أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین
دیشب از شرح صدر و ضیق صدر بحث کردیم. متاسفانه من آیه اش را پیدا نکردم. حالا از حفظ می خوانم. قرآن [در آیه 22 سوره زمر] می فرماید: أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ. حالا به بقیه اش کاری نداریم. همین مقدارش را. می فرماید کسی که خدا بخواهد به او شرح صدر بدهد. دیشب یک کمی شرح صدر را توضیح دادم. حالا باز هم عرض می کنم. کسی را که خدا بخواهد به او شرح صدر بدهد، به یک نوری از پروردگارش رسیده است. حالا من نرسیده ام. من چکار کنم؟ نرسیدی، همتش را نکردی که برسی. بعد هم نتایجش را می بینی. آدم همت نکرده باشد، نتایج همت نکردنش را می بیند. همت هم کرده باشد، نتایج همت کردنش را خواهد دید. حالا. اگر کسی همت کرده است و به شرح صدر رسیده است، که در آیه قبلی این را دارد که این هدایت خداست. این شرح صدر یک هدایت خداست. یک چراغ دست تو داده اند. حالا اینجا آن چراغ را می گویند. فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ. یک چراغ در دستش است. آقا چراغ دستش است یعنی چه؟ اگر چراغ های دنیایی باشد، آدم جلوی پایش را می بیند. اگر چاله باشد، می بیند. جلوی راهش هم صاف و درست باشد هم می بیند. فرق آدمی که چراغ دارد یا ندارد این است که جلوی پایش را درست می بیند. اگر دنبال چیزی می گردد، پیدایش می کند. کسی که چراغ ندارد، پیدا نمی کند. پایش به چاله می رود. می تواند به چاله برود و این متوجه نشود. خب؟ اینجا این نوری که خدای متعال به بنده ای که به او شرح صدر داده مرحمت می کند، این راه آخرتش را می فهمد. شما با من رفیقی. اگر این نور را داشته باشی، می بینی این رفیق، رفیق خوبی نیست. این را می فهمی. ناگزیر رهایش می کنی. یک کسب و کاری داری که خدا از این کسب و کار راضی نیست. شما می فهمی که خدا راضی نیست. دنبالش نمی روی. یک درسی است. یک رشته درسی است. اگر آدم به آن فهم و هدایت الهی رسیده باشد، می فهمد این راه را برود یا نرود. پس اگر آدم با چراغ باشد، راه خودش را می بیند. خب چه عرض کردیم؟ َفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ. وای به حال کسانی که از ذکر خدا قساوت قلب دارند. به چه مناسبت این را گفتند؟ این در مقابل کسی است که شرح صدر دارد. کسی که شرح صدر دارد، قساوت قلب ندارد. کسی که [شرح صدر] ندارد، قساوت قلب دارد. دیشب بحثش را عرض کردیم. ببینید من حسادت دارم. این حسادت یک قساوت قلب است. یک ضیق صدر است. در مقابل شرح صدر یک ضیق صدر است. من بخل دارم. این بخل یک ضیق صدر است. یک تاریکی است. یک گمراهی است. حالا اگر دل آدمی از همه صفات بد پیراسته و پاک باشد، آنجا گفتند به نور رسیده است. نوری که خدا داده است و با آن نور راهش را کشف می کند. راهش را می بیند. می فهمد کجا درست است و کجا نادرست. این حرف را بزنم یا نزنم؟ این حرف را بزنم یا نزنم؟ آدم چقدر احتیاج دارد که بفهمد این حرف را بزنم یا نزنم؟ این کار را بکنم یا نکنم؟ عقل برای دریافت تمام ریزه کاری های زندگی توانایی کافی ندارد. کلیات را می فهمد. می فهمد ظلم بد است. اما من نمی دانم این ظلم است یا نه. اگر خدا آن نور را به آدم داده باشد، این را می فهمد. ذره ذره کارهایش را می فهمد. اگر آدم ذره ذره کارهایش را بفهمد، کج نمی رود. اشتباه نمی کند. اگر اشتباه نکرد، ممکن است به ثمر برسد. به مقصد خلقت برسد. آدم به مقصد خلقت برسد، از زنده بودنش پشیمان نخواهد شد. همه روز قیامت پشیمان خواهند بود. می گوید من چرا این همه عمرم را حرام کردم؟ ببینید چقدر ما ها عمرمان را حرام کردیم؟ آدم اگر آنجور باشد، عمرش را حرام نمی کند. لحظه اش از دستش نمی رود. همه اش را درست مصرف می کند. حالا می خواستیم این را عرض کنیم. می فرماید: فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ. کسی که قساوت یافته باشد، کسی که ضیق صدر پیدا کرده باشد، این به قساوت قلب می رسد. قساوت قلب یعنی چه؟ می گوید دیگر امکان ندارد این خدا را یاد کند. همه نکته مان این است. اگر کسی شرح صدر داشته باشد، می تواند خدا را یاد کند. خدا را یاد کند یعنی چه؟ می تواند دو رکعت نماز بخواند. می خواستیم این را عرض کنیم. اگر من بتوانم قلب و سینه ام را از صفات بد پاک کنم و دلم از کینه پاک شود. دیشب عرض می کردیم. دل از کینه پاک شود، شما می توانی دو رکعت نماز بخوانی. راحت نماز می خوانی. من با خودم جنگ می کنم. برای اینکه دو رکعت نماز بخوانم، با خودم جنگ می کنم. باز هم موفق نمی شوم. یک مرتبه از دستم می رود. همه مان تجربه اش را داریم. یک مرتبه نماز از دست می رود. یک مرتبه می بینم دو تا آیه را نشنیدم. امام جماعت آیه را خواند. من دوتایش را نشنیدم. آخر چرا نشنیدم؟ یک مشکل مال خودم بود. اگر سینه ام از کینه پاک بود. دیشب عرض کردیم که سینه که از کینه پاک نباشد به بهشت راه نمی دهند. آدم در بهشت که نمی تواند کینه داشته باشد. اگر کینه داشته باشد که بهشت، بهشت نمی شود که. بهشت مال دل بی کینه است. حالا. ما داریم می گوییم که آقا اگر دل با کینه باشد، آدم نماز هم پیدا نمی کند. نمازش عیب پیدا می کند. اگر یک کاری بکند. خب من برای اینکه کینه را از دلم پاک کنم چکار کنم؟ می گویند خب شما باید عملا با کینه ات مقابله کنی. دیشب درمورد حسادت مثال عرض کردم. من که حسود هستم دلم می خواهد آن کسی که حسادتش را دارم، نابود شود. حالا یک ذره با انصاف تر باشم، دلم می خواهد از کارش بیکار شود. دلم می خواهد زندگی درست نکند. بین زن و شوهر دعوا شود. متعدد یک کسانی می آیند می گویند در زندگی ما اینطوری شد. معلوم شد یک کسی حسادت می ورزیده و رفته برایشان یک بلایی درست کرده. اگر یک وقت رفته باشد یک حرفی زده باشد و به هم زده باشد. می شود. می شود یک جادو جنبلی کرده باشد. ممکن است. می خواهد زندگی شان را تلخ کند. می خواهد زن را از شوهر جدا کند. شوهر را از زن جدا کند. می خواهد بچه ها را از پدر و مادرشان جدا کند. آدم حسود اینطوری است. خب من که حسود هستم و اینها را می خواهم نمی کنم. پس می شود مبارزه. یک مبارزه با آن چیزی که حسادت به من دستور می دهد. حسادت دستور می دهد ریشه آن کسی که نسبت به او حسادت می ورزی را بکن. من نمی کنم. لذا دستورش است. اینکه اگر کسی نسبت به کسی احساس حسادت می کند، او را دعا کند. حسادت می گوید نکن. نابودش کن. این درست مقابلش عمل می کند. آدم با این معالجه می شود. با مقابله کردن. من بخیلم. دلم نمی خواهد یک دوزاری از دستم به کسی برسد. من با این مبارزه می کنم. وقتی می خواهم یک تومان بدهم، جانم به لبم می رسد. اما این را می دهم. با خودم می جنگم. بار دوم. بار سوم. یواش یواش راحت می شود. یواش یواش راحت می شود. هی سبک تر می شود. اگر ادامه بدهم. بخل به من اجازه نمی دهد من یک دوزاری هم بدهم. اما حالا من مقابله می کنم. حالا روی مثال هایش نایستید. دوزار و یک تومان و این حرف ها مهم نیست . من به دستور سخاوت عمل می کنم. من سخاوت ندارم. اما به دستور سخاوت عمل می کنم. من بخل دارم. بخل می گوید یک ذره هم از دستت نده. [از تو] به کسی نرسد. من با این مقابله می کنم. این آدم را معالجه می کند. معالجه هریک از صفات بد به مقابله و مبارزه با آن صفت بد است. اگر آدم این کار را ادامه بدهد. این را برایتان عرض کردم. می گویند مرحوم سید بحرالعلوم یک روزی به جمع شاگردان تشریف آوردند. دیدند ایشان خیلی خوشحال است. یک صفتی را فرمود. آن صفت را دقیق یادم نیست. شاید فرمود من دیشب فهمیدم که دیگر ریا ندارم. چند سال است؟ بیست سال است دارم کار می کنم. یعنی بیست سال مبارزه. آن وقت اینکه به اینجا رسید، به اوج اعلا می رسدها. به اوج اعلا می رسد. به اعلا علیین بهشت می رود. اگر همت کند. خب. عرض مان این بود که ما می خواهیم دو رکعت نماز بخوانیم. دو رکعت نمازی که نماز باشد. نمازی که بخواهد نماز باشد، اگر یادتان باشد شب اول عرض کردیم. گفتیم شما سعی کن. حالا این عملی است. اینهای دیگرش هم عملی است. گفتیم شما سعی کن هرچه که در ذهنت وارد می شود، به اختیار خودت باشد. اگر هرچیزی که به ذهن من وارد می شود، یعنی من می بینم، یا می شنوم یا می گویم، اینها واردات ذهن من است، اینهایی که واردات به ذهن توست، اگر اینها را با اختیار و اراده وارد کنی، ناگزیر آنچه که از شما صادر خواهد شد که نماز است، نماز در اختیار توست. حالا چه عرض می کنیم؟ امشب یک حرف تازه به یک نوع دیگری عرض می کنیم. اگر من بکوشم و بتوانم سینه و قلبم را از صفات بد پیراسته کنم، من نماز خواهم خواند. فقط در آن فرض است که آدم نماز خواهد خواند. هریک از این صفات بد مثل یک چسبی است که به دل من چسبیده. هر پشه ای عبور می کند، به اینجا می چسبد. یعنی هر خیالی به ذهن من می آید و می چسبد. این خیال می رود و یک خیال دیگر می آید. امکان نجاتش هم نیست. تا دل من چسبناک است، این پشه ها می آیند می چسبند. هرچه بیشتر هم باشد بیشتر می چسبند. ممکن است یک وقت آدم نماز بخواند و هیچ چیز از نماز را نفهمد. این مال نهایت مشکل سینه آدمی است که صفات بد خیلی در آن هست. خب. این هم بحث دوم.
دیشب یک چیزی را خدمت تان عرض کردم. یادم رفت که سندش را برایتان عرض کنم. اینهایی که ما در این صفحه نقل می کنیم از تاریخ طبری است. اهل سنت می گویند تاریخ طبری امام مورخین است. دقت کنید. امام مورخین است. در فن تاریخ ایشان امام مورخین است. امام مورخین اهل سنت است. در فن تفسیر به ایشان می گویند امام مفسرین. عالم خیلی بزرگی بوده. اصلش هم ایرانی است. اما خب مال آن سو است. یک داستانی را دیشب نقل کردیم که حالا نمی دانیم [گویا] ایشان همان داستان را دو بار بحث کرده. عرض کردیم خلیفه دوم عبدالله بن عباس را به عنوان مشاور اعظم خودش به دستگاه خودش برده بود. با اینکه این جوان هجده سالش بود. آن وقت هجده نوزده سالش بود. عرض کردیم که این کار را کرده بودند که مردم در کوچه و بازار نگویند که اینها خانواده پیغمبر را به طور کل کنار گذاشته اند. نه. این هم پسر عموی پیغمبر است. مگر امیرالمومنین پسرعموی پیغمبر نیست؟ اگر او در خانه نشسته، خب این پسرعموی دیگرش در دستگاه ما هست و مشاور اعظم ماست. یعنی با سیاست بوده. اینکه این را کنار خودشان آوردند هم با سیاست بوده. ایشان یک داستان دیگر نقل می کند. می گوید که خلیفه دوم نشسته بود و بعضی از دوستانش داشتند صحبت از شعر و شاعری می کردند. یک کسی گفت فلانی برترین شاعر عرب است. آن یکی گفت که نه فلانی برترین شاعر عرب است. وقتی من وارد مجلس شان شدم خلیفه به من گفت که عالم ترین افراد به شاعران عرب آمد. قَد جائَکُم أعلَم النّاسَ بِها. او به اینکه شاعر برتر عرب کیست، داناترین است. به من گفت که مَن شاعرَ الشُّعرا یَابنَ عباس؟ شاعر شعرا کیست؟ من گفتم زهیر بن ابی سلمی. خب؟ دلیلت را بگو ببینم. چه شعری گفته که تو می گویی برترین شاعر عرب است؟ من گفتم اِمتَدحَ قَوم مِن أبی عبدالله بن قَذفان. این یک قومی را مدح کرده و این شعر را گفته. شعر خیلی قشنگ است ها. حالا من ترجمه اش را برایتان عرض می کنم. در ترجمه اش هم یک مقداری معلوم می شود. می گوید لَو کانَ یَقعَد فَوقَ الشَّمس مِن کَرم. ای کاش یک کمی عربی بلد بودید. قَومٍ بِأولِّهم أو مَجدِهم قَعدوا. این کسی را که ما مدحش می کنیم، اینها آن کسانی هستند که اگر کسی از حیث کرم بالای خورشید نشسته باشد، برترین جایگاه کرم را داشته باشد، فلان قوم است. همان قومی که می خواست [بگوید]. اینها مهم نیست. مهم زیبایی شعرش است. بعد هم بقیه اش را می گوید. خلیفه گفت احسنت. بارک الله. اما به نظر من هیچ کس برای این شعر و این مدح جز بنی هاشم شایسته تر نیست. این برترین شعری که تو می گویی برترین شعر است و شاعرش به خاطر این شعر برترین است، که عرض کردیم تمام زیبایی آن شعر در ترجمه به دست نمی آید. خوب بود آدم یک ذره عربی بلد باشد تا زیبایی این شعر را بفهمد. درهرصورت. این مناسب و لایق خاندان بنی هاشم است. بعد هم گفت البته به خاطر رسول خدا. رسول خدا در میان بنی هاشم است. و اینها با رسول خدا خویشاوند هستند. بنی هاشم خویشاوند اند. او در میان اینها مثلا مانند خورشید است و بقیه هم به خاطر اینکه به ایشان وابسته هستند می توانند صاحب این مدح باشند. اینها مهم نیست. من گفتم آقا واقعا بارک الله. خوب فرمایشی فرمودید. بعد حرف اینجاست. گفت یَابن عباس أتَدری ما مَنَعَ قَومَکُم مِنهُم بَعدَ محمد صلي الله علیه و آله وسلم؟ می دانی به چه دلیل قوم شما مانع رسیدن شما به مقام و جایگاه پیغمبر شدند؟ چه کسی نگذاشت شما خلیفه شوید؟ به چه دلیل قوم شما یعنی قریش نگذاشتند که شما جای پیغمبر بنشینید. بعد از پیغمبر خلیفه پیغمبر باشید؟ به چه دلیل؟ چرا؟ می گوید فَکَرِهتُ أن اُجِیبه. من دلم نمی خواست که جوابش را بدهم. این حساسیت برانگیز بود. نمی خواستم جواب بدهم. گفتم إن لَم أکن أدری. اگر من ندارنم شما می دانید. می توانید خودتان جواب خودتان را بدهید. گفت که کَرِهُوا أن یَجمَعُوا لَکُم عَن النُّبُوَّة وَ الخِلافة. اینها دوست نداشتند که نبوت و خلافت در خاندان شما باشد. نبوت را که دارید دیگر. پیغمبر از شماست. پس شما صاحب نبوت هستید. اما نخواستند که شما هم خلافت را داشته باشید هم نبوت را داشته باشید. آن داستان دیشب هم همین عبارت بود. عبارتش این بود که یَکرهُون أن تَجتمِعَ فِیکُم النُّبوَة وَ الخِلافَة. آنها دوست نداشتند که خلافت و نبوت هردو در خاندان شما باشد. خب؟ و این باعث شود که شماها سرتان را بالا بگیرید و به ما افتخار بفروشید. فَاختارَت قُریشٌ لِأنفُسِها فَأصابَت وَ وَفَقَت. قریش برای خودش خلیفه ای انتخاب کرد. قریش برای خودش خلیفه ای انتخاب کرد و درست انتخاب کرد. اشتباه نکرد. ابن عباس می گوید من گفتم اگر اجازه بدهید من حرف بزنم، حرف بزنم. اگر به من غضب نکنید و اجازه بدهید من حرف می زنم. خب بگو. گفتم اینکه شما می گویی قریش برای خودش انتخاب کرد و خوب انتخابی کرد و درست انتخاب کرد. اما اگر قریش آنچه که انتخاب خدا بود... حرف ما این است دیگر. می گوییم امیرالمومنین را، خود پیغمبر را و امیرالمومنین را، خدا انتخاب کرد. خدا به نبوت انتخاب کرد. خدا خواست. خدا روی این دست گذاشت. نه پیغمبر. نه خودش. معلوم است؟ خدا امیرالمومنین را انتخاب کرد. دیشب آیه اش را برایتان خواندیم. روز غدیر دستور آمد. [در آیه 67 سوره مائده می فرماید: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ. دستور آمده که دستور را به مردم بگو. چه زمانی دستور آمده بود؟ روز عرفه. دستور آمده بود که امیرالمومنین را به ولایت، دقت کنید، به ولایت امر به مردم معرفی کن. ولایت امر. ولیّ امر است. او بعد از من ولیّ امر است. تا من هستم، ولیّ امر منم. بعد از من علی ولیّ امر است. مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ. امیرالمومنین ولیّ است. ولیّ مسلمانان است. این را خدا فرموده. پیغمبر یک ذره، یک مثقال از خودش قاطی کرده بود، به باد فنا می رفت. هیچ وقت قاطی نکرده بود. هیچ کلمه ای از خودش نگفته بود. یک حرف هم از خودش نزده بود. در سراسر دوران اسلام پیغمبر یک حرف هم از خودش نگفته بود. مثلا. مثلا شش هزار آیه از قرآن را به مردم گفته بود. یک کلمه، یک حرف از خودش درونش نبود. ببینید ما می گوییم فتحه و کسره قرآن را هم خدا فرموده. اینجا را فرموده فتحه. اینجا فرموده کسره. اینجا را وقف کنید. اینجا را نکنید. همه اش کار خداست. خب. بعد هم پیغمبر اینها را شرح و تفسیر کرده. شرح و تفسیرش چه؟ آن هم همه اش مال خداست. ببینید ما اینجوری می گوییم. یک کلمه ها. پیغمبر یک کلمه هم در شرح و تفسیر قرآن از خودش نگفته. همه اش حرف خداست. همه اش حرف خداست. خب؟ گفت که انتخاب خداست. قریش انتخاب کردند. خب بیخود کردند. تو بیخود کردی انتخاب کردی. خدا انتخاب کرده بود. اینها باید انتخاب خدا را می پذیرفتند. این را گفت. فَلَو أنَّ قُریشاً إختارَت لِأنفُسِها حیثُ إختارَ الله عزوجل لَها لَکان الصَّواب بِیَدها. آن وقت عمل شان درست بود. اگر انتخاب خدا را انتخاب می کردند. ما در احکام دینی همه جا باید انتخاب خدا را بپذیریم. اگر انتخاب خدا را پذیرفتی و از دل پذیرفتی، به همه جا رسیدی و به همه جا می رسی. خب این حرف بود. شما گفتی اینها انتخاب کرده اند. قریش انتخاب کرده و خوب انتخابی کرده. بیخود انتخاب کرده. چون انتخاب خدا را انتخاب نکرده. آنچه که خدا انتخاب کرده بود و معین کرده بود را آنها نکردند. خب غلط کردند. این یکی. دوم. آنها دوست نداشتند نبوت و خلافت در خاندان ما باشد. خب خدا خواسته. خب خدا خواسته. خواسته است که نبوت و خلافت در خاندان ما باشد. خدا خواسته. بعد می گوید در قرآن از یک قومی سخن گفته شده است. [آیه 9 سوره محمد] ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ. قرآن دارد که آن قوم ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ آنها به آنچه که خدا دستور فرمود کراهت داشتند. شما می گویی قریش کراهت داشت که نبوت و خلافت در خاندان ما باشد. قرآن می گوید آنها (یک دسته ای) به آنچه که خدا نازل کرده کراهت داشتند. فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ.. همه اعمالشان حبط شد. رفتند در جایگاه کفار نشستند. ببینید کافر کسی است که هر عمل خوبی کرده باشد، حبط شده. خیلی ها در زمان خودمان، در دوران خودمان خیلی هم خدمت کردند. سال ها زندان کشیدند. شکنجه دیدند. بعد چه؟ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ. به باد فنا دادند. حالا این مثال بود. ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا. آنها به آنچه که خدا فرموده کراهت داشتند. خب خدا اعمال شان را حبط کرد. این را هم بفرمایید که گفتید اینها کراهت داشتند که نبوت و خلافت در خاندان ما باشد. اگر کراهت داشتند، خدا این را نازل کرده پس همه اعمال شان به باد فنا رفته است. گفت که هَیهات وَالله یَابنَ عَباس. گاهی یک حرف هایی از تو برای من نقل کردند. می ترسم که جایگاه تو را در نزد من از بین ببرد. من غضب کنم و تو را بیرون کنم. البته غضب نمی کرد. چون سیاست بر این بود که ایشان در دستگاه باشد. بعد گفت که چه. مثلا شماها می گویی ما به شما حسادت کردیم. بعد می گوید بله. خب چکار کنیم؟ قرآن [در آیه 54 سوره نساء] دارد که: أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ. درمورد حضرت ابراهیم هست که مردم به آنچه که خدا مثلا به حضرت ابراهیم یا پیامبر داده است حسادت ورزیدند. خب شما هم به ما حسادت ورزیدید. چکار کنم؟ خدا یک فضایلی به ما داده. خب داده دیگر. خدا داده. شما حسادت ورزیدید. نتوانستید تحمل کنید. چه گفتند؟ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ. خب. چه عرض می کردیم؟ در سقیفه جمع شدند. چهارتا طایفه بودند. چهار طایفه. هر طایفه می گفت ما. هر طایفه می گفت ما. ما یعنی چه؟ یعنی قبیله ما. این را عرض کردیم که خالص عربیت است. نه اسلامیت. آنها که در سقیفه جمع شدند، سابقا مسلمان بودند. امروز عرب شدند. از مسلمانی دست برداشتند. ببینید ما می گوییم که اگر امیرالمومنین به سقیفه می آمد، امیرالمومنین برنده می شد. اما نباید آنجا بیاید. آنجا جایگاه عربیت است. مگر پیغمبر نگفته ایشان؟ اگر شما مسلمانی باید زیر بار فرمان ایشان بروی. ایشان را بر خودت مقدم بدانی. او را ولیّ امر خودت بدانی. خدا گفته. پیغمبر گفته. پیغمبر دستور فرمود که من را شست و شو بده. بعد کفن کن. نماز بخوان. بعد دفن کن. بعد هم چکار کن؟ بنشین قرآن را جمع کن. قرآن که روی کاغذ نبود. مثلا فرض کن یک بخشش روی استخوان بود. یک بخشش روی کاغذ بود. یک بخشش روی چرم بود. باید اینها را کنار هم بگذارند. مثلا سوره های قرآن مثلا ده تا چیز با هم بود که یک نخ می بستند و این سوره بقره می شد. بعد امیرالمومنین کل اینها را روز جمعه اول بعد از خلافت اینها، جمعه هفته ای که پیامبر دوشنبه اش وفات کرده بود؛ اینها را در یک چادر شب بزرگ بست و به مسجد آورد. کاغذ نبود که بشود در دست گرفت. گفتند این قرآنی است که پیغمبر نوشته. قرآنی است که پیغمبر نوشته. یعنی ذره ذره اش زیر نظر پیغمبر نوشته شده. قرآنش و تفسیرش. یادتان باشد. اینکه این همه مفصل می شد قرآن و تفسیر بود. به مسجد آوردند. گفتند ما قرآن شما را نمی خواهیم. ما خودمان قرآن داریم. ایشان فرمود بعد از این دیگر این قرآن را نخواهید دید. این قرآن نزد امام زمان علیه السلام است. آن روز که ایشان ظهور کند، مدرسان قرآن در مسجد کوفه ، بر اساس این قرآن به مردم درس می دهند. یعنی هرچیزی از قرآن بخوانید، باید معنا و تفسیرش را هم یاد بگیری. باید یاد بگیری. باید یک قرآن بلد باشی. باید تفسیر قرآن را هم بلد باشی. الان خب ما قرآن خواندن را بلد هستیم. همه بلدیم؟ حالا ان شاء الله بلدیم. قرآن خواندن را [بلدیم.] اما تفسیرش را نه. آن وقت واجب است. واجب است. هر مسلمانی باید قرآن را بداند. حداقل است ها. این حداقل است. نمی خواهیم علم امیرالمومنین را یاد بگیری. ما و شما نمی خواهد که علم ایشان را یاد بگیریم. آن پیش خودشان است. آنها یک قرآن دیگر دارند که تمام علم قرآن در آن است. پیغمبر گفته و امیرالمومنین نوشته و این به امیرالمومنین و ائمه اختصاص دارد. یک قرآنی برای ما ها فرموده اند که خلاصه است و مختصری از تفسیر قرآن در آن است. همه سوالات موجود در اسلام و قرآن در آن قرآن امیرالمومنین جواب داده شده. در این فقط به شما می گوید که مثلا أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ [که در آیه 78 سوره اسراء آمده] دلوک شمس یعنی زوال ظهر. قدیم ها می گفتند زوال ظهر. سر ظهر را می گفتند زوال ظهر. دلوک شمس یعنی زوال ظهر. إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ. یعنی نیمه شب. نمازهای روز آدم از نماز ظهر که زوال ظهر است شروع می شود. پیغمبر دو تا کلمه در ذیلش فرموده که تفسیر خدای تبارک و تعالی است و ایشان فرموده و به مردم یاد داده. مردم باید این را یاد بگیرند. جابر بلند شد گفت یا رسول الله أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ [که در آیه 59 سوره نساء] آمده، ما خدا را شناختیم. رسول را شناختیم. این اولی الامر چه کسانی هستند؟ در مسجد در حضور جمع. فرمود که اولینش ابوالحسن علی است که اینجا نشسته. ایشان اولین آنهاست. بعد ایشان است. حالا امام حسن چند سالش است؟ مثلا پنج سالش است. امام حسین چند سالش است؟ مثلا چهار سالش است. بعد دومش این است و بعد هم نه نفر از فرزندان ایشان هستند که آخرین شان آن مهدی آخرالزمان است که شرایطش را فرمودند. این مقدار از تفسیر را همه باید بدانند. که حالا ما بعضی هایش را بلد هستیم. بعضی ها را هم بلد نیستیم. در احکام اینطوری است. در اعتقادات اینطوری است. در معارف اینجوری است. در پیغمبرشناسی اینجوری است. در امام شناسی. همه جاها در یک حد مختصر لازمی همه باید بدانند که ان شاء الله در زمان امام زمان که ان شاء الله به فضل خدا همه مان هستیم، و ان شاء الله. بله. خب چه شد؟ بحث به کجا رسید؟ اگر امیرالمومنین به سقیفه می آمد، ایشان برنده سقیفه بود. یا می آمد و رها می کرد. داشتم این را عرض می کردم. دستور فرموده بود مرا غسل بده. بعد هنوط کن. بعد کفن کن. بعد نماز بخوان. اولین بار خودت تنها نماز بخوان. که ایشان اولین بار خودش تنها نماز خواند. بعد در را باز کرد مردم بیایید نماز بخوانید. با کم و زیادش شاید تمام مردم مدینه آمدند بر پیغمبر نماز خواندند. لذا از روز دوشنبه تا شب چهارشنبه نماز خواندن طول کشید. روز دوشنبه صبح ساعت ده پیامبر صلي الله علیه و آله و سلم از دنیا رفته. آن آقایان هم به پیغمبر کاری نداشتند. خودشان می خواستند کار خودشان را بکنند. رفتند. رفتند به سقیفه دعوایشان را کردند و به قدرت رسیدند. هیچی. به اینها هم هیچ کاری ندارند. اصلا نه از غسل پیغمبر خبر دار شدند و نه از کفن پیغمبر و نه از دفن خبردار شدند. در نماز هم شرکت نکردند. فقط آن طایفه به نماز نیامدند. بقیه مردم آمدند. خب. داشتم قرآن را عرض می کردم. فرموده بودند قرآن را جمع کن و به مردم عرضه کن. بعد چکار کن؟ حالا بیا برو بر مسند بنشین. اگر خواستند. نخواستند. خودشان را خواستند. گفتیم که جمع شدند و یک کسی را برای خودشان انتخاب کردند. گفت آقا خدا کس دیگری را انتخاب کرده. گفتند ما انتخاب خودمان را دوست داریم. ما هم انتخاب خودمان را دوست داریم.