اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین
طرح ما این است که یک عالِم دین بشویم. لغت روحانی خیلی لغت دقیقی نیست. اینکه می گویند خیلی لغت دقیقی نیست که آدم روی آن بایستد. اما عالم دینی لغت دقیقی است. طرح ما این است که یک عالم دینی بشویم. من می خواهم عرض کنم که حداقلی که در یک عالم دینی لازم است چیست؟ اگر این حداقل را داشته باشیم، می توان ما را عالم دینی نامید. خیلی ابتدایی عرض می کنم که بعدها آدم احساس خواهد کرد واقعیت دارد. اولین شرط اینکه شما عالم دینی باشید و من عالم دینی باشم، این است که حمد و سوره ام درست باشد. عرض کردم خیلی پایین دست است و پایین تر از این دیگر نداشتیم. حمد و سوره مان باید درست باشد. حالا شماها به خودتان مراجعه کنید ببینید حمد و سوره تان درست است؟ یعنی من پیش یک معلم درست حمد و سوره خوانده باشم و او حمد و سوره من را تایید کرده باشد. به نظرم می آمد که من به حمد و سوره بعضی از دوستان مان اشکال دارم. علی الخصوص درمورد ضاد. من خیلی دنبال ضاد گشتم. یکی از دوستان مان یک نوار آورد که حمد و سوره پانزده نفر از قرّاء ائمه جماعت از مسجد قبا و مسجدالحرام گرفته تا سایر جاها در آن بود. آدم باید حمد سوره اش را صحیح بخواند دیگر. من فردا می خواهم امام جماعت یک مجموعه ای باشم. مسلمان نماز خوان. حمد و سوره من باید درست باشد. بله؟ قبول دارید یا نه؟ حمد و سوره آدم باید درست باشد. حالا این حداقل است. من مرتبه ای از این پایین تر نیافتم که بگویم آنجا بایستی [اول باشد.] خب اگر از حمد و سوره گذشتیم، به چه می رسیم؟ من اگر عالم دینی هستم اما ادبیات عرب بلد نیستم، یعنی غلط می خوانم... من دیده ام قرآن را غلط می خوانند. قرآن را غلط می خوانند یا حدیث را غلط می خوانند. البته آقا بزرگ حکیم که حکیم بزرگ شهر مشهد بوده و مرد خیلی بزرگی بوده و از خانواده شهیدی بوده که خانواده شهیدی هم یک خانواده بسیار محترمی در مشهد بود که شاید هنوز هم یک تتمه ای از آنها باشد. آقای آقا سید مهدی بوده که مقابل پسر نادر که در شهر مشهد حکومت می کرده و کارهای خلاف می کرده، ایستاده. مثلا طلاهای حرم را برمی داشته و مصرف می کرده. این مثلا گفته مردک چرا این کارها را می کنی؟ او هم با تبرسین می زند و ایشان را شهید می کند. ایشان از خانواده شهیدی هاست. مهدی شهید. یک ملای مجتهد درجه اول. به دست پسر نادر شهید شده است. خانواده، خانواده بسیار محترمی هستند. آقای آقاسید آقا بزرگ هم از این خانواده بود و از این حیث بسیار محترم بود. خب خودش هم تا بخواهید وارسته بود. یک کارهایی وارستگی می کرد که حالا گفتنی نیست. فوق العاده بود. ایشان وقتی شفا درس می داد، شفا را غلط می خواند. یعنی فاعلش را مفعول می خواند و مفعولش را... اما از بس ملا بود و حرف هایی که بعد می خواست در توضیح آن عبارت ها بگوید درست بود، کسی اشکال نمی کرد. اما این به ما ربط ندارد. آن حکیم عصر بود. یعنی در آن عصر او حکیم اول آن شهر بود. شاید در ایران هم حکیم اول بود. خب این حالا دوتا غلط هم می خواند، می خواند. این به ما ربط ندارد. ما باید صحیح بخوانیم. ما باید نحومان را درست کنیم. صرف و نحومان باید درست باشد. این قدم دوم مان است. ببینید شما یک راهی آمده اید. این راه با همه راه ها فرق دارد. در این راه پول گیر نمی آید. مقام نیست. اما اگر آدم درست باشد، امام زمان هست. رضای امام زمان هست. آدم در آن عالم با امیرالمومنین محشور می شود. اینگونه است. این راه سخت است. یک مشکلات زیادی درونش دارد. اما نتایجش خیلی بزرگ است. آدم در عالم آخرت همنشین انبیاء و اولیاء می شود. همنشین. همنشین انبیاء و اولیاء. نقل کردند که بعد از فوت مرحوم آیت الله بروجردی وقتی ایشان به آن عالم وارد شدند، در آن مجلس چهارده معصوم حضور داشتند و همه جلوی پای ایشان برخاستند و احترام کردند. یک چنین چیزی می شود. البته این برای نمایش و نشان دادن به ماست که بفهمیم. اما آدم به یک همچین جایی می رسد. خب پس قدم دوم این است که من صرف و نحوم را درست کنم. صرف و نحوم را درست کنم. بعد به فقه و اصول می رسیم که من باید اولا مساله های شرعی خودم را و بعد مساله های شرعی مردم را وقتی که به من مراجعه می کنند [بدانم.] الان کسی به شما مراجعه نمی کند. الان وظیفه تان فقط درمورد خودتان است. الان وظیفه شما خودتان هستید. باید رکوع را درست انجام بدهی. سجده درست انجام بدهی. وضو درست انجام بدهید. اینها. اینها را سعی کنید. مهم بدانید. شما یک دوره فقه می خوانید. آموزش فقه می خوانید. این آموزش فقه را سردستی نگیرید. یعنی شما واقعا بخوان برای اینکه به امام زمان جواب بدهی. ببینید من امشب می خوانم و فردا صبح یک نمره می گیرم و بعد هم رهایش می کنم. اینگونه نباشد. فرق درس های ما با درس های دبیرستان و دانشگاه اینگونه است. من یک دوره به دانشگاه رفتم و تاریخ اسلام درس دادم. بعد دیدم که یک قران نمی ارزد. چون این بچه ها حالا سر کلاس می نشینند. حالا سکوت می کنند. احترام می کنند. بعد هم می دانم که بعضی هایشان هم داشتند پیش خودشان درس دیگری می خواندند. بعد هم پنجاه صفحه است دیگر. شب امتحان می خوانند و جواب می دهند. این قیمت ندارد. شما نمی خواهید اینطوری کنید. شما می خواهید آموزش فقه تان را یاد بگیرید. چون شما یک طرف اصلی دارید که نه ایشان است و نه ایشان. طرف اصلی تان امام زمان است. من امتحانم را اولا باید به امام زمان بدهم. اگر کسی همچین اعتقادی ندارد برای چه به این راه آمده؟ آمده به این راه چکار کند؟ من طرفم امام زمان است. امام زمان هم همه چیز را می داند. من هر بازی ای دربیاورم، او که می فهمد. ممکن است معلم من نفهمد. ممتحن نفهمد. من می توانم یک جوری ردش کنم برود. الان هست. از این خلاصه ها. مثلا برای درس مکاسب که درس بسیار دقیقی است، دو شب می خوانند. امتحان را هم خوب می دهند. با این نمی شود جواب امام زمان را داد. شما باید درست را بلد باشی. باید درست را بلد باشی. باید آموزش فقه را بلد باشی. یک دوره بلد باشی. اولا به درد خودت می خورد. وضویت درست می شود. غسلت درست می شود. نمازت درست می شود. نمی شود بعد سی چهل سال آدم بفهمد فلان گوشه غسلش خراب است، پس تمام نمازهایش باطل است. اینجوری نشود. پس من بکوشم فقه خوب بدانم. حالا از مرحله اول که آموزش فقه است تا مرحله های بالاتر که مثلا به فرمایش استادتان دروس تمهیدیه است. واقعا دروس تمهیدیه درس داده می شود؟ سال های آینده. حالا. آن هم وقتی می خوانید، باید درست بخوانید. می خواهید با آن فقه یاد بگیرید. چون فقه اولین احتیاج شماست. اولین احتیاج طلبه فقه است. ازش تاریخ نمی پرسند. عقاید هم نمی پرسند. اول چیزی که می پرسند، فقه می پرسند. یعنی مردم ها. مردم وقتی به شما برمی خورند، مساله و مشکلات عقایدی نمی پرسند. یعنی می پرسندها. اما مثلا فرض کنید، بیست درصد، ده درصد. [بیشتر] مساله فقه می پرسند. پس شما باید فقه یاد بگیرید. خوب یاد بگیرید. من درس می خوانم که بفهمم. درس می خوانم که یاد بگیرم. اصول می خوانم و فقه می خوانم و اصول می خوانم و فقه می خوانم. ان شاء الله. خب از این می گذریم و به یک چیز دیگری می رسیم که مهم تر است. آن این است که پدر و مادرتان از الان شما را طلبه می دانند. بابا من دو روز است رفته ام. اگر بگویند طلبه را صرف کن، قدیم جزء امتحانات بود دیگر؛ من بلد نیستم صرف کنم. اما شما را طلبه می دانند. قوم و خویش ها شما را طلبه می دانند. یک توقعاتی دارند. دیگر نمی شود که مثلا در یک مجلس خویشاوندی یک نامحرم باشد و من هم در روی او نگاه کنم و سوال، جواب بدهم. این را از شما توقع ندارند. خدا توقع ندارد. حالا به پدر و مادر و قوم و خویشان کاری نداریم. خدا توقع ندارد. بعد یک توقعاتی به توقعات الهی می رسیم. به رفتار و اخلاق. رفتار و اخلاق. مثلا اگر یک پدر عصبانی داریم و یک مرتبه داد و فریاد می زند، من در مقابلش چکار می کنم؟ فقط سکوت می کنم. من در مقابلش فقط سکوت می کنم. اگر یک ذره مردتر باشم، مثلا بعد از اینکه غضبش خوابید می روم دستش را ماچ می کنم. مثلا. یک رفتاری غیر از برادر دانش آموز از شما توقع می رود و مردم درخواست دارند. اینها سخت است. ممکن است سخت باشد اما خب خوب است. من دارم تمرین انسانیت می کنم. من دارم تمرین آدمیت می کنم. در طلبگی من دارم تمرین آدمیت می کنم. پدر و مادر دیگر از من دروغ نمی شنوند. پدر و مادر دیگر از من غیبت نمی شنوند. من دارم تمرین آدمیت می کنم. مردم یک حداقلی از این آدمیت از من توقع دارند و توقع صحیح است و وظیفه من که طلبه هستم این است که یک حداقلی از آدمیت داشته باشم. حداقلش چه بود؟ یکی این چیزهایی که من عرض کردم را بگوید. حداقلش چه بود؟ در این توقع آدمیت. بارک الله. پدر و مادر دیگر از شما دروغ نمی شنوند. غیبت نمی شنوند. در مجلس غیبت هم بود، بلند می شوید می روید. اینها را می بینند. آنها از شما توقع دارند. حالا آنها می خواهد توقع داشته باشند، می خواهد نداشته باشند. خدا از شما توقع دارد. توقع اول ما در این زمینه خدای متعال است. من دیگر دروغ نگویم. هیچ وقت دروغ نگویم. و غیبت نکنم. در مجلس غیبت ننشینم. در مجلس موسیقی، تلویزیون باز است موسیقی پخش می شود، من ننشینم. در مجلس موسیقی نمی نشینم. موسیقی گوش نمی دهم. اینها را شروع کردم. پدر و مادر توقع دارند شما با دیگران فرق کنید. دایی و عمه و خاله و این حرف ها توقع دارند. جدا توقع دارند که شما با داداشت که مثلا دانش آموز یا دانشجو است فرق کنی و می خواهند اینجاها فرقش را ببینند. اینها حداقل کاری است که ما وظیفه داریم. دیگر گناه نمی کنیم. درس مان را خوب می خوانیم. اول که شروع به بحث کردم، چه عرض کردم؟ حداقل. حداقل. حداقل یک طلبه. حداقل یک طلبه. حداقل یک طلبه. این یک ذره مشکل است. اما ای کاش. ای کاش آدم یک معلمی داشته باشد. ای کاش یک معلمی داشته باشد که دائما بالاسر آدم باشد و اشتباهات آدم را به آدم تذکر بدهد. این اشتباهاتی که عرض می کنیم. اشتباهات اخلاقی. یک درجه اعلای اخلاقی داریم. یک درجه اعلای عمل داریم. آنها کارهایی است که بزرگان می کردند. بزرگان. ما آن درجه را نمی خواهیم. یک حداقل می خواهیم. حداقل. اگر شما این حداقل را داشته باشید، شما را به نوکری امام زمان و به سربازی امام زمان می پذیرند. حداقل. یک وقت من راحت دروغ می گویم. راحت غیبت می کنم. هیچی نیستی. هیچی هم نخواهی شد. اما نه. من راحت غیبت نمی کنم. راحت دروغ نمی گویم. اصلا می کوشم هیچ وقت دروغ نگویم. حالا اگر یک وقت آدم اشتباه کرد، خب از اشتباهش استغفار می کند. اما راحت. ببینید راحت نباشد. ای کاش آن وقتی که ما طلبه شدیم، یک همچین کسی در مدرسه ما بود. یک همچین حرف هایی یاد می داد. نبود. محیط زمان بهتر از حالا بود. خود محیط زمان بهتر از حالا بود. اما آدم دلسوز اینگونه نبود. حالا لطف خدا و مرحمت خدا بود که من به حاج آقای حق شناس برخورد کردم و ایشان این چیزها را در ما درست کردند. از همان روزهای اول یاد گرفتیم که غیبت حرام است. غیبت واقعا حرام است دیگر. جزء گناهان کبیره است. بابا گناه کبیره. اگر من راحت حرف بزنم، ممکن است روزی ده تا گناه کبیره کرده باشم. مثل غیبت. اگر تهمت باشد که با کم و زیاد صد برابر غیبت است. دروغ که جزء بدترین گناهان است. ماها در خانه مان ممکن است این چیزها را یادنگرفته باشیم. ممکن است در خانه مان یک همچین حرف هایی یاد نگرفته باشیم. من مکرر این را عرض کردم. والده ما یک وقت گفتند که من یک فحش به این خانه آوردم که اینها بلد نبودند. آن پدر صلواتی بود. پدرصلواتی. ما یاد نگرفتیم. فحش یاد نگرفتیم. چون کسی نبود که به ما فحش یاد بدهد. خیلی خوب است. حالا اگر اتفاق یک طوری است که در خانه ما یک چیزهایی بوده، من الان دیگر فهمیده ام دیگر. الان می خواهم کلا اینها را کنار بگذارم. من دیگر... من آدم دیدم که آقا وقتی عصبانی شد همه چیز گفت. غیر از آن خیلی منظم و مرتب بود. خیلی منظم و مرتب. وقتی عصبانی شده بود... اگر اسم ببرم... نه. من هیچ وقت تمرین فحش نکردم که وقتی عصبانی و بی اختیار شدم یک مرتبه همه چیز بگویم. شما خوشبخت هستید. اول سن جوانی تان است. اول سن جوانی یک همچین حرف هایی را می شنوید. امیدوارم ان شاء الله همت کنید. یک چیز دیگر هم عرض کنم و بروم. شما نسبت به یکدیگر وظیفه دارید دیگر. ببخشید من مثال می زنم. اگر ایشان غیبت کرد شما باید بگویی آقا غیبت نکن. اگر شما یک حرف بدی زدی، ایشان باید به شما بگوید آقا این حرف بد بود. این حرف بد بود. شایسته شما نبود. نسبت به یکدیگر وظیفه دارید. امر به معروف دیگر. وظیفه دارید. آن که امر به معروف را شنید هم پشیمان شود. نه اینکه روی حرفش بایستد. اگر روی حرفش بایستد، حتما و قطعا این صفت، صفت جهنمی است و این آدم... خب اگر من اشتباه کردم. خب اشتباه کردم. غلط کردم. ببخشید. من اشتباه کردم. می روم از طرفش رضایت می طلبم. خب شما را به خدا می سپارم.