أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
اگر همراهی کنید من می خواهم هر روز یک قسمت از چهل حدیث حضرت امام را به عنوان بحث اخلاقی بخوانم. بحث مان بحث امامت بود. یک مقداری آن بحث را ادامه می دهیم و بعد سراغ بحث اخلاقی می رویم.
فرمودند که امام به سه معنا در قرآن آمده است. در آیه 12 سوره مبارکه یس می فرماید: وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُّبِينٍ فرموده اند ما هرچیز را در امام مبین احصاء کرده ایم. به یک زبان دیگر همه چیز در امام مبین هست. مقصود از این امام لوح محفوظ است. حالا عرض کردم این به یک معناست. همه چیز آنجا احصاء شده است. یعنی علمش در آنجا وجود دارد. حرف قبلی این بود که آنجا همه چیز خودش وجود دارد. حالا از حرف قبلی پایین می آییم و فرض می کنیم در لوح محفوظ علم همه چیز وجود دارد. وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُّبِينٍ همه چیز در لوح محفوظ وجود دارد. پس لفظ امام در قرآن آمده و به معنای لوح محفوظ است.
در آیه 12 سوره مبارکه احقاف می فرماید: وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً تورات را امام نامیده است. خب به این معنا انجیل هم امام است. قرآن هم امام است. امام آن موجودی است که از او راه و رسم راه رفتن می آموزند. یک نفر آدمی جلو می رود. مثلا در یک کوه نوردی سخت یک نفری که از همه کوه نوردان مسلط تر و پخته تر است و تجربه بیشتری دارد، جلو راه می رود. دیگران راه را از راه رفتن او می آموزند. این در کوه نوردی وجود دارد. یک کسی در کوه پیشوای راه رفتن دیگران است. این شخصی است که امام است. اما آن موجودی است که راه رفتن را از او می آموزند. کتاب موسی امام است. مردم راه رفتن خودشان و راه و رسم دین داری خودشان را از تورات می آموزند که عرض کردیم نظیر آن در انجیل و قرآن هم هست.
یک دسته دیگری هم هستند که باز قرآن در چند جا اسم امام را آورده و آنجا شخص را در نظر داشته. مثلا در آیه 73 سوره مبارکه انبیاء می فرماید: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا اینجا ظاهرا درمورد حضرت ابراهیم و اسحاق و یعقوب است. قرآن می فرماید این سه تا پیامبر بزرگ خدا را امام قرار دادیم که به امر ما هدایت می کردند. انسانی است که مقام امامت یافته است. وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا. در آیه 72 سوره مبارکه انبیاء می فرماید: وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً داستان حضرت ابراهیم است. به آتش افتادن و داستان های بعد را نقل می کند و بعد می فرماید: وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً یعقوب نواده حضرت ابراهیم است. به این مناسبت نافله گفته است. در ادامه می فرماید: وَكُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ این سه تا بزرگوار را جزء صالحین قرار دادیم. حالا ما صالح را به چه معنا در نظرمی گیریم؟ به معنای انسان کامل. در آیه بعد می فرماید: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا ما آنها را امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت می کردند. حالا هدایت به امر ما می ماند که باید توضیح عرض کنم. پس بحث ما سر داستان ابراهیم است. در آیه 124 سوره مبارکه بقره می فرماید: وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ما تو را امام مردم قرار دادیم. خدای متعال این را فرمود. او از خدای متعال درخواست کرد که فرزندان مرا هم امام قرار بده. فرمودند که آن اختصاصی است و هرکسی را نمی توان امام قرار داد و شرایط دارد. حالا بعد ان شاء الله به آنها می رسیم. در هر صورت اینجا می فرمایند ما به ابراهیم اسحاق و یعقوب را عطا کردیم. و ایشان و دو فرزند یعنی فرزند و نوه اش را هم امام قرار دادیم. وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ انجام کارهای خیر را به ایشان وحی کردیم. حالا ان شاء الله در آینده بحث اینها را داریم. وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ اقامه نماز را به آنها وحی کردیم. ادای زکات را به آنها وحی کردیم. و آنها بندگان ما بودند. بعد هم داستان حضرت لوط است. در اینکه حضرت لوط امام است صحبتی نیست. فعلا ما می دانیم ابراهیم امام است. اسحاق امام است. یعقوب هم امام است. حالا داریم به دنبال معنای امام می گردیم. ببینید دوبار، یکی اینجا و یکی هم در آیه 24 سوره سجده از ائمه سخن گفته است. وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً این مِنْهُمْ به بنی اسرائیل برمی گردد. ما بعضی از بنی اسرائیل را امام قرار دادیم. آنها چکار می کردند؟ يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا می خواهیم این را عرض کنیم. ببینید این يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا به عنوان تفسیر معنای امامت آمده است. أَئِمَّةً، يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا ائمه ای که کارشان این است که هدایت می کنند. البته نوع خاصی از هدایت.
در آیه 23 سوره مبارکه سجده می فرماید: وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَلَا تَكُن فِي مِرْيَةٍ مِّن لِّقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ کتابی که برای حضرت موسی فرستادیم را وسیله هدایت بنی اسرائیل قرار دادیم. در آیه بعد می فرماید: وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ بعضی از بنی اسرائیل را ائمه ای قرار دادیم که به امر ما هدایت می کردند. بعد می فرماید که دلیل داشت. لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ آنها به یقین رسیده بودند و صبر کردند. دو تا شرط داشت. به خاطر این دو شرط که اینها داشتند ما اینها را امام قرار دادیم.
البته انسان های دیگری هم به عنوان امام معرفی شده اند و آنها را امام اهل جهنم دانسته اند. در آیه 41 سوره مبارکه قصص می فرماید: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ یک کسانی هستند که امام هستند و مردمان پیروان خودشان را به جهنم می برند. نمونه اش در قرآن فرعون است که در آیه 98 سوره مبارکه هود می فرماید: يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِفَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ او در پیش روی قومش حرکت می کند و آنها را به جهنم می برد. پس فرعون پیشوای اهل جهنم است. در امت ما و در همه امم یک کسانی هستند که پیشوای اهل جهنم هستند. در برابر آن دسته ای که امام هستند و مردمان را به امر ما هدایت می کنند. حالا این به امر ما هدایت می کنند را بعد خدمتتان عرض می کنیم.
یک بحثی هم در گذشته عرض کردیم و گفتیم آن زمانی که خدای متعال مقام امامت را به ابراهیم علیه السلام عطا فرمود زمانی است که ایشان عمر درازی کرده است. شاید فوق هشتاد سال عمر داشته و دلیلش این است که ما می دانیم ایشان در ابتدای جوانی مقام نبوت یافته است. در ابتدای جوانی شاید شانزده هفده سالگی مقام رسالت داشته و کارهای رسالت می کرده. به مقابله با پدر و مادر ظاهری اش که بت پرست بودند رفت. بعد به مقابله با مردم کشور و امتش رفت. بعد به مقابله با نمرود رفت. تمام اینها مربوط به زمان جوانی ایشان است. در آیه 60 سوره مبارکه انبیاء می فرماید: سَمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ ما شنیده بودیم یک جوانی است که از این بت ها سخن می گوید و علیه بت ها حرف می زند. فقط یک نفر در شهر ما بود که ما دیدیم از این بت ها بد گفته. برویم سراغ او ببینیم نکند او بت ها را شکسته. بعد که مسلم شد حضرت ابراهیم بت ها را شکسته داستان به آتش انداختن ایشان و بعد هم داستان ملاقات با نمرود و مقابله با اوست. تمام اینها مربوط به زمان جوانی ایشان است. ایشان در تمام این مدت نبی و رسول است و پیامبر اولو العزم است. در اواسط عمرش مقام خلـّت یافت. این را هم داشت و در اواخر عمر مقام امامت داشت. اینها نشان می دهد که مقام امامت یک مقامی است برتر از مقام نبوت و رسالت و حتی مقام خلّت. اگر در خاطرتان باشد عرض کردیم مقام خلـّت چیست. از حضرت ابراهیم علیه السلام یک امتحانی شد و بعد از آن ایشان به مقام خلیل اللهی رسیدند. به آن مقام خلّت می گویند.
حالا کمی از اربعین بخوانیم. داستان حدیثی مشهوری است که ایشان با سند نقل می کند. رسمی در چهل حدیث نویسی بین علما بوده است. مرحوم امام هم یک چهل حدیث نوشته اند که عمدتا احادیث اخلاقی است و کتاب اخلاقی بسیار درجه اولی است. می گویند حضرت صادق علیه السلام فرمود که پیامبر یک سریه فرستادند. سریه آن جنگ هایی بود که خودشان حضور نداشتند. جنگ هایی که خودشان حضور داشتند غزوه نام داشت. سریه آن جنگ هایی بود که خودشان حضور نداشتند. یک گروه کوچک مثلا سی نفره، پنجاه نفره، صد نفره برای یک ماموریت جنگی می رفتند. حالا اینها رفته اند و به سلامت برگشته اند. زجر و زحمت یک جنگ را هم تحمل کرده اند. پیامبر فرمود مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ خوشا به حال آن قومی که جهاد اصغر را انجام دادند و برای آنها جهاد اکبر باقی ماند. عرض کردند که آقا این همه زحمت و رنج. ما زخم هایی برداشتیم. افرادی از ما کشته و شهید شدند. شما نام این را جهاد اصغر گذاشتید؟ پس جهاد اکبر چیست؟ مَا الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ فرمودند جهاد با نفس است. اگر انسان با خودش بجنگد این از هر جهاد دیگری سخت تر است. بعد حضرت امام می فرمایند: «بدان که انسان اعجوبه ای است.» انسان اعجوبه ای است اما نه من. «دارای دو نشئه و دو عالم.» در این موجود دو تا عالم وجود دارد. «نشئه ظاهریه ملکیه دنیویه.» یک بخش ظاهری دارد که به چشم دیده می شود و دست بزنید لمس می شود. متعلق به این جهان و دنیاست. «که آن بدن اوست. یک نشئه باطنیه غیبیه ملکوتیه دارد که از عالم دیگر است» و همه انسان به آن است. «و نفس او که از عالم غیب و ملکوت است. این دارای مقامات و درجاتی است که به طریق کلی گاهی تقسیم کرده اند آن را به هفت قسمت. گاهی به چهار قسمت و گاهی به سه قسمت و گاهی به دو قسمت.» حالا اگر لازم شد اینها را عرض می کنیم. «و برای هریک از مقامات و درجات آن جنودی است.» اگر گفتند هفت قسمت، این هفت قسمت یک مجموعه لشکرهایی دارد. این قسمت دارای این لشکر است و آن قسمت دارای آن لشکر است. « و برای هریک از مقامات و درجات آن جنودی است رحمانی و عقلانی که آن را جذب به ملکوت اعلا و دعوت به سعادت می کند.» جنودی که این قسمت خاص از موجودیت انسان دارد. «و جنودی است شیطانی و جهلانی که آن را جذب به ملکوت سفلی و دعوت به شقاوت می کند.» جهنم ملکوت سفلی است. ملکوت است اما ملکوت سفلی است. بهشت هم ملکوت است اما ملکوت اعلی است. «همیشه بین دو لشکر جدال و نزاع است.» گاهی می شود که این جدال نزاع تمام شده و پایان پذیرفته. اگر پایان پذیرفته باشد یک دسته شان خیلی خوشبخت شده اند و در پایان جنگ به خوشبختی نهایی رسیده اند. وقتی ملکوت وجود انسانی بر آن جنبه مُلکی پیروز شده است، این خوشبخت شده. بهشتی قطعی شده. عاقبت به خیر شده است. یک دسته هم جنگشان از از آن طرف تمام شده و جنبه ملکی غلبه کرده است. خب یک دسته هم این حد وسط هستند که ان شاء الله ماها همان حد وسط باشیم و جنگ داشته باشیم. اگر جنگ نداشته باشیم برای ما معنای بدی دارد. من صبح از اول وقتی که بیدار شده ام تا پایان شب هیچ دغدغه خاطری نداشته باشم و در باطنم راحت زندگی کنم. اگر راحتی است، این مشکل است. معلوم می شود گناه و بدی ها برایش حل شده و تمام شده. مغلوب بدی ها و گناهانش است. یک وقت نه. جنگ می کند. آدمی که جنگ می کند نشان می دهد که این مومن است. آن معلوم می شود حل شده و ایمان برایش تمام شده. دوره ایمان برایش پایان یافته است. اما کسی که جنگ دارد، لذا نمی تواند آرام باشد. ما که در آن درجات اعلا نیستیم. ما درحد کسی که از آن سو جنگش تمام شده و در ملکوت پیروز شده نیستیم. آنها نوادرند. آن دسته اول که جنگ شان تمام شده و مُلک یا بفرمایید شیطان بر آنها پیروز شده و به طور کلی تحت ولایت شیطان رفته اند، خیلی هستند. ان شاء الله ما جزء آن کسانی باشیم که جنگ داریم. هرچه بیشتر جنگ داشته باشی، معلوم می شود بیشتر کار می کنی و داری بیشتر برای شیطان زحمت درست می کنی. جنگت قوی تر و شدیدتر و سخت تر و بیشتر است. اگر کم است هم باز نشان می دهد که بالاخره ایمانی هست. تکلیف انسان به این وسیله مشخص می شود که تمام است یا تمام نیست. «همیشه بین این دو لشکر جدال و نزاع است. انسان میدان جنگ این دو طائفه است.» جنگ طائفه شیطانی و جنگ طائفه رحمانی. «اگر جنود رحمانی غالب شد، انسان از اهل سعادت و رحمت است.» عقل حکومت متلق یافته. شهوت بر جای خودش قرار گرفته. ببینید شهوت بیهوده نیست. درست است. خلقتش صحیح است. اما جایگاه دارد. غضب جایگاه دارد. اگر بر جای خودش باشد درست و خوب است و شخص سعادتمند است. عقل برای امیری خلق شده است که در انسان امیر باشد. «اگر جنود رحمانی غالب شد، انسان از اهل سعادت و رحمت است و در سلك ملائكه منخرط» چون عقل غالب شده در شمار ملائکه رفته. و چون انسان است و ملک است، پس از هر ملکی برتر است. انسان از ملائکه برتر است در وقتی است که ملک شد و فرشته شد. وقتی فرشته شد از هر ملکی بهتر است. «و اگـر جـنـود شـيـطـانـى و لشـكـر جـهـل غالب آمد،» جهلی که اینجا گفته شده جهل عملی است نه جهل به معنای نادانی. آدمی که حسادت می کند جهل دارد. حسادت یک جهل است. بخل یک جهل است. هرکار بدی یک جهل است. «اگـر جـنـود شـيـطـانـى و لشـكـر جـهـل غالب آمد، انسان از اهل شقاوت و غضب است، و در زمره شياطين و كفار و محرومين محشور اسـت.» می رود در شمار شیاطین. «و چـون در ايـن اوراق بناى تفصيل نيست،» هشتصد صفحه کتاب است. اگر می خواستند تفضیل بدهند باید چندین جلد مطلب می نوشتند. «به بعضى مقامات نفس اشاره كرده و وجوه سـعـادت و شـقـاوت آن را اجمالا بيان نموده،» حالا نفس را می گوییم و جنودش را هم می گوییم. شقاوت هرکدام به چیست و سعادت هرکدام به چیست را هم می گوییم. «كيفيت جهاد نفس را در آن مقام بيان مى كنيم.» مثلا اینکه در مقام اول چگونه باید جهاد کرد. این هم عرض دوم بود که پایان یافت.
خوشبختانه چشم کسی را به خواب ندیدم. از کارهایی که شیطان می کند این است که در اینجاها سرمه ای به چشم می کشد و چشم را به خواب می برد. اگر کسی آواز بخواند کسی نمی خوابد. اگر موسیقی داشته باشد هم که بیشتر.