أعوذ بِاللهِ مِن الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قوّهَ إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطـّیبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لَعنَة الله عَلی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَوم الدّین
آیه ای که در روز غدیر خم نازل شده است آیه 3 سوره مبارکه مائده است که می فرماید: الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا این دو جمله در میان جملات فراوانی در قبل و بعدش است. ابتدای آیه اینگونه است: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ مردار بر شما حرام است. گوشت حیوان مرده حرام است. در ادامه می فرماید خون حرام است. گوشت خوک حرام است. اگر گوسفندی را به نام خدا نکشته باشند، گوشتش حرام است. همینطور یک مجموعه را نام می برند. در پایان هم بعد از این دو تا بخش می فرمایند هرکس مضطر و مجبور شود و جانش در خطر باشد، استفاده از این گوشت هایی که گفتیم حرام است عیب ندارد و گناه ندارد. اگر این دو بخش را برداریم، همه چیز آیه کاملا به جا است. معلوم می شود این دو بخش را اینجا جا داده اند. دقت کردید؟ یک پرانتز باز کرده اند و آن را داخل آیه گذاشته اند. آیه می فرماید این موارد حرام است. اگر یک وقت مضطر شدید، عیب ندارد. نظیر این آیه هم سه بار دیگر در قرآن آمده. چهاربار نظیر این حرف ها در قرآن آمده. البته با اختلافاتی که دارد. پس این دو تا بخش کاملا جداست و به آنها مربوط نیست. این یک مساله بود. مساله دوم این است که ما می گوییم ذره ذره قرآن، هر زیر و زبرش طبق دستور خدا بوده. همه زیر و زبرها. تا حد زیر و زبر. بنابراین نمی توان یک آیه را دوجور خواند. فقط یک جور خوانده می شود. اینهایی که قاری ها می خوانند درست نیست. ما فقط یک قرائت داریم. نه هفت تا و ده تا و صدتا. همین قرائتی که در قرآن نوشته درست است. این مساله بحث دارد و همین دو کلمه نیست. اما حالا نمی خواهیم این را عرض کنیم. پس همانطور که ذره ذره آیات را طبق دستور خدا و بفرمایید پیغمبر جاسازی کرده اند، مثلا سوره مائده هم نازل شده بوده و پیغمبر فرمودند که این دو جمله را در آیه سوم جا بدهید. طبق دستور خدا و پیغمبر این آیه را اینجا جا داده اند. حالا چرا؟ ببینید از این آیه که می گذریم در آیه 67 می فرماید: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ این صبح آن روز نازل شده و آن ظهر آن روز. قاعده اش این است که این اول باشد و بعد آن بیاید. نه. خدا فرموده آن را در آیه 3 بگذارید. ما می گوییم اینها تمهیداتی است که خدای تبارک و تعالی انجام داده است که قرآن از دست دشمن به سلامت بماند. دقت کنید. آنها که بعد از پیامبر به مسند قدرت نشستند یک روزی لشکر فرستادند و کعبه را با منجنیق خراب کردند و سوزاندند. بنابراین هرکاری از آنها برمی آمد. هرکاری. خدای متعال برای اینکه قرآن محفوظ بماند یک تمهیداتی به کار برد. به اصطلاح من دقت کنید. تمهیداتی به کار برد. این دو بخش را که مربوط به عصر روز غدیر خم است، بعد از انجام جریاناتی که اتفاق افتاد و این آیه نازل شد را در آیه سوم گذاشته و آن آیه که صبح آمده و دستور داده جریان غدیر را به پا کنید در آیه 67 گذاشتند. ذره ذره قرآن طبق دستور پیامبر و آنچه که ایشان امر می کرده طبق دستور خدا جای گرفته. جای همه اش طبق دستور است. این یک نکته. این مهم بودها. این هم بحث دارد. اما شما به همین مقدار بپذیرید.
مطلب بعدی. در سر این دو جمله دو بار گفته شده الْيَوْمَ. یکبار فرموده: الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ و یکبار فرموده الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ. یوم در زبان عربی یعنی روز. الیوم یعنی امروز. این امروز چه روزی بوده؟ حالا ببینیم آیا از این نشانی ها می توانیم بفهمیم چه روزی بوده؟ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ امروز کافران از دین شما مایوس شدند. یعنی تا به امروز هنوز در ته دلشان امیدی بود که بتوانند ریشه را بکنند. ببینید اصلا ادیان به مخالفت با هوا و هوس مردم آمده اند. درست است یا نه. دستورات ادیان و هر دین خدایی دیگری مقابل هوا و هوس آمده است. هوا و هوس آزادی می خواهد. دین محدودیت می آورد. پس مقابله است. ثروتمند و پولدار می خواهد ربا بخورد. ربا خیلی راحت تر است. سودش بیشتر است. سودش تضمین شده است. درصدش چگونه است. می فرمایند ربا نمی شود. صاحب مال می خواهد گران بفروشد. می فرماید نمی شود. اگر بتواند می خواهد کم و زیاد کند. نمی شود. همه دستورات دیگر دینی هم همینطور. وقتی اوقات آدم از یک نفر تلخ است دلش می خواهد پشت سر او هرچیزی بگوید. اوقاتش تلخ است دیگر. دشمن است. هرچه می خواهد بگوید. خب می گویند نمی شود بگویی. معمول دستورات ادیان مخالف با هوا و هوس آدمی است. بنابراین از آن روزی که پیامبر آمده و اسلام را آورده مجموعه جامعه مقابلش ایستاده اند. حالا با کم و زیادش. مجموعه جامعه مقابلش ایستاده اند. هرچه هم پیش رفته بیشتر. پیغمبر به ابوسفیان فرمودند. حالا آنقدری که در خاطرم هست عرض می کنم. چرا این مقدار مقابله کردی؟ تا خوردت نکردم تو مقابل دین و اسلام ایستاده بودی. تا توانستی ایستادی. لشکر آوردی. مال خرج کردی. هرکاری که می توانستی برای مقابله کردی. گفت خب بساط من را به هم زدی. این بزرگ قریش بود. ریاست و قدرت و ثروت داشت. اسلام گفت تو مانند همه هستی. هیچ فرقی نداری. یک غلام داشتی که دیروز آزاد کردی. این غلام مسلمان شده. تو هم که ظاهرا مسلمان شده ای. دو تایی شما یکسان هستید. نه او از شما جلوتر و بیشتر است و نه شما از او جلوتر هستی. یک اختلافی با هم دارید که در تقواست. آن هم مربوط به اینجا نیست. اینجا به کسی که تقوا دارد، پول بیشتری نمی دهند. نه. مثلا حقوقی همه که از بیت المال می گیرند یکسان است. هرکس مسلمان است حقوق می گیرد. حقوقش هم با دیگران یکسان است. او می گفت نمی شود. من بزرگ زاده ام. ثروتمندم. این دو وجه را می گفت. می گفت من با دیگران مساوی نیستم. من به این خاطر زیر بار نمی رفتم. خب. اینها امیدوار بودند و همه انواع کارها را کردند. مثلا می دانید که آمدند خدمت حضرت ابوطالب علیه السلام و گفتند به این برادرزاده ات بگو اگر احساس ناراحتی می کنی و اعصاب و روحت مشکل دارد، ما بهترین طبیب عالم را برایت می آوریم. اگر ثروت می خواهی ما ثروتمندان قریش جمع می شویم و آنقدر به تو ثروت می دهیم که تو بزرگ ترین ثروتمند شوی. اگر قدرت و سلطنت می خواهی ما به تو سلطنت می دهیم. تو سلطان ما باش. ببینید سلطان را هم قبول دارند. اما دین را می گوید نه. هرچه می خواهی بخواه اما این را نگو. این حرف ها را نزن. هرچه بخواهی. بعد هم آن داستانی است که پیغمبر فرمودند اگر اینها خورشید را در یک دستم و ماه را در دست دیگرم بگذارند، اینها برای من مهم نیست و من باید این حرف ها را به مردم برسانم. این کار را می کنم. تا توانستند با پیغمبر جنگیدند. این خیلی مهم است. حضرت ابوطالب علیه السلام شیخ و رئیس قریش و بنی هاشم بود. خیلی محترم بود. خیلی دارای عنوان بود. می گویند یکی از حکام عرب بود. یعنی چه؟ یعنی از اطراف و اکناف تمام جزیره اعرب اگر کسی دعوایش می شد می آوردند نزد یک بزرگانی که مشکلشان را حل کند. یکی از آن بزرگان حضرت ابوطالب بود. هرچه می گفت هم می پذیرفتند. خیلی محترم بود. فقط متاسفانه پولدار نبود. چرا پولدار نبود؟ چون کار قریشی ها به خصوص حصرت ابوطالب تجارت بود. ایشان تاجر گندم بود. برای مردم شهرش گندم می آورد. چون آنجا که کشت و زرع نداشتند. شاید گاهی هم عطر می آورد. تجارت گندم و عطر داشت. از زمانی که آن عالم مسیحی به او گفت دیگر پسر برادرت را نیاور، این در معرض خطر است و دشمن دارد و یهودی ها با او دشمن هستند و اگر او را پیدا کنند نمی گذارند سالم بماند، ایشان دیگر نشست در خانه. بنابراین ناگزیر شد که از سرمایه اش بخورد. باز این هم مهم نبود. ایشان باید تمام حاجی ها را مهمان می کرد. باید برای تمام حاجی هایی که از اطراف و اکناف می آمدند هم آب تهیه می کرد و هم غذا برایشان تهیه می کرد. اینها سه چهار روز آنجا بودند. ببینید تمام اعمال حج را می توان سه روزه انجام داد. معمولا مردم خود عربستان یا اطراف هم روز هشتم یا شب نهم می آیند. من دیده بودم که شب نهم مردم بحرین برای حج آمده بودند. عمره شان را انجام می دهند و از لباس بیرون می آیند و دومرتبه احرام می بندند. ظهر روز عرفه به عرفات برسند درست است دیگر. قسمت واجب حج از ظهر روز نهم است. ما ها معمولا شب نهم و عصر روز هشتم حرکت می کنیم. کاروان ها معمولا آن زمان می روند که به شلوغی نخورند. اما اگر کسی آشنا باشد و وارد و بلد باشد می تواند صبح روز عرفه هم برود. بنابراین تا صبح روز می بینید که افراد در مسجدالحرام هستند و دارند عمره انجام می دهند. بعد سوار ماشین می شوند و این مسافت ده پانزده بیست کیلومتری را می روند. کاری ندارم. این چند روزی که اینها در مسجد الحرام و مکه بودند، مهمان بودند. رئیس کیست؟ حضرت ابوطالب. ایشان باید خرج غذا و آب مردم را بدهد. آنجا آب پیدا نمی شد. ظرف های چرمی بزرگی که مانند حوض بود داشتند و از مدت ها قبل برای آن روزها آب تهیه می کردند. در عرفات و منا آب وجود ندارد. در خود مکه هم آب زیادی وجود ندارد. یک چاه زمزم است. یک چاه دیگری هم کمی دورتر است. یک ذره آب است. بنابراین باید آب تهیه می کردند. این کارها خرج داشت. سال اول داد. سال دوم از عباس قرض گرفت. گفت ان شاء الله در طول سال می دهم. در طول سال نتوانست بدهد. تجارتش قطع شده بود دیگر. سال بعد هم قرض گرفت و باز داد. عباس گفت اگر نتوانستی بدهی، یکی از مقامات خودت را به من بده. مثلا کلیددار خانه بود. مهماندار حاجی ها بود. سقای حاجی ها بود. دوتا از مقاماتش را به ازای آن پولی که از او قرض گرفته بود به او داد. بحث سر الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ بود. می خواستم این را عرض کنم. حضرت ابوطالب با تمام قدرت و احترام و آبروی و شخصیتش کنار پیامبر ایستاده و از ایشان دفاع می کند. بنابراین آنها فشار را گذاشتند روی مسلمان ها. داستان هایش را می دانید که مثلا سر بلال و یاسر و سمیه چه بلاهایی آوردند. این ها بعد از این بود که دیگر به پیامبر دسترسی نداشتند و نمی توانستند کاری بکنند. حضرت ابوطالب با تمام قدرت جلوی پیامبر ایستاده و نمی توانند به ایشان دست بزنند. یک بار وقتی پیامبر در حال نماز بود ابوجهل یک شکمبه شتر را آورده بود و ریخته بود روی سر پیامبر. خب حضرت ابوطالب خبردار شد و به همه بنی هاشم فرمود شمشیر ببندید و به مسجد الحرام بیایید. یک شکمبه شتر آوردند. بزرگان و شیوخ قریش ایستاده بودند و به آنها گفته بودند اگر کسی تکان خورد بزنید. با این آشغال ها به سر و رو و ریش این بزرگان مالیدند. آنها هم نمی توانستند کاری کنند. از شمشیر بنی هاشم می ترسیدند. در هرصورت ایشان مقابل دشمن پیامبر ایستاده بود. اینها هرکاری که می توانستند کردند. بعد از اینکه حضرت ابوطالب از دنیا رفت فشار خیلی زیاد شد. سال دهم بود. پیغمبر خیلی در فشار بود. این یکی دو سال را هم گذراندند و دستور هجرت آمد. چون آمده بودند و یک طوری نقشه کشیده بودند که بکشند و خطری هم برایشان پیش نیاید که می دانید ایشان همان شب دستور هجرت یافت و آمد. خب از وقتی که آمد، حالا آنجا تحت فشار بود. جنگ بدر را درست کردند. جنگ احد. جنگ احزاب یا خندق را درست کردند. در جنگ خندق دشمن آمده بود همه چیز را جمع کند. اصلا هیچ کس در جزیره العرب ده هزار سرباز ندیده بود. با ده هزار سرباز آمده بودند. می خواستند همه مردها را از دم تیغ بگذرانند و زنان و بچه ها را اسیر کنند و اموال را غارت کنند. هیچ چیز نمی ماند. دستور فرمود خندق کندند و امیرالمومنین هم دست بالا زد و شجاع اول آنها را کشت و الی آخر. لحظه ای پیغمبر را رها نکردند. گاه یک نفر را برای ترور پیغمبر می فرستادند. یک نفر آمده و شمشیر بسته و وقتی وارد مسجد شد هم شمشیر بسته بود. به او گفتند این شمشیر چیست که بسته ای؟ گفتند این شمشیر عرضه ای ندارد. اگر عرضه داشت در جنگ بدر توانسته بود کاری کند. گفت آمده ام مسلمان شوم. بعد پیغمبر فرمودند با فلانی دم هجر چه قراری گذاشتی؟ گفت آقا جز خدا هیچ کس آنجا نبود. گفته بود تو برای کشتن پیامبر برو. اگر تو را کشتند من تمام عمر عهده دار زن و بچه ات می شوم. قرض هایت را هم می دهم. اگر هم آزاد شدی و آمدی و هم به تو چه و چه می دهم. پیامبر فرمودند آن حرف هایی که با هم زدید چه بود؟ بعد هم این مسلمان شد. از این نمونه ها متعدد اتفاق افتاده. به صورت فردی خواستند ایشان را بکشند. به صورت جمعی خواستند همه مسلمان ها را نابود کنند. نشده. یک امید باقی مانده. پیامبر از دنیا می رود و راحت می شویم. پسر هم که ندارد. آن وقت می گفتند وقتی یک رئیس قبیله از دنیا می رود، پسرش جایش هست. او پسر ندارد. برای پیامبر چهارتا دختر گفته اند. البته درمورد آن سه تا دختر قبلی حرف است که آیا دخترهای خود پیامبر بودند یا دخترهای حضرت خدیجه از شوهرهای قبلی اش بودند یا اصلا ایشان اینها را آورده بودند و تربیت و بزرگ کردن شان را عهده دار شده بودند. رقیه و ام کلثوم و اینها. پیامبر یک پسر داشت به اسم ابراهیم و یک دختر که فاطمه زهرا سلام الله علیها بود. الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ وقتی پیامبر امیرالمومنین را جای خودش گذاشته کافران از دین شما مایوس شدند. جای خودش در رهبری جامعه. نه اینکه فقط مردم بروند پشت سر ایشان نماز بخوانند. امام جماعت گذاشته. مساله گو هم نگذاشته. روز غدیر خم چه فرمود؟ حدیث مشهور چیست؟ فرمود ألَستَ اولی بِکُم مِن أنفُسِکُم. من رهبری و مدیریت این جامعه را به عهده ندارم؟ همه نباید حرف مرا گوش بدهید؟ بله قبول داریم. همینطور است. فرمود هر مسلمانی که من این سمت را نسبت به او دارم، علی هم همین را نسبت به او دارد. ببینید بحث ولی امر است. ولی امر معین کرد. دقت کنید. برای بعد از خودش ولی امر معین کرد. اگرنه برای مساله گو که گفتند يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مناسبت ندارد. می گویند تو هرچه دلت می خواهد برو مساله بگو. ما هم کار خودمان را می کنیم. این که نیست. یک کسی جای پیامبر نشسته. پیامبر بر مسند اعلای حکومت نشسته. خب. دعوا هم سر همین بود. سقیفه برای همین به پا شد. اصطلاحش این است. در منابع تاریخی می گویند یک کسانی سلطان محمد صلي الله علیه و آله و سلم را می خواستند. سلطنت می خواستند. دقت کنید. سلطنت می خواستند. دعوا در سقیفه بر سر سلطنت بود. چه کسی ولی امر باشد. آن را می خواستند. حالا به آن کاری نداریم. در هرصورت چون امیرالمومنین را جای خودشان بر مسند قدرت گذاشته بودند، آنجاست که الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ معنا پیدا می کند. آخرین امید این است که پیامبر از دنیا می رود و ما هرکاری خواستیم می کنیم. هیچ کسی را هم ندارد. اما معلوم شد که ایشان یک کسی را دارد که به اندازه خودش است. هیچ کس در طول این بیست و سه سال کمتر و بیشتر یک بار هم نتوانسته مرا گول بزند. ببینید پیامبر را نمی شود گول زد. نمی شود ترساند. از چیزی نمی ترسد. نمی شود دور زد. هرکاری ممکن بوده کرده اند و نشده. نتواسته اند از پیامبر عبور کنند. حالا یک کسی را گذاشته. این هم تجربه طول این ده سال است. ببینید در دوران مکه بزرگی با حضرت ابوطالب بود. ایشان داشت اداره می کرد. آن موقع سن امیرالمومنین کم بود. مثلا چهارده پانزده ساله بود و مطرح نبود. بعد از هجرت که به مدینه آمدند آنجا کم کم امیرالمومنین خودش را نشان داده. اولین بار کجا خودش را نشان داده؟ در جنگ بدر. در جنگ بدر عمربن عبدود بود. زخمی شد. لذا به خاطر آن زخم ها نتوانست به جنگ احد بیاید. ماند تا جنگ خندق. به او می گفتند فارِس یَل یَل. در یک سرزمینی با هزار نفر مقابل شده بود. مثلا یک قبیله هزار نفری حمله کرده بودند و این هم یک نفری بود. یک بچه شتر به عنوان سپر به یک دست گرفت. یک سپر دویست سیصد کیلویی. با یک دست هم شمشیر زده بود و آنها را مغلوب کرده بود. خیلی عنوان و شهرت داشت. وقتی در جنگ خندق به میدان آمد هیچ کس اصلا جم نخورد. می گفت مگر نمی گویید اگر بکشم و کشته شوم به بهشت می روم. خب بیایید و به بهشت بروید. ببینید در آن جمعیت یک نفر مانند بچه های ما که می رفتند روی میدان مین نبود. یک دانه هم نبود. بعضی ها مانند طلحه و زبیر خیلی صاحب ادعا بودند. اصلا خیلی هم به شجاعت معروف بودند. اما هیچ کس جم نخورد. در طول این ده سالی که امیرالمومنین را می بینند، دیدند که ایشان هم مانند پیامبر است و نمی شود از او عبور کرد و نمی شود کلاه سرش گذاشت و او را ترساند. نمی شود او را گول زد و با او سیاست بازی کرد. بنابراین الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ. هیچ فرض دیگری نداریم. مثلا امروزه می گویند آیه حج در روز عرفه نازل شده. به یک یهودی پول داده بودند و آمد و چقدر قیافه گرفت و خدمت حضرت خلیفه آمد و گفت یک آیه در قرآن شما هست که اگر این آیه در تورات ما بود آن روزی که این آیه نازل شده بود ما آن روز را عید می گرفتیم. پرسیدند چه آیه؟ گفت آیه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ. گفت بله ما هم عید می گیریم. این روز عید بوده. این آیه در روز عرفه نازل شده و ما هم این روز را عید داریم. ما عرفه را عید نداریم. عید قربان را عید داریم نه عرفه را. به هر حال. عرفه چه شده بود؟ حج تمام نشده بود. تازه روز اولی بود که می خواستند اعمال را شروع کنند. چون پیامبر صبح روز عرفه برای مردم یک خطبه خواندند و یک فرمایشاتی فرمودند. إنّی تارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَین را آن روز هم فرمودند. این را بارها تکرار کرده بودند که یکی هم آن روز بود. درهرصورت. در امتحانات دوره ده ساله بعد از هجرت امیرالمومنین را شناختند. بنابراین وقتی پیامبر ایشان را به عنوان ولی امر به جای خودش گذاشت، الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ محقق شد. همه امیدهایی که بسته بودند که بعد از پیامبر بتوانند هرکاری بکنند از دست رفت. حالا این آیه کاملا به بخش بعدی متصل می شود. الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ. امروز روزی است که مایوس شدند و امروز دین کامل شد. خب. یک مقدار هم درمورد کامل شدن دین عرض کنیم. ببینید دین کامل شد و نعمت تمام شد. دو حرف است. دین چیست؟ دین یک مجموعه دستورات است. مثلا نماز اول است. بعد روزه است و همینطور بشمارید تا حج. در این سفر پیامبر حج را به مردم یاد می دهد. روز عرفه تازه اعمال حج می خواست شروع شود. فرمودند زودتر حرکت کنید تا ظهر به صحرای عرفات برسیم. نمی دانم چه وقتی حرکت کردند. سر ظهر باید به عرفات می رسیدند. توقف از سر ظهر تا دم غروب در عرفات رکن حج است. واجب رکنی است و اگر دست بخورد حج خراب می شود. حج و خمس و زکات و امر به معروف تمام واجبات. یک مجموعه عقاید در دین هست. یک مجموعه دستورات اخلاقی است. این مجموعه دین است. می فرماید: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ. اگر الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ. روز عرفه بود، هنوز حج را نگفته بودند. حج از ظهر عرفه شروع می شود. اولین دستور این است که برای توقف نیت کنید. نیت وقوف در صحرای عرفات. عرض کردیم برای حج واجب رکنی است. اگر صبح دستور الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ آمده بود، دین هنوز کامل نشده بود و اصل اعمال حج مانده. یک واجب رکنی اش روز عرفه است و یک واجب رکنی اش مشعر است. غروب روز عرفه از عرفات حرکت می کنند و به مشعر می روند. از طلوع فجر تا طلوع آفتاب باید در مشعر باشند. این هم واجب رکنی است. اعمال دیگر واجب است. واجب رکنی نیست. خب هنوز که انجام نشده. اگر شما می خواهی احکام دین را بگویی، احکام دین هنوز کامل نشده. البته توحید و معاد و نبوت آمده. اینها به جای خود هست اما اگر بخواهیم بگوییم دین کامل شده، به این معنا دین هنوز کامل نشده. دستور حج هنوز مانده. پس چه شده که ما می گوییم دین کامل شده؟ اولا این آیه روز عرفه نازل نشده. روز هجدهم ماه ذی الحجه نازل شده. یعنی بعد از حج. اما کامل شدن دین و تمام شدن نعمت به چیست؟ اینجا یک مقداری بحث عرض کنم و بقیه ان شاء الله برای هفته های بعد بماند. ما می گوییم این دستور که انجام نشده. الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ انجام نشده. هرچه دلتان خواست کردید. نتیجه اش چه شد؟ چند سال بعد از شام لشکر آمده و شهر مدینه شما را قتل عام کرده. به دستور خلیفه. اینجا گفته بودند اگر امیرالمومنین بر مسند قدرت بعد از پیامبر باشد، دین تان کامل است و نعمت تمام است. این نعمت تمام است را دقت کنید. یک مثال زده اند. فرموده اند در حج اگر کسی پول داشت قربانی کند، می کند. اگر نداشت و یا قربانی پیدا نشد، باید ده روز روزه بگیرد. با اینکه مسافر است، سه روز در همان منی روزه می گیرد و هفت روز هم وقتی برگشت. قرآن در آیه 196 سوره مبارکه بقره می فرماید: تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ این ده روز کامل می شود. وقتی هفت روز را گرفتید، ده روزتان کامل می شود. در ماه رمضان می گوییم تمام ماه رمضان را کامل روزه گرفتم. کامل روزه گرفتم یعنی چه؟ یعنی از روز اول تا روز سی ام را روزه گرفته ام. اگر روز بیست و نهم و روز سی ام روزه نگیرم، آن بیست و هشت روز قبلی باطل است؟ نه. اما کامل نیست. باطل نیست اما کامل نیست. قرآن درمورد یک چیزی کلمه تمام را به کار برده است. در آیه 187 سوره مبارکه بقره می فرماید: أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى اللَّيْلِ روزه را تا شب تمام کنید. اگر یک دقیقه مانده به اذان من یک قطره آب بخورم، روزه ام باطل است. بابا هجده ساعت روزه گرفتم. فقط یک دقیقه. باطل است. روزه تمام نشده. اما اگر از سی روز، بیست و نه روز را روزه گرفتم و فقط روز سی ام را روزه نگرفتم، فقط روز سی ام خراب است. بیست و نهم درست است. اینجا من هجده ساعت روزه گرفتم و تشنگی خوردم. یک دقیقه را نگرفتم. باطل است. می گویند اگر امیرالمومنین بر مسند قدرت باشد، دین کامل است و نعمت تمام است. نعمت تمام است یعنی چه؟ یعنی دین با وجود امیرالمومنین نعمت می شود. بدون امیرالمومنین چیست؟ اگر کس دیگری بر مسند قدرت باشد، یک روزی همان خلیفه دستور می دهد مسلمان ها را در شهر اسلام، در شهر پیامبر قتل عام کنند. بعد هم لشکر از آنجا راه افتاد و رفت به سمت مکه تا آنجا را خراب کند. منجنیق بستند به کعبه. پرده خانه سوخت. خانه هم تخریب شد. با منجنیق سنگی که آتشین بود می فرستادند. این گلوله را با نفت آغشته می کردند و آتش می زدند و می فرستادند. این به خانه کعبه می خورد و خانه تخریب شد. خلیفه. خلیفه پیغمبر. یزید در سال اول حکومتش خاندان پیغمبر را قتل عام کرده. سال دوم لشکر فرستاده و مدینه را قتل عام کرده. در دستوری که خلیفه داده بود، گفته بود اگر اینها زیر بار شما نرفتند و شما پیروز شدید، من سه روز جان و مال و ناموس این مردم را به شما حلال می کنم. از اینجا هم که این کارها را کردند به مکه رفتند تا آنجا را خراب کنند. اگر امیرالمومنین نباشد، این دین وزر وبال می شود. آن مردمی که آمدند مردم مدینه را قتل و غارت کردند، قصد قربت داشتند. خلیفه امر کرده بود دیگر. به حکم أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ که در آیه 59 سوره مبارکه نساء آمده رفته بودند. اگر امیرالمومنین نباشد، این دین وزر و بال می شود. اگر باشد، نعمت است و همه چیز دین به درد مردم می خورد و به نفع مردم است. اگر امیرالمومنین نباشد چطور؟ ممکن است همه چیز دین به ضرر مردم تمام شود. امروز که امیرالمومنین را به جای خودم گذاشتم، نعمت تمام است. خب تا دیروز هم بود. تا دیروز نعمت بود اما تمام نبود. نعمت تمام نبود یعنی چه؟ یعنی اصلا نعمت نبود. مانند روزه که اگر پنج دقیقه مانده به غروب روزه ات را بخوری، تمام آن هفده ساعتی که روزه گرفتی باطل است. دین اصلا دیگر نعمت نیست. دین وقتی نعمت است که امیرالمومنین بر مسند باشد. بچه های امیرالمومنین بر مسند قدرت باشند. اگر نباشد، دین نغمت و بلا می شود. حالا قتل عام مدینه چه سالی بود؟ سال دوم حکومت یزید. 62 یا 63. این را نمی گوییم. می رویم سال اول بعد از وفات پیغمبر. مامور زکات رفته بود به قبیله کنده. قبیله کنده از قبایل خیلی معتبر و مهم عرب بود. اگر نام اشعث را شنیده باشید، او رئیس این قبیله بود. اینها ادعا داشتند که پادشاهی داشتیم. شهر و پادشاهی و حکومت داشتند. از این نظر افتخار می کردند. مامور زکات در عصر خلیفه اول به این شهر رفته است. خب. باید شترها را به عنوان زکات برمی داشتند. یک بچه شتر شش ماهه بود که به آن مهر زکات زد. این بچه شتر متعلق به یک نوجوان بود. خب نوجوان بود دیگر. به بچه شترش علاقمند بود. رفت پیش رئیس قبیله و گفت این مامور به بچه شتر من علامت زکات زده. شما این را از او پس بگیر. گفت باشد من این کار را می کنم. بعد به مامور زکات گفت بچه شتر این بنده خدا را پس بده من به جایش یک شتر ده ساله به تو می دهم. مثلا قیمتش نسبت به بچه شتر ده برابر است. گفت نه نمی شود من مهر زده ام. گفت من به جای این شتر ده تا شتر می دهم. گفت نه نمی شود. من مهر زده ام. حالا شاید باز هم بیشتر شد که در خاطرم نیست. به آن جوان گفت برو شترت را بردار و برو دنبال کارت و این را رها کن. این مامور هم کل شترهای زکات را زمین گذاشت و رفت. رفت به مرکز گفت این مردم علیه دولت شورش کرده اند. به فرماندهی خالد بن ولید لشکر فرستادند. خالد خیلی آدم خوبی بود. آمد و این شهر را محاصره کردند. بعد از یک مدتی آنها حاضر شدند تحت فرمان بروند. گفتند باشد. مردان را از زنان جدا کردند. همه مردها را قتل عام کردند. چه زمانی بود؟ همان سال. زن و ها و بچه ها هم اسیر شدند و سر بازار فروخته شدند! مسلمان بودند! عدالت از روز اول حکم فرما بود! دعوا سر یک بچه شتر بود. اگر امیرالمومنین را نپذیری، دین بلا می شود. اگر بپذیری، دین نعمت می شود. همه چیزش به نفع شماست. رهبری اگر عادل و معصوم باشد، اینطور می شود. قرآن می فرماید. ما که نمی گوییم. با این حکم جدید ولایت امر که برای بعد از پیغمبر آمده دین کامل شد. می گوید آقا دستورات هنوز نیامده. خب آن که مشکلی ندارد. دستورات حج در طی چهارپنج روز آینده خواهد آمد. دستورات دیگری که بعد آمده هم می آید سر جایش و قرآن کامل می شود و در اختیار شماست. رهبر هم رهبر کامل است. حالا هم دین کامل شد و هم نعمت تمام شد. مهم این است که دین نعمت است اما در شرطی که گفته شد. الان داریم می بینیم دیگر. به نام دین سر می برد. قلبش را از درون سینه اش درمی آورد. کاملا هم به نام دین است. اگر رهبری درست نباشد، خطر تا اینجا هست. دین با بودن هبر معصوم و عادل نعمت می شود. همه چیزش به درد می خورد و به نفع است و نعمت است. اگر نباشد، ممکن است همه چیزش به ضرر تمام شود. نمونه هایش را عرض کردیم. سال اول جریان قتل عام خاندان پیامبر بود. ببینید مساله قتل عام خاندان پیامبر چیز کمی نیست. ما زیاد شنیده ایم و در نظرمان عادی شده. خاندان پیامبر. پیامبر این دین را آورده. ببینید قبلش اینها نان نداشتند بخورند. مردم مکه که ثروتمندترین عرب هستند و تاجران درجه اول و بزرگ در این شهر هستند، یک غذایی داشتند که وقتی باران نمی بارید و به اصطلاح ما قحطی می شد آن را می خوردند. پشم شتر یا بز را می گرفتند و خون هایی که سابقا سر شتر با بز را بریده اند و روی زمین ریخته می آوردند و در دیگ می پختند. خون و پشم. این را می پختند و می خوردند. سایر قبایل وقتی می خواستند یک حرف بدی به این قبیله بزنند می گفتند شما قبیله ای هستید که این غذا را می خورید. ننگ بود. یکی از بزرگان اینها می گوید من یک وقت در این دوره های گرسنگی دستم به یک چیز نرمی خورد. این را انداختم در دهانم. نفهمیدم چه خوردم. گاهی وضع اینگونه می شد. حالا چه شده اند؟ بهترین اغذیه و بیشترین ثروت ها و بالاترین لباس ها و همه نعمت ها. به برکت چه کسی آمده؟ پیغمبر. پیغمبر آمده و دین را آورده و مدینه مرکز عالم شده. ثروت عالم به این شهر می آمد. ایران. رم. یمن. حبشه. مصر. تمام تمدن های بزرگ بشری آن روز تحت سیطره اسلام بود و ثروتش به شهر مدینه می آمد. بزرگان این شهر مانند زبیر که شما می شناسید، وقتی از دنیا رفت بین سی تا چهل میلیون دینار طلا پول نقد داشت. هر دینار را یک مثقال طلا حساب کنید. کسی می داند یک مثقال طلا چقدر است؟ خلاصه این فقط پول نقدش بود. هزار تا غلام داشت که روی زمین هایش کار می کردند. نه غلامی که ردیف کند. نه اینها فقط روی زمین هایش کار می کردند. بهترین زمین های موجود را از اسکندریه تا مدینه خریده بود. یک نفر است ها. طلحه یک طور دیگر بود. سعدبن ابی وقاص. اینها رفقای دستگاه حکومت هستند. یعنی اعزای برجسته حزب اند. نمی شود اسم حزبش را بگویم. ثروت عالم به این شهر آمده. مفصل هم بریز و بپاش داشتند. وقتی از دنیا رفته این مقدار پول در خانه اش بوده. سی تا چهل میلیون دینار طلا. هزار برده هم روی زمین هایش کار می کردند. این برده ها مرد بودند. شاید هزارتا کنیز هم داشته. این را دقیق نمی دانم. سعد بن ابی وقاص در عقیق که محل خوش آب و هوایی است یک قصر داشت. وقتی از دنیا رفت از آنجا او را تشییع کردند. تازه ثروت او کمتر بود. اینها از هیچ چیز به همه چیز رسیدند. به برکت پیغمبر. اینها را می گویم که معلوم شود اینها آمدند خاندان پیغمبر را قتل عام کردند به چه معناست. سال اول. معاویه برای پسرش پیغام گذاشته بود که تو یک روزی گرفتار حسین می شوی. اگر گرفتارش شدی، عبیدالله را بر سر کار بیاور. او می تواند حل کند. یک روزی هم گرفتار شورش مردم مدینه می شوی. اگر گرفتار شدی فلانی را فرمانده سپاه کن. او همان است که گفتیم آمد قتل عام کرد و سه روز جان و مال و ناموس مردم برای او و سپاهش حلال شد. بعد از اینکه فرمانده این کارها را کرد باقیماندگان اهل شهر باید می آمدند با او بیعت می کردند. چگونه بیعت کنیم؟ یک کسی آمد گفت من بیعت می کنم. یعنی حکومت یزید را قبول دارم. گفت مثلا علی کتاب الله و سنت نبیه سرش را ببرید. سر بریدند. گفت باید بیعت کنی که ما بنده زرخرید یزید هستیم. اگر بخواهد می فروشد. اگر بخواهد آزاد می کند. بنده زرخرید. تنها کسی که بیعت نکرده است حضرت زین العابدین علیه السلام است. فقط. جابر آمد خدمت ام سلمه و پرسید چکار کنیم؟ ایشان گفت بروید بیعت کنید. هرچه گفتند بکنید. اگر لازم بود بقیه شهر را هم به خاطر بیعت سر می بریدند. جانتان را به خطر نیندازید و بیعت کنید. فقط حضرت زین العابدین به سلامت مانده و از ایشان بیعت نخواستند.