جلسه چهارشنبه 14/11/94 (غيبت)
مثلا آنها که برای امام حسین شهید شدند. شهادتی که در این راه بهشان می رسد را انقدر اندک حساب می کنند. انقدر اندک حساب می کنند. می گفت آقا هزار بار. مگر هزار بار شوخی است. من زنده شوم و در راه تو شهید شوم.

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

مساله. یک کسی یک کار خلافی، خلاف شرعی، خلاف اخلاقی انجام داده. خودش برای من گفته. خب من از این مطلع شده ام دیگر. حالا مثال می زنیم. معمولا سیگار کشیدن را به عنوان مثال کار بد می گوییم. من می گویم آقا من می دانم فلانی سیگار می کشد. این غیبت است. من اطلاعی را که از طریق خود او نسبت به کارش یافته ام [به کسی می گویم.] یک وقت دیده ام و می گویم. یک وقت شنیده ام و می گویم. نه شنیدن مردمی که ممکن است پایه نداشته باشد. نه. خودش گفت. خودش گفت من سیگار کشیدم. خب اگر این را گفتم غیبت است. یک وقت می گویم آقا فلانی گفت فلانی خودش گفت. نقل می کنم. یک وقت مطلب می گویم. دارم از خودم می گویم که فلانی فلان کار بد را کرده. این غیبت است. یک وقت من نقل می کنم. نه نقل مردم ها. نه خودش گفت. خودش گفت من این کار را کردم. اینکه خودش گفت من این کار را کردم یک وقت سر بود. خب جایز نیست من سر را فاش کنم. یک مجلس خصوصی بود. من و او بودیم. گفت این پیشت بماند. اگر گفت این پیشت بماند این سر است و امانت است. من به امانت خیانت کردم. از مسلمانی به دور است. یک وقت نه. بنده علنی در این مجلس یک چیزی را گفتم. شما یک جای دیگر از قول من نقل می کنی. یک وقت می گویی فلانی این کار را کرد. این غیبت است. یک وقت نه. می گویی فلانی گفت که من این کار را کردم. این دیگر غیبت نیست. من یک وقت اینجا یک چیزی عرض کردم که یکی از دوستان اعتراض کرد. مساله اش این است. مسائل غیبت یک ذره بیشتر از این است که ما می دانیم. که الحمدلله ما هیچ چیز از مسائل غیبت را نمی دانیم. در هیچ رساله ای هم ننوشته. در کتاب های اخلاقی نوشته. یک وقتی یکی از دوستان ما یک رساله نوشت. بنابر احتیاط. احتیاط همه آقایان را در نظر گرفت و نوشت. همه رساله بر اساس احتیاط بود. یعنی سخت ترین نظر و فتوا. آنجا یک چهارتا مساله از مسائل غیبت را گفته بود. من جای دیگر ندیدم. یک رساله کوچکی احتمالا شهید ثانی نوشته بود. به زبان عربی بود. کشف الریبة فی احکام الغیبة. اصلش عربی بود و به زبان فارسی ترجمه شده بود. آن هم باز مقداری از مسائل غیبت را داشت. مقداری را داشت. مثلا این مساله ای که بنده عرض می کنم قاعدتا در آن کتاب نبود. حالا اگر آدم می خواهد از زبان خودش محافظت کند، باید یک کمی مساله بداند. از این بگذریم.

آقایان علمای اخلاق یک مثال زده اند. ذهن آدمی را به یک حوض آب [تشبیه کردند]. قدیم ها خانه ها حوض داشت. مثلا می خواستند وضو بگیرند، می خواستند دست شان را آب بکشند، میخواستند رخت بشورند، در حوض می شستند. یعنی وقتی می خواستند آب بکشند. رخت را جدا می شستند و تمیزش می کردند که رنگ نداشته باشد و در حوض آب می کشیدند. الان دیگر از خانه ها رفته. ما اصلا نمی توانستیم سر شیر وضو بگیریم و صورت مان را بشوییم. حتما باید در حوض باشد. اما خب بعد عوض شد و شد. این حوضی که ذهن آدمی را به آن مثال می زنند، دقت کنید؛ حوضی که ذهن آدمی را به آن مثال می زنند حوضی است که پنج تا راه ورود آب دارد. حوض های قدیم یک دانه راه ورود آب داشت. راه خروج آب هم نداشت. لذا یک کسانی بودند که آب حوض کش بودند و می آمدند آب حوض را خالی می کردند و بعد تمیز می کردند و برای آب جدیدی که بخواهند درونش بریزند آماده می شد. ذهن آدمی پنج تا راه آب دارد. آن حوض قدیمی ها یک راه آب داشت. این پنج تا راه ورود آب، یکی چشم است. یکی گوش است. یکی زبان است. با اینکه ما با زبان حرف می زنیم. اما همین که داری حرف می زنی، یک آبی دارد به آن حوض وارد می شود. پنج حس. یکی هم حس لامسه است. باز از این هم یک پیامی دارد به اندرون آدمی می رود. آن پیام در اندرون ثبت می شود و می ماند. در این مثال در آن حوض. خب اگر از این پنج راه، آب آلوده وارد آن حوض شود، اگر از این پنج راه، آب آلوده به آن حوض وارد شود چه می شود؟ همه سرمایه آدم آلوده می شود. همه واردات آلوده است. همه واردات. پس همه آنچه که در آن حوض یعنی در ذهن شما موجود است، آلوده است. حالا دوستانی مکرر آمدند که مثلا توبه کردند و گذشته شان را کنار گذاشتند. اما می گوید رها نمی کند. عکس ها. خاطرات. خیالات بد. این آن چیزهایی است که در آن حوض مانده. خب اگر آدم بخواهند این حوض را، یعنی ذهن خودش را [پاک کند]. ببینید ذهن محل ورود این عالم به آن عالم است. آن عالم ما که روح ماست از طریق حواس پنجگانه به محل ورودی که آن ذهن ماست وارد می شود و در روح و جان ما می مانند. حالا بعد عرض می کنم. خب. اگر شما بخواهی این حوض پاک شود باید چکار کنی؟ مثلا من به زیارت امام حسین می روم. عمره می روم که دیگر نمی شود رفت. عرضم به حضور شما زیارت حضرت رضا علیه السلام می روم. نماز جماعت می خوانم. زیارت عاشورا می خوانم. نماز هایم را اول وقت می خوانم. دعا می خوانم. قرآن می خوانم. روضه می روم. گریه می کنم. گاهی هم به نامرحم نگاه می کنم. آنها آب های پاکیزه ای بود که به آن حوض وارد شد. از چشم من دارد یک آب آلوده وارد می شود. حرف هم می زنم. آدم حرف بزند... آن چه کسی است که می تواند نیم ساعت حرف بزند و هیچی حرف مردم را نزند. در حرفش غیبت و تهمت در نیاید. حرف هم می زنم. از این حرف ها هم باز یک مجموعه آلوده ای به آن حوض که ذهن من است وارد می شود. از طریق گوشم یک چیزهایی می شنوم. مثلا غیبت می شنوم. یا موسیقی می شنوم. باز یک آب آلوده ای از طریق گوش. با یک کسی که نباید دست داد دست می دهم. خب نباید دست داد. با بعضی ها نباید دست داد. حداقل با نامحرم. حالا فروض دیگرش را عرض نمی کنیم. خب این یک آب آلوده است که به آن ذهن من وارد می شود. اینها باید بسته شود. من می خواهم ذهنم را پاک کنم. باید فقط آب پاک از راه های ورودی به این حوض وارد کنم. این دودوتا چهارتا است ها. فقط باید آب پاک به این ذهن وارد شود تا به نتایجش برسیم. پس اگر گاهی آب آلوده وارد می شود، نمی شود. ببینید فقط یک مثال ها. یک حوض بزرگ است. از پنج راه آب می آید درونش. چهار راهش آب های تمیز می آید و یک راهش آب آلوده می آید. این حوض پاک و پاکیزه نخواهد بود. یک حوض بزرگ آب تمیز، با اندکی آب آلوده، آلوده می شود. نمی شود. آدم باید به طور جدی کنترل کند. ببینید عرض می کنم جدی. اگر جدی نکنید، همین است که تا حالا بوده و بعد هم همینجور خواهد بود و شاید هم بدتر بشود. وضع ما همینجور که تا حالا بوده خواهد بود، بلکه بدتر هم می شود. چرا؟ چون راه های ورودی به ذهن مان را مراقبت کامل نکردیم. بفرمایید ورود به شخصیت من. من دارم شخصیت خودم را با این می سازم. با واردات دارم شخصیت خودم را می سازم. من که روزی ده تا غیبت می شنوم، نمی شود. از نظر چشم، گوش، زبان، نمی شود. اگر شما توانستی این آب های آلوده را ببندی و فقط آب پاکیزه بیاید، که این یک راهی است که جز آن هیچ چاره ای نیست، هیچ چاره ای نیست. جز این راه هیچ فرض دیگری وجود ندارد. اگر آدم بخواهد یک ذره خوب شود، هیچ فرض دیگری وجود ندارد. باید این گوشش غیبت نشنود. زبانش غیبت نکند. چشمش به نامحرم نگاه نکند. من کاسب هستم. مغازه دارم. زن مراجعه می کند. فرق نمی کند. باید حلش کنم. باید مشکلش را حل کنم. نمی شود. با نگاه به نامحرم درست نمی شود. نمی شود. آن چیزی که آدم می خواهد انجام نمی شود. حالا اگر بستیم و فقط آب پاک به ذهن من وارد شد، بفرمایید اطلاعات پاک، واردات پاک به ذهن من وارد شد؛ باید انقدر آب پاک بیاید تا آن قبلی ها برود و دیگر هیچ چیزش نماند. و این به این زودی ها نمی شود. همه آنچه که به عنوان توبه می گویند، آن کوششی است که من برای تخلیه آن آب های آلوده از ذهنم می کنم. ببینید وقتی ذهن آلوده است، در نماز قابل جمع نیست. من نمی توانم ذهنم را جمع کنم. الان در این جمعیتی که اینجا نشسته اند، از بنده گوینده تا همه آقایان شنونده [چه کسی] می تواند در نماز ذهنش را جمع کند و در اختیار بگیرد؟ آنچه که می شنود، بشنود. یعنی سخن امام جماعت و قرائت امام جماعت را از اول تا آخر بشنود. هرچه خودش می گوید، می فهمد دارد چه می گوید. چیزی از دستش نمی رود. مثلا وقتی سبحان ربی الاعلی می گوید، سبحانش رفت و ربی الاعلی اش ماند. نه. اینطور نمی شود. این ثمره آن بی بند و باری واردات آدم است. اگر بی بند و باری واردات نباشد، ذهن آدم جمع می شود. آقا اگر ذهن آدم جمع نشود، بعد گرفتار می شود. گرفتار ذهن پراکنده. اگر آدم بتواند ذهنش را جمع کند و در اختیار بگیرد، در اختیار بگیرد. آقا این اختیار گرفتن ذهن یک روزه نمی شود. یک روزه نمی شود. من باید ادامه بدهم. یک روز، دو روز، یک سال، دو سال، ده سال، پاکی واردات. اگر واردات به ذهن پاک باشد، یک روز، دو روز، دو سال، ده سال، شاید، شاید آدم بتواند. حالا ما این را به یک لفظ دیگر می گوییم. اگر شما توانایی حفظ چشمت را به طور دقیق داشته باشی. دقیق ها. همه اینها را دقیقش را می گوییم. اگر به طور دقیق داشتی، می توانی ذهنت را حفظ کنی. اگر شما توانایی حفظ چشمت که عرض کردیم را، زبانت را، گوشت را، و سایر حواس را داشتی، اگر داشتی می توانی. باز یک روزه نه ها. یک روزه نمی شود. یک روز هم خوب است. اما یک روزه نمی شود. آدم می خواهد ذهن خودش را در اختیار داشته باشد. کسی که ذهن خودش را در اختیار داشته، معجزه کرده. معجزه کرده که ذهنش را در اختیار دارد و ذهن بی بند و بار نیست. شاید قدیم ها هم برایتان عرض کردم. ذهن آدمی از هر دزدی دزدتر است. من نشسته ام برای شما صحبت می کنم، در جیب شما هستم. دارم خیالات می کنم. می گویم بله ایشان اینجوری چک کشیده و فلان کار را کرده. آقا به تو چه؟ ذهن در اختیار من نیست. فضولی می کند. دارم با شما صحبت می کنم. ذهنم کجاست. حالا قاعدتا خودتان هم نمونه هایش را تجربه کرده اید. هرچه چشم من بی بند و بارتر باشد، ذهن من بی بند و بارتر و دزدتر است. هرچه گوش، هرچه زبان، هرچه دست. خب چشم سال ها باید پاک دامنی کند. چشم سال ها باید پاک دامنی کند. گوش و زبان هم همینطور تا ذهن آدمی بتواند پاک شود. اگر ذهن پاک شد در اختیار شماست. اگر می بینی نیست، یک عیبی دارد. عیب دارد. خب دوتا فرض دارد. یا چشم و گوش و زبان و اینها بی بند و بار است و ناگزیر آنچه که به ذهن من وارد می شود، آلوده است. ثمر می دهد. اینها یک درخت هایی را در آن حوض آب می رویاند. درخت حسادت از اینجا می روید. درخت تکبر از اینجا می روید. از گناهانی که آدم پیوسته انجام داده است. درخت بخل. همه صفات بد از این اعمال بدی که من انجام داده ام و واردات بد، واردات بد. این واردات بد، مثلا می گوییم ها؛ در ابتدا مثل اینکه فقط یک کاسه آب به حوض ذهن من وارد شد که آلوده بود. این کاسه آب آلوده می ماند. یک حرفی می زند. قرآن فرمایش دارد. اگر بلافاصله توبه کردی، اصلا نمی رسد. به آن مخزن وارد نمی شود. گناه را برای شما نمی نویسند. اگر طول کشید، که اصطلاحا می گویند بعد از هفت ساعت. اگر بعد از هفت ساعت توبه کرد، بخشیده شده. این مهم است ها. اگر آدم زود توبه کند. اگر بماند، آن وقت ثبت می شود. وقتی ثبت می شود به مخزن می رود. حالا می خواهیم از مخزن درش بیاوریم. مگر به این زودی می شود؟ برای اینکه آدم بتواند این مخزن ذهن خودش را از آلودگی ها پاک کند، یک راه هایی گفته اند. یک چیز خیلی گردن کلفتش گریه برای حضرت اباعبدالله است. این خیلی مهم است. زیارت حضرت اباعبدالله است و این نمونه کارها. مثلا روایت دارد که اگر کسی به زیارت حضرت رضا علیه السلام برود و باران ببارد و یک قطره ی باران بر او ببارد، گناهانش بخشیده می شود. مثلا. اینها. اما باید بگیردها. باید آن یک قطره باران بگیرد. مشهد خیلی باران می آید. باید بگیرد. حالا اینکه چگونه بشود بگیرد، یک داستان دیگری است. در هرصورت اینها عوامل پاک شدن ذهن آدمی است. حالا من یک جلسه برای امام حسین گریه می کنم. خب یک جلسه مثلا عرض می کنیم مثل این است که ده تا پیاله آب آلوده از این حوض خارج کردی. اما یک دقیقه بعد هم نشستی آنجا و با هم گعده کردیم و گفتیم و خندیدیم. در مجلس امام حسین. شما آمده ای اینجا دعا بخوانی. آمده ای قرآن بخوانی. آمده ای نماز بخوانی. نشستیم خندیدیم و با هم صحبت کردیم. حرف خودمان را زدیم. دومرتبه برگرداندیم. آن پیاله هایی که از ذهن خارج کرده بودیم را برگرداندیم. داشتم این را عرض می کردم. اگر آن آب های آلوده به ذهن آدمی بیاید، اینها یک ثمر می دهد. پاک نشود و بماند، ثمر می دهد. ثمرش یک درخت های قطور مستحکمی است که می روید. اسمش می شود بخل. اسمش می شود حسادت. اسمش می شود... برسید تا یک روزی به نفاق می رسد. آدم منافق می شود. گناه، گناه زیاد و پشت سر هم به نفاق می کشاند. خب. بالعکس اگر من جز آب پاک و پاکیزه، جز واردات پاکیزه و پسندیده، در جان خودم وارد نکردم. واردات. این همه واردات به جان من می رسد. اعمالی که انجام می دهم، وارداتی است برای جان من. این واردات به جان من همه اش پاکیزه است. اگر همه اش پاکیزه است، ثمر می دهد. مثل آن آب های آلوده که ثمر می دهد اینجا هم ثمر می دهد. اینجا یک درخت هایی از پاکیزگی می روید. قرآن دارد که شجره طیبه می روید. شجره طیبه سخاوت. شجره طیبه ترس از خدا. شجره طیبه شجاعت. شجره طیبه همه صفات خوب. صفات خوب در اثر اعمال خوب در آدم می روید. این صفات خوب اگر رشد کافی بکند، حالا همه اش مثال است ها؛ این درخت ها گل می دهد. یک درخت هایی هست که پر از گل است. اصلا درخت پر از گل است. غیر از گل چیزی ندارد. به آنجا می رسد. اگر به آنجا برسد آن وقتی است که در خاطر آدمی یاد خدا جای می گیرد. لذتش را نچشیدید. لذتش را نچشیدید. وقتی یاد خدا در ذهن آدمی جای بگیرد. قرار بگیرد. قرار. قرار بگیرد. یاد امام حسین قرار بگیرد. یاد امام زمان قرار بگیرد. این ثمره آن روئیدنی های پاک و پاکیزه است. شجره های طیبه صفات خوب است. شجره طیبه صفات خوب ثمر می دهد. گل می روید. چه عرض کنم که من باید آن را چشیده باشم تا بفهمم. اگر این گل رویید و این یاد امام زمان قرار گرفت. آیت الله مصباح فرمودند که من خدمت آقای حاج میرزا عبدالعلی تهرانی رسیدم. آقای حاج میرزا عبدالعلی تهرانی از علمای بزرگ و محترم تهران بود و از علمای اخلاق تهران بود. شاگرد مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد بود. ایشان فرموده بودند که وقتی من قم بودم به نماز آقای حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی می رفتم. آن وقت ایشان بود و من به نماز آقای ملکی می رفتم. من هفته ای یک بار بیشتر به این نماز نمی رفتم چون اگر بیشتر می رفتم من را از زندگی می انداخت. ببین این نماز چقدر قوی بود و ایشان هم چقدر آماده بود. من را از زندگی می انداخت. اصلا دیگر دستم به کار نمی رفت. مثلا طلبه ام دیگر. باید برای خودم غذا درست کنم. دستم نمی رفت که برای خودم غذا درست کنم. کارم می ماند. لذا بیشتر از یک بار به نماز ایشان نمی رفتم. بعد خب به تهران آمدم. حالا ایشان فرموده بودند. من به تهران آمدم و خدمت آقای آقا شیخ مرتضی رسیدم و به نظرم آمد که ایشان از آقای میرزا جواد آقا برتر هستند. حالا این تشخیص ایشان است. البته خودش عالم و اهل فن بود. گفته بودند برای اینکه ایشان همیشه در محضر امام زمان است. این محضر امام زمان مگر می شود؟ آن شعر در خاطرتان هست که می گفت رو پاک شو، دیده بر آن پاک انداز. ببین آدم باید چقدر پاک شود که دائماها. اینها که دائما در محضرند یعنی در خواب هم هستند. خواب شان زنده است. خواب مرده نیست. خواب ما مرده است. نه خواب می بیند ها. البته خواب هم می بیند. اما این خواب نیست. زنده است. در خواب زنده است. این تنش خوابیده. خودش بیدار است. اصحاب پیغمبر منتظر بودند ایشان بخوابد و به سر و کول هم بزنند. از این بازی هایی که ما هم گاهی [می کنیم]. مثلا از این کارها کردند. صدای ایشان برخاست که شما فکر می کنید من خوابم. شما فکر می کنید من خوابم. قلبم بیدار است. اگر قلب شما به حیات برسد، دیگر نمی خوابد. هیچ وقت خواب بر او غلبه نمی کند. تن خوابیده ها. مثال عرض می کنم مثلا آنها هم می دیدند که پیغمبر دارد خر خر می کند. حالا ایشان خر خر نمی کرده. حالا. پس خواب است دیگر. من خواب نیستم. قلبم بیدار است. این ثمره آن زخماتی است که آدم در پاکدامنی کشیده. هیچ چیز بدون پاکدامنی نمی شود. پاکدامنی از کجا شروع می شود؟ باید ذهنت را پاک کنی. چگونه ذهنم را پاک کنم؟ گناه نکنی. هیچ گناه نکنی. اگر هیچ گناه نکنی، و بکوشی، بکوشی. این هم هست. یادتان باشد قبلا هم به صور دیگر عرض کردم که بکوشی گذشته را جبران کنی. این لفظ گذشته را جبران کنی، برایتان عرض کرده ام. گذشته باید جبران شود. من پشت سر شما غیبت کردم. آبروی شما را بردم. در جمع. باید بروم تک تک آنها را پیدا کنم و بگویم آقا من بودم که گفتم. من تهمت زدم. من غلط زیادی کردم. من بیخود گفتم. دروغ گفتم. آنچه که گفتم نادرست بود. بعد نفر بعد. بعد هم از آن آدم رضایت بطلبم. این جبران است. خب اگر نکنم باز عرض می کنم همین می شود که ما هستیم. ما چه هستیم؟ همین هستیم که هستیم. بعد فرق می کند؟ بعد فرق نمی کند. کارت عوض شد؟ کارهایت عوض شد، سرنوشتت عوض می شود. نشد، همین است که هست. من یک عمر نماز می خوانم. همین نماز. پرت و پلا. یک ذره اش هستم. یک ذره اش نیستم. بیشترش نیستم. کمترش هستم. هرچه هم زمان می گذرد، بیشتر از نماز بیرون می روم. اگر یادتان باشد برایتان عرض کردیم. امام فرمودند الصَّلاه میزانٌ نماز میزان است. من اخلاقم خوب است یا نه؟ در نمازت معلوم می شود. اگر حواست در نماز جمع بود، بدان اخلاقت خوب است. بدان اعمالت درست است. اگر نیست، خب نیست دیگر چکارش کنیم؟ الصَّلاه میزانٌ. خب اگر آن گل هایی که بر این درخت های صفات خوب، گل هایی که بر درخت های صفات خوب می روید، بر این بوته های پاک و پاکیزه، اگر این گل ها توانست همه قلب شما را پر کند، آن مقصد آن وقت به دست می آید. شما در یاد خدا غرق شوی. داستانش را مدام برایتان عرض کردم. در یاد خدا غرق شوی. غرق. عرض کردم یک وقت ما مشهد بودیم حاج آقای حق شناس را دعوت کردیم منزل مان. مثلا پنج شش نفر از شاگردان ایشان بودیم. حالا ما که شاگرد نبودیم. حالا خدمت شان می رفتیم. ناهار دعوت شان کردیم و ایشان تشریف آوردند. بعد از ناهار ایشان از من سوال کردند که مثلا این غذا را چگونه پختید؟ مثلاها. یادم نیست چه سوالی کردند. من شروع کردم به توضیح دادن. من در چشم ایشان نگاه کردم دیدم نیست. حرف من را نمی شنود. مثلا من باید ده دقیقه صحبت می کردم. سه چهار دقیقه صحبت کردم و رها کردم. ایشان هم هیچ چیز نگفت. نبود. این اواخر هم باز دوستان نقل می کردند که ایشان نماز صبح را می خواند و قرآن را جلویش باز می کرد. بعد می دیدیم نیست. صورتش شده سفید. نیست. همینطور دارد به دیوار روبه رو نگاه می کند. این ثمره اش است. بهشت چیست؟ برای این آدمی که این حالت هست، بهشت چیست؟ می گویند یاران حضرت حسین، آنها که در راه ایشان شهید شدند؛ امیدواریم که این شهدای خوب ما که به عنوان مدافعان حرم هستند، یا قدیمی هایشان، آن شهدای قدیم دفاع، اینها هم جزء همان ها باشند. بسیاری شان، بسیاری شان یا شاید هم همه شان به عشق امام حسین بودند. حالا خوشا به حال شان. اینها روز قیامت دور هم نشسته اند. آقا بهشت منتظر شما هستند. حالش را ندارند. من می گویم حالش را ندارندها. حالش را ندارم را هم نمی گویند. می گویند ما فقط می خواهیم امام حسین را ببینیم. فقط. بهشت می خواهیم چکار. واقعا می گوید بهشت می خواهم چکار. زیبایی های بهشت را چندین و چند بار برایتان عرض کرده ام. گفتیم یک دانه برگ از بهشت، یک برگ از یک درخت بهشتی، بکنند و به این کره زمین بیاورند، کل کره زمین بهشت می شود. یک برگش. انقدر خرم است. خرمی یک برگ بهشتی. حالا اصلا این را نمی بیند. اصلا نمی بیند. آنها انقدر اندک است. مثلا آنها که برای امام حسین شهید شدند. شهادتی که در این راه بهشان می رسد را انقدر اندک حساب می کنند. انقدر اندک حساب می کنند. می گفت آقا هزار بار. مگر هزار بار شوخی است. من زنده شوم و در راه تو شهید شوم. بعد مثلا من را بسوزانند و خاکستر من را به باد بدهند. انقدر کوچک می شود. اگر آدم به این مقدمات عمل کند. مقدمات را عمل کند. چشمش را مواظبت کند. گوشش را مواظبت کند. چه عرض می کردم؟ مسائل غیبت را بلد باشد. مسائل غیبت را بلد باشد. فقط آقایان طلاب وقتی که مکاسب محرمه می خوانند، در مکاسب محرمه مسائل غیبت جزء گناهانی که آنجا گفته می شود، یکی از کسب های حرام غیبت است. بحث غیبت آنجا می شود. وگرنه جای دیگری نیست. می شود من مساله دان هم هستم اما این مساله را بلد نباشم. ندانسته غیبت کنم.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای