرديم و عوامل احتمالي ديگري كه چندان براي ما شناخته نيست و حضور نواب امام عصر - عجّل الله تعالي فرجه - در شهر بغداد(۱۰۰)راه را براي گسترش تشيع تا اوايل قرن چهارم آماده ساخت . عوامل ديگري نيز در قرن چهارم و قبل و بعد آن پديد آمدند كه به ظهور و بروز قدرتمندانه مذهب شيعه در جامعه اسلامي ، بويژه در بغداد كمك كردند كه عبارتند از :
۱. ضعف رو به گسترش دستگاه خلافت عباسي ؛
۲. روي كار آمدن وزراي شيعي مقتدر و سخاوتمندي چون ابوالحسنعلي بن محمد بن موسيمشهور به ابن فرات(۱۰۱)(متوفاي ۳۱۲هـ ق ) و ابو نصر شاپوربن اردشير(۱۰۲)( ۴۱۶هـ ق )؛
۳. بر آمدن آل بويهبر سرير قدرت ( حدود ۳۲۰تا ۴۴۸) و پا گذاردن قدرتمندانه آنها به پايتخت خلافت يعني بغداد(۱۰۳)؛
۴. پديد آمدن متكلمان بزرگ شيعي چون ابوسهل علي بن اسماعيل نوبختي( ۳۳۱-۲۳۷هـ ق ) و ديگر بزرگان اين خاندان در قرون سوم و چهارم ، اعتبار علمي و اجتماعي ايشان بويژه در بغداد(۱۰۴).
در چنين شرايط و احوال ، نوجواني به نام محمد بن محمد بن نعمانكه در يكي از قراء اطراف بغداد يعني عُكبرامتولد شده بود به بغداد هجرت كرد. وي در اين شهر آنچه كه از ادب ، كلام ، فقه و حديث و …ممكن بود آموخت و مرتبتي بسيار بلند در علم و عمل به دست آورد . او در جوانی لقب مفيديافت ،و رفته رفته يكي از بزرگترين عالمان ومتكلمان عصر خويش شد . مفيد مركز تعليم و تدریس خویش را در شهر بغداد و محلـّه کرخ قرار داد، و به زودي اين مركز به صورت يكي از مراكز علوم و معارف اهل بيت در آمد و طالبان علم را از نقاط مختلف عالم اسلام به سوي خويش جلب كرد (۱۰۵). محمدبن اسحاق نديممورّخ و كتاب شناس بزرگ آن عصر در حق وي مي گويد :« در عصر ما رياست متكلمان شيعه به او رسيده است»(۱۰۶)مفيد مجالس تعليم خود را اغلب در منزل يا مسجد و در محلـّه درب رياحاز محلات كرخ برپا می ساخت ؛ و در همين مسجد بود كه علويه والده سيد مرتضي و سيد رضي (ره)دو فرزندش را به حضور شيخ آورد و جهت تعليم و تربيت به ايشان سپرد(۱۰۷).
خانه پدري سيد مرتضي و سيد رضي ( ره ) در محله باب الحوّل بود(۱۰۸). سيد مرتضي علم الهدي ( ره ) در محله بركه زلزل در جوار كرخ خانه اي داشت(۱۰۹). دارالعلم و كتابخانه بزرگي كه سيد مرتضي تأسيس كرد و نيز دارالعلم و كتابخانه عظيم ابو نصر شاپور بن اردشير وزير كه از بزرگترين مراكز علمي و از مهمترين كتابخانه هاي آن روز جهان اسلام بود ، در ناحيه كرخ تأسيس شدند(۱۱۰).
والسلام
پانوشتها
1. تاريخ طبري ، ج 7 ، ص 425-428 و 430-431؛ يعقوبي ، ج 3 ،ص 83 و اخبار الطوال ، ص 370
2. يعقوبي ، البلدان ، ص 308 ، چ ليدن ، جلد هفتم از كتب جغرافيايي عربي و بلاذري : انساب الاشراف ، ج 3 ، ص 150
3. معجم البلدان 5/389،چ بيروت ، 1388 هـ.ق ؛ و مقايسه كنيد با : لسترنج ، سرزمين هاي خلافت شرقي /77.
4. معجم البلدان 1/257؛ العيون و الحدائق/211 .
5. حمدالله مستوفي ، نزهة القلوب /37
6. طبري 7/474 و 504 - 506 ، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم ؛ البلدان /8 ، ترجمه فارسي .
7. طبري 7/614 ؛ تجارب السلف /106 ، چ عباس اقبال .
8. البلدان /9 ترجمه دكتر محمد ابراهيم آيتي
9. طبري 7/618؛ ابن جوزي ، مناقب بغداد /8 چ بغداد 1342 هـ . ق وابن اثير ، الكامل 5/559.
10. البلدان /9ترجمه فارسي ؛ تاريخ بغداد 1/67، افست بيروت ؛ المنتظم 8/74 ، چ بيروت 1412 هـ.ق
11. البلدان /7-8 ، ترجمه فارسي
12. تاريخ يعقوبي 3/109،چ نجف 1358 هـ.ق
13. طبري 7/619 ؛ احسن التقاسيم /121 ، چ ليدن ؛ معجم البلدان 1/458؛ تجارب السلف /107
14. البلدان /9 ترجمه فارسي ، مقايسه كنيد با : تاريخ بغداد 1/72
15. تاريخ يعقوبي 3/109 ؛ تاريخ بغداد 1/74 ؛ البلدان /9 ؛ المنتظم 8/76
16. البلدان /9 ؛ تاریخ بغداد 1/75 ؛ المنتظم 8/76 - 77
17. طبري 9/171؛ معجم البلدان 1/459؛ تاريخ الاسلام السياسي 2/372
18. هشام جعيط : كوفه ، پيدايش شهر اسلامي /384، ترجمه سرومقدم .
19. البلدان /12؛ تاريخ بغداد 1/76
20. البلدان /11، ترجمه فارسي
21. البلدان /13؛ تاريخ بغداد 1/84- 85 ؛ تاريخ الاسلام السياسي 2/374
22. البلدان /13
23. البلدان /11 ؛ تاريخ بغداد 1/76 و 77 ؛ تاريخ الاسلام السياسي 2/373-374
24. تاريخ بغداد 1/77؛ ابن جوزي : مناقب بغداد /11، چ 1342 هـ.ق
25. دكتر مصطفي جواد و دكتر احمد سوسه ، تخطيط بغداد /21 ، از كتاب بغداد جمع آوري چند تن از محققان عرب ، چ بغداد 1961م
26. طبري 8/37- 38 ؛ تاريخ الاسلام السياسي 2/376 و الكامل في التاريخ 5/602 ، چ بيروت 1402 هـ.ق.
27. بلاذري : انساب الاشراف 3 / 82 ، 115 ،130 ،131 ،136 ، 138 ،162 و183 ؛ يعقوبي 3/81 ؛ طبري 7/358 ؛ الاخبار الطوال /335 ؛ البدء و التاريخ 6/59 و 62
28. يعقوبي 3/89 ؛ طبري 7/423 ؛ بلاذري 3/156 و 157 ؛ مسعودي 3/270 ، چ اسعد داغر ؛ الوافي بالوفيات 17/432 ؛ سير اعلام النبلاء 6/59.
29. يعقوبي 3/89؛ مروج الذهب 4/222 ؛ طبري 7/459 ؛ سير اعلام النبلاء 6/78 : در احوالات سفـّاح 6/161 در احوالات عبدالله بن علي عموي سفـّاح 6/208 در احوالات ابن هبيره 6/58 و 59 احوالات ابومسلم و بلاذري 3/103 و 104 .
30. يعقوبي 3/101
31. طبري 7/476 - 479 ؛ مسعودي 3/288 ؛ تجارب السلف /112.
32. طبري 7/479 - 494 ؛ يعقوبي 3/102 - 104 ؛ مسعودي 3/282 - 293 و الاخبار الطوال / 379 - 383
33. «لمّا استخلف ابوجعفر لم تكن له همة الا طلب محمد و المسألة عنه » طبري 7/518 ؛ الكامل 5/514 ؛ الاغاني .
34. طبري 7/563 ، 565 و 619 ؛ الكامل 5 / 534- 535 .
35. طبري 7 / 559 - 609؛ المنتظم 8/68.
36. طبري 7/646 – 647 و المنتظم 8/88
37. مروج الذهب 3/295؛ تاريخ الاسلام السياسي 2/129
38. مروج الذهب 3/298- 299
39. المنتظم 8/94 ؛ الكامل 5/522
40. طبري 7/ 542 ؛ مقاتل الطالبين / 149 - 150 ، چ نجف ؛ الكامل 5/525
41. طبري 7/ 546 ؛ مقاتل الطالبين / 136 ؛ الكامل في التاريخ 5/526
42. البلدان / 242 ، چ ليدن .
43. تاريخ بغداد 1/79 - 80 طبري 8 / 52 ؛ المنتظم 8/194
44. تاريخ بغداد 1/80 ؛ طبري 7 /653 ؛ المنتظم 8/194 ؛ معجم البلدان 4/448 ؛ مراصدالاطلاع 3/1156
45. تاريخ بغداد 1/80 ؛ معجم البلدان 4/448
46. طبري 7/654
47. ج. كرمر : احياي فرهنگي در عهد آل بويه / 88 - 89
48. تاريخ بغداد 1/79 ؛ المنتظم 8/79
49. احسن التقاسيم / 130 ، چ ليدن ؛ مسالك الممالك ،اصطخري /217 ، چ قاهره
50. تاريخ بغداد 1/111 - 112 ؛ معجم البلدان 3/399 ؛ مراصد الاطلاع 3/1404
51. تاريخ بغداد 1/79 ؛ معجم البلدان 4/446- 447 ؛ مراصدالاطلاع 3/1155
52. البلدان /22 ، ترجمه فارسي با اندك تغيير در الفاظ ؛ تاريخ بغداد 1/79 و مراصدالطلاع 3/1155
53. البلدان / 22-33 ، ترجمه فارسي
54. مسالك الممالك / 84 - 85 ، چ ليدن ؛صوره الارض /217 ، چ قاهره ؛ تاريخ التمدن الاسلامي ، جرجي زيدان 2/188
55. البلدان / 250 ، چ ليدن / 22 ترجمه فارسي
56. مسالك الممالك / 84 - 85 صورة الارض / 217 ؛ تاريخ بغداد 1/111 - 115 ؛ معجم البلدان 3/399
57. ابن فقيه همداني ، مختصر كتاب البلدان / 270 ، چ ليدن .
58. آدام متز : الحضارة الاسلاميه 2/272 .
59. طبري 7/654 ؛ و تاريخ بغداد 1/79 ؛ المنتظم 8/79
60. از جمله نگاه كنيد به : يعقوبي ، التاريخ 3/118 و 123
61. نگاه كنيد به : طبري 7/ 508 ؛ 579 - 578 و 593 و 621 ؛ مختصر كتاب البلدان /132
62. البلدان / 253 ، چ ليدن
63. بلاذري :انساب الاشراف 3/212 ؛ فتوح البلدان / 302 .
64. البلدان / 24 ، ترجمه فارسي ؛ تاريخ بغداد 1/88
65. البلدان / 15 ترجمه فارسي
66. رجال النجاشي / 273، ش715.
67. البلدان/16، ترجمه فارسي
68. البلدان/18؛ تاريخ بغداد1/85.
69. البلدان 17، ترجمه فارسي؛ تاريخ بغداد 1/89 ؛ وضّاح شروي، اهل شراه است كه قريه اي است در شام . مراصدالطلاع 2/788؛ انساب سمعاني 3/423.
70. البلدان /16
71. بلاذري : انساب الاشراف 3/227
72. البلدان /21
73. البلدان / 15
74. صامغان ناحيه اي است در شمال ايران مراصدالاطلاع2/830.
75. باورد همان ابيورد از شهرهاي خراسان قديم است كه ميان سرخس رنسا واقع بوده است. مراصدالاطلاع 1/159.
76. موريان آبادي بزرگي بوده است در اطراف اهواز . البلدان /19-20
77. شهري است در شمال عراق . مراصدالاطلاع 1/389.
78. شهري است مشهور ميان دمشق و حلب ، مراصد اطلاع 1/ 425
79. البلدان / 15 ، ترجمه فارسي و تاريخ بغداد 1/86
80. البلدان / 14 ، ترجمه فارسي با اندك تصرف و تغيير در الفاظ
81. همان / 25 ، با تغيير در الفاظ
82. همان /17
83. در كتب تاريخي مكرر با اين كلمه برخورد مي كنيم نگاه كنيد به : طبري 7/ 503 ، 526 و530 والبلدان 242و254
84. يعقوبي در كتاب البلدان در اين مورد كلمه «جند» به كار برده است . ص246/چ ليدن ص253
85. البلدان /251 ، متن /23، ترجمه فارسي
86. يعقوبي از حضور بازرگانان خراساني در بغداد محله باب الشام و بيرون دروازه كوفه سخن گفته است . البلدان / 245 و 248.
87. المنتظم 14/27 ، حوادث سال 331 هـ.ق
88. الكامل في التاريخ 8/619
89. معجم البلدان 1/402 ؛ مراصد الاطلاع 1/188
90. معجم البلدان 5/320 و مراصد الاطلاع 3/ 1402
91. معجم البلدان 1/ 308 و 4/5
92. البدایه و النهایه 11 / 311
93. معجم البلدان 1/362 - 363
94. رجاليون در ال وفات او اختلاف شديد دارند. نگاه كنيد به : معجم رجال الحديث 19/271 -294 و منتهي المقال 6/424-426
95. الفهرست ، محمدبن اسحاق نديم / 223 ، چ تهران ، تحقيق رضا تجدد.
96. اختيار معرفه الرجال 2/526 ، چ آل البيت
97. نگاه كنيد به : معجم رجال الحديث 19/294 - 271 ، چ 1403
98. النديم ، الفهرست /223و الطوسي ، الفهرست /356 ، چ اشپرنگر .
99. يعقوبي ، التاريخ 3/154 ؛ تاريخ فخري / 269 ، ترجمه وحيد گلپايگاني ؛ تجارب السلف / 140
100. نگاه كنيد به : الطوسي ، الغيبه /244-214، چ نجف 1385
101. وفيات الاعيان 3/429 -421 ، تحقيق الدكتور احسان عباس
102. همان 2 / 354 - 356
103. مراجعه كنيد به : علي اصغر فقيهي ، آل بويه و اوضاع زمان ايشان ، چ 1375 ؛ جوئل ل . كرمر ، احياي فرهنگي در عهد آل بويه ، ترجمه 1375 : كلود كاهن ، آل بويه ، دانشنامه ايران و اسلام ، 165-154
104. نگاه كنيد به : عباس اقبال ، خاندان نوبختي ، چ 1311 و محمدبن اسحاق نديم ، الفهرست /225-226
105. نگاه كنيد به : سيد حسن موسوي خرسان ، مقدمه تهذيب الاحكام 1/5 - 43 ؛ مارتين مكدرموث ، انديشه هاي كلامي شيخ مفيد ، ترجمه احمد آرام
106. الفهرست /226
107. شرح نهج البلاغه ، ابن ابي الحديد 1/41 تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم
108. همان 1/34
109. يوسف الهادي ، المجالس الشيعیه للبحث و الدرس و المناظره بمدينه بغداد/40
110. در مورد دارالعلم سيد مرتضي و كتابخانه او نگاه كنيد به : لسان الميزان 4/223 و رياض العلماء 4/41 و د رمورد دارالعلم و كتابخانه شاپور نگاه كنيد به : المنتظم 14/366؛ معجم البلدان 1/534.