اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین
اگر آدم معلم داشته باشد، اگر آدم معلم درست داشته باشد به جایی می رسد. اگر آدم معلم درستی داشته باشد، به جایی می رسد. حتی در استعدادهای عادی و معمولی هم با معلم خوب باز به جایی می رسد. اگر استعدادش فوق العاده باشد که خب به همه جا می رسد. اما با استعدادهای معمولی هم اگر معلم خوب داشته باشد، می شود. شما الان یک معلمین خوبی دارید. خودتان نمی دانید یک معلمین و یک برنامه هایی که وقت تان حرام نشود، چقدر قیمت دارد. به بازی نگذرد. یک سال تان پر باشد. نتیجه بخش باشد. این خیلی مهم است. آدم معلم داشته باشد و وقتش حرام نشود. زیر نظر یک بزرگ تر پخته ای، زحمت کشیده و راه رفته ای درس بخواند و کار کند. این یک مساله است که خیلی مهم است. الان دیگر بیشتر از این فرصت نداریم. ان شاء الله اگر باز در آینده خدمت تان صحبت کردیم این را به تکرار عرض می کنم ان شاء الله.
آن که می خواستم امروز خدمت تان عرض کنم این است که ما یک حداقلی لازم داریم. من روحانی باید یک حداقلی داشته باشم. این حداقل چیست؟ من که روحانی هستم. یعنی وقتی که در اختیار مردم هستم، به عنوان امام جماعت یا سخنران یا هرکار دیگر روحانی وقتی با مردم در ارتباط هستم، [یک حداقلی لازم دارم]. وقتی که خودم هستم و خودم، خب آدم می تواند هرچه باشد. وقتی آدم خودش است و خودش، می تواند هرچه باشد. وقتی که با مردم است، نمی تواند هرچه باشد. آن حداقلی که اگر با مردم باشد این حداقل کافی است و خب اگر حداکثر هم باشد چه بهتر، آن حداقلی که لازم است و کافی است، [چیست؟] من از یک چیز بسیار بسیار ساده شروع می کنم که ممکن است ما گاهی در همین چیز بسیار بسیار ساده گیر باشیم. حداقل من که امام جماعت مردم هستم این است که حمد و سوره ام درست باشد. حمد و سوره ام درست باشد. یک حمد و سوره صحیح بخوانم. حمد و سوره مقبول بخوانم. این را باور کنید که یک وقتی نقل کردند. حالا ممکن است یک مقداری هم شوخی و طنز باشد. یک آقایی در یک بانکی امام جماعت بود. روز اول مثلا همه بانک یا بیشتر اهل بانک آمده بودند و اقتدا کرده بودند. روز دوم دو سه نفر. ایشان گفته بود که بابا من نمازم را خیلی قشنگ خواندم. چرا اینطوری شد؟ معلوم شد که ایشان نماز ظهر و عصر را با صدای قرّاء [خوانده بود.] مثل امام جماعت مسجدالحرام که نماز مغرب و عشایش را با صدای قراء می خواند. اینجوری نباشیم. ما یک حداقل لازم داریم. حمد و سوره من باید صحیح باشد. رکوع و سجودم باید صحیح باشد. حداقل. یک حداقل لازم دارد. من در رکوعم باید سبحان ربی العظیم و بحمده را صحیح و دقیق بگویم. این حداقل است. دقت کنید. ظاهری ترین بخش های یک روحانی است که حمد و سوره اش صحیح باشد. نمازش صحیح باشد. من این را عرض می کنم به خاطر اینکه گاهی به این توجه نمی شود. بچه ها مثلا به یک مدرسه می آیند. مفروض گرفته می شود که اینها همه چیزهای اولیه را بلدند. حداقل هفده سالش است دیگر. هفده سالش است، باید حمد و سوره بلد باشد. باید نماز بلد باشد. باید رکوع و سجود بلد باشد. البته معمولا اینگونه نیست. اما حالا ممکن است یک وقت یک جایی اینگونه فرض کنند. ما نباید فرض کنیم. کاملا باید [آموزش بدهیم.] که همینطور هم عمل می شود. شما سال اول یک دوره فقه می خوانید. اگر بشود این فقه سال دوم هم با یک وجه دیگر و به یک نوع دیگری خوانده شود و سال سوم هم خوانده شود و سال چهارم هم خوانده شود. چون فقه تمام زندگی ما را پوشش می دهد. تمام زندگی ما را فقه پوشش می دهد. ما باید فقه را زیاد تکرار کنیم. خب. این یک حداقل. یعنی کمترین و کوچک ترین وظیفه ای که یک روحانی دارد که آدم خجالت می کشد این را به عنوان وظیفه اسم ببرد که حمد و سوره یک روحانی باید درست باشد. آدم خجالت می کشد این را به عنوان وظیفه بگوید. این باید باشد. من عرض می کنم که در خاطر بماند و نکند آدم یک وقتی یک جایی لنگ باشد و خودش توجه نداشته باشد.
مرحله دوم مربوط است به اعمال و رفتاری که من با مردم طرف هستم. با مردم صحبت می کنم. خب وقتی با مردم صحبت می کنم، اگر درونش دروغ بگویم، به هیچ وجه پذیرفته نیست. این هم حداقل دوم است. مرحله دوم از حداقل هاست. مرحله دوم از حداقل ها این است که من دروغ نگویم. غیبت نکنم. تهمت نزنم. همه این واجبات. واجباتی که به عنوان شرایط عدالت یک امام جماعت است. شرایط عدالت این است که دروغ نگوید. غیبت نکند. تهمت نزند. از این گناهان زبانی و بفرمایید چشمی، [نداشته باشد.] ببینید مثلا من دارم یک مصاحبه می کنم. شاید دیده اید. مثلا در تلویزیون گاهی یک مصاحبه اتفاق می افتد. خب من روحانی نمی توانم در صورت زن مصاحبه گر نگاه کنم. هیچ وجه شرعی ندارد. به هیچ وجه از نظر شرعی جایز نیست من در صورت یک مصاحبه گر نگاه کنم. مثال است. اگر به بیمارستان می روم، ... من اوایل مریضی پا، در بیمارستان بودم. یک روز یک خانمی آمد و می خواست بدون دستکش کار کند. گفتم خانم دستکش. گفت من دستکش نمی پوشم. در هیچ رساله ای هم ندارد که دستکش بپوشید. در هرصورت رفت. ما هم شکایتش را کردیم. بقیه که می آمدند دستکش دست شان می کردند. خب این یک مساله است دیگر. باز هم مساله ابتدایی است دیگر. حداقل. ما باید این حداقل ها را رعایت کنیم. تخت خواب پهلویی یک آدم معمولی است. نه اینکه لزوم ندارد او مراعات کند. برای او هم لزوم دارد. اما لزومش برای من خیلی بیشتر است. اگر او نکرد، کسی به او چیزی نمی گوید. اما اگر من مراعات نکنم، خیلی اشکال دارد. حداقل است دیگر. باز این حداقل است. ما یک حداقل هایی را در زندگی باید مراعات کنیم. اگر فرض کنید که ازدواج کرده، اگر با خانمش اختلاف پیدا کرد، نمی تواند هر حرفی را به خانمش بزند. نمی تواند هر حرف تندی را به خانمش بزند. بر فرض عصبانیت. ببینید در عصبانیت آدم ممکن است داد بزند. اگر داد بزند خلاف اخلاق است. اما خلاف شرع نیست. اما اگر یک حرف دیگری بزند، ممکن است خلاف شرع باشد. باید این را مراعات کند. می خواهم عرض کنم که یک مجموعه مراعات هایی را آدم در حداقل، در حداقل زندگی یک روحانی باید عمل کند. ما آمده ایم به این راه و اینها جزء نانوشته قرارداد ما با مدرسه و یا نه بفرمایید با امام زمان است. ما آمده ایم به مدرسه طلبگی، نوکری امام زمان را به عهده بگیریم. سربازی امام زمان را به عهده بگیریم. غیر از این است؟ ما آمدیم سربازی امام زمان را به عهده بگیریم دیگر. این سربازی یک قرارداد است. یک قرارداد است. در این قرارداد یک چیزهایی به قلمی که نمی توان با چشم ظاهری خواند، نوشته شده. اینها جزء آنهاست. من باید یک حداقل هایی را کاملا مراعات کنم. مرحوم آقای طباطبایی یک داستانی را نقل می کنند. می گویند یک مدتی خرج زندگی ایشان از نجف می رسید. یک زمین هایی از پدران شان داشتند که مثلا آنها در اجاره بود و از آن اجاره چیزی به ایشان می رسید و با آن زندگی می کرد. چند ماه بود راه بسته شده بود و چیزی از ایران نیامده بود. خب زندگی خیلی سخت شده بود. ایشان نشسته بودند در خانه و داشتند فکر می کردند که چکار کنم. رها کنم و به ایران بیایم. می گویند در زدند. رفتند دم در. یک آدمی بود که لباسش یک کمی غیر طبیعی بود. فرمودند که ما هجده سال است داریم تو را اداره می کنیم. چرا؟ چرا نگرانی؟ هجده سال تمام داریم تو را اداره می کنیم. چرا نگرانی؟ ایشان رفت. بعد من دارم فکر می کنم که من بیست و چهار سال است طلبه ام. یا مثلا بیست و دو سال است طلبه ام. حالا این را فراموش کرده ام. پس چرا ایشان گفت هجده سال؟ بعد فکر کردم که هجده سال است که من لباس تنم است. فرمودند هجده سال است که ما داریم تو را اداره می کنیم. بعد هم اسمش را گفت. بعد از چندین سال من به تبریز آمده بودم. در یک قبرستانی عبور می کردم. دیدم که اسم آن آدم روی یک قبر نوشته شده است. مُرده ی زنده. آن مرده ی زنده آمده بود با من سخن گفته بود. حالا به آن کار ندارم. ما یک قرارداد داریم. طرف قرارداد ما امام زمان است. اگر این حداقل ها را مراعات کنیم، قرارداد باقی است. قرارداد سالم است و مانده. آدم بعد می تواند به قراردادش تکیه کند و با امام زمان بر اساس قراداد حرف بزند. مثلا من بیست سال است نوکر شما هستم. مثلا بیست سال است سرباز شما هستم. مثلا چه. یک همچین چیزی. می خواهم عرض کنم که این حداقل است. اما امکان ندارد که من راست و راحت دروغ بگویم و غیبت کنم و قرارداد داشته باشم. نه. قرارداد نداری. دیگر نداری. اگر من راست دروغ می گویم، خیلی راحت دروغ می گویم، خیلی راحت غیبت می کنم، قرارداد را قطع کردی، بریدی، پاره کردی. از بین بردی. دیگر قرارداد با امام زمان را محاسبه نکن. خودت را به عنوان خدمت گزاری محاسبه نکن. نهایت افتخار ما این است که ما را به عنوان سربازی بپذیرند. این حداقل را لازم داریم. از کجا شروع کردم؟ از حمد و سوره که آدم باید حمد و سوره اش درست باشد. نمی دانم مدرسه شما استاد قرائت دارد که شما حداقل اولین روز مدرسه حمد و سوره تان را درست کنید؟ یک دوره دیگر هم عرض کردم. اولین روز مدرسه حمد و سوره را درست کنید. تقلید و حمد و سوره را درست کنید. من با رفقای تازه ای که برخورد می کردم، مثلا اولین بار باید تقلیدشان را درست کنیم. خب اگر درست تقلید نکند، خب ممکن است اعمالش باطل باشد. ما باید این را داشته باشم. روز اولی که به مدرسه آمدیم تقلیدمان درست شود. حمد و سوره مان درست شود. این حداقل است. مسائل نمازمان را یاد بگیریم. بعد مرحله یک کمی بالاتر، جنبه های اخلاقی است که باز یک حداقل دارد. یک حداقل دارد. جنبه های اخلاقی یک حداقل دارد. حداقل اخلاقی کجاست و حداکثرش کجاست؟ حداقل اخلاقی کجاست؟ حداکثرش کجاست؟ سوال مهمی است. اگر من حداقل اخلاقی را مراعات کنم، کار بزرگی کرده ام. حداقل اخلاقی را مراعات کنم. می رسیم به حداکثر. اگر حداکثر را مراعات کنم که شخص جزء اولیاء خدا می شود. داستان مرحوم آقای آقا سید علی اکبر ابوترابی را شاید چند بار برایتان نقل کرده باشم. گفتند که ایشان یک جوان رانده شده از پدر و مادر را [تحت سرپرستی گرفته بود.] این جوان انقدر شر بود که پدر و مادرش او را از خانه رانده بودند. ایشان این را تحت نظر گرفته بود. یک چیزی نظیر این را درمورد پیامبر می گویند. به نظرم آن شخص یک ذره کمبود داشته. آن که خدمت پیغمبر بوده، یک ذره کمبود عقلانی داشته و به خاطر کمبود عقلانی آزار می داده. این هم درواقع کمبود عقلانی داشته دیگر. در هر صورت ایشان این جوان را تحت تکفل می گیرد و برایش کار درست می کند و نمی دانم، برایش درآمد درست می کند و مثلا یک خانه برایش اجازه می کند و بعد برایش به خواستگاری می رود و ازدواجش را درست می کند. شب عقد نمی آید. داماد نیست. ایشان سوار ماشین خودش می شود و به سرعت خودش را به در خانه می رساند که این کجاست. در می زند و این بیرون می آید. تا بیرون می آید اصلا معطل نمی کند و تا در باز می شود و بیرون می آید، شروع به فحش دادن می کند. آخر به چه دلیل؟ من عرض می کنم انقدر فحش می دهد که خسته می شود. قاعدتا یک چنین آدم هایی هم فحش بد می دهند. آقای آقا سید علی اکبر هم با یک دست چارچوب در را گرفته و با یک دست در را گرفته. من ایشان را دیده بودم. سرش هم پایین است و دارد فحش های این را مثل نقل و نبات... تا تمام می شود. فحش هایش تمام می شود و خسته می شود. ایشان می فرمایند که این حرف ها را ول کن. این حرف ها را ول کن یعنی چه؟ آن مجلس منتظر تو هستند. لباست را بپوش می خواهیم به آنجا برویم. این حداکثر می شود. حداقلش این است که اگر من و شما با هم دوست هستیم و مثلا شما از من یک چیز بدی دیدید، در مرحله اول با من قهر نکنی و بروی. با یک بداخلاقی قهر نکنی بروی. آن حداکثر و این هم حداقل. بتوانی ببخشی. بتوانی یک بدی را ببخشی. یک ناهنجاری اخلاقی را ببخشی. این هم حداقل اخلاقی. ما به عنوان یک روحانی به این حداقل اخلاقی احتیاج داریم. به عنوان یک روحانی که بعد می خواهیم با مردم زندگی کنیم و هدایت مردم را به دست بگیریم. هدایت. این مهم است. هدایت مردم را به دست بگیریم. هدایت مردم به حرف تنها که نیست. خب. شما را به خدا می سپارم.