أعوذ بِاللهِ مِن الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قوّهَ إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطـّیبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لَعنَة الله عَلی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَوم الدّین
دیشب می خواستم یک چیزی عرض کنم که یادم نیست عرض کردم یا نه. برای ورود به قیامت سرمایه بزرگی لازم داریم. یک شعری یادم هست. یک نیمه دیگری هم یادم هست که بماند تا دقیق یادم بیاید. فکر می کنم شهر صائب است. می گوید عالم بی خبری طرفه بهشتی بودست. حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم. آدم بخواهد به قیامت برود، یک بی خبری لازم است. آدم باید از خودش [بی خبر باشد.] خب این بی خبری چگونه ممکن است. یک محبت لازم دارد. اگر شما محبت امام حسین را یافته باشی، ممکن است آن بی خبری را بدست بیاوری. اگر محبت امیرالمومنین را بدست آورده باشی، ممکن است. این یک نکته بود.
این شب ها بحث مان درمورد قیامت بود. قیامت شاید احتیاج به سه هزار جلسه بحث داشته باشد. ما می خواهیم در چند جلسه بگوییم و یک ذره هم نمی شود گفت. یکی این آیه است که عرض می کنم که خیلی مهم است. در آیه 94 سوره مبارکه انعام می فرماید: وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وقتی شما به نزد ما می آیید، تنها تنها می آیید. ببینید فرض کنید صد میلیارد جمعیت به قیامت می آیند. صد میلیارد آدم تک تک. یعنی این نفر با بغل دستی اش هیچ ارتباطی ندارد. او هم با کناری هیچ ارتباطی ندارد. ما اینجا دور هم نشسته ایم و به هم کمک می کنیم دیگر. مثلا من می بینیم جای شما تنگ است، یک ذره می روم آن طرف تر و یک ذره پایم را جمع می کنم. آنجا اصلا از این حرف ها نیست. ما در اینجا امکان ادراک این تنهایی را نداریم. تکِ تک. حداقل در داستان ها گفته اند که مثلا یک کشتی شکسته است و یک نفر تکی به یک جزیره افتاده و سال ها در آن جزیده زندگی کرده تا بعد مثلا چطور شده. آن آدم هم تک نیست. حداقل خیال یاران و دوستانی که ممکن است به فکرش باشند و ممکن است به کمک و نجاتش بیایند برایش هست. آنجا که آدم تک است، از این هم تنها تر است. باز عرض می کنیم. قابل ادراک نیست. وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى شما تنها تنها به نزد ما می آیید. كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ همانطور که ما اولین بار که شما را خلق کرده بودیم، تک تک شما را خلق کردیم. این را رها کنید. الان بحث این را نمی کنیم. خب این تنهایی تا کجاست؟ وَتَرَكْتُم مَّا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ بآنچه که ما به شما عطا کرده بودیم را پشت سر نهادید و خالی و تنها و بدون هیچ همراهی به نزد ما آمدید. وَتَرَكْتُم آنچه که ما شما عطا کرده بودیم را به جا گذاردید. نام و نشان داشتید. آبرو داشتید. نشان تان می دادند. احترام تان می کردند. ثروت داشتید. خانه داشتید. زن و فرزند داشتید. مثلا. همین ها را بشمارید. همه داشته های خودتان را نهادید و آمدید. این روشن است. وَمَا نَرَى مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ معمولا قرآن درمورد خدایانی که اینها را به عنوان شریک خدای متعال حساب می کنند می گوید شرکاء شما. شرکاء خیالی. شما کسانی را شریک خدا قرار دادید و از آنها انتظاراتی داشتید. می گویند اولین بار یک نفر از سران عرب به شام رفته بود. مریض بود و آنجا برای معالجه رفته بود. آنجا دید کسانی یک بت هایی را می پرستند. گفت چکار می کنید؟ این چکاره است؟ شما چرا در برابر این سجده می کنید؟ گفتند ما اگر جنگی داشته باشیم، از اینها پیروزی می خواهیم. اگر خشک سالی باشد، از اینها باران می خواهیم. اگر مریض باشیم، از اینها شفا می خواهیم. عجب. خوب است. پس چندتا از اینها به ما بدهید. می گویند اولین بار او بت پرستی را به جزیرة العرب آورده است. این پرستش های دروغین به امید پیروزی و باران و چه بود. این امیدهایی که شما به شریکان خودتان داشتید، وَمَا نَرَى مَعَكُمْ ما همراه شما شریکانی را که گمان می کردید در سرنوشت شما شریک و موثر هستند را نمی بینیم أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ. ممکن است آدم یک مقداری این را بازتر کند. تمام آنچه که آدم به آن امید دارد. همان چیزهایی که دارد. مثلا فرض کنید من در جیبم صدتومان پول دارم. خب این صدتومان را دارم. به این صدتومان امید یک کاری کردن دارم دیگر. مثلا فرض کنید می توانم این را بدهم و یک بلیط بخرم. بعد هم امیدوارم که به وسیله این بلیط من را به ماشین راه بدهند. داشتم فکر می کردم من به این عینکی که به چشمم می زنم امیدوارم که با زدن آن یک کمی چشمم بهتر ببیند. از این احتمال دادن ها که احتمال می دهم هرچیزی یک کاری بکند، تمام این عواملی که آدم در اینجا فکر می کند و خیال می کند که به او کمک خواهند کرد، چون این عالم، عالم اسباب است، خدای متعال اینها را قرار داده که سبب باشند. مثلا با این عینک چشمم بهتر ببیند و آن پول در جیبم هست بتوانم با آن ماشین سوار شوم و امثال این حرف ها. همه اینها خیالاتی است که در اینجا وجود دارد. خدای متعال این خیالات را برقرار کرده است. آنجا می گویند آقا تمام این خیالات بریده شد و تمام شد. آنجا هیچ چیز دیگری نیست. خیلی مهم است. می گوییم اینجا عالم اسباب است. یعنی هرچیزی علت و سببی دارد. اگر آدم سببش را پیدا کند، با آن می تواند کار را انجام دهد و آن مقصد را بدست بیاورد. آنجا دیگر هیچ سببی کار نمی کند. هیچ سببی. به فرض اگر همه مردم قیامت به من علاقمند باشند و بخواهند برای من کاری کنند هم نمی توانند هیچ کاری بکنند. هیچ کاری. هیچ چیزی هیچ کاری نمی تواند بکند. وَمَا نَرَى مَعَكُمْ همه آن چیزهایی که شما فکر می کردید برای شما سودی دارد، دیگر سودی برای شما ندارد. هیچ چیزی سودی ندارد. اینجا ممکن بود. اینجا ممکن بود. چون عالم اسباب است و علت و معلول هست و سبب و مسبب هست و یک کارهایی طبق قرارداد الهی از اینها برمی آید. آنجا دیگر همه اینها قطع می شود. در آیه 166 سوره مبارکه بقره می فرماید: وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ. در این آیه می فرماید: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا کسانی که از یک بزرگانی پیروی کرده اند که آنها ناپاک و نادرست بوده اند و از آن سران و امامان دروغینی که آنها را به جهنم برده اند تبری می جویند. بجویند. إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا می خواهیم این قسمت را عرض کنیم. در ادامه می فرماید: وَرَأَوُا الْعَذَابَ عذاب را خواهند دید. وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ ظاهرا این را اینگونه معنا کرده اند که تمام سبب و مسبب هایی که ما در این عالم داشتیم، آنجا قطع است. هیچ سببیتی نیست. می خواهم یک چیزی عرض کنم. خدای متعال عالم را به هم می ریزد و قیامت به پا می شود. عالم را به هم می ریزد. آنچه که امروز هست، آن روز دیگر نیست. این چیزها دیگر نیست. به ریختگی عالم تا کجا پیش می رود؟ در آیه 101 سوره مبارکه مومنون می فرماید: فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ حتی پدر و مادر و فرزندی هم به هم می خورد. بابا پدر و مادر و فرزندی یک ارتباط واقعی است. حالا ارتباطیات خیالی بله. مثلا من رئیس باشم، ریاست یک مقام خیالی و قراردادی است. امروز رای می دهند و فردا نمی دهند. امروز این رئیس است و فردا نمی شود. قرارداد است. طی قرارداد یک کسی رئیس می شود. یک جریان قراردادی است. این قراردادها به هم می خورد. هیچ قراردادی وجود ندارد. خب اما پدر و مادری و فرزندی یک ارتباط واقعی است. خب واقعی است دیگر. این که دیگر خیال نیست. این هم به هم می خورد. فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ قطع می شود. حالا اینجا که یک حرف بزرگ تر می زند و می گوید تمام سبب ها و مسبب ها قطع است. ببینید اگر من یک آتشی برافروخته باشم، اگر شما با تمام هیکل درون این آتش بروی، نمی سوزی. شما نمی سوزی. شما به آتش من نمی سوزی. درحالی که در اینجا اگر من آتش برافروخته باشم، شما هم می سوزی. خودم هم می سوزم. نزدیک ترین عزیزانم هم می سوزند. من نمی خواستم اینگونه شود. اما خاصیت این عالم اینطور است دیگر. هرکس آتش بیفروزد دیگران را می سوزاند. آنجا اینگونه نیست. قواعدی که اینجا حاکم است، آنجا حاکم نیست. در آیه 94 سوره مبارکه انعام می فرماید: وَمَا نَرَى مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ همه کسانی که شما نسبت به آنها گمان پیشبرد کاری و برآوردن حاجتی و رفع مشکلی داشتید، دیگر نیستند. همه رفتند. به باد رفتند. لَقَد تَّقَطَّعَ بَيْنَكُمْ ارتباطات قطع می شود. همه ارتباطات قطع می شود. وَضَلَّ عَنكُم مَّا كُنتُمْ تَزْعُمُونَ همه گمان هایی که داشتید، که ما در اینجا هزار گمان داریم و زندگی مان با هزار گمان همراه است، همه گم می شود. همه گم می شود. یک چیز می ماند. شب اول چه عرض کردیم؟ در آیه 39 سوره مبارکه نباء می فرماید: ذَلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ فقط حق مانده. هیچ چیز دیگری وجود ندارد. هرچه حق است و حقیقت است، هست. برای آن بزرگ به نمازهایش اشکال کردند. جواب داد. جواب اشکال داد. کسی نمی تواند جواب اشکال بدهد. جواب داد. دومرتبه اشکال کردند و جواب داد. سه مرتبه اشکال کردند. خیلی دانشمند بود. سه مرتبه جواب داد و ماند. نمازها به باد رفت. روزه ها را گذاشتند و اشکال کردند. جواب داد. اشکال کردند، جواب داد. اشکال کردند، این هم به باد رفت. چه؟ هیچ چیز ندارم. تمام شد. گفتند نه یک چیزی داری. یک سفر به زیارت رفتی. از نجف که حرکت کردی، ماشین ها رفته بودند. تو هم پول نداشتی. هیچ چیز نداشتی که یک ماشین بگیری. پیاده رفتی. راه هم خیلی زیاد است. هفتاد هشتاد کیلومتر است. در راه هم خار به پایت رفت و گوشه ای نشستی و مثلا به قول ما خدایا اگر دوزار پول داشتم، یک چیزی سوار می شدم و این قدر بلا نمی کشیدم. بعد هم یک چیزی به خاطرش آمده بود و شکر کرده بود. الحمدلله رب العالمین. برای این یک جواهر ممتازی در یک حقه ای برای تو نگاه داشتیم. در آنجا فقط حقیقت می ماند. خویشاوندی وجود ندارد. دوستی؟ در آیه 67 سوره مبارکه زخرف می فرماید: الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ دوستان با هم دشمن می شوند. دوستی ها همه قطع. خویشاوندی ها همه قطع. همه ارتباطات قطع. آدم چقدر تنها می شود؟ بابا ما به یک صحنه ای می آییم که یک میدان بزرگی است. تمام بشریت در آنجا جمع است و همه در کنار هم هستند. فرض کنید بدن ها به هم چسبیده اما صد در صد از هم دور هستند. عرض کردیم فقط حق می ماند. خب شما امیرالمومنین را دوست داری؟ این هست. این از لب مرگ به داد می رسد. وقتی آمدند قبض روح کنند، او دلش نمی خواست از این عالم برود. نشانش دادند. تو خانه داری. باغ داری. ماشین داری. هرچه داری. نشان دادند. بعد دید عجب باغی است! اصلا ربط به نعمت های اینجا ندارد. عجب ساختمان هایی! اصلا ربط ندارد. همینطور دید و دلش از همه اینها کنده شد. خب زن و فرزند و دوست و نزدیک. کسانی که یک کمی سن شان می گذرد مثلا یک دوستی های پنجاه ساله دارند. چشمت را باز کن. در آن اوج محمد و آل محمد صلی الله و علیه و آله وسلم را می بینی. اینها به جای آنها. باشد از همه آنها گذشتم. از دوست و زن و بچه و همه گذشتم. اما باز یک دوستی حقیقی می خواهد. یک دوستی حقیقی. نشانه دوستی گذشت است. آدم پای امام حسین چقدر می گذرد؟ از چه می گذرد؟ به اندازه آن چیز دوست است. اگر من فقط از پولم بتوانم بگذرم، به همان اندازه. اگر بتوانم از راحتی ام هم بگذرم، به همان اندازه بیشتر. اگر بتوانم از نام و نشان و آبرویم هم بگذرم، بیشتر. اگر بتوانم از جانم هم بگذرم، بیشتر. همینطور درجه دارد. این را خدمت تان عرض کرده ام. اصحاب که بلندشدند حرف زدند، یکی گفت آقا من حاضرم تمام بلای تو و خانواده ات را به جان بخرم و شما بمانی. شما بمانی و همه بلایش مال من باشد و من بروم. ببینید او می گفت من هزار بار در راه تو کشته شوم. خب خیلی خوب است. خیلی مهم است. آن آقا می گوید نه اصلا شما کشته نشوی. شماها بمانید و من بروم. همه بلای تو مال من باشد. آن یکی گفت اگر مرگ فقط در لشکرگاه تو وجود داشته باشد و بیرون از اینجا خلود و ابدیت باشد و اگر من از اینجا بیرون بروم، تا قیامت زنده بمانم، آن زندگی را نمی خواهم و مرگ با تو را می خواهم. ببینید حرف ها چقدر بلند است. ببینید درجه است. به مقدار آن درجه شما اهل محبت هستی. به مقدار محبتت اهل گذشت هستی. ببینید مثلا یک وقت یک کسی دعا می کرد و می گفت ثَبِّت قُلُوبَنا عَلَی دینک وَ عَلَی مُحَبَّة الحُسِین چرا می گویی عَلَی مُحَبَّة الحُسِین؟ مگر آن غیر از دین است؟ عین متن ایمان به خداست. ایمان به خدا از دوستی امیرالمومنین و دوستی امام حسین جدا نیست. یکی است. یکی است. ایمان به خدا با دوستی امیرالمومنین و دوستی امام حسین یکی هستند. حالا. عرض کردیم که گذشت نشانه محبت است. یک آقایی شکایت کرده که ما صد سال، چند سال یک روضه ای داشتیم. حالا به یک خانه ای رفتیم که فکر کنم آپارتمانی بوده و همسایه ها نمی گذارند این روضه صد و چند ساله را بخوانیم. بعد گفته آن آقا هم گاهی به مجلس روضه شما می آید. نمی دانم. من یادم هست که آن روضه را رفته بودم. روضه خیلی قدیمی است. من سه نسل شان را رفته بودم که در محل ما روضه می خواندند. حالا از این محل رفته اند.