اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین عَجَّل الله تَعَالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ مَخرَجَه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین
[آیه 45 سوره یس:] اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ ما خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ. وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ ما خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ. این آیه را قبلا شاید مثلا چندین بار خدمت شما عرض کردم. خودتان هم در سوره یس ممکن است مکرر خوانده باشید. اگر کسی علاقه به خواندن سوره یس داشته باشد عاقبت به خیر می شود. اگر هر روز بخواند عاقبت به خیر می شود. فقط یک نکته است که قبلا هم عرض کرده بودیم. می فرمایند که اگر به اینها گفته شود که تقوا داشته باشید، مراقب رفتار و اعمال خودتان باشید، بدانید که این ثمر دارد. ثمرش هم این است که ممکن است نسیم رحمت خدا بر سرنوشت شما، بر سرنوشت شما بوزد. بر سرنوشت شما. ممکن است نسیم رحمت خدا بر سرنوشت شما بوزد. اگر نسیم رحمت خدا، بر آدمی، بر سرنوشت آدمی بوزد، خوشبختی به همراه دارد. اگر نسیم رحمت خدا بر سرنوشت آدمی بوزد این خوشبختی به دنبال می آورد. خوشبخت می شوی آقا. آقایی که این دستور را عمل کردی. وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا، وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ ما خَلْفَكُمْ، شاید، شاید معنایش این باشد که شما نسبت به گذشته تان یک نگاهی کنید و هرجا خرابی هست، سعی کنید درستش کنید. به گذشته هایت نگاه کن. هرجا خرابی است، اگر شما پنج تا خرابی یادت آمد و درست کردی، پنج تای دیگر به یادت می آید. اگر یک دانه خرابی به یادت آمد و درستش کردی، یک خرابی دیگری یادت می آید. آن را هم خدا توفیق می دهد که درست کنی. اگر آن را هم درست کردی، یک سومی به یادت می آید. این قانونش است. اگر آدم بکوشد برای جبران خرابی ها، آن مقداری که می داند، می تواند، می داند، می تواند، فرض های بعدی برایش می آید. راه های تازه برایش باز می شود. اگر آنها را هم همت کند و مشکلاتش را حل کند نمونه های بعدی یادش می آید. و اگر آدم هیچ خرابی ای نداشته باشد، در آینده عالم آخرت، [مشکلی نخواهد داشت.] ما یک آینده داریم. با شصت سال و هفتاد سال تمام نمی شود. آن می ماند. ته ندارد. اگر کسی هیچ خرابی ای نداشته باشد، آن آینده اش، همه اش آباد می شود. اگر آدم در زندگی اش خرابی نداشته باشد، همه آینده اش آباد می شود. این خیلی مهم است. اگر من باور کنم. این یک عرض. یک عرضی به اندازه تمام زندگی. یک عرضی به اندازه تمام زندگی. یک عرضی به اندازه الان تا ابدیت. حالا من مثلا در عرض چهار پنج دقیقه یک عرایضی کردم. خودم هم عمل نمی کنم. اصلا. به شما چه ربطی دارد که من عمل نمی کنم؟ حرفش دودوتا چهارتا هست یا نیست؟ قرآن است دیگر. ترجمه قرآن. دودوتا چهارتا. شما عمل کن. اصلا به من نگاه نکن که من نمی کنم. شما اگر سحرت زنده شود، خودت زنده می شوی. سحر زندگی می آورد. قدیم ها می گفتند که آب حیات در تاریکی است. آب حیات. قدیم ها در آن داستان های اسکندر و... که افسانه بود می گفتند که ایشان به دنبال آب حیات گشته بود. به ظلمات رسیده بود. ظلمات را که طی کرده بود، به آب حیات رسیده بود. در هرصورت آب حیات در تاریکی به دست می آید. این هم عرض دوم. یک عرض سوم می خواهیم عرض کنیم که کمرشکن است. همه آنها که عرض کردی همینطور بود. عرض، یک عرضی است که کمرشکن است. و آن این است که وزن شما چقدر است؟ وزن شما چقدر است؟ به اندازه وزن نمازت است. خودت چقدر از نمازت راضی هستی؟ نمازت چند؟ اگر بخواهیم در ترازو بگذاریم و بفروشیم چقدر می فروشی؟ چقدر وزن می کنی؟ در مقابل این نمازت چقدر سنگ می گذاری؟ اصلا وزن دارد؟ خب البته اگر آدم نماز را صحیح بخواند و اول وقت بخواند، ون صحیح و اول وقت خواندن دیگر در اختیار آدم است. من می توانم نمازم را صحیح بخوانم. این خیلی سخت نیست. وضوی صحیح را یاد می گیرم بعد وضوی صحیح می گیرم. غسل صحیح را یاد می گیرم. بعد غسل صحیح می کنم. و بعد حمد و سوره ام حمد و سوره صحیحی است. تند هم نمی خوانم. نماز را با طومانینه می خوانم. اول وقت می خوانم. این حداقلی است که ما می توانیم. همه مان می توانیم برای وزن نمازمان بکوشیم. خب این یک چیزی می شود. نماز اول وقت صحیح با طومانینه. با وضوی صحیح و غسل صحیح. تقلید صحیح. این حداقل کاری است که ما می توانیم درمورد نمازمان بکنیم. کارهای بیشتر هم میتوانیم بکنیم. اگر شما موظب چشمت باشی، جدی، هرچقدر جدی تر مواظب چشمت باشی، وزن نمازت بیشتر می شود. آقا عرض می کنم این جای گریه دارد. وزن من به اندازه وزن نمازم است. شخصیت شما، شخصیت آخرتی شما؛ نه شخصیت این دنیایی. شخصیت دنیایی مثلا پنج تا محافظ داشته باشیم ودر یک ماشین ضد گلوله بنشینی صاحب شخصیت می شوی. یک کم هم مثلا با مردم سرسنگین صحبت کنی. مثلا جواب سلام را آهسته بدهی. مثلا. نخندی. خب مثلا خیلی آدم وزینی می شود. دوست مان در وزارت خانه ای بود که آن وقت خانم وزیر بود. خانم وزیر تمام شد دیگر. یک شب در جنگ با آقای رئیس ایشان مجبور شد استعفا بدهد. فردا وقتی به وزارت خانه آمد هیچ کس جلوی پایش بلند نمی شد. دیروز کارمند مجبور بود بایستد. بعد برود کنار دیوار بایستد. از سر جایش بلند شود و کنار دیوار بایستد. مثلا پیش سلام شود. مثلا اگر بشود یک تعظیم هم بکند. اما حالا دیگر هیچی. این را دوست مان نقل کرد که هیچی. اصلا هیچی. این شخصیت های ماست. به یک امضا شما صاحب شخصیت می شوی. به یک تلفن صاحب شخصیت می شوی و به یک تلفن دیگر بی شخصیت می شوی. عادی می شوی. آن شخصیت های واقعی [اینجور نیست.] شخصیت شما به اندازه نمازت است. خودت می دانی. من خودم می دانم که هیچی. هیچی. دست خالی است. دست خالی است آقا. دست خالی است. یک کاری بکنید. کارش هم به این است که شما مواظب چشمت باشی. مواظب زبانت باشی. اینها وزن می آورد. اگر من جدی مواظب چشمم باشم، مواظب زبانم باشم، این برای شما شخصیت می آورد. برای شما نماز می آورد. و وزن شما، به اندازه وزن نمازت است. اگر دوزار بیارزد، دوزار است. اگر صدتومان بیارزد، صد تومان است. آن نمازها، اصلا دیگر قیمت ندارد. یعنی در هیچ ترازویی نمی شود گذاشت. یک فرمایشی امیرالمومنین دارند که بعضی ها از ترس مثلا نماز می خوانند و عبادت می کنند و عبادت اینها چیست. یک عده ای به امید بهشت نماز می خوانند. حالا دو سه تا حدیث است که شاید من یک مقدار قاطی کرده باشم. من نماز می خوانم چون خدا را اهل می دانم. اهل عبادت. من عبادت می کنم چون او را اهل عبادت می دانم. شایسته عبادت می دانم. خب نماز این دیگر در هیچ ترازویی جا نمی گیرد. یک چیزهایی هست که در ترازو جا نمی گیرد. همچین نمازی است. یا مثلا آن حدیث دیگر که می فرماید من حُباً نماز می خوانم. حُباً. به رسول خدا عرض کردند که آقا اینهمه زحمت به خودت می دهی. ببینید روی کناره های پایش می ایستاد. اینجوری. نمی دانم چجوری می شود. شب تا صبح. مشغول نماز بود. حالا چجوری می شود؟ نقل این است دیگر. حَتَّی تَوَرَّمَت قَدَماه. دوتا پاهای ایشان ورم کرده بود. گفتند آقا اینجوری که داری خودت را می کشی. مگر قرآن نفرموده که من گذشته و آینده شما را آمرزیده ام؟ درست است. خب این شکر ندارد؟ من نماز را شکراً می خوانم. باز قرآن [در آیه 13 سوره سبا] دارد. وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِی الشَّکورُ. شکور کم است. خیلی کم است. مثلا در عالم بگردی، نمی دانم چندتا. البته زمان ما زیاد است. دست مان به دامان شان نمی رسد. من شکرا نماز می خوام. عبادت می کنم واینجور به خودم سخت می گیرم، شکرا است. شکر الطافی که خدا به من کرده است. این می شود بالاترین. آن وقت عرض می کنیم آن را نمی شود در هیچ ترازویی از ترازوی دنیا و آخرت گذاشت. حالا شاید گریه بر امام حسین هم از این چیزها باشد. از این جنس اجناس باشد. نگو گریه ای که من می کنم گریه بر امام حسین است ها. آن نه. ما می گوییم گریه بر امام حسین. گریه بر امام حسین. گریه بر امام حسین. اگر آدم بر امام حسین گریه کند. گریه کند. شما فکر کنید. ببینید هیچ وقت یادتان می آید که دل تان گریه کرده باشد؟ دل تان گریه کرده باشد. نه چشم تان. اگر دل گریه کند، الا چشم می خواهد گریه کند، می خواهد نکند. آن اصل است. آن گریه دل اصل است.
این هم حرف آخر. ببینید بنی امیه آمده بودند که جمع کنند. بالخصوص معاویه ها. معاویه می فهمید دارد چکار می کند. آن بعدی ها با اینکه بعضی شان از نظر هوش و درایت و سیاست آدم های فوق العاده ای بودند، مثل عبدالملک، مثل هشام اموی، اما هیچ کدام به اندازه معاویه [نبودند]. معاویه می دانست دارد چکار می کند. می خواست ریشه را، ریشه را از انتها بکند. بابا بزرگش به دست حمزه کشته شده بود. به دست حمزه و امیرالمومنین. در جنگ بدر سه نفر از بزرگان بنی امیه به میدان آمدند. سه نفر از سربازان اهل مدینه، یعنی از انصار به مقابله رفتند. شما که هستید؟ گفتند ما از انصار هستیم. مثلا از طائفه خزرجیم. از اوسیم. بروید. شما هم شان ما نیستید. اینها کشاورز بودند. اینها کشاورز را داخل آدم نمی دانستند. آنها تاجر بودند و اینها کشاورز بودند. کشاورز را داخل آدم نمی دانستند. شما هم شان ما نیستنید. بروید یک هم شان ما بیاید. پیامبر حمزه را فرستاد. امیرالمومنین را فرستاد. عبیده را فرستاد که پسرعمه شان بود. شما که هستید؟ او گفت من حمزه ام. و که هستی؟ او گفت من علی ام. خب شماها هم شان ما هستید. بعضی نقل ها اینجوری می گویند که امیرالمومنین زود ضربت زد و طرف خودش را نصف کرد و وقت کرد کمک حضرت حمزه بیاید. به عمو گفت عمو یک کمی سرت را بیاور پایین. بعد از بالا زد. آخر این را امیرالمومنین کشته بود دیگر. معاویه این را یادش نمیرفت. یادش نمی رفت. شما برای این دین بابابزرگ من را کشته اید. مگر من ول می کنم. آمده خواسته همه چیز را از بین ببرد. حضرت امام حسین فرمود الإسلامُ السَّلام. اسلام تمام است. اگر کسی مثل یزید بر مسند حکومت بنشیند از اسلام هیچ چیز نمی ماند. امام قیام کرده بود نگذارد اینها اسلام را از بین ببرند. نه اینکه درمقابل ظلم قیام کرده باشند. البته او ظلم بود. ظلم خیلی بزرگی بود. نابود کردن اسلام می شد بزرگ ترین ظلم. به این معنا مقابله امام حسین با یزید، مقابله با ظلم بود. به این معنا درست است. به میدان آمده بود که نگذارد اینها اسلام را ریشه، ببینید ریشه بکنند. می خواستند ریشه بکنند. خب. ایشان گفته بود من آمده ام امر به معروف و نهی از منکر بکنم. امر به معروف، نهی از منکر. برای چه؟ برای این دستگاه و این جریان بزرگ و عظیم و قدرتمندی که می کوشد از اسلام هیچ چیز نماند. برای مقابله با این آمده ام. چه کسی پیروز شد؟ امام حسین پیروز شد. در این مقابله ای که بین آنها و بنی امیه اتفاق افتاد، هرچه مرد در این خانه بود کشته شده بود دیگر. زن ها هم که اسیر شده بودند. به حضرت زین العابدین عرض کردم که آقا در این جنگ چه کسی پیروز شد؟ حضرت فرمودند که صبر کن ظهر بشود، اذان بگویند، آن وقت می بینی چه کسی پیروز شد. باز هم هنوز بر تمام ماذنه های عالم اسلام می گویند اشهد ان محمدا رسول الله. (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم). این برای امشب ما کافی است. قدر این گریه های آبکی ما را هم بدانید. همین گریه های آبکی ممکن است یک وقت یک اشک بغلطد و این از جگر برآمده باشد. یک وقت می شود دیگر. آن وقت آن خیلی قیمتی است. دیگر از آن چیزهایی است که عرض می کنیم در ترازو نمی شود گذاشت ودر هیچ ترازویی جا نمی گیرد.
خب السلام علیک یا ابا عبدالله. السلام علیک یا ابا عبدالله. السلام علیک یا ابا عبدالله. می خواستم اول دعا کنم خدایا این ماه، این ماه محرم و صفر را برای ما مبارک قرار بده. توفیق عزاداری، سوگواری، خدمتگزاری، به انواع عزاداری و سوگواری به همه ما بیشتر از همه سال های عمر ما مرحمت بفرما. ما را به گناهانمان، ما را به گناهان مان اخذ مفرما. این گناهان ماست که این بلا را برای کشور ما آورده. سراسر جهان پر از گناه است. حالا نمی شود گفت. سراسر جهان پر از گناه است. بدترین گناهان طول تاریخ را دارند در مثلا متمدن ترین کشورهای جهان انجام میدهند. ما را به گناهان مان اخذ مفرما. السلام علیک یا ابا عبدالله وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ. اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
برویم به در خانه حضرت صدیقه سلام الله علیها. برای اینکه ان شاءالله این عزاداری ما به سرانجام برسد و به نام مبارک ایشان این عزاداری به مبارکی ادامه پیدا کند و به مبارکی تمام بشود و مقبول درگاه خدا بشود. ضربت چنان ناگهانی بود. حضرت صدیقه داشت با آنها صحبت می کرد. وقتی لگد آمده در ناگهانی به پهلو اصابت کرده. استخوان های پهلو شکسته. بچه... فرمود قتل ما فی احشائی. آن بچه ای که در رحم داشتم کشته شد. فضه به داد برس. یک سر هم به کربلا برویم. هنوز روی اسب نشسته بود. اما دیگر نمی توانست از خودش دفاع کند. آن کسی که عمود به دست داشت جلو آمده بود. چرا الان آمدی؟ چرا وقتی که دست داشتم نیامدی؟ آن ملعون خبیث هم شاید گفته بود که اگر تو دست نداری، من دست دارم. یک کاری کرده بود که برای اولین بار اباالفضل علیه السلام برادرش را به کمک خواسته بود. همیشه برادر ایشان را به کمک می خواست. اباالفضل بیا اینجا برو این کار را بکن. برادر بیا اینجا برو و اینکار را بکن. حالا برای اولین بار ایشان می گفت برادر به فریاد برادرت برس. ادرک اخاک.