جلسه پنجشنبه 18/10/93 (هدف دستورات ديني)
ترسیدن از غیر خدا چیست؟ شرک است. فقط شما اجازه داری از خدا بترسی. بایستی از خدا بترسی. نبایستی از هیچ کس دیگری بترسی...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

مقدمتا یک بحث اخلاقی عرض می کنم  و بعد هم ان شاء الله یک بحث معارفی. تمام دستورات دینی برای این است که آدم به یک نظم بیاید. به یک نظم برسد. یک نظمی داریم که عرفی است. مثلا شما باید صبح ساعت هفت سر کار باشید تا ساعت چند. خب دقیق سر ساعت هفت سر کار هستید تا ساعت چهار یا شش یا هفت بعد از ظهر. هرچه. مثلا. یک همچین مقداری شما دقیق سر وقت رسیده اید و سر وقت بیرون آمده اید. خب این یک نظم است. این دوستمان گفت برادرش امریکا زندگی می کند. تحصیل یا کار می کند و این حرف ها. کاری نداریم. این آمده بود به یکی از شرکت های بزرگ تجارتی. گفت یک کتابچه دستور رفتار در این شرکت بود. اینطور لباس بپوشید. مثلا سیگار نکشید. غذا اینگونه بخورید. چه و چه و چه. یک کتابچه دستور. خب. چه عرض می کردیم؟ اینها نظم عرفی است. یک نظم عرفی وجود دارد. در صف اتوبوس که ایستاده اید، منظم پیش بروید و جلو نزنید. به زور و داد و هوار نروید جلو. اینها خلاف نظم اجتماعی است. یک نظم اجتماعی داریم. یک نظم عرفی داریم. اینها خوب است. اگر آدم دقیق اینها را مراعات می کند، نشان دهنده یک بخشی از شخصیت منظم آدم است. شخصیت منظم قیمت دارد. حالا البته این بد نیست. خوب است. اما نه خیلی. آن دستوراتی که شرع می فرماید برای یک نظم دیگری است. یک نوع نظم دیگری. چشم شما باید منظم نگاه کند. آزاد نیست. گوش تان باید منظم بشنود. آزاد نیست. زبان تان باید منظم بگوید. آزاد نیست. شما نمی توانی هر غذایی را بخوری. نمی توانی هرجایی بروی. نمی توانی با هرکسی دوست باشی. گاهی حتی نمی توانی با هر کسی معاشرت هم بکنی. یک مجموعه دستورات است. این حرام و حلالی که در دین آمده یک بخشی از این نظم است. اگر آدم این را مراعات کند، به حداقل نظمی که دین و شرع آمده که آدم را به آن نظم منظم کند، رسیده. به حداقل نجاتی که ثمره نظم است، رسیده. ثمره نظم یک نجات است. در یک عالمی که آنجا دیگر همه چیز منظم است. حالا مثلا می گوییم ها. یک سانت دستورات و نظم و قانون پس و پیش نمی شود. اینجا کاملا پس و پیش می شود دیگر. اینجا دائما آدم با بر هم زدن نظم از طرف خودش و از طرف دیگران برخورد می کند. اما آنجا دیگر هیچ نظمی به هم نمی خورد. قانون به طور دقیق اجرا می شود. هیچ آدم نام و نشان داری نمی تواند چیزی را پیش ببرد، چون نام و نشان دارد. هیچ ثروتمندی نمی تواند چیزی را پیش ببرد، چون ثروتمند است. نمی تواند یک قانونی را به هم بزند چون، چه. آنجا دقیق است. اگر آدم به یک حداقلی از نظم رسیده باشد، آنجا به راحتی خواهد رسید. اولین نظم چه بود؟ مرحله حداقل از نظم. بگوییم حداقل لازم. حداقل لازم حرام و حلال خداست. من در تمام عمرم به مال مردم دست نزده ام. خب این ارزشمند است. یک نظم است دیگر. یک نظم است. مردم چگونه اند. حالا بعضی از مردم. بعضی از مردم چگونه اند؟ گفت من به مزه اش کار دارم. هندوانه بود. گفت من به مزه اش کار دارم. مال مردم است! گفت من به مزه اش کار دارم! اینگونه است. آدم متشرع و متدین دقیق به این حداقل عمل می کند. ببینید عرض کردم این حداقل است ها. دستورات آمده است که شما به اندازه همت خودت نظم را مراعات کن. البته آنجا آدم به یک راحت می رسد. به مقدار همتی که داری به راحت می رسی. حالا عالم آخرت داستان راحت و شادمانی که یک وقت های دیگر هم بحثش را عرض کرده ام است. اینجا که می آییم برای این است که یک کمی از این نظم ها را بیاموزیم. مثال همان نمازی که گفتیم شک اینجا درست است و آنجا درست نیست، یک نظم است که من باید طبقش عمل کنم. اگر بعد از سلام نماز شک کردم اعتنا نمی کنم. مثلا. حالا طبق دستورش. اگر چه اعتنا می کنم. اگ چه می گویم نمازم باطل است. دارم به یک نظمی عمل می کنم. یا یک کمی بالاترش این است که آدم به نظم های اخلاقی عمل کند. نظم های اخلاقی. یک همت بلندتری می خواهد و بر اساس مراعات نظم های اخلاقی آدم به یک راحت بلندتری می رسد. درجه و عمق راحت و خوشی های عالم آخرت، هرچه درجه نظم شما بالاتر باشد و مراعات بیشتری کرده باشی. تا می رسی به وقتی که داری در عمق جانت از یک نظمی پیروی می کنی. من نباید درباره هیچ کسی فکر بد کنم. هیج وقت هم فکر بد نمی کنم. آدم به یک نظم رسیده دیگر. چه نظمی از این بهتر است. در صورتی که ماها مثلا اگر یک کسی یک عمل شبهه ناکی انجام دهد یک هردودی از خیالات بد به ذهنمان می آید. می آید یا نمی آید؟ یک ذره پایش را کج بگذارد، یک مجموعه به چه اندازه فکر بد به ذهن مان می آید. این به خاطر یک عدم نظم در ذهن مان است. تا آدم به نظمی برسد که در ذهنش حاکم است. آن وقت هیچ خیالی نمی کند و خیالش در اختیار خودش است. اگر خیالش در اختیار خودش رسید به یک درجه ای از مرحله اعلایی از نظم رسیده. اینها هر کدام یک درجه ایست. ببینید اینجا درجاتش اینگونه است. مثلا شما در یک آپارتمان هستی. گاهی کرم صاحب ساختمان خیلی زیاد بوده و بلندی سقف ها را دو متر و بیست سانت گرفته. بعد هم آپارتمان بالاتر را روی آن ساخته و پنج طبقه درست کرده. خب آنجا فرق آپارتمان هایش این است. گفتند شما ستاره ها را نگاه کن. آنجا طبقه بالاتر است. آن آقایی که در طبقه بالاتر است هم اگر به سقف آسمان خودش نگاه کند، یک ستاره هایی خواهد دید. مثلاها. مثال است. اینگونه. بین آن کسی که نظم مرتبه اول را مراعات می کند و کسی که نظم مرتبه دوم را مراعات می کند، انقدر فاصله است. یکی فقط جهات اخلاقی را در عمل مراعات می کند. تا وقتی که جهات اخلاقی را در دلش هم مراعات می کند. باید مخلوقات خدا را دوست داشت. این دستور است. مخلوق خداست. کافی است. آنهایی که به آن مرتبه اخلاقی رسیده اند این را عمل می کنند. یعنی واقعا دوست دارند. کسی که مخلوق خداست دوست دارند. واقعا دوست دارند و دلسوزی می کنند. خدمت می کنند. همین کارهایی که می دانید. خب این مربوط به مرتبه اعلاست. همین طور. صلوات بفرستید.

یک نکته از داستان هفته گذشته که درمورد حضرت ابراهیم علیه السلام عرض کردیم. حضرت ابراهیم فرزندانش را دعا کرد. وقتی خدای متعال مقام امامت را به او عطا کرد، مثلا به قول بنده، دستش را به آسمان بلند کرد و گفت خدایا بچه هایم. در آیه 40 سوره مبارکه ابراهیم می فرماید: وَمِن ذُرِّيَّتِي این مقام را به بعضی از بچه های من هم عطا کن. که خدا عطا کرده. جاهای دیگر داریم که می فرمایند وَجَعَلناهُم. اسم ابراهیم را بردند. اسم اسحاق را بردند. اسم یعقوب را بردند. بعد گفتند ما اینها را امام قرار دادیم. یعنی دو نسل از فرزندانش امام هستند. بله؟ دعا مستجاب شده. حالا خدای متعال در جواب ابراهیم علیه السلام یک قانون فرمود. ایشان گفت و بچه های من. فرمودند هر کسی که نمی شود. هر کسی که نمی شود. می گویند حالا اصلا ممکن بود ابراهیم چه چیزی را بخواهد؟ ممکن بود چگونه دعا کند؟ چه چیزی را دعا می کرد؟ مثلا فکر می کند. دیروز در آن جلسه خواندیم. در تورات آمده است که ما اسماعیل را به تو دادیم و از او امت بزرگی را پدید خواهیم آورد. مثلا الان پانصد میلیون عرب زندگی می کنند که مثلا همان امتی هستند که از اسماعیل به وجود آمدند. مثلا. یا حالا بخشی شان. می داند در این جمعیت پانصد میلیونی چه آدم های خطرناک و جنایت کار و گنهکاری هم وجود خواهند داشت. طبیعی است. طبیعت انسانی است. ساختمان انسان است. انسان آزاد است. می تواند بد باشد و می تواند خوب باشد. اگر بدی را انتخاب کردی، آن وقت قدم دوم ترکش سخت می شود. قدم سوم سخت تر می شود. قدم چهارم سخت تر می شود. چه عرض می کردیم؟ چه چیزی را می توانست بخواهد؟ فرزندی در سلسله فرزندان خودش که حالا مثلا پانصد میلیون نفر شده اند، که خودش هم همه اش را نگفته بود و گفته بود بعضی هایشان؛ این بعضی از بچه های من کدام ها هستند؟ آدم هایی که سراسر عمرشان به جنایت گذشته؟ خب اصلا نمی شد این دعا را بکند. بله؟ اصلا نمی شد که اینگونه فکر کند. اصلا فکر ایشان هول و هوش یک چنین آدمی نمی گشت. اصلا. خب این یکی. یک دسته دیگری بودند که اوایل عمرشان پاک و پاکیزه و خوب بودند و اواخر عمر آلوده شدند و رفتند. چه بسیار. خب. این هم که نمی شود. ما می خواهیم امامت را به کسی بدهیم که اوایل عمرش پاک و پاکیزه است و اواخر عمر سخت آلوده شده است. خب می خواهیم زمام هدایت مردم را به دست کسی بسپاریم که بخش بزرگی از زندگی خودش سراسر آلودگی است. این هم نمی شود. پس دوتا فرض می ماند. یک فرض اینکه یک کسی باشد که اندکی از اوایل عمرش، یک بخشی از اوایل عمر خطا کرده و گنهکار بوده. بخش دومش پاک و پاکیزه بوده. شانزده هفده سالش بوده و یک اشتباهاتی کرده. بعد هم همه چیز را کنار گذاشته و تا آخر عمرش پاک و پاکیزه بوده. خوشا به حالش. یکی این فرض است. یک فرض هم این است که سراسر عمر پاک است. آنچه که ممکن است ابراهیم دعا کرده باشد، یکی از این دو دسته است. خدایا امامت را به این گونه از فرزندان من هم عطا کن. خدای متعال یک چیزی فرمودند که نه نمی شود. پس کدام نمی شود؟ یک نمی شود گفته اند. اصلا. در آیه 124 سوره مبارکه بقره: لا یَنالُ. اصلا امکان رسیدن یک چنین مرتبت و مقامی که من باید بدهم و باید دست کنم در خزانه کرمم و مقام امامت را به یکی بدهم. خب این نمی شود. اصلا نمی شود. فقط منحصر می شود به کسی که سراسر پاک بوده. چهارتا فرض داشتیم دیگر. آن که سراسر پاک بوده، درمورد او امکان دارد. حالا یک داستان برایتان عرض کنم. داستان حضرت موسی و دختران شعیب را می دانید. حضرت موسی آمد. از شهر و آن سرزمین فرعون فرار کرده بود و راه درازی را پیاده آمده بود تا به یک جای آب و آبادانی رسیده بود. دید یک مجموعه ای هستند که با مجموعه گوسفندان و شتران شان برای آب خوردن حیوانات سر یک چاه بزرگی آمده اند. اینها از چاه آب می کشیدند و در یک حوضی می ریختند و این حیوانات می آمدند از این آب می خوردند و سیراب می شدند. اینها مرد بودند و قوت و بازوی قوی داشتند و زود کار را انجام می دادند و راه می افتادند و می رفتند. دو تا خانم هم آن گوشه ایستاده بودند و منتظر بودند همه که رفتند، ته مانده این آب را به گوسفندان شان بدهند و بروند. حالا اینها فرزندان شعیب هستند و حضرت شعیب هم پسر ندارد. فقط دختر دارد. خودش هم پیرمرد و از پا افتاده است. چکار کنیم؟ خب مثلا دلش برای اینها سوخته و آمده به حیوانات اینها آب داده. زحمت کشیده دیگر. آنها گفتند که بیا برویم پیش پدر ما تا ایشان مزد تو را بدهد. حالا دارند می روند. ایشان فرمود چگونه راه برویم؟ ما جلو می رویم و شما پشت سر ما بیا. گفت ما پشت سر خانم ها راه نمی رویم. ما یک آدم ها یی هستیم که پشت سر خانم ها راه نمی رویم. من جلو راه می روم. هر راهی دست راست یا چپ بود، شما یک سنگ پرتاب کنید. حرف هم نزنید. سنگ پرتاب کنید و راه را نشان دهید من از آن راه بروم. خب این کار را عمل کردند. به خدمت حضرت شعیب رسیدند. ایشان باید برود خدمت حضرت شعیب. حضرت موسی ده سال، نمی دانم چند سال شاگردی حضرت شعیب را کرده است. گفت خب چقدر مزد بدهیم؟ ایشان فرمودند ما یک خانواده هستیم که کاری را که برای خدا کردیم، مزد نمی گیریم. عین همان حرف ها. مخلوط نمی کنیم. حالا. عبارت این است. ما یک خانواده ای هستیم که کاری را که برای خدا کردیم دیگر امکان ندارد مزد بگیریم. بعد هم دیگر به بقیه اش کاری نداریم. می خواهم بگویم در سلسله آدمیزاد همه که یکسان نیستند. بعضی ها هم سراسر پاک هستند. حالا. فرمود که اگر ما امامت بدهیم، به آنهایی می دهیم که سراسر پاک بودند. خب تعدادشان کم است. خب ما هم تعداد زیادی امام نمی خواهیم. هر نسلی یک دانه امام کافی است. روی زمین در هر نسلی از نسل های انسانی باید یک امام باشد. اگر امام باشد، جامعه انسانی برقرار می ماند. اگر نباشد، زمین اهلش را فرو می برد. بنابراین سلسله امامان از صدر خلقت انسان، از اولین انسان که امام بوده، تا پایان آخرین انسانی که پایش از روی زمین برداشته می شود، یک امام است. چون اگر یک پنج دقیقه هم زمین بدون امام باشد، نه اینکه عالم به هم بخورد؛ عالم انسانی به هم می خورد. عالم انسانی بدون امام نمی ماند. خب این هم تتمه ای از بحث گذشته مان. باز صلوات بفرستید.

یک امامی هم امشب شب تولدش است. ما پیامبر را اولین امام در امامت می دانیم. امام یعنی چه؟ امام یعنی اسوه. در آیه 21 سوره مبارکه احزاب می فرماید: لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ پس اولین امام در این امت ایشان است. امام به معنای جانشین پیغمبر، دوازده تاست. امام به معنای اسوه، چهارده تاست. یک چیز خیلی مهمی است. قرآن دوتا خانم را اسم برده و گفته مردم، نه فقط خانم ها؛ مردم باید از اینها پیروی کنند. یکی آسیه زن فرعون است. یکی حضرت مریم. پس بنابراین حضرت صدیقه سلام الله علیها یک خانمی است که مردم عالم باید از او پیروی کنند. طبق این روال. حالا. خب این امام، امام خاصی است. در آیه 31 سوره مبارکه آل عمران می فرماید: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ می گویند این امام، امام اهل محبت است. راه این امام راه محبت است. اگر کسی بر راه این امام برود، به بالاترین فرض ممکن می رسد. در فروض مقامات انسانی، بالاترین فرضش این است که محبوب خدا بشود. حبیب بشود. انسان حبیب خدا بشود. حالا می گویند ایشان حبیب ماست. راهش راه رسیدن به محبت خداست. اگر شما ادعا می کنید و می گویید خدا را دوست می دارید، إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ مرا متابعت کنید. قرآن می فرماید. یک حرف خیلی مهمی است. حالا ما خیلی پیدا کرده ایم. وقت هایی که پیامبر ما می خواهد از خودش حرف بزند، باید به او بگویند از خودت بگو. خودش از خودش حرف نمی زند. می گویند از خودت حرف بزن، می زند. نمی گویند، نمی زند. ایشان اصلا یاد خودش نیست. قُلْ بگو. به مردم بگو. اگر خدا را دوست می دارید، از من متابعت کنید. از من پیامبر. از من متابعت کنید. نتیجه اش این است که خدا شما را دوست خواهد داشت. متابعت از من رسیدن شماست به محبوبیت در درگاه الهی. سیر حبّی. آقا ما از کجا به این سیر برسیم؟ از پیامبر متابعت کنید. همان حرف هایی که اول درمورد نظم گفتیم. نظم حاکم بر زندگی تان، نظمی باشد که از من به شما رسیده. یعنی همان حلال و حرام. بعد نظم اخلاقی. بعد نظم فکری. نظم فکری آخرین مرحله بود دیگر. نظم فکری. آن طور فکر کنید که من نظمش را به شما داده ام. آنطور اخلاق داشته باشید که من به شما دستورش را داده ام. آنطور عمل کنید و آنطور نماز بخوانید که من به شما گفته ام. بله؟ اگر در خاطرتان باشد این را چندین مرتبه گفته ام. بعد از اینکه امیرالمومنین بر مسند قدرت یا به قول شماها بر مسند خلافت نشست، ما می گوییم حکومت؛ بر مسند حکومت نشست، اولین بار صبح با ایشان بیعت کرده اند و ایشان خلیفه شده و در مسجد پیامبر امام جماعت شده و نماز ظهر خوانده. اولین نمازی که ایشان خواند آنهایی که پشت سرشان بودند گفتند عه عه یادمان آورد. بیست و پنج سال بود که یادمان رفته بود. نماز پیغمبر را یادمان آورد. این نماز شبیه نماز پیغمبر بود. آنهایی که نماز خوانده بودند، بیست و پنج سال بود که نمی دانم چگونه نماز خوانده بودند. چگونه خوانده بودند؟ یکی این بود که مثلا بعد از سجده می گفت الله اکبر الله اکبر و به سجده دوم می رفت. بلند الله اکبر می گفت. نمازش به نماز پیغمبر شبیه بود. نماز پیغمبر یاد ما آمد. خب. قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ هرچقدر متابعت تان بیشتر باشد، آن محبوبیت شما ممکن است بیشتر شود. اگر آدم محبوب خدا شود، چه می شود. چه می شود؟ این می شود که عرض می کنیم. فرمود: در آیه 196 سوره مبارکه اعراف می فرماید: إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ این الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ را داخل پرانتز می گذاریم. عبارت این است. إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ ولی من خداست. هیچ کس دیگری، هیچ کس دیگری ولایت امر مرا به دست ندارد. این بالاترین مرتبت است. إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ او خودش ولایت صالحان را عهده دار می شود. او خودش ولایت صالحان را عهده دار می شود. دلیل دارد که او ولی من است. به چه دلیل او ولی من است؟ چون من از صالحان هستم. از صالحانم یعنی چه؟ یعنی دقیق دستورات را عمل می کنم. دستورات اخلاقی را دقیق عمل می کنم. دستورات قانون رفتار زندگی را دقیق رفتار می کنم. دستورات فکری را دقیق عمل می کنم. مثلا ما از نظر فکری اجازه نداریم از کسی بترسیم. از هیچ کس. نه اجازه نداریم بترسیم. ترسیدن از غیر خدا چیست؟ شرک است. فقط شما اجازه داری از خدا بترسی. بایستی از خدا بترسی. نبایستی از هیچ کس دیگری بترسی. این مربوط به فکر ماست دیگر. مال توی دل ماست. من همه اینها را عمل کرده ام. بنابراین جزء صالحانم. هرکس که جزء صالحان باشد، ولی اش خداست. یعنی اگر شما در درجه اول مقام صالحان هستی، یعنی منظم رفتار می کنی، به برکت آن ولایتی که او درمورد تو اعمال می کند، است. وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ او درمورد صالحان اعمال ولایت می کند. شما را کم کم کم کم به مرتبه دوم می برد. اگر تن بدهید. ماها معمولا تن نمی دهیم. خب اگر آن وظایف درجه دوم را عمل کرد، بعد آن ولی او را به درجه سوم می رساند. همینطور. تا کجا؟ بگویید تا کجا؟ تا بینهایت. تا بینهایت. کسی که به بهشت می رود که تعطیل نمی شود. هنوز هم دارد می رود. کجا دارد می رود؟ جایی که جا ندارد. رسد آدمی به جایی که؟ هیچی. برتر از آن فرض ندارد دیگر. این ثمره آن محبت است. اگر خدا درمورد بنده ای محبت داشته باشد، که محبت از متابعت نتیجه می شد و متابعت از خدا، محبت به بار می آورد. اگر متابعت می شد و محبت به بار می آمد، ولایت الهی درمورد آن بنده اعمال می شد. ما داریم درمورد مقامات پیامبر صحبت می کنیم. اما همه اینها به ما هم مربوط می شود. ایشان امام است دیگر. این راهی که ایشان رفته ما هم می توانیم برویم. ما هم می توانیم برسیم؟ بله می توانیم برسیم. بگوییم انَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي ... وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ بعد می گویند این چرا این الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ را این وسط گفتند؟ به چه مناسبت؟ جمله که کامل بود. إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ جمله کامل است. ولی من خداست و او ولی صالحان است. این الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ می گوید آقا راهش این است. این قرآن را بگذار جلویت. این قرآن فرموده آقا هیچ وقت دروغ نگو. خب هیچ وقت دروغ نمی گویی. آقا مراقب باش یک وقتی از کسی حرفی نزنی آبرویش برود. چشم. آقا یک وقت در یک خانه ای باز بود، از لای در باز بود یا من طبقه دوم خانه ام هستم و یک مرتبه یک پنجره جلویم باز است. خب نباید نگاه کنم. بله؟ دو نفر دارند پچ پچ با هم صحبت می کنند. من اگر گوش بدهم، می شنوم. خب نباید گوش بدهم. مثال دارم می گویم ها. یک یک شاهی مال مردم است. یک شاهی. آقا یک شاهی قیمت ندارد. می گویند مالیت ندارد. بله؟ مثلا می گوییم این کاغذ را ده قسمت می کنیم. مثال ها. ده قسمت می کنیم و یک قسمتش را برمی داریم. این مالیت ندارد. یعنی شما در هیچ مغازه ای نمی توانی آن را بفروشی. اما ملکیت دارد. ملک مردم است. یک وقت رها کرده. عیب ندارد. ما با استادمان مکه مشرف بودیم. در آنجا که سنگ می زنند، زیر دست و پا، دو سه لایه یا بیشتر کفش ریخته بود. کفش از پا در آمده بود و اصلا امکان پیدا کردن نبود و آن بنده خدا هم پابرهنه رفته بود. ببینید رها کرده بود. وقتی رها کرده باشد خب دیگر مالکیت ندارد. من دیدم ایشان این را پوشیده. در دلم گفتم خب چرا این را پوشیدی؟ اما قانونش این است. چون او رها کرده، دیگر مالکیت ندارد. می شود. اما تا رها نکرده، یک قران هم نمی ارزد. اما مال آن آقا است. به من چه؟ اینگونه. انقدر دقت در مال مردم. در مال مردم خیلی باید دقت کرد. گفتند نه رسول خدا و نه امیرالمومنین اصلا شب خوابش نمی برد. یک مثقال پول در بیت المال مانده. من باید این را به صاحبش برسانم. به یک کسی. بیت المال مال مردم است دیگر. [نمی گفت] می گذاریم صبح.


 

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای