أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین
می خواستیم یک مساله عرض کنیم. ببینیم به چه درد می خورد. وقتی روضه می خوانند ننشینید نگاه کنید. قساوت می آورد. بعضی ها می نشینند نگاه می کنند. قساوت می آورد. یک عکس العملی، ولو مختصری. من دستم را بگذارم جلوی صورتم. حداقل. سرم را بیندازم پایین. البته باید این را در هر جلسه عرض کنیم. چون یک عده تازه می آیند و آنها باز می نشینند نگاه می کنند.
یک مقداری هم می خواستیم درمورد نماز عرض کنیم. سوره عنکبوت را می خواستم. بله. [در آیه 45 می فرماید:] اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ آنچه که به تو از کتاب خدا وحی شده است را تلاوت کن. بعد وَأَقِمِ الصَّلَاةَ یعنی قرآن بخوان و نماز را به پا بدار. حالا نماز را به پا بدار یا نماز را بخوان چه فرقی دارد؟ و نماز را به پا بدار. إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ. حداقل کاری که نماز می تواند بکند، حداقل کار، ببینید حداقل کاری که نماز می تواند بکند این است که نماز تو را از گناه آشکار و گناه پنهان حفظ می کند. گناه را حفظ می کند. نمی گذارد من گناه کنم. نماز اگر یک حداقلی داشته باشد، نمی گذارد من گناه کنم. باز می دارد. باز می دارد. ببینید من به شما نهی از منکر می کنم. شما به من نهی از منکر می کنید. خب این به زبان است. مثلا با دست است. فرض کنید من به شما نامه می نویسم. اما نماز که نامه نمی نویسد. به من چیزی نمی گوید که. بازمی دارد. عملا باز می دارد. حفظ می کند. از گناه حفظ می کند. یک دوستی یک وقتی سوال کرده بود که متاسفانه الان او را نمی بینم. پرسیده بود اگر آدم گرفتار گناه باشد، یعنی معتاد باشد، گرفتار باشد، راه حل این چیست؟ حالا عرض می کنم و یک وقت هم باید برای آن شخص خصوصی یا عمومی عرض کنیم. اصل اولیه اش همین صحبتی است که عرض کردیم. نماز. نماز بازمی دارد. نماز بازمی دارد. قرآن گفته. شعر شاعر که نیست. قرآن گفته. نماز بازمی دارد. حالا شما اگر سعی کنید، سعی کنید، یک مقداری، حداقلی از نماز را بخوانی، آن شما را از گناه بازمی دارد. نمی گذارد. حداقلش چیست؟ ما حداقل را بارها و بارها عرض کردیم. حمد و سوره من باید درست باشد. قرائت نمازم باید صحیح باشد. اگر قرائت نمازم صحیح باشد، نمازم صحیح می شود. دوم باید مساله های نمازم را بلد باشم. مساله های وضو را بلد باشم. مساله های غسل را بلد باشم. اینها حداقل هاست. بعد هم مسائل نمازم را بلد باشم. عرض می کنم مجموعا مسائلی که لازم است آدم در یک نماز بداند ممکن است پنجاه تا مساله باشد. پنجاه تا مساله در پنج شش صفحه. پنج شش صفحه از رساله را بخواند، می تواند پنجاه تا مساله را یاد بگیرد که صحیح نماز بخواند. مثلا. مثلا. مقداری از ذکرت را قبل از اینکه به رکوع برسی گفتی و مقداری را در راه برگشتن گفتی. خب این نمازت باطل است. می گویند آقا به رکوع برس. بدنت آرام شود و بعد ذکرت را بگو. این یک مساله. خب اگر من همین مساله را بلد باشم، خیلی نمازم درست می شود. از خیلی از اشتباهات نمازم جلوگیری می کند. من باید سی چهل تا، پنجاه تا مساله بلد باشم. اگر آن سی چهل پنجاه تا مساله را بلد باشم، نمازم صحیح است. پس در نماز یک قرائت لازم دارم. یک سی چهل تا مساله لازم دارم. مساله که می گوییم منظور مسائل مبتلابه است. اصلا آموختن مسائل مبتلابه واجب است. واجب است. یعنی اگر من بلد نباشم و نیاموزم و دنبال آموختنش نباشم، برایم مشکل ایجاد می شود. گناه کردم. ببینید اصل مساله یاد نگرفتنم گناه است. حالا. مساله. پس یک حداقلی از مساله را باید بلد باشم. یک قرائت نماز را بلد باشم. مسائل وضو و غسل را هم بلد باشم. برای هرکدام آنها هفت هشت تا مساله کافی است. مثلا. خب. یک دو سه ساعت به رساله نگاه می کنم. آدم می نشیند هزار چیز را نگاه می کند دیگر. روزنامه می خواند. مجله می خواند. هم سایت و تلگرام؟ چه؟ وقت دارد. آدم وقت دارد. وقتش هم قیمتی ندارد که. می شود هرطوری مصرف کند. حالا عرض می کنم بابا سه چهار ساعت در رساله مساله نگاه کنید، مسائل وضو و غسل و نمازت را بلد می شوی. خب؟ بعد نمازت صحیح می شود. قدم اول این است که نماز آدم صحیح باشد. نماز صحیح با نماز غلط فرق می کند. نماز آدم صحیح باشد فرق می کند. یعنی در سرنوشت آدم فرق می کند. در سرنوشت آدم فرق می کند. آدم نماز درست بخواند سرنوشتش فرق می کند. یک قدم بیشتر نماز اول وقت بخواند. پس نماز صحیح بخواند. اول وقت بخواند. اگر نماز صحیح و اول وقت بخواند، عرض کردم سرنوشت آدم به طور جدی فرق می کند. خب این قدم اول برای اینکه آدم بتواند در برابر گناه بایستد. بتواند مقاومت کند. یک نماز صحیح می خواند و اول وقت می خواند. اگر یک کار دیگری هم بکند خیلی به موقفیت نزدیک می شود. سعی کند نمازش را خوب بخواند. سعی کند که نمازش را خوب بخواند. حالا من هِی این را مثال می زنم. مناسب شماها نیست. اما حالا عرض می کنم من می نشینم یک مسابقه فوتبال نگاه می کنم. نود دقیقه دارم غصه می خورم و چه می خورم که فلان چیز چطور شد. بعد هم می ایستم نماز می خوانم. خب نمی توانم نماز بخوانم. شما تمام نماز حواست درون آن مسابقه است. حالا این را مثال عرض کردم. یک چیز اینجوری. یا مثلا نشسته ایم با رفقایمان می گوییم و می خندیم و می گوییم و می خندیم و نیم ساعت و سه ربع ساعت و بعد هم می ایستیم نماز می خوانیم. نمی شود. آدم نمی تواند درست نماز بخواند. حالا یک کمی سعی می کند نمازش را بهتر بخواند. اگر کسی سعی کند نمازش را بهتر بخواند برای ترک گناه موفق می شود. ولو اینکه عادت کرده باشد. البته باز تنها این نیست ها. باید عوامل دیگری را هم فراهم کند تا بتواند. چون وقتی آدم عادت کرد، وقتی آدم عادت کرد، درواقع به ولایت شیطان تن داده. در واقع به ولایت شیطان تن داده. شیطان دست از ولایت خودش برنمی دارد. وقتی به یک گناه عادت کردم، شیطان بر گرده من سوار شده. بر گرده من سوار شده. پیاده نمی شود. حالا داستان است. در قصه ها می گویند. یک کسی داشت یک جاده ای را می رفت. سر جاده دید یک آدم مفلوکی آنجا ایستاده. آقا چند قدم من را کول کن و مثلا به ایستگاه اتوبوس برسان. این هم کولش کرد و به ایستگاه اتوبوس رساند. کار دارم. من حالا هستم. اینجوری است. شیطان پیاده نمی شود. یک آدم هایی هستند که از نظر اراده، جنس اراده شان قوی است. جنسا قوی است. خب اگر کسی اراده اش قوی باشد که گرفتار گناه نمی شود. حالا بر فرض. یک همچین آدمی به یک دلیلی گرفتار گناه شده. خب این اراده می کند. از همین لحظه که اراده کرد، [کنار می گذارد]. می گویند مرحوم آیت الله خانساری سیگار می کشید. من دیده بودم. سیگار را می گذاشتند اینجا و اینطوری می کشیدند. یکی از آقایان علما گفت آقا اطبا می گویند سیگار مضر است. به قول من عه هم نگفت. عه اینجوری می گویند؟ این را هم نگفت. این را از اینجا گذاشت زمین و تمام شد. مثال است ها. نمونه خوبی است. یک چیزی مضر است. اگر مضر باشد ممکن است حرام باشد. حالا مضر است. ممکن است حرام باشد. ممکن است حرام باشد به این دلیل که فتواها در چیز مضر دو جور است. یک وقت می گویند باید ضرر خیلی اساسی داشته باشد. یک وقت می گویند ضرر خیلی اندک هم داشته باشد حرام است. یا نه می گویند باید ضرر مهم باشد. حالا این خودش مساله است. در هرصورت. تا گفتند گذاشت کنار. تمام. خب یک کسی همچین اراده ای دارد. بله. به آنی آن کار را کنار می گذارد. اما حالا ماها که نیستیم. باید یک کاری بکنیم. یک کسی باید به داد برسد تا بشود. لذا عرض می کنیم به عنوان وسیله دوم برای اینکه من در مقابل اعتیاد به گناه موفق شوم و بتوانم مقابله کنم، این است که دست به دامان حضرت ولی عصر شوم. به ایشان متوسل شوم. اگر متوسل شوی و واقعا از دل متوسل شوی، آن هم کمک می کند که من بتوانم گناه را ترک کنم. خب چه عرض می کردیم؟ اگر آدم گرفتار نباشد، نماز آدم را از گناه حفظ می کند. حداقل نماز عرض کردیم. حداقل نماز من را از گناه حفظ می کند. این حداقل توانایی نماز است. حداقل توانایی نماز است که می تواند آدم را از همه گناهان، از همه گناهان حفظ کند. تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ. بعد می فرماید آقا یک چیز بزرگ تر هم داریم. آن کار بزرگ تر هم از نماز برمی آید. این حرفی بود که شب های گذشته عرض کردیم. اگر کسی صاحب اراده باشد و آنچه می کند به اراده خودش می کند و طبق عادت نمی کند و طبق مغلوب شدن در برابر یک حادثه ای از حوادث نیست. اینجور نیست که چون غضب کرد مغلوب شود. این آدم اینطوری نیست. همه کارهایش را طبق اراده خودش انجام می دهد. ولو خیلی عصبانی هم شده باشد، باز هم کارهایش روی حساب است. آدمیزاد که نمی تواند عصبانی نشود. اگر آدمیزاد است، ممکن است عصبانی شود. از بزرگ ترین انسان های روزگار ممکن است عصبانی شوند و غضب کنند تا آدم های کوچکی مثل مثلا بنده. عصبانی شدن مهم نیست. اگر من نتوانم عصبانی شوم ناقص هستم. اصلا ناقصم. یا ... در هرصورت عصبانیت جزء خصال انسانی است. مهم این است که این من را به کار خلافی وادار نکند. من عصبانی شده ام. اما کار خلافی نمی کنم. کاملا همه رفتار و سخنم و حرکت دستم، هرجور دیگر در اختیار خودم است. خب. عرض کردیم که اگر به این وسیله اعمال و رفتار من در اختیار خودم است، من با اختیار همه کارهایم را انجام می دهم، با اراده خودم انجام می دهم، فکر می کنم و انجام می دهم، به عاقبتش می اندیشم و انجام می دهم. وقتی کار به اراده خود آدم باشد، فکر می کند. به عاقبتش می اندیشد و بعد عمل می کند. حالا اگر اینجوری هست، خب این یک فرض بود. فرض دوم که شب های گذشته خدمت تان عرض کردیم هم این بود که آدم اخلاقش خوب شده باشد. عرض کردیم اگر اخلاق آدم خوب شده باشد، نمازش خوب است. نمازش و همه چیز نمازش در اختیار خودش است. نماز می خواند و از ابتدا تا انتها هیچ چیزی از بیرون در خاطرش نمی گذرد. همه چیزی که در خاطرش می گذرد نماز است. یاد خداست. اگر اخلاق آدم خوب باشد اینجوری می شود. و اگر، و اگر کارهایش طبق اراده خودش باشد، نمازش در اختیار خودش است. حالا این دو تا را عرض کردیم. اینجا می گویند که به ذکر خدا می رسد. این حرف را دیشب هم به یک نوعی عرض کردیم. اگر اخلاق آدم خوب باشد، در دلش امکان اینکه به یاد خدا باشد وجود دارد. با اخلاق بد وجود ندارد. اگر یک کسی به من بدی کرده و من یادم نمی رود، اسم این چیست؟ این نمی گذارد من نماز درست بخوانم. اگر در دلم کینه هست نمی گذارد نماز درست بخوانم. یک کسی به من گفته تو. اوقات من از دست این تلخ است. تا انتقام نگیرم، رها نمی کنم. این نمی تواند نماز درست بخواند. اخلاق آدم. خب می خواستم این را عرض کنم. اگر اخلاق آدم بد باشد نمی تواند خدا را یاد کند و به یاد داشته باشد. نمی تواند خدا را فراموش نکند. آن وقتی می تواند خدا را فراموش نکند که اخلاقش خوب شده باشد. تهذیب شده باشد. حالا قرآن پر است. نمی دانم چند بار. [مانند آیه 14 سوره اعلا]. قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّی. رستگار شد. از همه پل ها گذشته. از همه پل های خطر گذشته. کسی که خودش را پاکیزه کرده باشد. حالا می خواهیم این را بگوییم. اگر کسی خودش را پاکیزه کرده باشد، یعنی اخلاقش را درست کرده باشد، اگر اخلاقش را درست کرده باشد، یاد خدا در دلش قرار می گیرد. یاد می ماند. ما یک لحظه به یاد خدا می افتیم. بعد هزار عامل وجود دارد که آدم یادش برود. برای او دیگر عاملی وجود ندارد که یادش برود. وقتی اخلاق آدم خوب شده باشد، عاملی وجود ندارد که آدم خدا را فراموش کند. همیشه به یاد خدا هست. خب. این بالاترین پروازی است که آدم در نماز می کند. یک نماز می خواند و از اول تا به آخر [به یاد خداست]. مکرر این داستان را برایتان گفته ام. یک دوست جوانی داشتیم. یک حادثه ای شبیه حضرت یوسف برایش پیش آمد. حالا ما نمی خواهیم کسی را با انبیاء و اولیاء مقایسه کنیم. شبیه آن بود. مقدمات و موخراتش را نمی گویم. این یک لحظه هم معطل نشده بود. یک لحظه ها. یک لحظه هم معطل نشده بود و رفته بود. فرار کرده بود و الحمدلله به سلامت مانده بود. این را مکرر برایتان گفته ام. ایشان گفت الله اکبر را گفتم و دیگر نفهمیدم. سلام نماز را که دادم تازه فهمیدم دنیا چه خبر است. دیگر هیچ خبری از بیرون نداشتم. ما در حال نماز همه اخبار بیرون را می شنویم. اگر یک تلویزیون جلوی ما باز باشد، هرچه خبر گفت می شنوم. دارم نمازم را هم می خوانم. گفت من هیچ چیز نفهمیدم. حالا به بعدش کاری ندارم. اگر اخلاق آدم خوب شده باشد، یاد خدا در دل آدم ماندگار می شود. حالا همان حرف به معنای دیگر. اگر اخلاق آدم خوب شده باشد، پس می تواند درست نماز بخواند. اصل نماز چیست؟ این است که آدم به یاد خدا نماز بخواند. حدااکثر ما این است که کلماتی که می گوییم را می فهمیم. بحث هایی که گذشت چه بود؟ حداقل نماز این است که من می فهمم دارم چکار می کنم. می فهمم چه می گویم و چکار می کنم. این حداقل برای آن حداقل تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ خوب است. اگر آدم بخواهد یک نماز را به یاد خدا بخواند، این احتیاج به مقدمه اخلاق خوب دارد. قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّی. خب. این بحث هم تمام. به نظرم وقت مان هم تمام شده.
حالا یک کلمه ای هم از آن بحث سوم عرض می کنیم. دوتا نقل از مناظره و بحثی که ابن عباس با خلیفه دوم کرده بود گفتیم. این در عصر قدرت و خلافت خلیفه بود. در عصر خلیفه سوم دیگر ابن عباس را به کار نگرفتند. رفت. اما در عصر خلیفه دوم عرض کردیم که او را گذاشتند برای اینکه مردم نگویند اینها تمام خاندان پیغمبر را کنار گذاشتند. همه خاندان پیغمبر رفته اند. نه بابا این پسرعموی پیغمبر است. مگر نمی گویید علی پسرعموی پیغمبر است؟ خب این هم پسرعموی پیغمبر است. دائما هم پیش من است. از همه مشاوران من برتر است. احترامش بیشتر است. خیلی احترام می کردها. حالا اینجا این هم یقه را گرفته و دارد یک چیزی گردن می گذارد. گفت قوم شما، قوم شما یعنی قریش؛ دوست نداشتند و کراهت داشتند که شما هم نبوت داشته باشید و هم خلافت. این در هردو داستان تکرار شده. این را که خدمت تان عرض کردیم، اگر یادتان باشد، عرض کردم از تاریخ طبری نقل کردند که می گویند تاریخ طبری امام مورخین است. امام مورخین در میان اهل سنت. و باز در میان اهل سنت امام مفسرین هم هست. ایشان هم امام مفسرین محسوب می شود و هم امام مورخین. خیلی محترم است. این نقل ها مال آنجا بود. در تاریخ یعقوبی هم شبیه این نقل هست. یک جور دیگر. عرضم به حضورتان در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید هم به نوع دیگری این نقل آمده. یَکرهُون أن تَجتمِعَ فِیکُم النُّبوَه وَ الخِلافَه. قوم شما، یعنی قریش، نمی خواستند. حالا می خواهیم این را عرض کنیم. در ابتدا انصار با خلافت و حکومت و جریان امیرالمومنین مقابله کردند. مردم مدینه شروع کردند. و این آقایان آمدند و سوار بر آن جریان شدند. سوار بر جریان شدند و بردند. آنها نه دنیا یافتند و نه آخرت. هردو را از دست دادند. برای همیشه از دست دادند. عرض کردم همه آن کسانی که آنجا با خلیفه بیعت کردند فردا آمدند در خانه حضرت زهرا و آتش آوردند. اینها جزء آن دسته بودند. بعدها هم در مقام مشاوره با جریان خلافت، مشاور جریان خلافت بودند. قاعدتا حقوق خوب هم به شان می دادند. اما هیچ کار دیگری به آنها ندادند. اینهایی که مقابل امیرالمومنین ایستادند، اینها به هیچ چیز نرسیدند. آن آقا که کشته شد. این آقایان که با دستگاه خلافت رفاقت کرده بودند هم هیچ چیز نشدند. بعدها به دستگاه معاویه رفتند. بعدها هم مخالف بنی امیه شدند .کشته شدند و به باد رفتند. حالا به اینها کار نداریم. عرض کردیم که آنها ابتدا شروع کردند. اما آنهایی که گوی خلافت را بردند و حکومت را به دست آوردند، آنها قریش بودند و قریش از این مسند پایین نیامد. اگر یادتان باشد عرض کردم شاید تا حدود هفتصد سال، ششصد و پنجاه و چند سال پایان خلافت بنی عباس بود که به دست مغولان پایان گرفت. هلاکو خان به بغداد آمد و خلیفه را کشت. لای فرش او را کشتند. می گویند خواجه نشان داد. اینها گفتند اگر خلیفه را بکشی آسمان به زمین می آید. گفت حالا یک کاری می کنیم. می گذاریم لای فرش و هِی مالش می دهیم. اگر دیدیم آسمان شروع کرد به پایین آمدن نگاهش می داریم. کردند و چیزی نشد و مساله اش حل شد. آنجا خلافت از دست قریش درآمد. بعدها خلفای عثمانی خلافت را از یکی از نواده ها و نبیره های و نمی دانم چه بنی عباس خریدند. اینها خلیفه شدند. خلفای عثمانی تا این اواخر [خلیفه نام داشتند.] من کتاب دارم که در زمان سلطان عبدالحمید عثمانی است. مثلا نوشته سلطان خلیفه امیرالمومنین. همان القابی که برای گذشتگان می گفتند. اینها هم عنوان خلافت را داشتند. ولو چیز دیگر نبودند. امیرالمومنین به دست قریش کنار نهاده شده است. به دست قریش کنار نهاده شده است. قریش حکومت را از ایشان غصب کرده است. دقت کنید. قریش حکومت را از ایشان غصب کرده است. قریش در راس دشمنان امیرالمومنین قرار گرفته است. همه آن آقایان قریشی هستند دیگر. اینها در راس دشمنی با امیرالمومنین قرار گرفته اند. امیرالمومنین با قریش روبه رو بود. اینها تا توانستند با پیغمبر جنگیدند. آن وقتی که مغلوب شدند، خب مغلوب شدند. ظاهرا اسلام آوردند. بعد از پیغمبر هم بلافاصله بر مسند قدرت نشستند. عرض کردم تا حدود هفتصد سال. راه را بر فرزندان پیغمبر و بر خاندان پیغمبر بستند. تمام بچه های پیغمبر که شهید و کشته شدند به دست قریش است. حکومت به دست قریش غصب شده است. تمام شهدای اهل بیت به دست قریش شهید شده اند. زندان شدن ها به دست قریش بوده. قتل عام ها به دست قریش بوده. در عصر خلفای بنی امیه و بنی عباس دوبار قتل عام داریم. عصرخلفای بنی امیه را که در کربلا داریم. یک حسین هست که صاحب فخ نامیده می شود. هفتاد تن از خاندان پیغمبر، در یک سرزمینی به نام سرزمین فخ قیام کردند و همه شان قتل عام شدند. مثلا هفت هشت نسل گذشته بود. دوبار قتل عام شدند. تمام مدت زجر و شکنجه و گرسنگی و اسارت و همه به دست قریش شده است. ببینید تا پیغمبر زنده بود و تا پیغمبر بود اینها با پیغمبر جنگیدند. یک روز هم کوتاه نیامدند. یک روز هم کوتاه نیامدند. بعد از پیغمبر هم با خاندان پیغمبر جنگیدند. کشتند. مسموم کردند. قتل عام کردند. زندان انداختند. اسیر کردند. یک سوالی از ائمه پرسیده اند. ظاهرا حضرت زین العابدین است. گفتند آقا شهادت ارث شماست. فرمود خب بله شهادت ارث ماست. اما اسارت که نداشتیم. اینکه ما اینجور گریه می کنیم و اینجور ناراحتی می کنیم، به خاطر این است که ما اسیر نداشتیم. خاندان پیغمبر انقدر در عرب عزیز بودند. بنی هاشم انقدر در عرب عزیز بودند. هیچ کسی جنین نگاهی به آنها نمی کرد. حالا کشته هم شدند. یک جنگی پیش آمده و کشته شدند. باکی از این نیست. از شهادت باکی نیست. اما اسارت را چکار کنیم؟