بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله کثیراً کما هو اهله و الصلوة و السلام علی محمد و آله الاطهرین
سیّما بقیةالله فیالعالمین و اللعنة علی اعدائهم
قرآن کتاب خدا، برای مدیریت انسان و جامعه ی انسانی نازل شده است ،و چون فرد و جامعه ی انسانی ابعاد فراوانی دارند؛ پس قرآن باید به ابعاد متعددی نظر داشته باشد. یکی از ابعاد مهم قرآن، بُعد اخلاقی آن است. بهمین دلیل این کتاب آسمانی بطور جدی به اخلاق خوب و بد انسان توجه کرده و آنها را مشخص می نماید، و راه کسب صفات و اخلاقیات خوب و راه حل مشکل اخلاقیات و صفات بد را نشان می دهد.
قساوت به عنوان یک صفت و حالت بد و نکوهیده، در قرآن کریم هفت بار مورد نظر و بحث قرار گرفته است، و در تمام هفت موردی که قرآن از این صفت یاد کرده آن را به قلب آدمی منسوب میکند. این شکل از تعبیر در مورد صفات دیگر در قرآن کمتر وجود دارد.
بنابراین با ارتباط ویژه ای که قرآن در میان قساوت و قلب نشان داده، به عنوان یک مقدمه لازم باید بدانیم هنگامی که قرآن از قلب سخن میگوید به چه چیزی نظر دارد.
در شناخت قلب
قلب در لغت عرب، به عضو صنوبری شکل عضلانی که در قسمت چپ سینه ی انسان جای دارد، گفته میشود که کار آن رسانیدن خون به همه اعضا و جوارح انسان است. جستجو و تدبر نشان میدهد که این معنا در قرآن به هیچ وجه مورد نظر قرار نگرفته است؛ لذا برای دریافت معنای دقیق قرآنی قلب، یا مترادف آن فؤاد[1] به پیگیری در آیات قرآن میپردازیم.
قرآن کریم بدون این که تعریفی از نوع «تعریف منطقی» از قلب یا فؤاد ارائه بدهد، در مواضع مختلف از کارکردها و حالات قلب سخن گفته و بدین شکل، راهی برای شناخت دقیق آن بدست داده است؛ پس راهی را که قرآن برای شناخت قلب دنبال کرده این است که: در مرحله ی اول به نشان دادن کارهایی که قلب انجام می دهد، توجه کرده و در مرحله ی دوم به مشخص کردن حالات، عواطف، صفات و ملکاتی که قلب میتواند داشته باشد، می پردازد، و بدین شکل راه را برای دقیقترین معرفت به آن باز می کند.[2]
اولین مرحله: ادراکات
یکی از مهمترین کارها بلکه کارکرد اولیه و اصلی قلب ادراک است، و قرآن قلب و فؤاد را مرکز و مصدر همه ادراکات آدمی میداند؛ به همین دلیل در قرآن، قلب عهدهدار «فهم» ، «فقه»، «تعقّل» و «تدبّر» یا مسئول عدم آنها بوده و برخوردار از «بینایی» یا گرفتار «کوری» و پذیرندهی «هدایت» یا «گم کرده راه» شناخته میشود.
در قرآن میخوانیم: «لهم قلوبٌ یَعقلون بها»[3] و «لهم قلوبٌ لایَفقهون بها»[4]و«أفلا یتدبّرون القرآنَ اَمْ علی قلوبٍ اقفالُها»[5] و «فإنَّها لاتعمی الابصار ولکن تعمی القلوب التّی فی الصدور»[6] و «و مَن یؤمن بالله یهدِ قلبه»[7]
و باز هم به همین دلیل در قرآن کریم، قلب و فؤاد، در کنار سایر آلات و ابزار شناخت و درک مثل چشم و گوش قرار گرفته[8] و مسئول شناخته شده است: «انّ السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولاً»[9].
آیات قرآن نشان میدهد که ادراک و شناخت آدمی از گوش و چشم شروع شده و سرانجام به قلب یا فؤاد یعنی مرکز تفکّر و تعقّل میرسد، و به همین دلیل در تمام اینگونه آیات، اول سمع دوم بصر و سوم قلب یا فؤاد قرار می گیرد، و درست بالعکس وقتی قرآن کریم از ناتوانی انسان از دیدن و شنیدن درست سخن میگوید، در ابتدا به درست کار نکردن قلب یا درست نفهمیدن اشاره میکند؛ یعنی اول نفهمیدن و تعقّل نکردنِ درست است، و بعد از آن ندیدن و نشنیدنِ درست: «لهم قلوبٌ لایَفقهون بها و لهم اعینٌ لایُبصرون بها و لهم آذانٌ لایَسمعون بها»[10]
پس دیدن و شنیدن، مقدمه ی بفعلیت رسیدن قدرت فهم وتعقل، یا به عبارت دیگر موجودیت یافتن قلب است، و در مقابل نفهمیدن و تعقل نکردن، یعنی مردگی دل، مقدمه ندیدن و نشنیدن حقایق، و در هر صورت قلب مرکز اعلای درک، شناخت، فهم و علم است.[11]
حالات و صفات قلب[12]
در مرحله دوم به آثار، نشانهها و خواص دیگری از قلب میرسیم که بعد از ادراکات مهمترین خصائص قلب محسوب شده و راهی تازه برای شناخت آن باز میکنند. این آثار و نشانهها احساسات باطنی و عواطف قلبی و صفات و ملکات روحی هستند. از آن جمله می توان: ترس، اطمینان، غفلت، ذکر، غیظ و غضب، رأفت و رحمت، خشوع، انابه، سکینه، ثبات، ریب، زیغ، بخل و حسد و... را شماره کرد. قساوت در این بخش جای دارد، و یکی از همین حالات قلب است.
کند و کاو در انسان نشان میدهد، که در ابتدا جز پارهای از ادراکات اولیه حسی، مثل شنیدن و دیدن، و جز بعضی از غرایز اولیه نظیر غریزه میل به غذا در انسان، چیزی فعلیت ندارد. قدر مسلم اینکه شناختهای اولیه انسان، ساده و انفعالی بوده، و نوع آگاهانه و پیشرفته تر آن برای افراد معمولی وجود نخواهد داشت. همچنین احساسات و عواطف و حالاتی که برای او برشمردیم، و حداقل اغلب آنها در سرآغاز زندگی شکل بالقوة دارند، و همه ادراکات عالیه مثل تفکّر و تعقّل و شهود و همه احساسات باطنی بد یا خوب و همه عواطف سافل یا متعالی و بالاخره همه صفات و ملکات، تدریجاً و در طول سالها و در تحت شرایط مناسب آن پدیده آمده و به فعلیت و تحقق خارجی میرسند.
قساوت در لغت :
در ابتدا لازم است بدانیم قساوت در لغت به چه معناست، و سپس به تحقیق از ماهیت آن بپردازیم. لغتشناسان عرب قساوت را به معنای «غلظت» و «شدّت» دانستهاند که در زبان فارسی آن را به بیرحمی و بیعاطفگی و سنگدلی بر میگردانند.[13]
در مسئله ی وضع کلمات در برابر مفاهیم می دانیم که کلمات و لغات در ابتدا برای موجودات حسی و مادی و کاملاً در دسترس وضع می شده اند، و بشر اولیه چیزی غیر از حسیات نمی شناخته و مدتها چیزهائی را که در پیرامون او بوده و با آن برخورد داشته، می دیده، اشاره و لمس می کرده و یا حتی بکار می برده؛ اما نامی برای آن نداشته است؛ ولی رفته رفته کثرت نیاز باعث شده برای آنها نامهایی ابداع کند، و این اولین نوع از وضع لغات است.
سالها بدین شکل گذشته و بشر کلمات دیگری نداشته است. یعنی همه کلماتش، کلماتی بودند در برابر اشیاء مادی، جسمانی و حسی، و نمی دانیم چه مدت گذشته که مرحله ی دومی در وضع لغات پیش می آید. این مرحله نامگذاری برای حالات و صفات همان اشیاء مادی و جسمانی است، و بشر بعد از آشنایی و توجه بیشتر به نرمی و سیلان آب و در برابر سختی و صلابت سنگ، و یا قدرت سوزانندگی آتش و در برابر خاموش کنندگی آب، و صدها و هزارها و معنا و مفهوم دیگر، کلمات و لغاتی برای این گونه معانی وضع کرده و بدین ترتیب نوعی گسترش در وضع لغات پدید آمده است. هرچه جوامع بشری پیش می رفته و گسترش و پیچیدگی پیدا می کرده نیازها بیشتر می شده و به دنبال آن دامنه ی لغات و مفاهیم گسترش می یافته اند.
نوعی دیگر از گسترش وجود دارد، و آن اینکه گاهی شباهتی بین دو چیز مشاهده می شده. مثلا شیر سلطان حیوانات و پردلی و شجاعت او را همه می شناختند. آن وقت اگر در جمع یک خانواده یا یک قبیله، مرد یا زنی پردل و شجاع می دیدند، احساس یک شباهت می شد. احساس می کردند که این مرد یا زن هم مثل شیر است. در این صورت ممکن بود در اوج یک هیجان برای اولین بار نام شیر را در مورد او به کار ببرند، که این یک استعمال مجازی بود، و شرایط زمانی و مکانی قرینه ی این استعمال می شد، و گاه زمانی دراز لازم بود تا آنچه در ابتدا به صورت مجاز به کار می رفت، در اثر کثرت استعمال به حقیقت تبدیل شود، و یک وضع تعیّنی بوجود بیاید. به احتمال بیشتر قساوت به همین شکل از سنگ و صخره به دل، قلب و فؤاد منتقل شده است، یعنی در نخست احساس شباهت بوجود آمده و سپس استعمال مجازی اتفاق افتاده و بعد در اثر کثرت استعمال به حقیقت تبدیل یافته است؛ لذا لغتشناسان بزرگ گفتهاند: « القسوة غلظ القلب و هی من قسوة الحجر»[14]
در ماهیت قساوت :
قلب و حالات مختلف آن در قرآن کریم بطور گسترده و همه جانبه مورد توجه قرار گرفته است. قساوت یکی از این نوع حالات است، و از آنجا که میتواند با پارهای دیگر از حالات قلب همسانی و مشابهت و یا قرابت و نزدیکی داشته باشد، لازم است بعضی از این حالات را بررسی کنیم، تا با کمک آن به فهم قساوت نزدیک شویم.
در قرآنکریم دوازده بار از« بیماری قلب» یاد شده است. آنچه از عنوان بیماری فهمیده میشود اینست که این حالت قلب، یک نابهنجاری و یک حالت غیرطبیعی قلب است. پس قلب در ابتدا یک حالت اولیه و طبیعی و هنجاری داشته که خالی از انحراف و مشکل بوده پس ازسلامت اولیه برخوردار است؛ ولی در طول زمان به خاطر علل و عواملی که ممکن است پیش بیایند به تغییرات و تحولاتی دچار شده که آن را از صورت طبیعی خارج ساخته و مریضی نام دارد.[15]
علاوه بر این از قرآنکریم فهمیده میشود که بیماری عنوانی برای عموم مشکلات قلب بوده و همه مشکلات و نابهنجاریهای قلب در ذیل آن قرار میگیرند.[16] مثلاً نفاق در رأس همه بیماری های قلبی و مرحله ای ازآن است که مرض منجر به مرگ شده است:
«فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا»
و «و أما الذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجسا إلی رجسهم و ماتوا و هم کافرون»[17]
و بعد از آن ضعف ایمان[18]است که می تواند در یک تعامل دو جانبه هم از صفات بد ناشی شود، و هم منبع و منشأ و منبت صفات پلید باشد، و انواعی از بیماریهای دل، در ظرف ضعف ایمان وجود پیدا کنند:
مثلا حقد و کینه: « أم حسب الذین فی قلوبهم مرض أن لن یخرج الله أضغانهم» این صفت بد در ظرف کم ایمانی پدید می آید، و هم در دلی که حقد و کینه باشد ایمان به کمال نمی رسد.
و طمع: « فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض» میل و توجه غیرطبیعی یعنی طمع به نوامیس دیگران تنها در ظرف ضعف ایمان و در دلهای مریض پدید می آیند.
و ترس:«فتری الذین فی قلوبهم مرض یسارعون فیهم یقولون نخشی أن تصیبنا دائرة»[19] و ...
همانطور که بیماریهای قلب انواع مختلف دارد، مراتب و درجات گوناگون نیز دارد، لذا در قرآنکریم انسانها از جهت بیماری و سلامت قلب سه دسته شدهاند:[20]
1) مؤمنان متقی که زنده و صاحب حیات طیبه هستند، و قلبی سالم و خالی از بیماری دارند.[21]
2) مؤمنان ضعیف الایمان و بد عمل که به اعتقاد قرآنکریم اگرچه هنوز از زندگی برخوردار باشند، ولی بیمار دلند، و در معرض خطر[22]
3) کافران و منافقان که از نظرگاه قرآن مرده حساب میشوند، و از داشتن جان انسانی محرومند، یا حداقل گرفتار به بیماری مزمن و حادّ قلبی هستند که شدت بیماری تا آنجا است که اگر به مرگ نهایی و قطعی هم نرسیده باشند؛ اما همچون یک مرده به حساب میآیند.[23]
اینک به چند مرض از امراض قلبی اشاره می کنیم.
در میان بیماریهای قلب دو اصطلاح «ختم و طبع قلب» مترادف بوده و به یک معنا نظر دارند[24]، و به «مُهر شدن دل» معنا میشوند. این مهر شدن نیز یک حالت از حالات قلب است. در این حالت، قلب، به یک نامه که تا پایان آن سطر به سطر نگاشته شده و دیگر جایی برای اضافه شدن چیزی بر آن وجود ندارد، و باید آن را مهر و امضاء کنند، تشبیه شده است[25]:«إن الذین کفروا سوآءٌ علیهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون* ختم الله علی قلوبهم» «أفرأیت من اتخذ إلهه هواه.. و ختم علی سمعه و قلبه... فمن یهدیه من بعد الله»[26] مقصود از این تشبیه و تمثیل این است که قلبِ ختم و طبع شده دیگر جای پذیرش هیچ هدایت یا معرفتی را ندارد.[27]
«قُفل قلب»یک اصطلاح دیگر قرآنکریم در زمینه بیماریهای قلب است. قرآنکریم از قفلهای متعدد بر قلب سخن میگوید، و آن را عامل از دست دادن قدرت و فهم و درک میداند، و میخواهد بگوید در چنین حالتی قلب از کار خودش بازمانده و دیگر توانایی انجام آن را ندارد. در قرآنکریم میخوانیم: «آیا آنها در قرآن تدبّر نمیکنند یا بر دلهایشان قفلها نهاده شده است.» به این معنا که اینان در قرآن تدبّر نمیکنند یا اینکه بخاطر قفل شدن قلب نمیتوانند در آن تدبّر کنند. بدین ترتیب این مشکل و بیماری قلب، می تواند قدرت تدبّر و فهم و درک را از مرکز اصلی آن، یعنی قلب سلب کند، و حتی کار به جایی برسد که آلات دیگر درک از کار بیفتد،و در اثر آن چشم نبیند، و گوش هم نشنود.[28]
حالت دیگر از حالات قلب چیزی است که قرآنکریم آن را با لفظ «أکِنّة»[29] یاد میکند که جمع کِنان است، و به معنای غشاء و پردهای است که همه ی شیئ را در بر گرفته و میپوشاند. قرآنکریم این مشکل قلب را ناشی از روی گرداندن از یاد خدا و آیات او، و غفلت از قیامت و سرانجام اعمال میداند:«وجعلنا علی قلوبهم أکنّةً أن یفقهوه و فی آذانهم وقراً و إذا ذکرت ربک فی القرآن وحده ولـّوا علی أدبارهم نفوراً»[30] قرآن از غشاء های متعدّد یا أکنّه به عنوان مانع فهم یاد میکند.
در جای دیگر نظیر این مشکل و بیماری، با لفظ «غُلْف» یاد شده است: «فبما نقضهم میثاقهم..و قولهم قلوبنا غلف»[31] أکنّه و غُلْف، که هر دو جمع هستند، پوشش و حجابهایی هستند که همه قلب را میپوشانند. در این صورت قلب به کلی از کار خویش بازمانده و کارکرد اصلی و توانایی ذاتی خودش، یعنی بینش و فهم و ادراک را از دست میدهد.
اینها انواعی از بیماریهای روح- قلبی بود که هر کدام عامل یا عواملی داشته و از نوعی اعتقاد یا عمل نادرست ناشی میشده اند که قرآنکریم گاه با تفصیل و گاه به اجمال از آن سخن گفته است. بررسی مجموعه ی این موارد نشان میدهد که قرآنکریم مشکلات و بیماری های قلب را ذاتی و فطری و اصلی نمیداند، و همه ی آنها را به یک عامل خارجی منسوب میکند. بدین ترتیب :
قرآن قساوت را که یک حالت از این گونه حالات قلب است، مثل همه ی آن ها حالتی عارضی و طاری بر قلب میداند؛ لذا باید زمانی بگذرد، و حوادثی اتفاق بیفتد، و صاحب دل و قلب کار یا کارهای زیادی بکند تا قلب به این بیماری دچار شود. قرآنکریم میفرماید: «دلهای شما بعد از آن (حوادث) سخت شد همچون سنگ یا سختتر از آن»[32]
بدین ترتیب قساوت یک مشکل و بیماری عاطفی است نه ادراکی در حالی که طبع و ختم و قفل و غلف بیماری های و مشکلاتی مربوط به ادراک بودند نه به عاطفه؛ البته بنا بر این کسی که به قساوت گرفتار است از عاطفه های انسانی خالی شده و از احساسات یک قلب سالم برخوردار نیست. دیگر برای همنوع خود دل نمی سوزاند، احساس محبت، ترحم و شفقت نمی کند. ممکن است هر کار خشن و سبعانه ای را انجام دهد، در برابر هیچ حادثه ای تأثر پیدا نمی کند، و می تواند به راحتی از کنار آن بگذرد.
اینک با توجه به اینکه قساوت و سایر امراض قلبی برای آن حالت اولیه نبوده، و هر کدام در اثر حوادث یا عللی پدید آمدهاند، میخواهیم ببینیم که این علتها چه هستند، و قرآنکریم چه چیزهایی را به عنوان عوامل قساوت میشناسد.
علل و عوامل قساوت
1. نقض عهد و پیمان: قرآن کریم درنقل یک جریان تاریخی، به قساوت قلب یهودیان اشاره می کند، و علت و عامل آن را نشان می دهد. قرآن در این نمونه علت قساوت را پیمان شکنی دانسته است.آیات مربوط به این حادثه در سوره مائده آمده است. قرآن می فرماید : «خدا از بنیاسرائیل پیمان گرفت... و خداوند به آنها گفت من با شما هستم. در صورتی که شما نماز را بپا دارید، و زکات را بپردازید، و به رسولان من ایمان بیاورید، و آنها را احترام و یاری کنید، و به خدواند قرضالحسنه بدهید، (در این صورت) من نیز گناهان شما را میپوشانم، و شما را در باغهایی از بهشت که نهرها از زیر درختانش جاری است سکنی میدهم هر کس از شما مردم بنی اسرائیل (بعد از این عهد و پیمان) کافر شود و پیمان را بشکند بی شک از راه راست منحرف گردیده است.» آنگاه میفرماید: «ولی بخاطر پیمان شکنی، آنها را از رحمت خویش دور ساختیم، و دلهای آنها را سخت و سنگین نمودیم.»[33]
آنچه در پیمان آمده این است که به پیامبران ایمان بیاورید، و آنها را احترام و یاری کنید، و دستورات دینی مثل نماز و زکات را انجام دهید، و به بینوایان کمک کنید که این خلاصهای است از اعتقاد و رفتاری که همه ادیان آسمانی بدان دعوت میکنند، و کنار گذاردن آن به معنای کنار گذاردن دین است؛ لذا در پایان آیه تهدیدی آمده است: «اما هرکس از شما بعد از این کافر شود».
بنیاسرائیل بنا به پیشگویی پیامبر بزرگ خودشان موسی علیهالسلام، در انتظار پیامبرانی بودند، و بایستی به آنها ایمان می آوردند و یاریشان می کردند.[34]از این وعده ها هنوز هم نشانههایی در تورات کنونی وجود دارد. عدم ایمان به آن پیامبران چون حضرت عیسی و خاتمالنبیّین صلّیالله علی نبیّنا و آله و علیه السلام، دلیل عدم ایمان درست به پیامبر بزرگ خودشان و کتاب آسمانی اوست، و عمل نکردن به دستورات دینی مثل نماز و زکات و... نیز دلیل دومی از همین عدم اعتقاد است. لذا در آیه اول، بعد از اینکه به پیمان شکنی آنها اشاره می کند از کفرشان سخن می گوید. پس این پایبندی و پافشاری ظاهری آنها بر دین خودشان، و نپذیرفتن هیچ تغییر و تبدیل، نشانه ایمان راسخ نبوده است، و فقط از یک تعصّب کور ناشی میشود، و قساوت چیزی جز همین نفوذ ناپذیری منفی نیست. آنها نه نور و هدایت و نه تعلیم برتر و بهتر و نه اخلاق و روشی غیر از آنچه دارند میپذیرند، و لو اینکه از جانب خدا باشد.
2. فسق و تبهکاری: بار دیگر قرآنکریم از قساوت اهل کتاب سخن میگوید، و مؤمنان این امّت را بر حذر میدارد از اینکه همانند آنها باشند. قرآنکریم میفرماید: «آیا وقت آن نرسیده که دلهای مؤمنان در برابر یاد خدا و قرآنی که او نازل کرده است نرم و خاشع گردد، و مانند امّتهای پیشین نباشند که کتاب آسمانی به آنها داده شده بود، و زمانی طولانی بر آنها گذشت، و قلبهایشان قساوت پیدا کرد، و بسیاری از آنها فاسق و تبهکار بودند.»[35] چنانکه میبینیم ظاهراً دلیل و علت قساوت در این آیه، با تعبیر «زمانی طولانی بر آنها گذشت» آمده است. ما به وضوح میدانیم که گذشت زمان طولانی یا کوتاه، نه میتواند دل را به قساوت گرفتار کند ، نه آن را نرم بنماید، و نه هیچ کار دیگری انجام بدهد. گذشت زمان به تنهایی هیچکاری نمیکند؛ اما اگر گذشت زمان به همراه چیز دیگری باشد به خاطر آن ممکن است حادثه ای اتفاق بیافتد، و تغییراتی پدید آید مثلاً چنانکه در سوره مریم میخوانیم: «آنها پیامبرانی بودند... از فرزندان آدم و از آن کسان که با نوح (بر کشتی) سوار کردیم، و از دودمان ابراهیم و یعقوب» ... « اما پس از آنان کسانی که به جایشان قرار گرفتند نماز را تباه کردند، و از شهوت و خواسته های دل پیروی کردند.» اگر گذشت زمان همراه ترک نماز و پیروی از شهوات و هوی و هوسها باشد به اندک زمان چند ساله میتواند سرنوشت آدمی را دگرگون کند، و قساوت و لعنت و عذاب به دنبال آورد، چه برسد به اینکه زمانهای درازی بر آن بگذرد. بنابراین در آیه شریفه باید به دنبال علت دیگری بگردیم. خوشبختانه در پایان آیه آمده است که: «بسیاری از ایشان فاسق و تبهکار بودند.» و این فسق و تبهکاری بخصوص در زمان دراز به خوبی میتواند سنگدلی و قساوت جبران ناپذیری را به دنبال بیاورد.
بدین ترتیب معنای آیه 74 سوره بقره هم روشن میشود که: «دلهای شما بعد از آن سخت شد همچون سنگ یا سختتر» این آیه اشاره به واقعه زنده شدن یک مقتول، به راهنمایی وحی آسمانی و حل مشکل اختلاف قبایل و پیدا شدن قاتل اصلی میکند؛ اما بنیاسرائیل به جای آن که از آنچه با حس مشاهده میکردند عبرت بگیرند، و به وسیله این معجزه الهی به عظمت و قدرت خداوند، در احیای مردگان پیببرند، تنها به حل و فصل نزاع بسنده کرده و در همانجا ماندند، و به یقین به توحید یا معاد نرسیدند. انسان عاقل با مشاهده ی یک اعجاز حسی از آن نتیجه میگیرد، و به یقین بالاتر میرسد، و در عمل اجتهاد بیشتری خواهد کرد؛ اما جاهل و حس گرا تا هنگامیکه حادثه در برابر اوست، همراه است، و ایمان دارد؛ ولی بعد از اینکه چیزی ندید یا نشنید به همان غفلت و تبهکاری گذشته باز میگردد.
بنیاسرائیل با معجزه بزرگ زنده شدن مرده چنین برخوردی کردند، اندکی از آن نگذشته بود که به همان غفلت و دنیاپرستی و حس گرایی عمیق خود بازگشتند، و گویی هیچ حادثهای اتفاق نیفتاده است، و این کم اعتنایی یا بیاعتنایی به معجزه الهی برای آنها قساوت ببار آورد.
آنچه تا اینجا آوردیم علتها و عواملی بود که قرآنکریم برای بیماری قساوت بیان کرده بود، و اینک بایستی به آثار و نتایجی که قساوت ببار میآورد بپردازیم.
آثار و نتایج قساوت
در قرآنکریم آثار و نتایج متعددی برای قساوت ذکر شده است.
1. قساوت و عدم ایمان:در سوره ی انعام با یکی از این آثار آشنا میشویم. خداوند در آیه 43 این سوره میفرماید: « ما برای امتهای پیشین رسولانی فرستادیم، پس (چون آن اقوام زیر بار ایمان به پیامبران مزبور نرفتند، و با آنها به مخالفت برخاستند) به شدت و رنج و گرفتاری مبتلایشان کردیم، شاید بیدار شوند، و به درگاه ما تضّرع و زاری نمایند.» بعد ادامه می دهد : «ای کاش در موقع سختیها به تضرّع و زاری به درگاه ما آمده بودند.» اما این کار را نکردند، و تنها دلیل آن این بود که: «دلهای آنها چون سنگ شده و قساوت پیدا کرده و شیطان اعمال آلوده آنها را برایشان زینت داده بود.» [36]
بدین ترتیب عاملی که باعث میشد این اقوام در برابر پیامبران به انکار برآیند، و ایمان را نپذیرند، و حتی بلاها و سختیهای روزگارشان، آنها را به تسلیم و خضوع و تضرّع به درگاه الهی نیاورد، قساوت قلبها و تزیین شیطان بود نه چیز دیگر. پس قساوت به عنوان یک علت اصلی میتواند همه ی عوامل هدایت را خنثی کرده و همه راههای ایمان و نجات را به سوی آدمی مسدود نماید.[37]
2. قساوت و فتنههای گمراه کننده:قرآنکریم میفرماید: «پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم، مگر اینکه هرگاه آرزوی پیشرفت دین خود میکرده و طرح و نقشه ای برای آن می ریخته و به عمل و اجرا درمی آورده، شیطان دخالت کرده و در آن طرحها القائاتی مینمود، و مشکلاتی بر سر راه آنها ایجاد میکرد؛ اما خداوند القائات شیطان را از بین برده و آیات خود را استوار نموده است، و از آن رو خداوند به شیطان چنین فرصتی داد تا آن القائات، آزمون و امتحانی باشد برای آنان که در دلشان بیماری است، و آن کسان که دلهایشان چون سنگ بوده و گرفتار قساوت هستند.»[38]بر اساس تعلیم این آیه، قساوت لغزشگاه مناسبی برای فتنه ها خواهد بود، و آزمایشهای الهی آنگاه که به انسان قسیّ القلب میرسد او را میلغزاند، و در ورطهای خطرناکتر از آنچه در گذشته بدان گرفتار بود سرنگون میکند. در برابر دل و قلب مؤمن که گرفتا ر قساوت نبوده و سلامت است در آزمایشات الهی به خوبی عمل میکند، محکم میایستد، و استقامت میکند، و سربلند بیرون میآید.
آنچه در آیات فوق آمده و از آن به القائات شیطانی تعبیر شده است، و مجموعه چیزهایی هستند که بر سر راه پیشرفت دعوت انبیاء سد میشوند: اولاً به فکر و اعتقاد مربوط هستند، و دل مریض یا قسیّ در برابر این القائات و تشکیکات شیطانی بیدفاع است، و به سرعت سپر میاندازد، و آن را میپذیرد، و بیشتر در غرقابه شک و تردید و انکار فرو میرود. ثانیاً به عمل کار دارند. ترویج فساد و شهوات می کند. درس گناه میدهد، و میکوشد که راههای تازه برای فسق و فجور بیابد، و به همگان تعلیم بدهد. در این جا هم قلب مریض و قسی مغلوب است، و توان مقاومت ندارد.
اینها همه انواعی از دخالت ویا به تعبیر قران القائات شیطان در صحنهی فکر و عمل انسانی است که راه انبیاء و رسولان الهی را میبندد یا لغزنده میکند، و کسی که قلب مریض دارد ،یا به قساوت گرفتار است، به راحتی در این دامها میرود، و پای درس تردید و شک مینشیند، و همراه شیطان به فسق و فجور گرفتار می شود.[39]
3. قساوت و ضلال مبین:قرآنکریم در سوره زمر ابتدا از شرح صدر و گشادگی سینه سخن میگوید: «آیا کسی که خدا سینهاش را برای (پذیرش) اسلام گشاده است، و بر فراز مرکبی از نور الهی قرار گرفته (همچون کوردلان گمراه است)؟»[40] قرآنکریم میخواهد بگوید شرح صدر نوری به بار میآورد که چون مرکبی است که انسان بر آن سوار میشود، و اگر انسان بر مرکبی از نور سوار باشد همه راه خود را میبیند، و هیچ تاریکی و جهلی برایش پیش نمیآید، و این همان هدایت خاصه الهی است که در نتیجه شرح صدر حاصل میشود.
تأیید این نظر در آیه 125 سوره انعام آمده که در آن به شرح صدر اشاره شده است، و این آیه هم گشادگی سینه را ثمرهی هدایت خاصه الهی دانستهاست؛ پس باید آدمی در اثر هدایت و عنایت به شرح صدر برسد، و البته با نیل به این مرتبه و عمل به مقتضای آن، به هدایتهای تازه تری راه مییابد.
در ادامه، آیه 22 سوره زمر از قساوت قلب سخن میگوید، یعنی در برابر سینه ی گشاده، قلب قسی را قرار می دهد، و این قساوت را با گمراهی و ضلالت قرین و همراه میداند، یا حتی بالاتر معتقد است گمراهی لازمه قساوت است. اما در سوره انعام سینه گشاده در برابر سینهای قرار میگبرد که به شدّت گرفتار تنگی و ضیق است، و از آنجا که در سوره زمر قلب سخت و قسیّ در برابر سینه گشاده قرار گرفته و اینجا سینه تنگ در برابر آن است نتیجه میگیریم که بایستی قلب قسیّ با سینه تنگ رابطه تنگاتنگی داشته باشد. بدین ترتیب سینه ی گشاده در برابر سینه ی تنگ و قلب قسی قرار می گیرد که نتیجه می گیریم در سینه ی گشاده قلبی نرم و پذیرای حق وجود خواهد داشت.
در سوره انعام اضافه میشود که: «اینگونه خداوند پلیدی را بر افرادی که ایمان نمیآورند قرار میدهد.» از اینکه در این آیه از بیایمانی سخن گفته بایستی گمراهی مورد بحث در سوره زمر از نوع بی ایمانی باشد. در سوره زمر میخواندیم:«وای بر کسانی که قلبی سخت و قسیّ از ذکر خدا دارند.»
عنوان «قلب قسیّ از ذکر خدا» که در آیه شریفه آمده چه معنایی دارد؟ آیا قرآن با این عنوان به ثمره و نتیجه قساوت اشاره نکرده است؟ در واقع قرآنکریم میخواهد بگوید که قلب قسیّ از یاد خدا بهره نخواهد داشت؛ بلکه بالاتر میخواهد بگوید که قلب قسیّ نمیتواند خدا را به یاد داشته باشد، و اصلاً برای چنین قلبی امکان ندارد که ذکر و توجه به خدا را قبول کند. قرآنکریم به این درجه از قساوت که یاد خدا را به کلی از دست داده و غفلت بر آن حکومت مطلق دارد، «ضلال مبین» نام داده و آن را همراه« بی ایمانی و پلیدی» میداند.
درجات قساوت
در مواضع مختلف قرآنکریم از انسان بسیار سخن رفته است. و ابعاد مختلف او، مورد توجه و بحث قرار گرفته است. از جمله در آیاتی انسان، با موجودات دیگر و به عنوان مثال با چهار پایان مقایسه شده است. قرآن کریم میفرماید:«گروه بسیاری از جن و انس سرانجام به جهنم میرسند، زیرا آنها قلبهایی دارند که فهم نمیکنند، و چشمهایی که با آن نمیبینند، و گوشهایی که با آن نمیشنوند. آنها همچون چهار پایانند بلکه گمراه ترند. اینان همان غافلانند.»[41]
در آیه شریفه کسانی که فهم و چشم و گوش را به کار نمیگیرند با چهارپایان مقایسه شدهاند. در مرحلهی اول گفته میشود آنها همانند و شبیه به چهارپا هستند، و در مرحلهی بعد گفته میشود آنها از چهارپا بدترند. این ظاهر آیه است؛ اما در واقع در لفظ آیه مرحله اول و سوم از مقایسه به صراحت ذکر شده و مرحله دوم حذف گشته است، و این نوع از سخن گفتن به صراحت و به حذف، آن هم حذف مقداری که از بخشهای موجود قابل فهم است، نشانهای از فصاحت ممتاز قرآنی است، و نظایر زیادی در قرآنکریم دارد که به پارهای از آنها میرسیم. پس در واقع قرآنکریم میخواهد بگوید این کسان شبیه و همانند حیوانات چهارپا هستند. بعد میخواهد بگوید آنها حیوان چهارپایند، و سپس گفته است آنها از حیوانات گمراه ترند، و به این شکل سخن را تمام کرده است.
در مورد قساوت شاهد و ناظر همین نوع سخن گفتن هستیم. در اینجا خداوند قلب قسیّ و سخت را با سنگ مقایسه میکند، و میفرماید: «اینگونه قلبها همانند و شبیه سنگ هستند، یا از سنگ سختی بیشتری دارند»[42] که واقع سخن، با در نظر گرفتن محذوف، به این صورت خواهد بود: «اینگونه قلبها شبیه و مانند سنگ هستند، آنها سنگ هستند، آنها سختتر از سنگ می باشند.» بنابراین ما در مورد خاص قساوت، با سه مرحله مشخص از آن آشنا میشویم: شبیه به سنگ، سنگ و بدتر و سخت تر از سنگ.
این مراحل سهگانه که در قساوت ذکر شده پلّه پلّه همانند یک پلکان نیست که با فواصل معین یا حتی غیر معینی نصب شده و آدمی از پلّهای به پلّه بالاتر میرود، بلکه جریانی مداوم و تدریجی است مثل سربالایی با یک شیب منظم که ذرّه ذرّه و رفته رفته رو به بالا میرود. بنابر این بیماری قساوت کم کم و به تدریج ایجاد و مستولی میشود، تا به حد اعلای خود یعنی سختتر از سنگ میرسد.اصولا در هر حرکت کمالی یا زبولی انسان، حرکت تدریجی است، و تا بی نهایت ادامه دارد.
حکومت قساوت بر قلب
در گذشته دیدیم که بیماری عنوان عامی برای همه مشکلات قلب بود، و انواعی از بیماری وجود داشت که میتوانست قلب را گرفتار کند، و قساوت یکی از این انواع گوناگون بود، و باز در گذشته اشاره شد که امراض قلبی با هم قرابت یا حتی قرابتهایی دارند. مثلاً خَتْم، طَبْع، غُلْف، کِنان، قُفل و غِشاوه بیماریها و مشکلاتی شبیه و نزدیک به هم بودند، و آثاری یکسان داشتند. قساوت، غلظت و شدّت انواعی کاملاً نزدیک و همسان از بیماری قلب بودند که به از دست دادن عواطف و احساسات باطنی از نوع مهر، محبّت، شفقت و رقّت میانجامیدند، و به عبارت دیگر قلب مریض به خاطر خَتْم، طَبْع، غُلْف و غِشاوه، فهم و ادراک را از دست داده، و به خاطر غلظت، قساوت و شدّت، از ملایمت و مهربانی و رقّت بهره ندارد، و یا به خاطر بخل از انفاق تنفّر پیدا کرده، و به خاطر حسد به یک دیو توطئهگر تبدیل شده است. اینها هر کدام میتواند وجه غالب قلب باشد؛ یعنی صفتی که بر قلب غلبه و حکومت یافته است؛ اما در عین حال قلب کمابیش از صفات بد دیگر خالی نیست. دلیل این مدّعا اولاً وحدت و یکتایی قلب و ثانیاً ریشهی همه عیوب آن در شرک و سستی ایمان است. زیرا-چنانکه اشارت رفت- بر اساس بینش قرآنکریم هیچ عیب و گناه عملی و اخلاقی وجود ندارد که به نوعی از سستی ایمان ریشه نگیرد، و یا به عبارت بهتر به نفوذ شرک در جان و قلب آدمی بازگشت نکند.[43]
در واقع قلب یک چیز است، و یک واقعیت دارد، و اعضاء و اجزاء ندارد، و مثل بدن نیست که ممکن است چشم ضعیف و مریض باشد؛ اما قلب و معده قوی و سالم، یا شخص به سرطان گرفتار بوده اما سل یا دیابت نداشته باشد. به پوکی استخوان دچار شده ولی اعصاب قوی دارد.
یکتایی شخصیت قلب بخاطر تجرّد آن، و ریشهی واحد عیوب قلب که همه به شرک باز می گردد، باعث میشود که در گناهان رفتاری و اخلاقی وضع این چنین نباشد. مثلاً کسی که مشکل غیبت کردن دارد، و به راحتی پشت سر مردم غیبت میکند، بی دغدغه تهمت هم خواهد زد، و دروغ نیز خواهد گفت، و حتی ممکن است از خیانت مالی و غیره هم پرهیز نداشته باشد. در زمینه اخلاق هم، قلبِ گرفتار بخل، اغلب نمیتواند از جُبن خالی باشد، و کم ممکن است حسد نداشته و یا از قساوت برخوردار نباشد، و اینکه وجه غالب قلب یک یا دو صفت بد شده است، به خاطر گناهان خاصی است که بیشتر انجام میشود، و آنها پدید آورنده آن حالات، صفات و ملکات غالبه هستند.[44]
درمان قساوت
چنانکه گذشت پدید آمدن قساوت در دل آدمی ماهیتی تدریجی دارد، و قرآنکریم به سه مرحله مشخص آن اشارت کرده است. این قساوت اگر به جایی برسد که قرآنکریم صاحب آن را به ضلال مبین و به رِجْس و به عدم ایمان توصیف میکند[45]، قلب به ختم و طبع گرفتار آمده و راه همه انواع خیر و هدایت به روی آن بسته شده است. این چنین کسی به آن صفات وملکاتی که دارد راضی وخشنود بوده و جایگزین بهتری برای آن تصوّر نمیکند، و بنابراین امکان اصلاح را از دست داده است.
اما برای مراحل ضعیفترِ از قساوت، فرض و تصوّر درمان و نجات وجود دارد. البته نجات در مرحله اول نیاز به فهم مشکل دارد ، و شخص بیمار باید مشکل خود را احساس کند، و این احساس وابسته است به این که هنوز اندک ایمانی برای او باقی مانده باشد؛ زیرا اگر اعتقاد و ایمان نبود دیگر فرض اینکه شخص خود را دارای مشکل ببیند وجود ندارد. پس با حضور روح ایمان ممکن است آدمی به وجود مشکل و بیماری قلب و روح خود پیببرد، و باور داشته باشد، و فکر و تصمیم و عزم بر اصلاح در درون او بروید، و بارور شود. اگر این مقدمات وجود داشت قرآنکریم نشانی از راه درمان و نجات میدهد.
قرآنکریم در سوره زمر از کسانی که گرفتار قساوت هستند نامبرده و میفرماید: «وای بر آنان که قلبهای سخت و قسیّ در برابر یاد خدا دارند» بعد از آن از قرآن و خصائص آن میگوید که :«خداوند بهترین سخن را نازل کرده کتابی که آیاتش (در لطف و زیبایی و محتوا) همانند یکدیگر است.» سپس اضافه میکند: «(خواندن و شنیدن) این آیات لرزه بر اندام کسانی که از پروردگارشان میترسند، میاندازد. سپس قلبهایشان نرم و متوجّه ذکر خدا میشود. این هدایت الهی است که هر کس را بخواهد با آن راهنمایی میکند.»[46]آیه نشان میدهد که خواندن و شنیدن قرآنکریم می تواند قلب را نرم و قساوت آن را درمان کند. قلبی که کمتر برای او مقدور بود که آیات خدا را یاد کند، و قساوت راه هدایت را بر آن تنگ کرده بود، در اثر کثرت و مداومت بر قرائت قرآنکریم شفا یافته، آماده قبول ذکر خدا میشود.
قدرت شفابخشی قرآنکریم در آیات شریفه به تکرار آمده است:
« یا ایّها الناس قد جائتکم موعظةٌ من ربّکم و شفاءٌ لما فی الصدور و هدیً و رحمةٌ للمؤمنین»[47]
« و ننزّل من القرآن ما هو شفاءٌ و رحمةٌ للمؤمنین»[48]
« قل هو للذین آمنوا هدیً و شفاءٌ ...»[49]
[1] در آیه دهم سوره قصص قلب وفؤاد مترادف بکار رفته است.نیز ر. ک:اخلاق در قرآن1/265
[2]اخلاق در قرآن1/224،تفسیر تسنیم2/227-229
[3]حج /46 تفسیر المیزان 14/388-389
[4]اعراف / 179 ، المیزان 8/335
[5]محمد /24 ، المیزان 18/241
[6]حج /46 ، المیزان 14 /389
[7]تغابن /11، المیزان 19/305
[8]بقره /7، انعام /46، نحل /78، مؤمنون /78، سجده /9، فصّلت /22، احقاف /26، ملک /23
[9]اسراء /36، المیزان 13/92-96
[10]اعراف /179، المیزان 8/335-336
[11]مجمع البیان 1 /97 ، ر.ک: المیزان 8/335-336، تفسیر تسنیم 13/287
[12]اخلاق در قرآن 1/253 به بعد
[13]الجوهری : الصحاح 6/2462 ، مجمع البیان 1/265 ، فیروز آبادی : قاموس المحیط 2/380 ، ابن منظور : لسان العرب 3/90 و بصائر ذوی التمییز فی لطائف کتاب العزیز4/249 ، دهخدا : لغت نامه 38/285
[14]معجم مقاییس اللغه 5/87 ، و نیز ر.ک : المفردات فی غریب القرآن /609 ، بهجه الاریب /103 ، المعجم الوافی لکمات القرآن الکریم /680
[15]رک: مجمع البیان 1/102-103 ، المیزان 5/377، المفردات /350 ماده ی سَلَمَ
[16]قرآن کریم در چندآیه مرض قلب را در مقابل نفاق وکفر قرار میدهد.(انفال/49احزاب12و60)در این صورت به ضعف ایما ن وو..قابل تفسیر است.
[17]بقره/10 وتوبه/125
[18]المیزان9/99،ج5/378،ج16/286
[19]سوره های :محمد/29واحزاب/32ومائده/52
[20]تسنیم 2/264، المیزان 5/377
[21]نحل /97، یس /70، قرآن دو جا از قلب سلیم سخن گفته است: شعراء /89 ، صافات /84
[22]مائده /52و51، توبه/ 125 به بعد، احزاب /32، المیزان ج 9/ 410 وج11/276
[23]بقره /7-20، انعام /122و 136، المیزان 5/378
[24]المفردات /205
[25]المفردات /205، تسنیم 2/223 و 5/219
[26]بقره/7وجا ثیه/23
[27]المیزان 7/93، معجم الفاظ القرآن الکریم 1/334
[28]محمد /24و25
[29]اسراء /46و45، انعام /25، کهف /57
[30]اسراء/46
[31]نساء/156
[32]بقره/74
[33] مائده /12و13
[34] المیزان 5/240
[35]حدید /16
[36]انعام / 44
[37]مجمع البیان 3/53-55،المیزان 7/89-91
[38]حج / 53-52
[39] المیزان 14/ 390-392، تفسیر نفحات الرحمان 4/354-356
[40]زمر /22
[41]اعراف /179
[42]بقره /74، تفسیر تسنیم5/213
[43]یوسف /106، المیزان11/276،مراحل اخلاق در قرآن /234-235
[44] المیزان 1/ بحث الأخلاق و بحثٌ اخلاقیٌ 354 به بعد و 370 به بعد، ر.ک: مبادی اخلاق در قرآن /79و100
[45]زمر /22، انعام /125
[46]زمر /23
[47]یونس /57
[48]اسراء /82
[49]فصلت /44