أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
خب باید چند نکته مقدماتی عرض کنم. اول اینکه امشب، شب اول از سه شب احیاست که می دانید. این شب ها، شب های قدر است. یعنی شب هایی است که تقدیر سال آینده ما در آن تعیین می شود. امشب که شب نوزدهم است، تقدیرات نوشته می شود. شب بیست و یکم، به عمل ما، کم و زیاد می شود. اگر کاری کرده باشیم، ممکن است تغییر و تحولی در سرنوشت ما بشود. شب بیست و سوم امضای نهایی می شود. در هر صورت اگر در این دو سه شب کاری بکنیم، می توانیم تغییرات اساسی در سرنوشت خودمان به سوی سعادت ایجاد کنیم. این نکته اول.
سوال کردند که آقا اگر ما شب قدر را یافتیم و بدست آوردیم چه دعایی بکنیم؟ این را من مکرر عرض کردم. فرمودند دعای عافیت بکنید. دعای عافیت. عافیت که می گوییم همه چیز درونش هست. یعنی اگر کسی پول ندارد، دارا می شود. مریض است، خوب می شود. مشکل خانوادگی دارد، حل می شود. هرچه هست، درست می شود. عافیت بهترین است.
نکته سوم اینکه اگر خواستیم امشب بهترین اذکار ممکن را در فواصلی که فرصت داریم بگوییم، البته متاسفانه این شب ها کوتاه است و وقت مان کافی نیست؛ اما حالا اگر فرصت کردیم، در هر فرصتی، بهترین ذکر ما استغفار و صلوات است. حالا صلوات ختم کنید.
مساله اول. سوره غافر، در آیه 60 می فرماید: وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ پروردگار شما فرموده است که مرا بخوانید، من جواب می دهم. جواب شما را می دهم. هیچ شرطی هم نکرده. شما مرا بخوانید. مرا بخوانید. من جواب می دهم. هیچ شرطی نکرده است. تنها شرطش این است که شما راست بگویید. خدا را راست بخوانید. بعد فرمودند إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ یک کسانی قهر می کنند. اگر خدایی نکرده با قهر از دنیا برود، مشکل می شود. کسانی که از عبادت من کبر و استکبار می ورزند. عبادت من یعنی دعا. دعا جزء بهترین، بهترین [عبادات است.] عبارت این است. مُخُّ العِبادَة. دعا مغز عبادات است. یعنی از این بالاتر نداریم. لازم نیست دعایت مستجاب شود. من دعا می کنم. دعا می کنم. دعا می کنم. حالا ولی جواب نمی شنوم. او طبق مصلحت خودش عمل می کند. من هم وظیفه ام است. پس بنابراین دست از دعا برندارید. چه امشب [چه بعدا] شما دارید در کوچه راه می روید. دو تا کلمه با خدا می گویید. شب خوابیده اید، رفته اید درون رخت خواب. دو تا کلمه می گویید. یک دعا می کنی. این عبادت است. شما با عبادت خوابیده ای. کسانی که از عبادت من یعنی دعا استکبار می ورزند، اینها را به زودی به جهنم ...
آیه دوم یک شرط می گذارد. در آیه 186 سوره مبارکه بقره می فرماید: وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي اگر بندگان من از من سوال کردند. کجاست؟ این خدای ما کجاست؟ فَإِنِّي قَرِيبٌ من به آنها نزدیکم. چقدر نزدیکم؟ همه می دانید. گفته اند از رگ گردن نزدیک تر. بالاتر، فرمودند از خودت به تو نزدیک ترم. از خودت. دیگر این چجوری است؟ ما عقل مان نمی رسد. از خودت به تو نزدیک ترم. خب؟ این مقدار نزدیک است. خب حالا چه؟ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ من دعای دعا کننده را جواب می دهم. خواسته خواستاران را. إِذَا دَعَانِ باز اینجا هم شرط دارد که اگر من را بخوانند. وقتی من دارم خدا را می خوانم صد تا نقشه دیگر هم در ذهنم هست. این نه. من می دانم این کار از دست خدا برمی آید. نه دکتر. کار از دست خدا برمی آید. نه پدر و مادر. نه رفیقم. نه پولم. نه چیزی. خب اگر خدا را اینگونه خواستی، من جواب می دهم. فقط یک شرط دیگر هم فرمودند. اینکه یک کم هم حرف های من را گوش بدهید. یک کمی هم حرف های من را گوش بدهید. حرف های من را گوش بدهید چیست آقا؟ نمازتان را اول وقت بخوانید. یک نماز اول وقت بخوانید. یک نماز صحیح بخوانید. نماز درست. اول وقت. به مقداری که شما خواسته های خدا را عمل کنید، او جواب دعای شما را می دهد. او هم به خواسته های شما. داستان آن بنده خدا را شنیده اید. یک بچه از بلندی افتاد. این عرض کرد بگیر. وسط زمین و آسمان ماند. گفتند چه بود؟ گفت من یک عمر هرچه گفته بود، کرده بودم. اینگونه. خب. فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي جواب من را هم بدهید. شما حرف من را گوش بدهید. خب این عرض اول که این درس امشب ماست و درس شب بیست و یکم و شب بیست و سوم ماست. اگر من توانستم خدمت شما برسم ان شاء الله به امید خدا.
مطلب بعدی درمورد توبه است. این هم باز از درس هایی است که این شب ها باید تکرار شود. یکی از فضایل این شب ها این است که شب های توبه است. شب های توبه، دعا و مناجات است. این را مکرر از حاج آقای حق شناس می شنیدیم. همین آیه را در همچین شب هایی. اگر یادتان باشد، پارسال هم عرض کردیم این جلسه ما ادامه جلساتی است که سی چهل سال، پنجاه سال گذشته در خدمت ایشان داشته ایم. امیدواریم یک ذره ای، یک موی باریکی از آنجا به اینجا آمده باشد. در آیه 54 سوره مبارکه انعام می فرماید: وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا کسانی که ما را قبول دارند و خدا را قبول دارند، اگر اینها آمدند، چه به آنها بگو؟ فَقُلْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ. تو به آنها سلام کن. یا رسول الله تو به آنها سلام کن. سَلَامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ این هم به آنها خبر بده که خدای متعال رحمت کردن را بر خودش واجب کرده. خودش بر خودش واجب کرده که بر بندگانش رحم کند. بر بندگانش رحم کند. خدا بر خودش واجب کرده. ما هم همین را می خواهیم. كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ خودش بر خودش نوشته. کسی که نمی تواند چیزی را بر خدا واجب کند. کسی که بالا دست خدا وجود ندارد که بگوید تو این کار را بکن. خودش بر خودش واجب کرده است که همه بندگان خودش را رحمت بکند. بعد فرمودند أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنكُمْ سُوءًا بِجَهَالَةٍ اگر کسی از سر جهالت عمل بدی بکند، ثُمَّ تَابَ بعد توبه کند، توبه کردن یعنی چه؟ یعنی پشیمانی. من یک کاری کردم و پشیمانم. توبه. اگر فردا کردم و پس فردا و پس اون فردا دومرتبه کردم، این یعنی هنوز پشیمان نشده ام. پس شرط دومش این است که آدم آن کار بد را ترک کند و پشیمان باشد. قطعا توبه اش تمام است. توبه کامل کرده. قبول است. أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنكُمْ سُوءًا بِجَهَالَةٍ مِن بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ کارها را درست کند. مثلا من یک وقتی مقصر بودم. نمازم را گاهی می خواندم و گاهی نمی خواندم. روزه هایم را یک وقت می گرفتم و یک وقت نمی گرفتم. گاهی پشت سر مردم یک حرف هایی می زدم. گاهی از زبانم دروغ درمی آمد. اینها را کنار گذاشتم. دیگر نماز هایم را درست می خوانم. روزه هایم را درست می گیرم. دیگر دروغ نمی گویم. غیبت نمی کنم. اینها خیلی هم سخت نیست. اگر کسی اینجوری کند، فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ هم به غفران و بخشش الهی می رسد و هم به رحم. آن ترحمی که فرمودند كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ به آن رحمت هم می رسد. اگر هم به رحمت برسد، همه کارهایش درست می شود.
یک حرف بالاتر از این. اینجا شرط گذاشتند، آنجا شرط هم ندارد. در آیه 53 سوره مبارکه زمر می فرماید: قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ ای بندگانی که بر خودتان اسراف کرده اید. ببنید این که الان پا یا کمر من عیب دارد، [برای این است که] یک وقتی من اسراف کرده ام. یک جایی کوتاهی کرده ام. اگرنه خدای متعال این ساختمان را طوری ساخته که می تواند هشتاد نود سال درست عمل کند. اگر من درست و به موقع به دندانم برسم، این دندان باید هشتاد نود سال کار کند. اگر می بینی وسط راه عیبی کرد، برای این است که من کوتاهی کرده ام. به این می گویند اسراف. تازگی گاهی دوستانی را می بینیم که وقتی دست شان را زیر آب می گیرند... انقدر آب را باز نکن. مثال است ها. یا می خواهم با دستمال عرق پیشانی ام را خشک کنم. بابا با یک دانه، دوتا دانه می شود. بس است. حالا اگر لازم باشد، عرق پیشانی را خشک کنم، دوتا دانه بس است. بیشتر نه. اینها مثال بود. من غذا زیاد می کشم و ته ظرفم می ماند و آن را دور می ریزم. خب اسراف می شود. قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ اینها کوچک هایش بود تا هر نوع گناهی که من می کنم، دارم یک جایی را خراب می کنم. هر گناهی که می کنم، دارم یک جایی را خراب می کنم. دارم اسراف و تبذیر می کنم. یک جوری، یک جایی عیب می کند. ای کسانی که بر خودتان اسراف کرده اید. یعنی گناه کرده اید، لَا تَقْنَطوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ نکند ناامید شویدها. ناامیدی از صد هزار هزار هزار گناه بدتر است. حالا یک داستان خیلی کوتاه و مختصر عرض می کنم. هارون دنبال یکی از فرماندهان لشکرش فرستاد. آمد. گفت تو تا کجا پای من هستی؟ گفت مال و جانم. گفت برو. رفت. نشسته بود و یا ننشسته بود مامور آمد که بیا. باز پرسید تا کجای پای من هستی؟ گفت مال و جان و ناموسم. برو. رفت. هنوز نشسته ننشسته مامور آمد. بیا. خلیفه تو را خواسته. تا کجا هستی؟ گفت مال و جان و ناموس و دینم. باش. بعد گفت این غلام به تو می گوید که چکار کنی. حالا داستان اینگونه است. می خواهیم مطلبش را بگوییم. بعد یک کلید به دستش داد و گفت به این حیاط برو. دورتا دورش چند تا اتاق است. هر کسی در این اتاق هاست می آوری و سر می بری و در این چاه می ریزی. شصت تا سید بودند. سید آن وقت هم یا پسر امام است یا نوه امام است دیگر. نفر اول را سر برید و انداخت. دوم، سوم و مثلا به شصتمی رسید. یک پیرمردی بود. شاید هم جوان. یادم رفته. گفت جواب جد ما را چه می دهی؟ این لرزید. غلام گفت می کشی یا من تو را بکشم؟ مثلا. کشت. آن کسی که آمده بود و این حرف را از این شنیده بود، دید روز ماه رمضان نشسته است و دارد ناهار می خورد. گفت آقا چرا ناهار می خوری؟ امیر مریض است؟ نه. مشکلی داری؟ مسافری؟ نه. پس چرا؟ گفت من یک کاری کرده ام که روزه و نماز و این حرف ها فرقی به حالم نمی کند. روزه بگیرم یا نگیرم. نماز بخوانم یا نخوانم. فرمودند آن ناامیدی اش از کشتن آن شصت سید اولاد پیغمبر معصوم بی گناه بدتر است. ببینید چقدر است. لَا تَقْنَطوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ هیچ وقت مایوس نشوید که راه بسته است و در بسته است و مطلقا جواب ما را نمی دهد یا ما را نمی بخشد. اصلا این نباشد. لَا تَقْنَطوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ دقت کنید. يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا خدا همه گناهان را می آمرزد. همه گناهان را می آمرزد. البته راه دارد. هر کدامش یک راهی دارد. باز یک آدمی قضاوت کرده بود. قضاوت ناحق و اشتباه کرده بود و یک نفر کشته شده بود. این ناامید شده بود و سر به بیابان گذاشته بود. به حضرت زین العابدین علیه السلام خبر دادند. همین که عرض کردم. فرمودند که این که بدتر از آن گناهی است که کرده. فرمودند این کار را بکن. این کار را بکن. آن کار را بکن. گفت آقا رفته ام دیه را هم داده ام. نمی پذیرند. فرمودند این کار را بکن. راه نشان دادند. گفت من نجات یافته حضرت زین العابدین هستم. ناامیدی بدتر از هر گناهی است. لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا عرض کردم خب البته بخشش هر گناهی به مناسبت خودش است. آدم باید جبران کند. مثلا اگر من نماز قضا دارم و مثلا یک وقت هایی تنبلی کرده ام یا به هر دلیلی نماز نخوانده ام، خب قضای نمازم را می خوانم و درست می شود. روزه بوده. قضایش را می گیرم و کفاره اش را می دهم و درست می شود. مثلا غیبت کرده ام و آبروی یک کسی را برده ام. از او حلالیت می طلبم و به آنهایی که آن حرف ها را گفته بودم می گویم آقا من اشتباه کردم. بیخود گفتم. نادرست گفتم. این آدم بی گناه است. مثلا. هر گناهی راه حل دارد. خب انجام می دهیم. همه اش إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ. این إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ. یعنی قول داده اند. شما ناامید نشوید. بیایید. برای حلش بکوشید. خدا می بخشد. فقط می خواهیم یک چیزی را عرض کنیم و استثنا کنیم. در آیه 81 سوره مبارکه بقره فرمودند که: بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ اگر آدم خیلی گناه کند، غرق شود، اگر غرق شود، یک کمی سخت می شود. بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً کسی که بدی کسب می کند. کسب می کند، کسب می کند، کسب می کند، جبران نمی کند. حل نمی کند. اصلا گوشش بدهکار نیست که چه شد. آدم در یک مجلس می نشیند. از شصت نفر غیبت می کنند. آن یک چیزی می گوید. من یک چیزی می گویم. او یک چیزی می گوید. می خندیم. می گوییم و می خندیم و آبرو می بریم و آبرو می بریم و آدم ها را سبک می کنیم. هیچی برایشان نمی گذاریم. بعد هم راحت شب می رویم می خوابیم. یا خدایی نکرده یک کسانی مال مردم را می برند و احساس قهرمانی هم می کنند. زرنگی کردم. مثلاها. اگر کسی گناه کند و انقدر گناه کند که غرق بشود، این ممکن است نتواند. این ها هم باز تا زنده هستند می شودها. اما ممکن است خودش نیاید. یک وقتی می بینید خدای متعال به یک دلیلی [او را می کشاند.] دلیل را مثال عرض می کنم. مثلا از کنار یک حسینیه عبور کرد و یک نگاهی کرد و از این سیاهی ها خوشش آمد. دقت کنید. اسم امام حسین را دید خوشش آمد. دیگر به آنجا نرسیده بود که از امام حسین بدش بیاید. اسم امام حسین را دید خوشش آمد. همین یک مرتبه دلیل می شود که خدا به او توفیق بدهد که برگردد. از این آدم ها داشتیم. دوست ما از جبهه گفت یک آدمی آمد گفت حاج آقا من با شما کار دارم. نسبتا مسن بود. مثلا پنجاه سالش بود. با هم رفتیم یک جای خلوتی. پیراهنش را بالا زد. از اینجا خال کوبیده بود تا همه جای ممکن. دریا کشیده بود و خیلی. حالا نمی خواهم عرض کنم. گفت حاج آقا می دانی من چه دعایی کردم؟ دعا کردم کسی اینها را نبیند. خب. گذشت. ما هم نفهمیدیم که چه. چند روز بعد بچه ها آمدند به من گفتند آقا آن رفیقت راننده پی ام تی بود. یک خمپاره درست خورده بود جای راننده و سوخته بود. هیچ کس اینها را ندید. می شود. گفته بود همه کار کرده ام. از این کارها. این همه کار، کردن است ها. مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ. آن وقت ممکن است یک وقت این به یک همچین توفیقی نرسد. حالا یک جنگی پیش آمد و این هم یک رگ مردانگی داشت و به جنگ آمد و خدا مشکلش را حل کرد. یک وقت هم ممکن است خدایی نکرده نشود. پس آدم نباید از حد بگذراند. باز مکرر از حاج آقای حق شناس می شنیدیم که می فرمودند یک راه آشتی، یک راه آشتی باز بگذارید. بعد داستان رئیس دزدهایی را می گفتند که اصلا کارش دزدی بود. در بیابان دزدی می کرد. بعد اینها آمدند بروند یک کمی با او صحبت کنند دیدند آن پشت دارد نماز می خواند. خب چرا تو نماز می خوانی؟ گفت من یک راه آشتی باقی گذاشتم. از باب یک راه آشتی. آدم یک راه آشتی باقی بگذارد. خدا می آید به آن راه آشتی. او می آید به آن راه آشتی و آدم را نجات می دهد. این هم بحث سوم ما.
یک نکته عرض کنم. آدم اگر بخواهد نمازش درست باشد، یکی از شرایطش این است که حمد و سوره اش درست باشد. آدم باید دو سه روزی برود پیش یک معلمی و حمد و سوره اش را درست کند. خیلی هم طول نمی کشد و زحمتش مانند بالا رفتن از کوه دماوند نیست. کمتر است. آن وقت آدم یک عمر نماز درست می خواند. نماز درست. نماز صحیح خواندن قدم اول قبولی است. قدم دومش این است که آدم یک کمی حواسش در نمازش جمع باشد. اگر یک کمی حواسش در نمازش جمع باشد، نمازش قبول است. اگر نماز قبول باشد، نماز جلوی گناه را می گیرد. اگر نماز آدم درست باشد و قبول باشد، عاقبت آدم به خیر می شود. نماز عاقبت آدم را به خیر می کند. نماز خوب درست جلوی شیطان را می گیرد. شیطان نمی تواند آدم را مغلوب کند. همه اش حدیث عرض می کنم ها. نماز درست باعث می شود حضرت ملک الموت که آمد قبض روح کند، خود او تلقین می خواند. می گوید بگو خدای من یکی است. اینها را ایشان می گوید. لزومی ندارد اطرافیان بگویند. او می گوید. یعنی آدم با دین درست از دنیا می رود. که اگر خدایی نکرده آدم با دین درست از دنیا نرود، آن طرف می ماند. اما اگر با دین درست برود، راه نجات هست.
خب. دیگر چه عرض کنیم؟ یک چیزی هم درمورد امیرالمومنین که امشب شب ضربت خوردن ایشان است عرض کنیم و آن این است که در دعاهایی که امشب دستور بود یک ذکری بود اینگونه: اللّهُمَّ العَن قَتَلَةَ أمیرَالمُومِنین. صد بار دستور بود. صدبار استغفار کنید و صد بار هم بگویید اللّهُمَّ العَن قَتَلَةَ أمیرَالمُومِنین. ببینید می گوید خدایا کشندگان امیرالمومنین را لعنت کن. کشنده. یک نفر بود. می دانید سه نفر از خوارج با هم عهد بستند. یکی برود معاویه را بکشد و یکی عمروعاص و یکی هم امیرالمومنین را. آنها به سلامت رفتند. چون مردم لایق شان بودند. امیرالمومنین شهید شد، چون مردم لایقش نبودند. می گویند هرجور که شما لایق هستید، بر سرتان حکومت می کنند. یک قانون است. هرجور. شما هرجور هستید، حاکم تان هم همانطور خواهد بود. شما خوب باشید، او سلمان می شود. خوبتر باشید، امام زمان می شود. هرچه باشید، همان است. خب. اللّهُمَّ العَن قَتَلَةَ أمیرَالمُومِنین معلوم می شود یک جریان است. یک مجموعه است. اگر ان شاء الله خدا خواست و من شب بیست و یکم هم توفیق داشتم و خدمت شما رسیدم، یک مقداری درمورد امامت و امیرالمومنین صحبت خواهیم کرد. ان شاء الله. امشب فقط همین بخش را عرض می کنم. یک جریان بود. جریانی که بعد از وفات پیامبر شروع شده بود. تمام عصر پیامبر، پیامبر کوشیده بود، به این دقت کنید؛ کوشیده بود مردم امیرالمومنین را آنطور که بایست بشناسند. کوشیده بود. کوشیده بود. که مردم امیرالمومنین را آنطور که هست، بشناسند. نمونه جنگ خیبر. اینها یک ماه بود که پشت این قلعه مانده بودند. روز چهارم فرمود که فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که کرّارٌ غَیر فَرّار است. کَرّ یعنی حمله. فرار هم که فرار است. این حمله می کند و هیچ وقت پشت نمی کند. هیچ وقت. خدا این قلعه را به دست او فتح خواهد کرد. خدا و رسولش او را دوست دارند و او خدا و رسولش را دوست دارد. کسی که خدا و رسول را دوست دارد، اصلا نمی ترسد. ببینید کسی که خدا و رسولش را دوست دارد، نمی ترسد. در مقابل هیچ گناهی مغلوب نمی شود. در مقابل هیچ حادثه ای مغلوب نمی شود. فردا امیرالمومنین. کو؟ صبح آمدند. بزرگان آنها می گویند ما سر پنجه پا می ایستادیم که پیغمبر ما را ببیند و ما را صدا کند. نگاه کرد. سراسر لشکر را نگاه کرد و گفت کسی اینجا نیست. بعد فرمودند علی کجاست؟ گفتند آقا چشم درد دارد. یک طوری که اصلا چشمش باز نمی شود. بسته و افتاده. فرمودند بروید او را بیاورید. رفتند زیر بغل ایشان را گرفتند و آوردند. دست مبارکش را مالید و این چشم خوب شد. پرچم را به دستش داد و رفت. امیرالمومنین. ببینید به مرهبی که روی سرش با سنگ نمی دانم چه کلاه خود گذاشته بود، یک ضربت زد. امیرالمومنین فقط یک جا دو ضربت زده. فقط یک جا. کجا بوده آقا؟ عمر. عمربن عبدود در جنگ خندق. بقیه جاها همیشه یک ضربت بوده. من فکر می کنم آن هم چون قدش خیلی بلند بود دو ضربت زدند. چون هردو از اسب پیاده شده بودند و پیاده با هم می جنگیدند. امیرالمومنین اول پایش را زد. او هم تنها کسی بود که به امیرالمومنین ضربت زد. او هم به امیرالمومنین ضربت زد. فرق سر امیرالمومنین یک زخم قدیمی داشت. جای زخم داشت. آن خبیث ابن ملجم هم روی همان زخم زد. در هرصورت. چه عرض می کردیم؟ خب اینجا امیرالمومنین آمده اند و همه دیده اند. بزرگانی که شما مثلا به آنها معتقد هستید، هیچ کس نتوانسته هیچ کاری بکند. به دست امیرالمومنین نصف روزه یا دو ساعته جنگ تمام شده. جنگ احد چطور؟ جنگ احد هم نیم ساعته به دست امیرالمومنین تمام شد. امیرالمومنین سرباز را نمی زد. پرچم دار. یک ضربت زده اند و پرچم دار کشته شده. یک نفر دیگر پرچم را برداشته. او هم کشته شده و جنگ تمام شد. آن وقت آنها از پشت حمله کردند و همان آقایان، همه فرار کردند. باز امیرالمومنین تنها ماند و پیامبر و دفاع از پیامبر. خب اینها را دیده اند. در سال نهم آیات نازل شده. آیاتی است که باید در حج بر مشرکین خوانده شود. جبرئیل نازل شد که یا رسول الله این آیات را یا خودت باید ببری یا یک کسی که مثل خودت است. یا علی بلند شو. این علامت من. انگشتر من دست تو. سوار شتر من بشو. می روی پیغام را از آقا می گیری و او را برمی گردانی خودت می روی پیغام را می رسانی. نمونه. نمونه. نمونه. هی دارد نشان می دهد که امیرالمومنین یکّه است. دقت کنید. یکّه است. با دیگران فرق می کند. یک کار خیلی مهم که خیلی هم سر و صدایشان درآمد این بود که حالا آنهایی که رفته اند می دانند، هفت هشت ده تا خانه دور مسجدالنبی بود که همه درهایشان به داخل مسجد باز می شد. حالا. در خانه امیرالمومنین، در خانه رسول خدا، در خانه عباس عموی پیغمبر همه به مسجد باز می شد و همینطور هستند. فرمود همه درها را ببندید. همه درها را ببندید. دیوار بکشید. دیگر از درون کوچه بیایید. از درهای معمولی مسجد بیایید. فقط در خانه امیرالمومنین باز باشد. سر و صدا کردند. سر و صدا کردند. شایعات درست کردند. حرف زدند. بعد فرمود این درها را که بستم، من نبستم. خدا بسته. دستور است. این دری که باز گذاشتم، من باز نگذاشتم. خدا گفته. دستور است. صد در صد. در غزوه طائف که برای فتح شهر طائف رفته بودند، نشد. فتح نکردند و برگشتند. آنجا یک وقتی رسول خدا و امیرالمومنین رفتند یک گوشه ای و مدت مدیدی مثلا سه ربع ساعت داشتند نجوا می کردند. باز سر و صدا کردند که چه خبر است این همه با پسر عمویت حرف می زنی. فرمود که من با او نجوا نکردم. خدا با او نجوا کرد. یعنی من هر کاری کردم، [خدا فرمود] همیشه همینطور بود دیگر. حالا اینجا به خصوص برای این حرف ها دستور داشتم. دستور داشتم که این حرف ها را خصوصی به او بگویم. فرمود هرکسی که می خواهد با من نجوا کند، باید یک کمی صدقه بدهد. هیچ کس نداد. امیرالمومنین یک مقدار پول داشت. مثلا یک دینار داشت. خوردش کرد و مثلا ده درهم شد. ده درهم را ده بار صدقه دادند و آمدند خدمت رسول خدا. آنها می آمدند خدمت رسول خدا و می نشستند و هی پچ پچ می کردند تا نشان بدهند از خواص پیغمبر هستند. من یادم است اوایل انقلاب بعضی از این کسانی که بعدها مدعی بودند آمده بودند داشتند در گوش امام صحبت می کردند و عکس گرفته بودند و نشر کرده بودند. برای اینکه مثلا نشان بدهند ما جزء خواص دوستان ایشان هستیم. اگر یادتان باشد در هواپیما کنار دست ایشان سوار بودند. اینها. اینجور چیزها. آن هم عین همین. مدام می آمدند کنار پیغمبر می نشستند و یک چیزی می گفتند. فرمود خب هرکس می آید یک، یک قران صدقه بدهد. حالا مثلا امروز یک تومان صدقه بدهد. هیچ کس نیامد. آخر خجالت دارد. امیرالمومنین یک دینارش را ده درهم کرد و ده بار صدقه دادند و آمدند با پیغمبر صحبت کردند. هی نشان داد. نشان داد. نشان داد. روز غدیر خم هم دستش را بلند کرد. دستش را بلند کرد. این عین من است. هرکس من ولیّ او هستم، علی بعد از من ولیّ اوست. این عبارت را یک بار نفرمودند. مکرر فرموده بود علیٌّ وَلیُّکُم بَعدی. این مقدار یک عده ای که از اول اعتقاد نداشتند و برای ریاست آمده بودند که خب اینها هیچی. یک دسته اینها بودند. اینها این نقشه هایی که خدا و پیغمبر در مورد امیرالمومنین دارند، تحمل نخواهند کرد. اینها تحمل نخواهند کرد. یک دسته هم آدم هایی بودند که ابتدائا غرض و مرض نداشتند اما در طول زمان هی از امیرالمومنین فضیلت می دیدند. خب آخر آدمی که فضیلت دارد چکار کند؟ یکی در یک کلاس هوشش خوب است و عرضه و همتش زیاد است و درس خوان است. خب این چکار کند؟ درس نخواند چون یک کسی حسودی اش می شود؟ اینگونه. یک عده هم حسود بودند. نمی توانستند ببینند. اینها با هم دست به یکی کردند و نگذاشتند. و ادامه یافت تا آن روزی که خوارج درست شدند. در ساختمان همان طرحی که بعد از وفات رسول خدا بر مسند قدرت نشست و مسند قدرت را به وجود آورد، بود. بعد از پیامبر یک کسانی بر مسند قدرت نشستند. آنها با چه طرحی آمدند؟ همان طرح آمد تا اینکه خوارج را درست کرد. خوارج چه بودند؟ یک آدم هایی که به عبارت فرمایش امیرالمومنین جاهل متنسک بودند. جاهل بود اما مقدس بود. فقط قرآن را می خواند. می خواند. می خواند. می خواند. روزها هر روز روزه. شب تا صبح هم یک قرآن ختم می کرد. یک مثقال فهم [نبود]. ما اینجا دور هم جمع می شویم و این حرف ها را می زنیم. البته بعد هم می خواهیم دعا کنیم. استغفار کنیم. توبه کنیم و ان شاء الله قرآن سر بگیریم. اینها هست و خوب است و درست است. اما اگر با فهم همراه باشد ثمر می دهد. اگر سینه زنی با فهم همراه باشد، ثمر می دهد. روضه خواندن و گریه کردن اگر با فهم همراه باشد، ثمر می دهد. نماز اگر با فهم همراه باشد، ثمر می دهد. نماز اگر با فهم همراه باشد، ثمر می دهد. آدم بفهمد نماز یعنی چه. حالا در هرصورت خوارج چه بودند؟ یک مجموعه ای که... لشکر خوارج در راه داشتند می رفتند. ار یک نخلستان عبور می کردند. یک خرمای پوسیده از درخت افتاده بود پایین. یکی از اینها برداشت و گذاشت دهانش. اع. خرمای مردم است. از دهانت بیرون بینداز. بیرون انداخت. مثلا از آنجا گذشتند و به عبدالله بن خبّاب رسیدند. خبّاب از اصحاب درجه اول پیامبر بود. شکنجه دیده بود. زحمت کشیده بود. جنگ کرده بود. مرد خیلی بزرگی بود. حالا ایشان یک پسر داشت. پسرش جزء دوستان امیرالمومنین بود. ایشان با زن حامله اش که شاید یک بچه هم همراه شان بود، داشتند می رفتند. خب نظر تو چیست؟ خب به نظر آنها باید می گفت علی کافر است. نگفت. خودش را کشتند. زنش را کشتند. شکم زنش را هم پاره کردند و بچه جنین را بیرون کشیدند. یک خرما پوسیده را نخورد. عین همین هایی که امروز هستند. عین همان اند. جاهل متنسک. این از کجا درست شده بود؟ از همان جریان بعد از پیامبر. از همان وقت تبلیغ می شد. دقت کنید ها. این حرف خیلی مهم است. از همان وقت تبلیغ می شد که شما قرآن را فقط بخوانید. فقط بخوانید. بخوانید. بخوانید. حفظ کنید. بخوانید. و حفظ کنید و جایزه بگیرید. مثلاها. البته جایزه هم می دادند. از فهم قرآن هیچ خبری نبود. ثمره اش خوارج شد. خوارج امیرالمومنین را کشتند. خیلی هم خوشحال بودند. اینگونه. از یک جریان، یک مجموعه ای دست به قتل امیرالمومنین زد. صلوات لطف کنید.