جلسه چهارشنبه 16/10/94 (عمل)
وقتی همچنین تکبری در من وجود ندارد من وظیفه‌ام را انجام می‌دهم؛ باید بروم مسئله بپرسم، از شاگردم، از نَوه‌ام، خب می‌پرسم. بخل بر من غلبه ندارد، هر وظیفه مالی که باید انجام بدهم انجام می‌دهم تا برسد به اینکه یک وقت باید از خودم بگذرم، از خودم می‌گذرم...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

بارها و بارهای دیگر هم عرض کرده‌ام، اول باید به خودم عرض کنم و دوم به شما عرض کنم این است که آدم اگر حرف بلد باشد با حرف بلد بودن به جایی نمی‌رسد. با یک ذره‌ای، فقط یک ذره از آن حرف‌‌هایی که بلد است عمل کند، با آن یک ذره عمل ممکن است به جایی برسد. اینکه در فرهنگ ما به صورت شعر شاعران درجه اول هم درآمده است دیگر، که به عمل کار برآید [به سخن‌دانی نیست]. خب، أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم،  وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ یک طرحی در ابتدای خلقت در داستان جنگی که بین آدم و شیطان پیش آمد، ببینید در ادیان تحریف شده‌ی گذشته، از جمله زرتشتی گری است که امروزه هم می‌کوشند برای نشر آن، در آنجا جنگ بین خدا و شیطان است، حالا با نام خاص خودش، اهورامزدا و اهریمن، جنگ بین خدای تبارک و تعالی با نام اهورامزدا و شیطان است. در اسلام جنگ بین خدا و شیطان نیست، بلکه جنگ بین انسان و شیطان است. حالا در اینجا، آیه یک اشاره‌ای به این مسئله شاید داشته باشد: وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ یک طرحی در ابتدای خلقت، شیطان برای انسان ریخت، گفت خدایا، فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ قسم به عزت تو همه‌شان را اغوا خواهم کرد، همه شان را؛ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ مگر بندگان مخلَص، که به آنها دستم نمی‌رسد، اما از سایرین(این سایرین خیلی است) هیچ کس از دست شیطان زخم نخورده از این عالم عبور نمی‌کند. حالا یک طرح دیگری است، یک چیز دیگری است؛ وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ ابلیس طرحی را که برای انسان در ابتدای خلقت ریخته بود توانست اجرا کند؛ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ گمانی که ابلیس درمورد انسان‌ها داشت، تصدیق کرد، اجرا کرد، توانست، طرحش را توانست اثبات کند. خب طرحش چه چیزی بود؟ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقًا مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ از او متابعت کردند، آدمیان که طرح در مورد آن‌ها بود از او متابعت کردند الّا یک دسته‌ای از مومنین. یک دسته‌ای از مومنین یعنی چه؟ یعنی دسته‌های دیگری از مومنین نه، یک دسته‌ی خاصی از مومنین از او پیروی نکردند، بقیه از او پیروی کردند، یک دسته پیروی نکردند، بقیه‌ی دسته‌ها، ده‌ها دسته از غیر مومنین از شیطان پیروی کردند، فقط در عالم یک دسته از مومنین از شیطان پیروی نکردند. خب، آیه‌ی بعد، وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِّن سُلْطَانٍ برای شیطان سلطنتی بر ایشان نبود، شیطان بر انسان‌ها سلطنت نداشت، نمی‌توانست داشته باشد، نباید داشته باشد، الّا به یک خاطر، الّا به یک دلیل: إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ نباید برای شیطان بر انسان سلطنتی باشد، ما سلطنت دادیم، به یک دلیل، برای اینکه معلوم بشود چه کسانی به آخرت اعتقاد دارند و چه کسانی ندارند، چه کسانی به آخرت اعتقاد دارند و چه کسانی ندارند، اگر کسی اعتقاد به آخرت داشت زیر بار سلطنت شیطان نمی‌رفت، هرگز و به هیچ وجه زیر بار سلطنت شیطان نمی‌رفت، پس آن کس که زیر بار سلطنت شیطان رفت، ولو برای یک‌بار، درطول عمرش یک‌بار زیر پرچم سلطنت شیطان رفت، آن کسی است که مشکلی در ایمان به آخرت دارد. إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ ما شیطان را بر انسان‌ها سلطنت دادیم برای اینکه بفهمیم، برای اینکه بدانیم چه کسی نسبت به آخرت ایمان دارد و چه کسی ندارد، چه کسی شک دارد؟  وَرَبُّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ ، خب. اگر کسی ایمان به آخرت داشته باشد، اصلا از شیطان پیروی نخواهد کرد. اگر آدم ایمان به آخرت داشته باشد از شیطان پیروی نخواهد کرد. ببینید، ایمانش به آن اندازه باشد که به آن بتوان ایمان گفت، یعنی در ترازوی درستی، قبولی بگذارند ایمان او را به درستی می‌پذیرند. معیار دارد، حدّ نصاب دارد، هرکس که حدّ نصاب از ایمان را دارد، زیر بار شیطان نخواهد رفت. پس اگر آدم لغزید، ولو یک‌بار لغزید، دوبار لغزید، گاهی می‌لغزد و گاهِ بیشتری فرمان‌بری می‌کند این نشانه‌ی یک خدشه‌ای در ایمان است. اگر کسی صد در صد، نه در درجه ی اعلی، مثل سلمان نه، اما به حد لازم، اگر کسی به حد لازم ایمان دارد، زیر بار شیطان نمی‌رود. زیر بار شیطان می‌رود یا نمی‌رود یعنی چه؟ یعنی گناه می‌کند یا نمی‌کند؟ یک امتحان سختی پیش آمده، سخت نداریم، اصلا اینجا سخت نداریم؛ هرکس به آخرت ایمان دارد، امتحان سخت و راحت برایش فرقی نمی‌کند؛ نمی‌لغزد، نمی‌لرزد، پایش سُر نمی‌خورد، ایمان به آخرت آدم را حفظ می‌کند. اگر اندکی، یک گوشه‌ای از ایمان آدم خدشه‌دار باشد، این یک‌جایی یقه‌ی آدم را می‌گیرد و آدم گول شیطان را می‌خورد، در برابر شیطان به زمین می‌خورد، لغزش می‌کند؛ گناه می‌کند. ببینید چقدر روشن، آدم یا مومن است، یعنی به حدی که ایمانش قبول است، او را به ایمان داشتن قبول دارند، معیار ایمان را دارد. هرکس که معیار ایمان را دارد حداقل نصاب. ببینید[برای مثال] در نصاب زکات گوسفند گفته‌اند که 40 تا گوسفند اگر باشد 1 گوسفند زکات است، این حداقل نصاب در زکات گوسفند است، مثلا در طلا یک مقداری است، در نقره ، یک نصابی دارد. حداقل نصاب از ایمان این است که آدم گناه نکند. اگر این حداقل این نصاب را ندارد آنوقت خطر دارد. مثل امتحانات بزرگ زمان ما، زمان ما امتحانات خیلی بزرگی اتفاق افتاد، ممکن است در امتحانات بزرگ زمان ما شخصی بلغزد و بلرزد یا خدایی ناکرده یک گناهی برایش پیش بیاید که نتواند آن را جمع کند. چون اگر آدم توانست گناهش را جمع کند، یعنی جبران کند، خب جبران کرده است دیگر، پس حل شد، مشکل آن گناه حل شد، وقتی شما جبران کردی، یا من جبران کردم حل شد. وقتی نتوانستم جبران کنم، یک وقت دیگر باید جبران کند. و حالا این را هم عرض کنم که این خیل مهم است، اگر آدم به خودش غرّه نشود، به خودش عُجب نکند پایش در چاله‌ی گناه نمی‌رود، این یک داستانی است برای خودش. اگر من فکر کنم مثلا فلان، می‌خورم زمین. حالا به این کاری نداریم، برگردیم به بحث خودمان. طرحی که شیطان در ابتدای خلقت ریخته بود برای انسان‌ها، که گفته بود من ریشه کن می‌کنم، انسان را ریشه کن می‌کنم، البته این را خدای متعال نگذاشته است، نمی‌گذارد که انسان را ریشه کن کند؛ کمک می‌کند[انسان را] اما اگر شما دستت را به دامن خدا بگیری خب هیچ وقت لغزش نمی‌کنی، هیچ وقت. این برای ما مقدور است، فرمودند اگر توکل کند هیچ وقت، اصلا شیطان زورش به او نمی‌رسد، در هیچ شرایطی. توکل کردن یک مقداری سخت‌تر است، اما نه، آدم به خدا پناه می‌برد، به خدا که می‌شود پناه برد، ما هم می‌توانیم به خدا پناه ببریم. یک وقتی خطر شیطان پیش می‌آید به خدا پناه ببریم، به خدا پناه ببریم حتما کمک می‌کند. یک امتحان بزرگی پیش آمده است، حالا مثال هم عرض نمی‌کنم، امتحان بزرگی پیش آمده و من به خدا پناه می‌برم، حتما بدانید شیطان نمی‌تواند؛ از پسِ آدمی که به خدا پناه برده است بر نمی‌آید. باز از این‌ها می‌گذریم. عرض شد یک طرحی شیطان برای انسان‌ها در ابتدای خلقت ریخته بود که لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا این طرح اوست، این طرحش را توانست اجرا کند، حالا صد در صد هم ممکن است نتوانسته باشد اجرا کند، اما درهرصورت این طرحش را توانست اجرا کند. خب وقتی طرحش را اجرا کرد نتیجه‌اش چه شد؟ فَاتَّبَعُوهُ از او پیروی کردند. پیروی از خدا و پیغمبر را کنار گذاشتند، یک دقیقه، یک دقیقه‌اش هم خب نمی‌شود؛ آدم یک دقیقه هم از شیطان نباید پیروی کند، یک دقیقه از شیطان پیروی کردند، فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقًا مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ یک دسته‌ای از مومنین. آن دسته از مومنینی که از او پیروی نکردند، درموردشان قرآن آیات متعدد دارد، شرایطشان را فرموده است، یکی از آن‌ها این است که فرمودند که وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ، بر خدا توکل کردند، یا آنچه که اینجا دارند می‌گویند، اگر آدم ایمانش نسبت به آخرت درست باشد اصلا نمی‌لغزد وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِّن سُلْطَانٍ و او بر انسان سلطنت نیافت، ما به او سلطنت ندادیم. ما به او سلطنت ندادیم مگر برای اینکه بدانیم چه کسی به آخرت ایمان دارد مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ یک اندک شکی هم آدم داشته باشد حتما می‌لغزد. خب بحثی که دنباله‌ی این هست، ما آیة الکرسی را بلد هستیم دیگر؛ لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ ۖ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ۚ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللَّهِ این موضوع کاملا برمی‌گردد به همین آیه که عرض کردیم فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انفِصَامَ لَهَا  هرکس که به طاغوت کفر بورزد، هرکس که به طاغوت کفر بورزد وَيُؤْمِن بِاللَّهِ از کفر به طاغوت ، به ایمان به خدا برسد، کفر به ایمان اول، ایمان به خدا دوم فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللَّهِ اینجا این ایمان او، ایمان درستی است، طاغوت آن کسی است که دربرابر خدا بساط خدایی برپا کرده است، اولین نفرش که ما کاملا با او آشنا هستیم هوی و هوس خودمان است، هوی و هوس ما دربرابر خدا ایستاده است، می‌گوید حرف خدا نه، حرف من ؛ أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ کسی که خدای خودش را هوای خودش قرار داده است، هوی و هوس بجای خدا. فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ به کسی که جای خدا آمده است، برجایگاه خدایی نشسته است، ایمان ندارد، کفر می‌ورزد و به خدا ایمان دارد، این یعنی یک ایمان درست. من هیچ چیزی را جای خدا نمی‌گذارم، پولم را جای خدا نمی‌گذارم، وقتی پولم را بجای خدا می‌گذارم هرچه می‌خواهم خمس بدهم نمی‌توانم بدهم؛ می‌خواهم زکات بدهم نمی‌توانم، برایم سخت است، وظایف مالی را می‌خواهم انجام بدم نمی‌توانم، چون دلبسته هستم، درست در مقابل خدا، نمازم را می‌خوانم اما خُمسم را نمی‌توانم بدهم، حج نمی‌توانم بروم چون خرج دارد. فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللَّهِ پولم را جای خدا نمی‌گذارم، هرکسی را انسان جای خدا بگذارد اسم آن چیز می‌شود طاغوت. هرکس که کفر بورزد به طاغوت، هیچ کسی را جای خدا نمی‌گذارد که به آن ایمان بیاورد، و بخاطر او از خودش بگذرد، بخاطر پول از خودش نمی‌گذرد، بخاطر زن از خوش نمی‌گذرد، بخاطر مقام از خودش نمی‌گذرد، بخاطر خانه، بخاطر هیچ چیز از خدا نمی‌گذرد، همیشه خدا اول است. یادتان باشد قبلا هم آیه‌اش را خواندیم، فرمودند که مومنین أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ هستند، خدا را از همه چیز بیشتر دوست دارند، در مقایسه، فرزندم یا خدا؟ خدا. پولم یا خدا؟ خدا. خدا را از همه چیز بیشتر دوست دارند، مومن آن کسی است که خدا را از همه چیز بیشتر دوست دارد، که این در مقام مقایسه معلوم می‌شود که وقتی مقایسه می‌کنیم یک طرف خدا است و یک طرف فرزندم، یک طرف خدا است و یک طرف مثلا پولم، مقامم، خدا را انتخاب می‌کنم و از مقام می‌گذرم، از فرزند می‌گذرم، مثلا فرزند گنه‌کار است، من با فرزند گنه‌کار می‌سازم، خرج گناهش را می‌دهم یا نه نمی‌دهم. مومن خدا را از همه چیز بیشتر دوست دارد، مجددا برمی‌گردد به اینجا: فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ هیچ کسی را بجای خدا قبول ندارد، هیچ کسی را، هیچ چیزی را بجای خدا قبول ندارد؛ فقط خدا را قبول دارد، فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ این آدم به ریسمان مستحکم چنگ زده است فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ این ریسمان هیچ وقت جدا نمی‌شود، پس لغزش هیچ وقت ندارد، هیچ وقت، لَا انفِصَامَ لَهَا ، هیچ وقت این ریسمان جدا نمی‌شود، این می‌شود ایمان نصاب، حدّ نصاب ایمان. هیچ چیز را به اندازه‌ی خدا و در مقابل خدا قبول ندارم، من هیچ چیزی را به اندازه‌ی خدا دوست ندارم، درمقابل خدا من هیچ چیزی را دوست ندارم، به اندازه‌ی خدا دوست ندارم، خدا از همه‌ی چیزها و کسانی که باید دوست داشته باشم برتر است، وقتی برتر است من در ازای هیچ محبتی خدا را نمی‌بازم و از دست نمی‌دهم فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انفِصَامَ لَهَا، آیه‌ی دیگری که نظیر این آیه هست در سوره‌ی لقمان است وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ هرکس که تسلیم کند خودش را به خدا و او محسن باشد، این شخص فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ به ریسمان مستحکم چنگ زده است. خب، محسن را در همین سوره که سوره‌ی لقمان است توضیح فرموده است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الم(۱) تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ(۲) هُدًى وَرَحْمَةً لِّلْمُحْسِنِينَ(3) آنجا فرمودند که محسن کسی است که فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ آنجا هم فرمودند که عروه‌ی وثقی، ریسمان مستحکم آن است که هیچ وقت جدا نمی‌شود. حالا، محسنین چه کسانی هستند؟ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ(4) به آخرت ایمان دارند، نماز را به پا می‌دارند، زکات را ادا می‌کنند، که فرمودند که اینجا که می‌گوید نماز و زکات، نماز نشانه و نماد عبادات فردی است و زکات نماد عبادات اجتماعی است. الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (۴) أُولَٰئِكَ عَلَىٰ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ(۵) نظیر این را کجا داریم؟ متّقین؟ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الم (۱)ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ ۛ فِيهِ ۛ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ(۲) الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ(۳) آنجا هم داشتیم : أُولَٰئِكَ عَلَىٰ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ(۵) پس محسنین کسانی هستند که تمام وظایفشان را انجام می‌دهند، ایمانشان خدشه ندارد، هیچ خدشه برنمی‌دارد. محسن به یک عبارت، به اصطلاح سوره بقره متّقی است. متّقیان کسانی هستند که تمام وظایف عملی خود را انجام می‌دهند، در ایمانشان هیچ خدشه‌ای وجود ندارد، حتی یک ذره. و این‌ها به ریسمان مستحکم چنگ زده‌اند که هرگز جدا نمی‌شوند، این‌ها حتما عاقبت به خیر هستند. سوره‌ی ص یک چیزی درمورد متقین فرموده است وَإِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ(49) متقیان همان محسنین هستند. محسنین، متقیان حسن مآب دارند، مآب یعنی مرجع، عاقبتشان به خیر است، چقدر عاقبتشان به خیر است؟ صد در صد. کسی که ایمانش هیچ خدشه ندارد عاقبتش به خیر است، شیطان ممکن است در آدم نفوذ کند از طریق ضعف و خدشه‌ای که به ایمان آدم وارد است، در آن آیه خواندیم دیگر، شیطان بر کسی که به آخرت یقین دارد سلطنت ندارد، زورش به این آدم نمی‌رسد. هزار کار هم می‌کند ولی از پس او بر نمی‌آید، وقتی شیطان از پس آدم بر نیامد، انسان به آخرت ایمان قطعی دارد، شک ندارد، عاقبتش به خیر است. حالا یک ذره هم این را تحلیل کنیم، من وقتی حسود هستم یک مشکلی در ایمانم هست، اگر متکبر هستم یک مشکلی در ایمانم هست، اگر بخیل  هستم یک مشکلی در ایمانم هست، اگر بخل من معالجه بشود، ایمان من معالجه شده است، ایمان من زخمی بود، ایمان من مریض بود، مشکلش حل شد. بخل حل شد، مشکل ایمان من حل شد. من حسادت را کنار گذاشتم مشکل ایمان من حل شد. ببینید اگر من گناه می‌کنم ایمان من مشکل دارد، اگر حسادت می‌ورزم ایمان من مشکل دارد، اگر من تکبر می‌ورزم ایمان من مشکل دارد، اگر بخل می‌ورزم ایمان من مشکل دارد، وقتی این‌ها حل بشود تازه ایمان من درست می‌شود و شیطان راهی به آدم ندارد، به آدمی راه ندارد مگر از طریق صفات بدی که دارد. شهوت بر من غالب است یک راهی است برای نفوذ شیطان، غضب بر من غلبه دارد یک راهی است برای نفوذ شیطان بر من، بخل بر من غالب است یک راهی است برای نفوذ شیطان و همین‌طور. وقتی ایمان من درست است، شیطان راهی برای ورود ندارد، معلوم می‌شود که این مشکلات من حل شده است، دیگر بخل بر من غالب نیست، من وظایف مالی خودم را به راحتی انجام می‌دهم؛ آنجا که مثلا باید تواضع بکنم تواضع می‌کنم، مثلا من باید از شما که شاگرد من هستی و از من کوچکتر هستی یک مسئله بپرسم، خب می‌پرسم، سخت نیست برای من، وقتی متکبر هستم این برایم سخت است؛ نمی‌توانم. یک مسئله را، مثلا نمازم را همین‌جور باطل می‌خوانم برای اینکه مسئله نپرسم، این می‌شود تکبر، تکبری که من را به جهنم کشانده است. وقتی همچنین تکبری در من وجود ندارد من وظیفه‌ام را انجام می‌دهم؛ باید بروم مسئله بپرسم، از شاگردم، از نَوه‌ام، خب می‌پرسم. بخل بر من غلبه ندارد، هر وظیفه مالی که باید انجام بدهم انجام می‌دهم تا برسد به اینکه یک وقت باید از خودم بگذرم، از خودم می‌گذرم.

 

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای