أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
در آیه 19 سوره مبارکه جاثیه می فرماید: إِنَّهُمْ لَن يُغْنُوا عَنكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَإِنَّ الظَّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ این یک آیه بسیار مهمی است. مرحوم آقای طباطبایی می فرمودند چنین آیاتی جزء غرر آیات است. حالا من عرض کردم. وَإِنَّ الظَّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ حالا این مقدمه بحث است. مردم دو دسته اند. یا زیر ولایت الهی هستند یا زیر ولایت شیطان. سوم هم ندارد. به عبارت دیگر که اینجا آن عبارت را می فرماید، می فرماید بعضی از ظالمین ولیّ بعضی دیگرشان هستند. انسان یا ظالم است یا ظالم نیست. اگر ظالم است، تحت ولایت ظالمان دیگر است. بی برو برگرد. اگر ظالم نیست تحت ولایت الهی است. باز بدون بروبرگرد. قانون است. انسان یا تحت ولایت ظالمان است و اگر ظالم نیست، تحت ولایت خدای کریم رحیم عادل است. خب. این را برای این عرض کردیم که می خواستیم آیات سوره مائده را عرض کنیم. دقت کنید. در غدیر خم پیامبر دو اصل و دو حرف اصلی بیان فرموده. دقت کنید. دوتا حرف اصلی. یکی فرمود إنّی تارِکٌ فیکُم الثَّقَلَین. من دو تا ثقل برایتان گذاشتم. ثقل یعنی چیز گرانبها. دو چیز گرانبها برایتان گذاشتم. کِتابَ الله وَ عِترَتی یکی کتاب خداست و دیگری خاندان من است. خب اینها چه هستند؟ به چه درد می خورند؟ فرمود که این ها مرجع دین شما بعد از من هستند. تا من بودم، مرجع دین تان چه کسی بود؟ قرآن و پیامبر. بعد از من مرجع دین تان قرآن و اهل بیت من هستند. ببینید مرجع دین. لذا فرمود هرکس به اینها مراجعه کند، هرگز گمراه نمی شود. هدایت به این دو وابسته است. هرکس به اینها مراجعه کند هرگز گمراه نمی شود. یک بخش دوم فرمود. فرمود آیا من ولیّ شما نیستم؟ ألَستَ أولی بِکُم مِن أنفُسِکُم؟ آیا من بر شما ولایت ندارم؟ همه گفتند قالُوا بَلی یا رَسولُ الله. قرآن فرموده بود دیگر. در آیه 6 سوره مبارکه احزاب می فرماید: النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ پیامبر از خودشان بر خودشان ولایت بیشتری دارد. هرکسی بر خودش ولایت دارد دیگر. همه ماها خودمان، خودمان را اداره می کنیم دیگر. خودمان برای خودمان تصمیم می گیریم. ولیّ آن کسی است که تصمیمش بر تصمیم شما ارجح است. اگر او یک تصمیمی گرفت شما ناگزیر باید اطاعت کنید. خب همه اینها بحث دارد. النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ اگر کسی خدا را قبول دارد، ولایت پیغمبر جزء ولایت خداست. اگر ولایت الهی را قبول دارد و به خدا ایمان دارد، ولایت پیامبر به دنبال آن است. حالا چه فرمود؟ فرمود ولایت خاندان من هم به دنبال ولایت من است. من علی را به عنوان ولیّ معرفی کردم. معرفی کردم. من او را به عنوان ولیّ معرفی کردم. کار پیغمبر تبلیغ بود. آیه در خاطرتان هست. در آیه 67 سوره مبارکه مائده فرمود: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ تبلیغ کن. یعنی یک چیزی هست. تو این را به مردم بگو. پس ایشان ولایت امیرالمومنین را تبلیغ کرد. خب ولایت امیرالمومنین به چه معناست؟ یعنی ایشان بعد از من اولی الامر است. یک حرف تازه است ها. حرف قبلی می گفت ایشان مرجع دین شماست. علی و کل خاندان من مرجع دین شما هستند. عترت و خاندان من مرجع دین تان هستند. اینها را کجا معرفی کرده بود؟ در کساء معرفی کرد. حدیث جابر فقط در خانه اتفاق افتاد. در حدیث کساء، یعنی آیه تطهیر مشخص فرمود که عترت و خاندان من این پنج تن هستند. وقتی این پنج تن مسلم شد، نفر آخر که امام حسین علیه السلام است و بعد فرمود نفر بعد علی بن الحسین است، آن دیگر مورد قبول است. شما اگر این پنج تن را پذیرفتید، دیگر بعدش را می پذیرید دیگر. آنجا مشخص شد عترت چه کسانی هستند و اینها مرجع دین هستند. بعد فرمودند بعد از من امیرالمومنین اولی الامر است. ولیّ امر است. دقت کنید. نه اینکه امام است. ولیّ امر است. امام ولیّ امر است. امام صدتا چیز است. ممکن است امام باشد اما ولیّ امر نباشد. مانند حضرت موسی بن جعفر. خب ایشان در جامعه اسلامی ولیّ امر که نبود. ایشان در زندان بود. اگر گفتیم ولیّ امر است، یعنی همه چیز هست. یعنی همه آن چیزهای دیگر. معلوم است؟ نتیجه امامت این این که ولیّ امر است و وقتی ولیّ امر است، پس همه چیز هست. یعنی امام است و چیزهای دیگر هم هست. چون جز امام نمی تواند ولیّ امر باشد. وقتی ما ولایت امر را اثبات کردیم و گفتیم همه چیزهای دیگر هم درونش هست. صد است. در آیه 55 سوره مبارکه مائده می فرماید: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا بعد هم نشانی وَالَّذِينَ آمَنُوا را فرمودند. فرمودند وَالَّذِينَ آمَنُوا چه کسی است. فرمودند همان کسی که در مسجد داشت نماز می خواند و در بین نمازش صدقه داد. الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ بله؟ نمی خواهیم این را عرض کنیم. حرف اصلی مان است. در آیه بعد می فرماید: وَمَن يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ این در خاطرتان باشد. درست آیه بعد است. می فرماید ولیّ شما خدا و رسول او هستند و مومنانی با این نشانی ها. بعد می فرماید هرکس ولایت خدا و رسول و این مومنان را بپذیرد. هرکس ولایت را بپذیرد. وَمَن يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ تولی یعنی پذیرش ولایت. وَمَن يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ حالا فعلا به این کاری نداریم. عرضم این است. خدای متعال برای ما یک معلمانی فرستاده است. پیامبران و اولیاء خدا معلم هستند. معلم چه؟ آدمیت معلم می خواهد. حیوانیت هم معلم می خواهد. بسیاری از چیزهایی که در عالم حیوانات اتفاق می افتد، با غریزه انجام می شود. بسیاری از آنها. اما بعضی از آنها از طریق تعلیم و تربیت صورت می گیرد. مثلا بچه یک گرگ، یک چیزهایی را از پدر و مادرش می آموزد. یک بچه کفتر هم یک چیزهایی از پدر و مادرش می آموزد. مقدارهایش کم و زیاد می شود. مقداری از آن بر اساس غریزه است که بیشتر است و مقداری هم از طریق تعلیم و تعلم است. در انسان مقدار غریزه کمتر است و مقدار تعلیم و تعلم بیشتر است. خب پس انسان معلم می خواهد. چون انسان به تعلیم و تعلم زندگی می کند. حرف این است که آنچه که پدر و مادر تعلیم می دهند، بخش اعظمش برای زندگی دنیاست. خود او اگر معلم نداشت، همان بخش دیگر را هم نمی توانست یاد بدهد. پدر و مادر ما نماز را بلد نبودند. از کجا بلد بودند؟ کدام پدر و مادری است که خودش نماز را بلد باشد؟ معلم می خواهد دیگر. همه نماز را از معلم یاد گرفته اند. ما یک کسی را می خواهیم که اولین بار نماز را یادمان بدهد. آنها معلم هایی است که خدا فرستاده است. قرآن در آیه 113 سوره مبارکه نساء می فرماید: وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ [ای] پیامبر به تو چیزی آموخت که تو نمی توانستی بیاموزی. راهی برای دریافتش نداشتی. اگر ما ماموران و فرستادگان خودمان را برای تو نمی فرستادیم، نمی توانستی بیاموزی. در آیه 97 سوره مبارکه بقره می فرماید: لِّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَی قَلْبِكَ جبرئیل آمده است و این آیات را بر قلب تو نازل کرده است. این تعلیمات را جبرئیل به تو داده. اگر او نبود، تو نمی توانستی. وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ نمی توانستی بدانی. یعنی تعلیمات دینی در حیطه فهم بشری نیست و دریافت انسانی نیست. فوق دریافت است و احتیاج به معلم انسانی دارد. خب پیامبر معلم انسانی داشته. پیغمبر معلم نداشته. ما می گوییم پیغمبران معلم ندارند دیگر. اما معلم آسمانی دارند. نه اینکه هیچ معلمی نداشته باشند. معلم آسمانی دارند. حالا گاهی از خدای متعال می آموزند و گاهی هم از واسطه یعنی مانند حضرت جبرئیل. قرآن فرموده از سه طریق می آموختند. مثلا بعضی از پیامبران خواب می بینند و در خواب تعلیمات را می گیرند. گاهی یک فرشته می آید. گاهی هم مثل حضرت موسی علیه السلام از درخت صدا شنید. در هرصورت واسطه دارد. گاهی هم بی واسطه است. در هرصورت پیامبران معلم دارند. اما معلم این عالمی ندارند. ماها چاره نداریم. باید در همین عالم معلم داشته باشیم. امکان ندارد که ما به آسمان متصل شویم و تعلیمات آسمانی بگیریم. خب. چه عرض می کردم؟ آدم معلم می خواهد. حرف این است. اگر شما معلم را بپذیری، معلم، معلم است. نپذیری، نیست. وَمَن يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ هرکس که ولایت خدا و رسول و آن مومنان خاص را بپذیرد. ادامه آیه چیست؟ فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ هرکس ولایت را بپذیرد، در شمار حزب الله قرار می گیرد و در آیه 22 سوره مبارکه مجادله درباره حزب الله می فرماید: إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ مفلحون یعنی رستگار می شوند. رستگار یعنی چه؟ ما می گوییم یک سری از انسان ها هستند که بعد از مرگ دیگر هیچ رنجی ندارند. رستگارند. بلکه اگر یک ذره بیشتر حرف گوش کرده باشد، می تواند آن رستگاری را از همین دنیا شروع کند. رستگاری به معنای یک زندگی بی رنج. همیشه در سعادت محض باشد. این می تواند از دنیا شروع شود. حالا. فعلا می خواهیم از فلاح بگوییم. فلاح و رستگاری متعلق به کسی است که حرف گوش دهد و زیر بار برود. این قانون است. هیچ وقتی، هیچ معلم و مربی ای بدون اینکه تربیت پذیران سخن او را بپذیرند، موفق نیست. من خدمت شما می آیم و یک عرایضی را عرض می کنم. خب می گوییم و شما هم می شنوید و ممکن است بعضی وقت ها خوشتان بیاید و ممکن است خوشتان نیاید و می روید. بعد چه؟ هیچی. اگر یک چیزی از این مطالبی که من عرض می کنم که حرف های خودم نیست چون خودم که چیزی نیستم و اگر حرف بزنیم در حد توانمان حرف خدا و پیغمبر را می زنیم، اگر از این حرف ها به گوش شما رسید و شما هم شنیدی و رفتی، هیچ نتیجه ای ندارد. این جدی است. وَمَن يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ هرکس ولایت را بذیرد. من باید حرف ایشان را گوش بدهم. هرکس حرف پیغمبر را گوش دهد. داستان میثم را چقدر برایتان عرض کرده ام. داستان میثم تمار. او خرما فروش بود دیگر. می گویند امیرالمومنین می آمدند در مغازه اش می نشستند و می فرمودند امروز خرما چند؟ می گفت مثلا کیلویی یک تومان. چقدر سود دارد؟ مثلا می گفت یک قران. یک ریال سود دارد. حضرت می فرمودند خب شما این یک ریال را نصف کن. ایشان می گفت چشم. حضرت تشریف می بردند و مثلا فرض کنید هفته بعد یا فردا می آمدند. می پرسیدند خرما را چند می فروشی؟ مانند حالا هم که نبود طلا بالا برود و بالا پایین شود. در قم قنبيد گران شده بود. آقا چرا قنبيد گران شده؟ می گفت دلار رفته بالا. باز امیرالمومنین پرسید چند است. گفت آقا من هفته پیش یک تومان می فروختم و شما فرمودی من یک مقدار سود را کمتر کنم و کمترش کردم. فرمودند آن نصف دیگر سود را هم بردار و به قیمتی که خریدی بفروش. می شود آدم به قیمتی که خریده، بفروشد و بعد زندگی کند؟ می شود. امتحان نکرده اید. آدم باید حرف گوش کن باشد. این را برایتان عرض کرده ام. رفته بودند خدمت آقای معلم. گفتند آقا یک راهی به ما نشان بده. گفت شما حرف نمی شنوید. از بین چیزهایی که من می گویم یک سری را که صلاح می دانید عمل می کنید و یک سری را عمل نمی کنید. امروز عمل می کنید و فردا عمل نمی کنید. بعضی را هم می گویی اینها سخت است و نمی شود و عمل نمی کنی. این به جایی نمی رسد. دستور داده اند مثلا شما هر روز نمازت را اول وقت بخوانی. یک وقت کار پیش می آید. کار پیش می آید نداریم. بنا بوده نمازمان را اول وقت بخوانیم. این یکی از حرف ها و دستورات است. یا عبارت را عوض کنیم که باز برایتان عرض کرده ایم. خدای متعال فرمودند أنتُم کَالمَرضی وَ رَبُّ العالَمین کَالطَبیب شماها مانند مریض هستید و خدای تبارک و تعالی مانند طبیب است و هرچه طبیب گفت، مریض باید گوش بدهد. نه هرچه دلش خواست. با هرچه دلش خواست خوب نمی شود. درست نمی شود. باید طبق دستور طبیب عمل کند. این دستور طبیب است. او گفته دقیقا اینطور باشد. حالا مثلا سه وعده نمازت را اول وقت بخوان این ثمر می دهد. گفتند آقا سحر باید یک مقداری بیدار شوی. این بیداری سحر برای معالجه مریض خیلی خوب است. از معالجه های درجه اول است. اگر آدم وقت و حال نداشته باشد و تنبلی کند و شب را دراز پای تلویزیون بنشیند که نتواند سحر بیدار شود، نمی شود. آقا آدم به بیمارستان می رود و یک پرستار زن می آید و می خواهد به آدم آمپول بزند جایز است؟ خب جایز نیست دیگر. چه فرقی می کند؟ جایز نیست. حالا من مریضم. حالا من مریضم ندارد. مگر آدم مضطر باشدها. مضطر باشد یک حرف دیگر است. مثلا این در معرض خطر است و الان هم کس دیگری نیست. خب آن یک حرف دیگر است. اما جایز نیست. وقتی جایز نیست، جایز نیست دیگر. من می خواهم به بانک بروم و پشت باجه یک کارمند زن نشسته. من می توانم با او صحبت کنم؟ صحبت جدی عیب ندارد. اما من می توانم در صورت او نگاه کنم و او هم در صورت من نگاه کند؟ ما می گوییم و می شنویم و حتی ممکن است بگوییم و بخندیم. دیگر جایز نیست. آقا من می خواهم چک نقد کنم. چک نقد کن. این قانون را عوض نمی کند. دستور فرمودند حرف گوش کنی. آدم باید در تمام این نمونه ها حرف گوش کند. من اگر یک دروغ بگویم، مثلا ده میلیون سود می برم. چون سود می بری، مجاز نیستی یک دانه دروغ بگویی. درهرصورت. چه عرض کردیم؟ در تعلیم و تربیت یک معلم لازم داریم، که معلم خبیر باشد. معلم کامل و درستی باشد. یعنی هم آدم درستی باشد و هم حرف هایش درست باشد. کاملا از سر آگاهی و خِبرَویت حرف بزند. ما می گوییم انبیاء و اولیاء در بالاترین سطح ممکن انسان را می شناسند. در بالاترین سطح ممکن انسان و جهان را می شناسند. پیامبر یک کسی است که جهان را می شناسد. ببینید مثالش را مکرر عرض کردیم. پیامبر به معراج رفت و آنجا همه چیزی که باید ببیند را دید. جهنم را با تمام خصوصیات جهنم دید. بهشت را با تمام خصوصیات بهشت دید. تمام راه را رفته. تمام این راهی که ما باید بعدها برویم را دیده اند. ما باید به بهشت برویم دیگر. اگر شما می خواهی به بهشت بروی، باید راه را بلد باشی. او راه رفته است. این راه را بلد است. بعد که برگشته، خبیر است. معلم خبیر است. معلم خبیر دارد به شما راه نشان می دهد. مثلا از دوستان جلسه که یک مرتبه دیگر هم عرض کردم، یک آقایی یک مدتی آمد و بعد از یک مدتی هم نیامد. من پیش خودم فکر کردم چرا نیامده؟ مثلا آن وقت هایی که ایشان می آمده و من حرف می زدم، حرف های حسابی بوده و بعد ناحسابی شده؟ نه. حرف های همین است که قبلا هم گفته ایم و بعدا هم گفته ایم و همینطور حرف هاست. شما اوایل حظ می بردی. بعد از یک مدتی دیگر حظ نمی بری. عادت کردی. خب چرا عادت کردی؟ حرف ها شنیدنی بود. حرف شنیدنی باشد، خب آدم کم کم حوصله اش سر می رود دیگر. می خواهد عوض کند. یک وقتی یک کسی از گناباد به تهران آمده بود و بر سرش جمعیت شده بود. یک آقای بسیار بسیار خوبی هم در این کوچه ما زندگی می کرد. آدم خیلی خوبی بود. ایشان هم رفته بود. مرحوم حاج مقدس که از علمای اخیار و ابرار بود، گفته بود فلانی آنجا رفتی چکار کنی؟ گفته بود آقا حرف های تازه می زند. حرف تازه یعنی چه؟ هرچه گفتند نرو، می رفت. بعد شب رسول خدا را خواب دیده بود. حالا من یک مقداری بحث را خلاصه می کنم. رسول خدا را خواب دید و گفته بود بروم خدمت پیغمبر سلام کنم. السلام علیک یا رسول الله. فرمودند سلام علیکم فلانی گنابادی. گفته بود آقا من گنابادی نیستم. من محمدی (ص) ام. گفتند نه گنابادی هستی. دوتا جلسه ها. با دوتا جلسه گنابادی شد. بعد هم گفت غلط کردم و دیگر نرفت. چون آدم خوب و حرف گوش کنی بود و گذشته اش درست بود. اما هرکسی اینطور نمی شود. حالا اگر مثال های زمان خودمان را بزنم، ممکن است اوقات شما تلخ شود. معلم باید، معلم درست باشد. اینهایی که خدای متعال به عنوان معلم فرستاده معلم درست بودند. معلم درست بودند. ما معتقدیم همه انبیاء و اولیاء معصوم اند. یعنی معلم درست. او اشتباه هم نمی کند. من می خواهم بگویم فلانی، می گویم بهمانی. می شود. من یک وقت در بیانم اشتباه می کنم. یک وقت ممکن است اصل مطلب اشتباه شود. می شود. اما آنها نه فلانی را بهمانی می گوید و نه اصل مطلب را اشتباه می کند. همه چیز دقیق و صحیح و درست است. خب آدم از آدمی که خودش به حرف هایش عمل نمی کند، حرف بشود، اعتقاد پیدا نمی کند. درست است؟ اگر یک نفر را ببیند که دروغ می گوید، مثلا دائم می گوید دروغ نگو و حدیث می خواهد و بعد هم خودش دروغ بگوید، خب کسی با شنیدن حرف او اعتقاد پیدا نمی کند و حرف او اثر نمی کند. حرف درست است. حرف درستی است. اما قانونش اینگونه است. لذا آن کسانی که خدای متعال به عنوان معلم فرستاده اینگونه اند که یک بار هم به عمرش دروغ نمی گوید. حضرت امام حسین علیه السلام روز عاشورا برای لشکر دشمن یک خطبه خواندند. درواقع می خواستند حجت را تمام کنند. کاری نداریم. آنجا فرمود من دارم برای شما یک حرف هایی را می زنم. من از آن روزی که دانستم دروغ بد است، دروغ نگفته ام. از چه زمانی شما دانستی دروغ بد است؟ اول اول می دانستم دروغ بد است. از آن روز اول به عمرم دروغ نگفته ام. اینگونه. یک کسی را به عنوان معلمی فرستاده که هیچ وقت دروغ نگفته. نه اشتباه در کلامش بوده و نه دروغ. هرچه هم می گوید دقیق و صحیح است. ببینید مثلا من یک وقت یک حرفی می زنم که از نظر اهمیت در درجه دهم اهمیت است. نه. او هرچه گفته در درجه اول اهمیت است. قرآن که می خوانیم، از اول تا آخر هرچه می خوانیم در درجه اول اهمیت است. همین آیه ای که خواندیم. وَإِنَّ الظَّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ خیلی مهم است. اگر شما ظالم نباشی، هیچ کس در عالم زورش به شما نمی رسد و نمی تواند به شما ظلم کند. هیچ کس. قرآن می فرماید. وَإِنَّ الظَّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ وقتی خدای متعال ولیّ من است، هیچ کس زورش به ولیّ من نمی رسد و من تحت ولایت الهی هستم. شیطان خیلی گردن کلفت است. خیلی کار می تواند بکند. اما در برابر او هیچ کاری نمی تواند بکند. ببینید وقتی همه دشمن ها خواب هستند، شیطان بیدار است و خواب ندارد. بدترین دشمن است و بیدار است. قرآن دارد دیگر. می فرماید من از شش سو می آیم. اما زورش نمی رسد. زورش به آدمی که ظالم نیست، نمی رسد. ببینید می خواهیم یک نتیجه بگیریم. هرچه مشکل در زندگی من وجود دارد، مربوط به خودم است. یک جا کم گذاشته ام. وقتی من کم گذاشتم، دیگر ولایت الهی برداشته شد. یک گناهی و یک ناحق و ظلمی را انجام داده ام و شیطان می آید. تا جا نباشد، نمی تواند بیاید. اگر شخص هیچ ظلمی در زندگی اش وجود نداشته باشد نمی تواند بیاید. این را برای چه عرض کردیم؟ برای اینکه عرض کردیم مربیانی که خدای متعال فرستاده مربیان کامل هستند. مربی کامل است و هیچ نقصی ندارد. ببینید چند تا آدم تحت تربیت پیغمبر درست شد؟ بفرمایید؟ آخرش می گویند فقط سه نفر ماند. حالا در زمان حیات پیامبر یک بزرگانی از اصحاب بودند که شهید شدند. آنها مردان بزرگی بودند و مورد پسند و رضایت پیغمبر بودند. خب. اما آخر کار چطور؟ ببینید من مکرر این را عرض کردم. تا روز قبل از وفات پیامبر اگر یک کسی از دنیا می رفت چه می شد؟ مسلمان و مومن بود و یک سره به بهشت می رفت. اما یک روز بعد از وفات پیغمبر چطور؟ همه مشکل پیدا کردند. همه هم در جریانات سیاسی فعال نبودند. به اصطلاح فعال سیاسی نبودند. هفت هشت ده نفر فعال سیاسی بودند و این در و آن در می زدند و رای جمع می کردند و از این کارها می کردند. آن زمانی که انجام دادند. اما خیلی ها ساکت بودند. می گویند نمی شود. یک جایی سکوت هم مانند ظلم است. در روایات دارد که متعدد شب خدمت امیرالمومنین می آمدند و می گفتند آقا آخر چرا شما نشسته اید؟ ما کمک می کنیم. فرمودند صبح سر بتراشید و شمشیر به کمر ببندید و بیاید. این در تاریخ نقل است. سه نفر می آمدند. باز فردا شب می آمدند. باز همان شرط را فرمودند. صبح بیایید و سر را بتراشید و یک شمشیر به کمر ببندید. باز سه نفر می آمدند. خب باز به این برمی گردد که آدم اگر بخواهد تربیت شود، یک شرطش این است که مربی خوب و درست باشد و یک شرط اساسی دیگرش این است که این حرف مربی را گوش دهد. یک شرط اساسی دیگر هم دارد و آن اینکه پیگیر باشد. ضمن صحبت عرض کردم که نماز اول وقت بخوانید. خب نماز اول وقت را باید همیشه بخوانی. نه یک روز بخوانی و یک روز نخوانی. این به درد نمی خورد. یک روز که شرایط خیلی برای سود مناسب است، یک دروغ بگویی که... نه. اگر بناست دروغ نگویی، پیگیر باشی. ببینید مربی، باید مربی کامل باشد. متربی و کسی که در تحت تربیت است هم این مربی را قبول کند. ما اسم این قبول مربی را چه می گذاریم؟ آمَنُوا. وَمَن يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ خدا را قبول داشته باشد. پیغمبر را قبول داشته باشد. این مومنینی که بعد از پیغمبر به عنوان مربی و معلم گذاشته اند قبول داشته باشد. بعد هم حرف گوش کند. یک حرفی. اگر آدم قبول داشته باشد، می شود یک بار کوتاهی کند؟ نمی شود. این را چقدر عرض کردیم؟ بارها. اگر من قبول دارم، نمی شود کوتاهی کنم. اگر من کوتاهی می کنم، در ایمانم نقص دارم. قبول داشتنم مشکل دارد. اگر ایمان من مشکل نداشته باشد، در عمل هیچ جا کوتاه نمی آیم. هیچ جا. هرچقدر هم سخت باشد. آدمی که ایمان دارد، یعنی حدنصاب و حداقل مقبول از ایمان را دارد، در عمل هیچ جا کوتاه نمی آید. این حرف مهمی است. اگر آدم کم داشته باشد و ایمانش نقص داشته باشد، ممکن است در آخرین لحظات عمرش خطر پیش بیاید. شیطان در آخرین لحظات عمر آدمی خیلی با تمام قوت به جنگ انسان می آید که در آن آخرین لحظات ایمان آدم را بگیرد و آدم بی ایمان از دنیا برود. اگر حد نصاب و حداقل لازم را دارد، دیگر هیچ خطری نیست. اما اگر کمتر داشته باشد، ممکن است خطر پیش بیاید.
ما در این هفته چندین عید خیلی بزرگ داشتیم. بعد از غدیر داستان مباهله خیلی مهم است. خیلی مهم است. متاسفانه یا نمی دانیم چه تعبیری بکنیم، از بس غدیر مهم است، این تحت پوشش آن قرار گرفته. در مباهله، قرآن می فرماید امیرالمومنین مثل پیغمبر است. لذا آنجا وقتی پیغمبر ایشان را جای خودش گذاشت، کافران مایوس شدند. چرا کافران مایوس شدند؟ دیدند عین پیغمبر است. امتحانش را هم داده بود و آنها دیده بودند که اشیان عین پیغمبر است. حالا آنها که این حرف ها را نمی فهمیدند. خدا اینجا می فرماید: برای مباهله تو خودت را دعوت کن. قُل تَعالَو نَدعوا أبنائَنا فرزندان مان را. خب جز امام حسن و امام حسین علیهما السلام کسی همراهش نبود. اینها فرزندان پیغمبرند. قرآن می فرماید. لذا پیغمبر بارها می فرمودند فرزندان هر پیامبر از صلب خودش هستند. فرزندان من از صلب علی هستند. این فرزند من است. در جنگ جمل و اینها امیرالمومنین مراقبت می کرد که امام حسن و امام حسین به جنگ نروند. در جنگ جمل محمد را می فرستاد. آخر دلش شکست و گفت آقا همه اش مرا به میدان جنگ می فرستید. گفت آخر تو پسر منی. آنها پسر من نیستند. آنها پسر پیغمبرند. ما باید آنها را حفظ کنیم. تو پسر منی. خودم به میدان جنگ می روم که خودشان نفر اول میدان جنگ بود. حالا هم می خواهم پسرم را بفرستم، تو را می فرستم. تو به عنوان پسر من به میدان جنگ می روی. اینگونه بود. أبنائَنا. ما فرزندانمان را بخوانیم. و نِسائَنا و زنان مان را. در زبان فارسی آن کلمه دقیق معنا نمی شود. ما می گوییم زنان مان. یعنی زنی که همسر من است. این زن فلانی است. مادر یا خواهرش را نمی گوییم زن اوست. درحالیکه این نِسائَنا که در اینجا گفته شده است یعنی تمام زنان وابسته. بنابراین دختر می شود. همسر می شود. مادر می شود. همه زنان وابسته. نِسائَنا. خب زن وابسته به من کیست؟ پیامبر پنج تا، ده تا زن داشته. اما نه. اینها نساء ما نیستند. زن وابسته به من فاطمه زهرا است. پیامبر جلو می رفت. امام حسین در آغوشش بود. دست امام حسن را گرفته بود. حضرت صدیقه پشت سر پیامبر بود و امیرالمومنین پشت سر ایشان. پیامبر، حضرت صدیقه و امیرالمومنین. بعد وَ أنفُسِنا خودمان را بخوانیم. اینکه خودمان را بخوانیم اصلا معقول است؟ من یک آینه بگذارم جلوی خودم بگویم تو باید به فلان جا بیایی. این معقول نیست. پس این خود یک کسی است. مثل خود است. لغت مثل هم توانایی اش برای رساندن مساله کم است. امیرالمومنین مثل پیغمبر است. عرض کردم لذا آنجایی که ایشان را گذاشت، آیه آمد الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ کافران از دین شما مایوس شدند. دیدند دیگر دست شان نمی رسد. تا حالا امیدوار بودند. دقت کنید. تا به حال امیدوار بودند. هرکاری کردیم در زمان تو نشد. زورمان به تو نرسید. تو یک قدم عقب نرفتی. یک ذره سستی نکردی. اما خب می میری. به مرگ امیدوارند. مرگ تو را انتظار می کشیدند. بعد از تو، پسر هم که نداری، با دینت همه کار می توانند بکنند. آخر هم کردند. همین امروز داشتم در صحیح مسلم می خواندم. ببینید در کتب حدیث اهل سنت، شش تا کتاب درجه اول هست. در میان این شش کتاب درجه اول، دوتا درجه اول تر است. حالا لفظم دقیق نیست. یکی صحیح بخاری است و یکی صحیح مسلم. در صحیح مسلم سه حدیث هست. جابر می گوید در زمان رسول خدا، گاهی افراد اوقات شان از خانم شان تلخ می شد و یک مرتبه می گفتند تو را سه طلاقه یک کسی یک چنین کاری کرد. خدمت پیامبر گفتند و سخت عصبانی شد. به مسجد آمد و فرمود من هستم و شما دارید با قرآن بازی می کنید؟ قرآن در آیه 229 سوره بقره فرموده: الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ دو بار باید طلاق داده شود. بعد اگر بار سوم شود، طلاق سوم است و از آن زمان آن زن بر تو حرام است. یعنی باید یک طلاق داده شود و یک عِدّه بگذرد. بعد دومرتبه ازدواج شود و بعد طلاق داده شود. یک کسی این کار را کرده و در یک مجلس سه طلاق داده. پیغمبر سخت برخورد کرد. خب رسید به زمان خلیفه دوم. احتمالا این عمل تکرار شد. یعنی کسانی زنان شان را در یک مجلس سه طلاقه می کردند. ایشان فرمودند فَلَو أمضَیناهُ اگر ما این سه طلاق اینها را امضا کنیم و بگوییم سه طلاق، سه طلاق است، ولو در یک مجلس دادی و قانونا درست نیست و خلاف قرآن است، اما ما می خواهیم امضا کنیم. از زمان ایشان و از وقتی که ایشان این فرمایش را فرمودند، سه طلاق در یک مجلس که قانونا و قرآنا یک طلاق بیشتر محسوب نمی شود و پیغمبر هم فرموده نمی شود، شد. پای امیرالمومنین نایستی، به همه چیز می رسد. اگر پای امیرالمومنین می ایستی. خیلی ساده است ها. از کنار امیرالمومنین گذشتند. چرا؟ چرا ساده گذشتند؟ مشکل ایمانی دارند. مشکل ایمانی. در جنگ احد داریم. فریاد برآورد پیامبر کشته شد. چرا رفتید؟ چرا عقب نشستید؟ چرا فرار کردید؟ یک نفری بود به نام انس بن نزر. آمد دید یک جمعی نشسته اند. گفت چرا نشسته اید؟ گفتند مگر نشنیده ای پیغمبر کشته شد. خب اگر پیغمبر کشته شد، خدا که نمرده. دینش که نمرده. شما هم به همان راهی که پیغمبر رفت و کشته شد، بروید و کشته شوید. خودش رفت. جزء شهدای احد است. اما آن آقایان نشسته بودند. همان ها که نشست بودند بعدها رئیس عالم شدند. خب. چه عرض می کردیم؟ عرض کردم جریان مباهله خیلی مهم است. پیامبر، امیرالمومنین، حضرت صدیقه، امام حسن و امام حسین. امیرالمومنین آن روز فرزندان دیگری هم داشت. چرا آن ها را نیاوردند؟ ببینید هر درجه ای. مرتبت حضرت زینب سلام الله علیها اصلا در حیطه فهم ما نمی گنجد. خیال ما به گرد پای ایشان نمی رسد. اما او با امام فرق می کند. این را فراموش نکنیم. ایشان با امام فرق می کند. وقتی آوردند، همین پنج تن را آوردند. اینها را به چه عنوان آوردند؟ دقت کنید. اینها صاحب دین هستند. امروز پیغمبر است و فردا امیرالمومنین است. اما نه اینکه الان که پیغمبر در خانه نشسته، ایشان باشد. نه. همان اوست. ایشان مانند اوست. ببینید امام ناطق و امام صامت داریم. ایشان امام ناطق است. اما امیرالمومنین امام صامت است. نه اینکه امام نیست. امام صامت است. حضرت صدیقه چطور؟ ولو زن امام نیست، اما مرتبت ایشان در درجه امام است. امام حسن چند سالش است؟ چهار سالش است. آقا چهار ساله؟ امام است آقا. با پدرش فرقی می کند؟ هیچ فرقی نمی کند. اینجا یک جایی است که سن سه و چهار و دو و یک فرقی نمی کند. چهل سالش است. باشد. سی سالش باشد فرقی نمی کند. امام حسین دو سالش است. باشد. امام است. اینها صاحب دین هستند. دقت کنید. صاحب دین هستند. معلوم است چه عرض می کنم؟ ببینید در آیه 6 و 7 سوره فاتحه می فرماید: اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ * صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ راه کسانی که تو به آنها نعمت داده ای. این راه یعنی دین و این راه اینهاست. این پنج تن. صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ اینها هستند. راه یعنی دین. یعنی قرآن. این قرآن این پنج نفر است. قرآن متعلق به این پنج نفر است. دین مال به این پنج نفر است. اینها صاحب دین هستند. خب. اما اگر امیرلمومنین فرزندان دیگری هم داشته، باشد. خیلی هم بزرگ هستند. اما او صاحب دین نیست. لذا او فدایی صاحب دین است. اگر حضرت زینب سلام الله علیها زن نبود، باید در عاشورا در راه امام حسین علیه السلام کشته می شد. آقا کشته شدن ایشان چقدر موثر می شود؟ ده دقیقه در کشته شدن امام تاخیر می افتد. باشد. ایشان باید برود کشته شود. ده دقیقه. آن مجموعه یاران امام حسین که رفتند کشته شدند، همه پیشمرگ شدند که مرگ امام تاخیر بیفتد. اگرنه مسلم بود دیگر. خودش هم شب فرمود همه مردانی که اینجا هستند کشته می شوند و شهید می شوند. اما اصحاب وظیفه دارند که اول کشته شوند. برای اینکه شهادت خاندان پیغمبر تاخیر بیفتد. خب همه خاندان باید قبل از امام حسین کشته شوند. برای اینکه شهادت امام تاخیر بیفتد. اصلا جایز نیست و امکان ندارد که یک نفر زنده باشد و امامش کشته شود.