أعوذ بِاللهِ مِن الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قوّهَ إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطـّیبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لَعنَة الله عَلی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَوم الدّین
برای قیامتی که ما در پیش داریم، سرمایه هایی که داریم، کافی نیست. این سرمایه هایی که داریم برای آن قیامت کافی نیست. عرض کردم و دومرتبه تکرار می کنم که سرمایه های لازم برای مرگ چیست. سرمایه های لازم برای مرگ. فرمودند إجتِنابُ المَحارِم. از گناهان اجتناب کند. یعنی همه. از همه گناهان اجتناب کند. أداءُ الفَرائِض واجباتش را انجام بدهد. وَ الإشتِمالُ عَلَی المَکارِم. مکارم اخلاق را بدست آورده باشد. بعد می فرماید اگر آدمی اینگونه شد، وَقَعَ عَلَی المُوت یا المُوتُ وَقَعَ عَلَیه این به مرگ برسد یا مرگ به او برسد دیگر فرقی نمی کند. سرمایه ای که برای عبور از پل مرگ لازم است را دارد. این حرف ها به بنده مربوط نیست. من هم همین ها را دارم. یعنی من هم باید همینطور باشم تا بتوانم به سلامت از مرگ عبور کنم. اگر نباشد، ممکن است آدم به سختی بیفتد. ببینید مرگ اولین قدم از قیامت است. آن شب برایتان عرض کردم. ظاهرا حضرت عزرائیل در سفر معراج مرگ را برای رسول خدا توصیف کرد. دیدند یک فرشته ای نشسته که همه اش عبوس است و هیچ خنده ای بر لبش نیست. حالا این که نشسته و لبش اینگونه است را ما نمی دانیم یعنی چه. مگر فرشته لب دارد؟ ما نمی دانیم. خلاصه اینکه عبوس بود. گفتند برادر جبرائیل این کیست؟ گفتند این فرشته مرگ است. سوال کردند که تو چطور جان مردم را می گیری؟ اگر یک پنجاه تومانی در دست تو باشد چقدر برای تو حقیر و کوچک است و می توانی هرطور که می خواهی بالا و پایینش کنی و کم و زیادش کنی. گفتند کل عالم برای من اینگونه است. همه در اختیار من است. نه از این اختیارها که مثلا من اختیار این کتابی که در دستم هست را دارم ها. این نه. اختیار به معنای واقعی کلمه. یعد وقتی توصیف کرد پیامبر فرمودند حادثه بزرگی است. تقریبا عرض می کنم. جبرئیل درس پس داد و گفت آقا حوادث بعدش سخت تر است. خب آدم یک مقدار یک مقدماتی لازم دارد. مدام می خواستم این را عرض کنم و باز هم نتوانستم تمام حرفم را عرض کنم.
در آیه 6 سوره مبارکه انشقاق می فرماید: يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ این انسان تو به سوی پروردگارت سیر می کنی و این سیر، سیر با مشقتی است. هر کسی باشد ناگزیر در زندگی اش مشقت دارد. این سیر را انجام می دهی و سرانجام به ملاقات خدا می رسی. فَمُلَاقِيهِ او را ملاقات خواهی کرد. بعد بر اساس آن طوری که زندگی کرده بودی و با آن کیفیتی که زندگی کرده بودی، یا نامه اعمالت بر دست راستت داده می شود و یا نامه عملت از پشت سر به تو داده می شود. ناگزیر به دست چپ و از پشت سر. بعد آن کسی که نامه عملش به دست راستش داده شده است، در آیه 8 سوره مبارکه انشقاق می فرماید: فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا به حساب سهل می رسد. با او به سهولت محاسبه می کنند. به سهولت محاسبه می کنند. در آیه بعد می فرماید: وَيَنقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورًا دیشب اینها را عرض کردیم. حالا می خواهیم ادامه اش را عرض کنیم. و با شادمانی به سوی خانواده بهشتی خودش بازمی گردد. از قدیم این داستان را برایتان عرض کرده بودیم. اینجا یک دوست و همسایه ای داشتیم که نامش حاج عباس صفا بود. مرد خوبی بود. ایشان شاگرد مرحوم آقا سید مهدی قوام بود. مرحوم آقا سید مهدی قوام مرد آزاده و بزرگی بود. شماها که ندیده بودید. همتای آقا سید رضا دربندی بود و هردو شاگرد مرحوم آقا شیخ آقا بزرگ ساوجی بودند. آدم اگر آدم ببیند و چند سال در محضر آن آدم بنشیند و قدم بزند و زانو بزند، ممکن است. حالا ایشان به آزادگی رسیده بود. ایشان فوت کرده بود. من یک ذره به منبرهای آخرین سال عمرش رسیدم. در مسجد جمعه در شبستان آقای شاه آبادی بعد از نماز ظهر و عصر منبر می رفت. ما هم خدمت حاج آقای حق شناس نماز می خواندیم و بعد خدمت ایشان می رفتیم. من آن وقت دبیرستانی بودم. یک روزهایی که می توانستم می رفتم خدمت ایشان. من نمی فهمدیم ایشان چه است و که است. اما همینطوری به ایشان علاقمند بودم. بعد هم ایشان در همان سال یک مدتی در ماه رمضان نیامد و فکر می کنم در همان ماه رمضان از دنیا رفت. کاری ندارم. این همسایه ما گفت ایشان که از دنیا رفته بود. من خوابش را دیدم. خواب دیدم در خانه ایشان هستیم. با فرزندانشان بر سر سفره ای نشسته ایم. معمولا بعد از اینکه یک کسی از دنیا می رود، مردم یک مدتی در خانه اش رفت و آمد می کنند. آن روز هم ما آنجا بودیم و سر سفره نشسته بودیم. دیدم ایشان سریع آمد از جلوی در عبور کرد و رفت. اتفاقا گفت من دیدم ایشان یک شلوار پایش بود که سر شلوارش پاره بود. گفتم آقا این را عوض کنید. گفت خیلی طول نمی کشد. بعد از جلوی در اتاقی که ما نشسته بودیم رفت و یک ربع بیست دقیقه بعد خوشحال بازگشت. آقا چه شد؟ گفت رفتم امتحان دادم. چه شد؟ بیست گرفتم. یک ربع بیست دقیقه. بعضی ها سهل حساب می شوند. من گیر هستم. خب اگر گیر هستی، گیر می کنی دیگر. فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا * وَيَنقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورًا شادمان و خندان برگشته بود. بعد می فرماید: وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ آن کس که نامه عملش از پشت سر به او داده می شود، وای به حالش. مدام می گوید خدایا مرگم را برسان. حالا بحث مان سر این بود که آدم به آن کیفیتی که زندگی می کند، به نتیجه می رسد. یک فرمایشی فرمودند. گفتند مرگ خلاصه زندگی شماست. کل این هفتاد هشتاد سال را فشرده می کنند و می شود مرگ. اگر این هفتاد هشتاد سال پاک باشد، مرگ خوب می شود. اگر خدایی نکرده لجن است، یک چیز دیگر می شود.
در آیه 71 سوره مبارکه اسراء می فرماید: يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولَئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَابَهُمْ وَلَا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا * وَمَن كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا اینجا می فرماید قیامت یک روزی است که مردمان را به امام شان به قیامت می خوانند. هرکس با امامش می آید. آن امام در راس و اینها پشت سر می آیند و اینها را مجموعا به سوی قیامت می خوانند. سر از خاک برمی دارند و با امام شان به سوی حساب می روند. يَوْمَ نَدْعُو قیامت روزی است که هرکس که به قیامت می آید با امامش او را به قیامت می خوانند که بیاید. شب اول چه عرض کردیم؟ در آیه 39 سوره مبارکه نباء می فرماید: ذَلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ امام باید حق باشد. ارتباط من با امامم باید حق باشد. اگر امیرالمومنین امام است، ارتباط من باید یک ارتباط درست باشد. اگر ارتباطم درست است، او امام توست و تو را با او می خوانند. اگر امام من آن آقای دیگر است، مرا با او می خوانند. من شب و روز دروغ می گویم. خب می شود که امام من امیرالمومنین باشد؟ خب نیست. نیست. یک کس دیگر است. يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ دقت کردید؟ آنجا فرمودند يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ * فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ بلافاصله در نتیجه اینطور زندگی کردن نامه عملت را به دست راست یا چپت می دهند. اینجا می گویند بر اساس امامی که داری، نامه عملت را یا به دست راستت می دهند یا به دست چپ. آنطور که زندگی کردی، نامه عملت را یا به دست راستت می دهند یا به دست چپ. آن طور که امام داری، همانطور. امام آن کسی است که من در زندگی از او پیروی می کنم.
حُر نمی توانست یک عمر غرق گناه باشد و بعد یک چنین چیزی شود. نمی شود. ممکن بود نفهمد چه است. اما درست و پاک دامن زندگی کرده بود. چون درست و پاک دامن زندگی کرده بود، پرده برداشته شد و فهمید امام حق چه کسی است و رفت دنبال امامش. ببینید يَوْمَ نَدْعُو قیامت روزی است که هرکس را به امامش می خوانند. آن کس که نامه عملش به دست راستش داده شد. بستگی دارد به امامش. بستگی دارد به اینکه امامش چه کسی است. اگر امامم، امام خوبان است، خب نامه عملم به دست راست داده می شود. چکار کنیم دیگر. قیامت هست. من هم گیر هستم که خدایا ما با قیامت چکار کنیم؟ چکارش کنیم؟ گفته شده است قیامت روز هول است. هول یعنی چه آقا؟ لفظ هول یک جای دیگر آمده. در قرآن لفظ فزع آمده. فزع یعنی چه؟ یعنی همان هول. یعنی همان ترس. هول و فزع. گفته اند فزع قیامت، فزع اکبر است. ترس از این بزرگ تر فرض ندارد. فرض ترس بزرگ تر از قیامت نداریم. فرض ندارد. خب منی می خواهم از این فزع در امان باشم. خب عیب ندارد. پاک دامن باش. اگر پاکدامن بودی، امامت، امام پاکدامنان است و تو در سایه او هیچ ترسی نخواهی دید. هیچ مشکلی نخواهی دید. حاج آقای حق شناس فرموده بود هنگام مرگ من پنج تن خواهند آمد. شما از کجا می گویی؟ از کجا داری می گویی؟ این اطمینان را از کجا پیدا کردی؟ خیلی جالب است. در بیمارستان آخر در اتاق آی سی یو یا سی سی یو بود. جالب است. هرکس در این بخش بود، همه مرخص شدند. همه خوب شدند و رفتند. بخش خالی شد. یک مریض ماند. آن هم برای اینکه یک گزارش بدهد. آن شب آن مریض در حال کما و مدهوش بود. فردا صبح یا چه زمانی به هوش آمد و گفت دیشب من آقا را دیدم که تمام شب تا صبح با امام زمان بود. صبح از دنیا رفت. خب اگر یک عمر با امام زمانت باشی، اینطور می شود دیگر. بنا شد مرگ خلاصه زندگی باشد دیگر. اگر یک عمر بودی، پس دم مرگت هم هستی. بعدش هم هستی. بعدش مهم است. بر اساس امامی که من انتخاب کرده ام، اگر امامم، امام پاکان و نیکان و خوبان باشد، نامه عملم به دست راستم داده می شود. اگر امامم، امام ناپاکان باشد، نامه عملم به دست چپم داده می شود. هیچ کسی، هیچ کسی در این دنیا نیست، مگر اینکه امام دارد. هیچ کسی نیست که امام نداشته باشد. همه امام دارند. امام شان کیست؟ خودش هم انتخاب کرده ها. خودش انتخاب کرده. اگر کسی وقتی پول می رسد، هیچ باکی ندارد و از هر کجا باشد، برایش فرقی ندارد، این آدم یک امامی دارد. اگر هیچ باکی ندارد که چه می گوید، این یک امامی دارد. چه می خورد، این آدم یک امامی دارد. فرمایش امیرالمومنین است که فرمود اگر من بخواهم از مغز گندم نان درست کنم و از عسل آنطور، می توانم اما إنَّما هِیَ نَفسی عَروضُها بِالتَّقوی. این جان من است که من دارم آن را با تقوا ورزش می دهم. اگر خوب ورزش کنی. می گفتند که در ساختمان ها یک اتاق امن بسازید. در قرآن در آیه 51 سوره مبارکه دخان می فرماید: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقَامٍ أَمِينٍ آنها در اتاق امن هستند. هیچ حادثه ای برایشان نیست. کسی که پاکدامن زندگی کرده باشد، هیچ حادثه ای برایش نیست. هیچ خطری نیست. هیچ ترسی نیست. هیچ ضرری نیست. دشمن نیم آید. همه اش خوبی است. همه اش درستی و خوبی می شود. اگر آدم قاطی باشد، قاطی می شود. اگر قاطی را جبران کنی، خب خوب می شود. این جبران مهم است ها. اگر جبران کردی، خوشا به حالت. مشکلات حل می شود دیگر. من خودم مشکلی درست کرده بودم و حالا مشکل را حل کردم. خب بارک الله. من به کسی بدهکار بودم، بدهکاری ام را دادم. خب دیگر هیچ چیز نیست دیگر.