أعوذ بِاللهِ مِن الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قوّهَ إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطـّیبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لَعنَة الله عَلی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَوم الدّین
بحث مان درمورد مسائل قیامت بود. یک مساله ای را مدام می خواهم عرض کنم. جلسه اول هم عرض کرده ام. اما هنوز نشده است. در آیه 6 تا 12سوره مبارکه انشقاق می فرماید: يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ * فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ * فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا * وَيَنقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورًا * وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ * فَسَوْفَ يَدْعُو ثُبُورًا * وَيَصْلَى سَعِيرًا ای انسان تو سیر کننده ای. کادح یعنی سیر کننده. کدح یعنی سیر. سیر با مشقت. تو با مشقت به سوی ربّ خودت سیر می کنی. زندگی هفتاد هشتاد ساله ما یک سیر است. قرآن این را می فرماید. کادح یعنی سیر کننده. تو به سوی ربّت سیر می کنی. البته سیری که همراه با مشقت است. فَمُلَاقِيهِ پس ربّت را ملاقات خواهی کرد. در شب های اول از آیه 32 سوره مبارکه یس گفتیم که می فرماید: لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ همه کسانی که به قیامت می آیند، به نزد ما می آیند. همه نزد ما حاضر می شوند. اینجا هم به یک زبان دیگر همان را می گوید. يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ زندگی تو یک سیر است. اگر پادشاهی، سیر است. اگر غلام هستی هم سیر است. اگر ثروتمند هستی، سیر است. اگر فقیر هستی، سیر است. اگر مریض هستی، سیر است. اگر سالم هستی، سیر است. اگر خوب هستی، سیر است و اگر بدی هم سیر است. سیر می کنی. زندگی یک سیر است. سرانجام این سیر را در قیامت خواهی دید و ربّت را ملاقات خواهی کرد. حالا اینها توضیح دارد. فَمُلَاقِيهِ پس او را ملاقات خواهی کرد. بعد می فرمایند آن روز سرنوشت آدم معلوم می شود. آنهایی که به قیامت می روند دو دسته می شوند. فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ یک کسانی نامه عمل شان به دست راست شان داده می شود. چرا؟ یک دسته هم نامه عمل شان از پشت سر به آنها داده می شود. وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ از پشت سر. اگر خاطرتان باشد شب اول عرض کرده بودیم که در آیه 39 سوره مبارکه نباء می فرماید: در قیامت ذَلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ قیامت روزی است که حق مطلق است. در قیامت هیچ چیزی جز حق وجود ندارد. ظهور تام حق است. هیچ چیزی غیر از حق وجود ندارد. ببینید در این عالم صد بازی درمی آوریم و کلک می زنیم. قراداد می بندیم و نقشه می کشیم. اینجا همه چیز هست. آنجا دیگر قرارداد وجود ندارد. دیگر کسی نمی تواند کلک بزند. فقط حق ظهور می کند. انسان هست و حق. حالا اگر نامه عملش از پشت سر به او داده می شود یک دلیلی دارد. اگر نامه عملش به دست راستش داده می شود هم یک دلیلی دارد. اینجا می گویند تو یک سیر می کنی و نامه عملت را به دست راستت یا پشت سرت می دهند. معلوم می شود به این سیرت مربوط است. زندگی شما یک سیر است. زندگی ات چگونه بوده؟ اگر اینگونه بوده، نامه عملت را به دست راست می دهند و اگر آنگونه بوده، نامه عملت از پشت سر داده می شود. به زندگی آدم مربوط است. همه کسانی که به این عالم می آِیند، مثل عرض می کنم؛ غذا می خورند. می خوابند. ازدواج می کنند. خانه دارند. ثروت دارند. ندارند. کمتر دارند. بیشتر دارند. کار دارند و از این حرف ها. این تغریبا عمومیت دارد. حالا یک استثنائاتی هم وجود دارد. این که فرقی نمی کند. مثلا همه ما امروز ظهر ناهار خوردیم. دیشب خوابیدیم. دیروز کار کرده ایم و کار داشتیم و مثلا درس داشتیم. از این حیث یکسان است. اما کارت را چگونه انجام دادی؟ همراه راستی و درستی بود؟ نامه عملت را به دست راستت می دهند. اما اگر همراه راستی و درستی نبود، نامه عمل به دست چپ داده می شود. دقت کنید. زندگی قطعی است. همه قطعا زندگی می کنند. همه قطعا به این سرانجام می رسند. چگونگی و کیفیت زندگی آینده را تعیین می کند که نامه عمل به دست راست داده شود یا به دست چپ داده شود. این را چگونگی زندگی تعیین می کند. ببینید ما به جبر به این عالم آمده ایم. نگفته ایم که آقا ما را فلان روز به این عالم بفرستید و فلان روز نفرستید. تابستان باشد یا زمستان باشد. من فرزند چه کسی باشم. اینها در اختیار ما نبوده. اما کیفیت زندگی در اختیار ماست. من می توانم مال مردم را بخورم یا مال زحمت خودم را بخورم. می توانم آبروی مردم را بخرم و بفروشم. می توانم آبروی مردم را حفظ کنم. بر اساس چگونگی زندگی آینده آدمی تعیین می شود. ان شاء الله فردا شب بحث دیگری در این زمینه داریم. می فرماید: فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ اما آن کس که نامه عملش به دست راستش داده می شود. فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا حسابش سهل می شود. آقا حساب سهل. شماها آقا شیخ محمد حسین زاهد را نمی شناختید. فکر نمی کنم در این جمع کسی ایشان را دیده باشد. بعضا می شناسند اما کسی ایشان را ندیده. گفتند شش سال بعد از وفاتش، خوابش را دیدند که در ایوان مسجد گوهرشاد به حرم حضرت رضا علیه السلام است. گفتند آقا چطور شما اینجا هستید؟ فرمودند که الان حسابم تمام شد. ایشان چه کسی بود؟ خانم ایشان با ما خویشاوند بود. یک روز در خانه نان و سبزی و پنیر داشتند. خب آدم اگر این را دارد نان و سبزی و پنیر می خورد دیگر. فرمودند که سبزی را ظهر می خوریم. چون اگر بماند شب کهنه می شود. شب هم نان و پنیر را می خوریم. استاد من فرمودند یک آدم خیلی محترمی آمد در درس. ایشان برای بچه ها درس داشت. از هر بچه ای یک تومان حقوق می گرفت و درس می داد. یک آدم محترمی آمد. ایشان سلام و علیک و احترام کرد و درسش را دامه داد. بعد آن آدم مرا دید و یک پیغام خیلی سختی داد. نمی خواهم الفاظش را بگویم. رفتم خدمت ایشان و می خواستم بگویم که آن آقا چه گفته. می خواستم جان بکنم تا مطلب بد آن آدم را نقل کنم. وقتی گفتم در قیافه اش که نگاه کردم دیدم هیچ فرقی نکرد. اصطلاح ایشان داداش جون بود. گفت داداش جون من اجیر این بچه ها هستم. از اینها حقوق می گیرم که به اینها درس بدهم. زمان درس هم مشخص است. من نمی توانستم وقتم را به آن آقا بدهم. انقدر دقیق و ذره ذره. حساب کرده. ذره ذره اش را حساب کرده اند. البته یک چیزی عرض کنم تا خیال شما راحت شود. آدم ها را به اندازه عقل شان حساب می کنند. فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا ببینید باور کنید مرحوم جد ما یک آجر روی آجر نگذاشت. این خانه جد ماست دیگر. یک دانگ و ربعش متعلق به ایشان بود. از کجا داشت؟ از پدرش به او رسیده بود. از او سوال می کنند که چرا از پدرت به تو رسیده؟ نه. ارث است. خودش که کاری نکرده. از پدرش به او ارث رسیده. خب. تو چکار کردی؟ هیچ کاری نکردم آقا. اصلا به این خانه دست نزدم. در پایان عمرم در همان خانه ای که از پدرم به من ارث رسیده بود زندگی کردم. اتاق را رنگ هم نزده بود. از حسابش می ترسید. من باید یک روزی بایستم و جواب بدهم که آقا چرا این را رنگ کردی؟ دلیلت را بگو. خب آقا حوصله ام از آن رنگ سر رفته بود. می شود این جواب را داد؟ اگر می شود این جواب را داد خب جواب می دهید دیگر. خوب است. فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا مردم دو دسته اند. یک دسته نامه عمل شان به دست راست شان داده می شود و آنها را حساب یسیر می کنند. حساب یسیر. سهل. وَيَنقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورًا شادمان به نزد اهل خودش، یعنی اهل بهشتی اش باز می گردد. وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ اما آن کسی که نامه عملش از پشت سر به او داده شده است، فَسَوْفَ يَدْعُو ثُبُورًا می زند بر سرش. ای کاش مرده بودم. وَيَصْلَى سَعِيرًا. سعیر یعنی آتش. آتش را می چشد. خودت کردی. ما آتش را درست نکردیم. خودت کردی. ببینید همه بهشت و جهنم را ما خودمان می سازیم و خلق می کنیم. اگر من آتش درست نکنم، آتش ندارم. گل کاشتی؟ دل خوش کردی؟ خب. دل پدر و مادرت را خوش کردی؟ شادمانی دل پدر و مادر در هر مرتبه یک باغ بزرگ می شود. در ادامه در آیه 13 سوره مبارکه انشقاق می فرماید: إِنَّهُ كَانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُورًا در این عالم که بود، سرخوش بود. مال مردم را برده بود. کلاه گذاشته بود. شادمان و خوش. فکر می کرد برده است. از این کارها می کنند و فکر می کنند برنده شده اند. در آیه بعد می فرماید: إِنَّهُ ظَنَّ أَن لَّن يَحُورَ او اصلا فکر نمی کرد یک روزی پس از این عالم وجود دارد. روز پس را نمی دانست و قبول نداشت. قیامت روز پسین است دیگر. اگر آدم آن روز پسین را باور داشته باشد، مراقب ذره ذره رفتار و اعمال خودش هست. هرنگاهی که می خواهد بکند، مراقبت می کند که این نگاه برایش مشکل درست نکند. هرنگاهی که می کند، مراقبت می کند. هر حرفی که می خواهد بزند. آن دوست در جلسه ای خدمت یکی از بزرگان بود. سوالی مطرح کرد. دیدم هرچه سوال می کند گویا دارد جواب را در دهانش می گرداند. مدام فکر می کند که چه بگوید. من می دانم باید حساب این دو کلمه حرفی که می زنم را باید پس بدهم. پس مدام فکر می کنم که درست حرف بزنم. خب اگر درست زندگی کردی، درست، یک زندگی درست، هیچ چیز خاصی نیست، درست، نامه عملت را به دست راست می دهند و حساب سهل است. در آیه 7 سوره مبارکه قارعه می فرماید: عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ به یک زندگی سراسر شادمانی می رسد. تا چه زمانی آقا؟ تا ابد. آدم حوصله اش سر می رود آقا. در این عالم حوصله ات سر می رود. در آن عالم دیگر کسی خوصله اش سر نمی رود. هرروز این شادمانی می تواند زیادتر شود. اصلا آنچه آنجا هست قابل ادراک نیست. ما یک کلماتی می گوییم. نشان کوچکی از آنجا می دهیم. در حد یک نشانی کوچک است.
داستان اصحاب حضرت حسین علیه السلام، داستان غریبی است. ان شاء الله خدا نصیب همه تان بکند. ما کربلا بودیم. نمی دانم کجا بود. از آنجاهایی که راه را می بندند. فاصله زیاد بود. من نمی توانستم آنقدر راه بروم. سر جاده ایستادم. هیچ ماشینی از آنجا عبور نمی کرد. داخل آن محوطه محافظت شده ماشین عبور نمی کرد. گفتم چکار کنم؟ دست به دامان جون غلام شدم. یک ماشین درجه یک آمد. داشت می رفت کار خودش را بکند. من را سوار کرد و تا آنجایی که می توانست مرا مجانی رساند و رفت. حالا اینکه کوچک است. اگر آدم آشنا شود و با یکی از این بزرگان انس بگیرد، می تواند همه زندگی خودش را از درگاه او بدست بیاورد. حالا بستگی دارد که کجا دل می بندد.