شب دوم محرم 99/5/31
هرنمازی که شما می خوانی، قوی تر می شوی. متاسفانه این نمازهای ما اینطوری نیست. لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ. حالا هر خوبی دیگر را شما می توانی جای لَئِنْ شَكَرْتُمْ بگذارید. بفرمایید لَئِنْ صَلَّیتُم. اگر نماز بخوانید ما شما را می افزاییم. شما را. یعنی شخصیت شما را. هیچ چیز او را خورد نمی کند.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین عَجَّل الله تَعَالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ مَخرَجَه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

دیشب یک مقداری بحث نماز را عرض کردیم. بعد از عقاید که شما و من باید عقایدمان درست باشد، باید عقایدمان مستحکم باشد، هیچ حادثه ای ماها را خدشه دار نکند؛ بعد از عقاید نماز است. فرمایش امیرالمومنین در نهج البلاغه خیلی فرمایش مهمی است. فرمودند کُلُّ عَمَلَکَ تَبَعٌ لِصَلاتِکَ. همه اعمال تو تابع نماز توست. اگر نماز شما درست است، همه اعمالت درست است. اگر نماز ما، نماز شما، نماز ما یک دستی است، نه. ببینید وقتی ما قرآن را می دهیم، طرف ما که مودب است، دو دستی می گیرد. اما اگر یک کتاب معمولی باشد، ما با یک دست می دهیم و او هم با یک دست می گیرد. یک کتاب معمولی است که چیز مهمی درونش نیست و زمین می گذارد. با یک دست می گیرد. اگر آدم نمازش را یک دستی بگیرد، [بگوید] حالا نمازمان را بخوانیم راحت شوی؛ اگر اینجوری باشد، آن وقت همه اعمال دیگر آدم، [یک دستی می شود.] یعنی شب تا صبح هم اگر سینه بزند، همه اش یک دستی می شود. تَبَعٌ لِصَلاتِکَ. کُلُّ عَمَلَکَ تَبَعٌ لِصَلاتِکَ. جهاد هم می رود، آن جهادش هم یک دستی است. هرکاری می کند، یک دستی حساب می شود. آن فرمایش دیگر، أوَّلُ ما یُحاسِبُ بِهِ العَبد ... پنجاه موقف در قیامت است. موقف اول موقف نماز است. اگر نماز شما قبول باشد، أوَّلُ ما یُحاسِبُ بِهِ العَبد، اولین چیزی که از بنده محاسبه می شود، نمازش است. اگر آن قبول شود، قبول می شوند. اگر آن رد شود، دیگر هیچ چیز را حساب نمی کنند. در منظومه اعمال شما هیچ چیزی دیگر جا ندارد. همه چیز رد می شود. پیامبر در مسجد تشریف آورده بودند. یک نفر را دیدند که سر به زمین می زند و بلند می کند. سر می زند. فرمودند نَقَرَ کَنَقْرِ الْغُرابِ. مثالش را مثال کلاغ زدند. او به زمین نوک می زند. مثل نوک زدن کلاغ. بعد فرمودند اگر اینجوری با همین شکل نماز از دنیا برود، جزء امت من حساب نمی شود. خیلی مهم است. من یک وقت می گذارم برای نمازم. یک وقت. یعنی یک وقت جدی. از اینها مهم تر. اگر یادتان باشد یک وقتی روزهای چهارشنبه بحث کرده بودیم. فرمودند که لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ [آیه 7 سوره ابراهیم]. اگر شما شکر گزار باشید، شکر خدا را بکنید، حالا خود شکر هم داستان دارد؛ اگر شکر خدا را بکنید، نه اینکه نعمت هایتان را زیاد می کند؛ نه اینکه نعمت هایتان را زیاد می کند، که می کند؛ خودتان را زیاد می کند. حالا می خواهیم از اینجا نتیجه بگیریم. اگر نماز بخوانید، نماز خوب بخوانید لَأَزِيدَنَّكُمْ. اگر روزه درست بگیرید لَأَزِيدَنَّكُمْ. شما را می افزاید. شخصیت شما را. بحثی که دیشب عرض کردیم. شخصیت من به اندازه قوت نماز من است. شخصیت من به اندازه قوت نماز من است، نماز من اگر قوی باشد، شخصیت قوی است. در مقابل حوادث نمی شکند. نه اینکه درد حادثه را نمی چشدها. ببینید حضرت زینب سلام الله علیها بعد از اینکه دست مبارک امام حسین را بر قلب خودشان تجربه کردند و دست مبارک بر قلب ایشان نهاده شد، حالا ایشان یک چیز دیگری شده. همه حوادث بعدی، بلاهای بعدی را می چشد. نه اینکه نمی چشد. نه اینکه بلا را نمی فهمد. شهادت امام حسین را می فهمد. با پوست و خونش. با همه جانش. اما این او را با همه عظمت آن بلا و مصیبت نمی شکند. حرف این است. بلکه به یک معنا بفرمایید او مصیبت شهادت حضرت حسین را بیشتر درک می کند. بیشتر درک می کند. چون شخصیت بزرگ تر شده است. اما این مصیبت بزرگ او را نمی شکند. حرف این است. اگر آدم نمازش درست باشد، اگر نمازش درست باشد، شخصیتش افزوده می شود. هرنمازی که شما می خوانی، قوی تر می شوی. متاسفانه این نمازهای ما اینطوری نیست. لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ. حالا هر خوبی دیگر را شما می توانی جای لَئِنْ شَكَرْتُمْ بگذارید. بفرمایید لَئِنْ صَلَّیتُم. اگر نماز بخوانید ما شما را می افزاییم. شما را. یعنی شخصیت شما را. هیچ چیز او را خورد نمی کند. در مقابل هیچ سیلی نمی شکند. و سیل او را نمی برد. سیل او را نمی برد. چون شخصیت مستحکم شده. شخصیت مستحکم شده یعنی چه؟ یعنی عمل خوبی که شما انجام می دهی، اگر خوب باشد، درست باشد، بر ایمان شما می افزاید. فرمودند که می شود از کوه کند. اما از ایمان شخص مومن نمی شود. یک ذره، یک ذره خراش به آن وارد نمی شود. همانطور که قبل از حادثه آرام بوده، همانطور که قبل از حادثه مستحکم بوده، بعد هم بوده. ببینید ما را در ترازوهای متعددی خواهند گذارد. قدت چقدر است؟ ترازوهایی را فرض کنید که ترازو روی ترازو روی ترازو. اگر قد من بلند باشد، از ترازوی بالایی هم برای وزن کردن من استفاده می شود. اگر نباشد که نه. اگر قدم در حد ترازوی دوم باشد، شخصیت من در ترازوی دوم توزین می شود. مرا وزن می کنند. اگر باز قدم بلند نباشد، آنجا هم نه. می ماند پایین ترین ترازو. پایین ترین ترازویی که برای آدم می گذارند، ترازوی اعمالش است. پایین ترین ترازویی که برای آدم می گذارند، ترازوی اعمالش است. به مقداری که در این ترازو... ببینید سوره قارعه [در آیه 6 می فرماید:] فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ. نه میزانُهُ. موازین. موازین جمع میزان است. هرکس که موازین او سنگین باشد، میزان هایی. هرکس میزان ها دارد. میزان عقاید دارد. میزان اخلاق دارد. میزان عمل دارد. هرکس موازینش سنگین باشد، موازینش سنگین باشد، فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ. یک زندگانی دلپسند. یک سرنوشت راضی کننده. خوشنود کننده. شادمان کننده. از همانجا هم می شود. اگر میزان برای آدمی نهادند، میزان ها، و همه میزان ها سنگین بوده، یعنی میزان عقایدش سنگین است، میزان اخلاقش سنگین است، میزان عملش سنگین است، فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ. از همان لحظه زندگی برایش [خوش است]. هیچ حادثه ای از حوادث قیامت بر او نمی گذرد. هیچ حادثه ای از حوادث قیامت بر او نمی گذرد. ببینید فرض کنید که یک سیلی آمده و عمق این سیل مثلا نیم متر است. خب اگر این سیل به یک درخت قوی و مستحکم بربخورد، اصلا به شاخه های آن کاری ندارد. از کنار پایین تنه او عبور می کند و نه به او لطمه می زند و نه به شاخه هایش.  قیامت برای او اینجوری می شود. هیچ حادثه ای از حوادث قیامت برای او سخت نیست. اما من برای اینکه عقایدم درست بشود، عقایدم مستحکم بشود، باید عملم درست بشود. عمل درست عقاید درست به بار می آورد. عمل صحیح عقاید صحیح به بار می آورد. گل می کند. عمل صحیح گل می کند. گلش آن عقاید صحیح آدمی است. [در آیه 8 می فرماید:] وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ. اما اگر همه موازینش سبک است، نه در میزان عمل چیزی دارد، نه در میزان اخلاق چیزی دارد، ما معمولا اخلاق را اصلا یادمان نیست. [یادمان نیست که] ما برای اخلاق خودمان وظیفه داریم. حالا حداکثر خیلی دلسوز خودمان باشیم به اعمال خودمان، به اعمالمان می پردازیم. شما برای اخلاقت هم باید کار بکنی. یک کارهایی خاص تزکیه اعمال آدمی است. اگر اعمال درست باشد و به جا استفاده بشود و درست عمل بشود، در اخلاق آدم تاثیر می گذارد. اگر اخلاق آدم درست شود، در عقایدش تاثیر می گذارد. عقاید هم مستحکم می شود. یعنی کسی که سخاوتمند است، عقایدش هم خوب است. کسی که شجاع است، عقایدش هم خوب است. در برابر کسی که بخیل است، درعقایدش خرابی است. اصلا نمی فرمایند که همه اینها، همه این اخلاق های بد سر در یک نوع شرک دارد. من خدا را درست قبول ندارم که بخیلم. می گویند بدهی، جایش پر می شود. من قبول ندارم. خب از این هم بگذریم.

دیشب درمورد حرکت حضرت حسین علیه السلام چه گفتیم؟ خود ایشان فرمود که اُریدُ أن آمَرَ بِالمعرُوف شما می توانی تمام حرکت حضرت حسین را با این جمله تفسیر کنی. برای تفسیر حوادث تاریخی گاهی از حوادث دیگر استفاده می کنیم. گاهی از کلمات صاحب آن عمل. آن عمل تاریخی. یک حادثه تاریخی اتفاق افتاده. آن حادثه صاحبی دارد. مثلا اینجا کربلاست و صاحب حادثه کربلا حضرت حسین است. از فرمایش خود ایشان برای تفسیر عمل ایشان استفاده می کنیم. حالا شب های دیگر می آورم خدمتتان. تفسیر کرده اند. بزرگان به صور مختلفی تفسیر کرده اند. ما می گوییم بهتر از تفسیری که خود ایشان فرموده، [نیست]. خودش فرموده که من أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّی وَ أَبِي‏ عَلِيِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ. من می خواهم به راه پدرم و جدم بروم. آنها هم همین راه را رفتند. من هم می خواهم همان راه اینها را دنبال کنم. آن بزرگان را دنبال کنم و امر به معروف و نهی از منکر بکنم. اگر شما این را در جریان کربلا بفهمید همه چیز را فهمیده اید. امر به معروف مال چه بود؟ برای چه بود؟ نهی از منکر برای چه بود؟ ایشان می خواست چه را نهی کند؟ می خواست چه را نهی کند؟ این را در گذشته هم عرض کردیم. اما هرسال هم عرض کنیم،  ارزش دارد. می شود. ببینید امام حسین با دوتا مشکل برخورد داشت. دوتا مشکل اساسی در زمان ایشان پیش آمده بود. یک، بدترین خلق روزگار، بدترین خلق روزگار، یعنی بدترین انسانی که ممکن است بر مسند پیغمبر نشسته بود. با همان عناوین. و هلاکو آمده بغداد خلافت عباسی را ریشه کن کرده. خودش عنوان خلیفه ندارد. فاتح بغداد است. یک پادشاه پرقدرت ظالم ستمگری است. آمده زده کشته مثلا شهر را محاصره کرده. قتل عام کرده. یک آدم خونخوار. بعد به عنوان خلیفه رسول خدا بر جای ایشان ننشسته. یک پادشاهی است. زورگو، قدرتمند، ستمگر. اما وقتی یزید بر مسند قدرت نشست، بر مسند خلافت نبوی نشست. به او می گفتند خلیفه رسول الله. السلام علیک یا امیرالمومنین. هرکس به او سلام می کرد، سلام امیرالمومنین می کرد. مثل اینکه در زمان گذشته، قبل از این به پدرش هم می گفتند السلام علیک یا امیرالمومنین. مثل اینکه یک نسل قبل به خدمت امیرالمومنین واقعی که می رسیدند به ایشان هم می گفتند السلام علیک یا امیرالمومنین. به یزید می گویند امیرالمومنین. یزید کیست؟ حرف های خیلی سختی درموردش گفته اند. عرض کردیم مردم مدینه شورش کردند. به فرماندهی عبدالله بن حنظله قصیر الملائکه. شاید یک کمی حنظله را یادمان باشد. عروسی داشت. صبح هم شیپور جنگ زدند. منادی پیامبر فریاد زد خودتان را به پیغمبر برسانید. این رفت. و در همان حرکت هم کشته شد. شب اول زندگی اش بود. فردا صبح شهید شد. محترم بود. حنظله کشته شده. پسرش صاحب شخصیت است. ایشان بعد از جریان امام حسین می گوید وضع مدینه نسبت به یزید خوب نیست. وضع مدینه نسبت به یزید خوب نیست. مردم خوب فکر نمی کنند. فرماندار شهر مدینه یک جوانی بود. نپختگی سیاسی کرد. بزرگان شهر را دعوت کرد که بروند به زیارت حضرت خلیفه. یک کاروانی از بزرگان شهر حرکت کرد. عبدالله هم جزء شان است. به شام و دمشق رفتند. آنجا خیلفه خیلی هم از اینها احترام کرد. خیلی احترام کرد. مثلا گفت به هرکدام از اینها [چقدر بدهند]. مثلا به عبدالله صدهزار درهم داد. مثلا به پسرهای عبدالله که چندتا پسر داشت، به هرکدام ده هزار درهم داد. اینها برگشتند. نمی دانم در این فاصله چه  دیدند. حالا اینها مثلا ده روز در دمشق بودند. بیست روز در دمشق بودند. در طول این بیست روز چه دیدند؟ چقدر این بی حیا و پرده در بود. که اینها آمدند همه خبرها را دارند. یکی شان می گفت این انقدر شراب می خورد که اصلا برای نماز صبح بیدار نمی شود. ممکن است حتی به نماز ظهر و عصر هم نرسد. انقدر این... حرفی که عبدالله زد از همه سخت تر بود. گفت این از محارم خودش هم نمی گذرد. مادر، خواهر، دختر. عبارت عبدالله است. اینها گفتند آقا ما یزید را خلع کردیم. خب چرا پارسال خلع نکردید. یعنی اگر شماها همراه امام حسین جمع می شدید، امام حسین اینجوری نمی شد. اگر این جمعیت همراه امام حسین حرکت می کردند، لشکر کوفه نمی توانست اینجور ... یعنی اگر امام حسین هزار نفر سرباز هم داشت اینجور نمی شد. حالا در هرصورت خلع کردند و او هم لشکر فرستاد. این را بارها و بارها عرض کردم و حرف این است. این مال بخش دوم یزید است. یزید یک آدمی است که از هیچ چیز باک ندارد. هیچ گناهی برایش ممنوع نیست. مثل آب شراب می خورد. میمون بازی می کند. سگ بازی می کند. اصلا داستان ها دارد. یک میمونی بود که این میمون برگزیده خلیفه بود. لباس بر تنش می کردند و سوار اسب می کردند. این با اسب های دیگر که مثلا شاید سوارهای رویش انسان بودند مسابقه می دادند. این هم می ایستاد و مثلا مسابقه میمون ها و انسان ها را مشاهده می کرد و مثلا حظ می کرد. حالا سگ بازی و رقص و آواز و چه و همه چیز. به هیچ چیز معتقد نبود. بابایش هم معتقد نبود. کاری نداریم. اما خب پدرش ظواهر را حفظ می کرد. یک همچین کسی آمده نشسته جای پیغمبر. شده خلیفه رسول الله. امیرالمومنین. این تا به حال اتفاق نیفتاده. در عالم اسلام هرکس بر مسند پیغمبر نشسته، نماز می خوانده. حالا ولو ظاهری. نماز می خوانده. در نماز جماعت امام بوده. خطبه نماز جمعه می خوانده. نماز جمعه می خوانده. مردم را موعظه می کرده. حرف های خوب می زده. اگر هم مثل معاویه شراب می خورده، پنهانی شراب می خورده. هرکاری می کرده، پنهان بوده. آشکار نبوده. اولین بار آشکار شده. همه گناهانی که یزید می کند، آشکارا می کند. و بدترین آدم زمان خودش است. شاید بتوانیم [بگوییم.] این آمده جای پیغمبر نشسته. این قابل تحمل نیست. این می شود یک بدعت. ببیند از اولین حکومت بعد از پیغمبر، حکومت بدعت بود دیگر. یعنی یک کسی را خدا و پیامبر  به عنوان جنشین پیغمبر معرفی کرده اند. آن را کنار گذاشتند و یک کس دیگر را گذاشتند. حالا این کس دیگر هرکس می خواهد باشد. این بدعت بود. در مقابل این بدعت امیرالمومنین باید قیام کند و قیام کرد. تا پای مرگ. یعنی کنار منبر او را نگاه داشته بودند که بیعت کن اگرنه تو را می کشی. بیعت کن اگرنه تورا می کشیم. ایشان هم چون در برابر یک بدعت قرار گرفته باید بایستد. هرطوری شد. ایستاد. و البته حضرت صدیقه سلام الله علیها جان ایشان را نجات داد. حالا نمی خواهیم آن را بحث کنیم. حالا پسرش با یک بدعت تازه روبه رو شده. آن آقایی که اول جای پیغمبر نشست، نماز شبش ترک نمی شد. نماز جماعتش ترک نمی شد. زاهد. عابد. مسلمان. همه شرایط را حفظ می کرد. و تنها مشکلش این است که جای پیغمبر نشسته و نباید بنشیند. یعنی خود این یک بدعت است و باید با آن مقابله بکنند. امیرالمومنین مقابله کرده و حالا آن حوادثی که اتفاق افتاده. الان با یک بدعت تازه روبه رو شده اند. بدترین خلق روزگار. شراب خوار. زناکار. و و و. یک همچین کسی آمده جای پیغمبر نشسته. مردم او را واجب الاطاعه می دانند. بیعت با او را و پذیرفتن او را واجب می دانند. اطاعت از او را واجب می دانند. امیرالمومنین یزید بن معاویه. باید از او اطاعت کرد. با او بیعت کرد. فرمانش را به روی چشم گذاشت. مردم اینجوری فکر می کنند. امام حسین باید این فکر را به هم بریزد. با قیامش، با شهادتش این فکر را به هم ریخت. به هم ریخت. به هم ریخت. این را توجه کنید. یعنی امام حسین پیروز شد. آن چیزی که می خواست عمل کند، کرد. آن کاری که می خواست بکند، کرد. نتیجه گرفت.

السلام علیک یا ابا عبدالله وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ. اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

یک روزی امیرالمومنین در جنگ صفین از کربلا گذشت. از این صحرای کربلا. ایستاد. یک لحظه ای گویی خواب ایشان را درربود. چشمش را باز کرد. دارد اشک می ریزد. چه بود؟ چه شد آقا؟ فرمود که من حسینم را دیدم که در این صحرا در لجه خون دارد غرق می شود. بعد ایشان آنجا یک زیارت خوانده. السلام علیکم .... السلام علیکم... یک عبارتش این است که السلام علیکم یا عشاق الشهدا. السلام علیکم یا عشاق الشهدا. ای عاشقانی که شهید می شوید. اینها در راس عاشقان شهیدند. بعد فرمود که مثلا اینجا جایی است که اسب هایشان متوقف می شود. اینجا جایی است که خیمه هایشان را می زنند. اینجا جایی است که شهید می شوند. اینجا جایی است که مردان شان تکه تکه می شوند. امام حسین علیه السلام هم به این صحرا آمد. روز دوم محرم به این صحرا آمده. اسب حرکت نمی کند. چرا اسب حرکت نمی کند؟ مثلا شاید اسب را عوض کردند. اسب بعد هم حرکت نمی کند. بعد فرمود که اینجا همان سرزمینی است که به ما وعده شده است. خواهر بزرگوارش به خدمت ایشان رسید و عرض کرد برادر اینجا چه جایی ست؟ از آن وقتی که من به این صحرا آمدم، مثل اینکه همه غم های عالم به دلم هجوم آورده است. اینجا نمانیم. از اینجا برویم. فرمود نه ما نمی توانیم از اینجا جایی برویم. جای ما همینجاست. همینجا جوان های ما را می کشند. همینجا بچه های ما... همینجا زن های ما...

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای