اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین عَجَّل الله تَعَالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ مَخرَجَه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین
عرض کردیم که حضرت حسین علیه الصلاه و السلام فرمودند خروج من علیه دستگاه دولت اموی خروجی است برای امر به معروف و نهی از منکر. عرض کردیم که اولین منکر چه بود. اولین منکر یک بدعت بزرگ بود که تا آن روز اتفاق نیفتاده بود. ده ها بدعت بود اما این نوع بدعت وجود نداشت. ائمه باید با آن بدعت هایی که تازه اتفاق می افتد، برخورد کنند. مقابله کنند. عرض کردیم که این یک نوع از امر به معروف است. امر به معروف و نهی از منکر دربرابر بدعت حاکم شده و پیش آمده در عالم اسلام. و باز عرض کردیم که این وظیفه علمای اسلام است. حضرت حسین علیه السلام به عنوان عالم درجه اول عالم اسلام، باید در برابر این بدعت می ایستادند. آن بدعت عبارت بود از اینکه یزید که افجر اهل فجور بود، افسق از همه فساق بود، شاید بدترین آدم بود، [جانشین رسول خدا شده بود.] آن چیزهایی که عرض کردیم، شراب خوارگی رسم زندگی اش بود. هیچ صبحی از خواب برنمی خاست مگر اینکه هنوز مست و مخمور بود. و آن بزرگان گفتند که ایشان از محارم خودش هم نمی گذرد. همه گناهان ممکن که در آن روز در دسترس بود او انجام می داد. و بدتر اینکه این گناهان از دربار اموی به شهر دمشق سرازیر می شد و شهر پر از فسق و فجور می شد. از شهر دمشق که پایتخت اسلام بود به همه عالم اسلام سرازیر می شد. و عرض کردیم که از همین زمان در مکه و مدینه تربیت آوازه خوان و موسیقی نواز شروع شده است. یعنی فسق و فجور از دمشق که مرکزش است، به مقدس ترین شهرهای عالم اسلام که مکه و مدینه است سرازیر شده است. اگر تاریخ این فصل را بخوانید، یک کتاب به زبان فارسی در این زمینه نوشته شده است که این جریانات را توضیح می دهد. در گذشته تاریخ اسلام هم یک کتاب به نام الاغانی. الاغانی یعنی غناها. نویسنده یک دانشمند خیلی پراطلاعی است. خیلی پر اطلاع است. کتابش تقریبا بیست جلد است. درمورد موسیقی و نوازندگی. تاریخ این بخش را گفته. بیست جلد است. آن وقت او می گوید که مرکز مدینه بود. مرکز مکه بود. یک وقت به صورت کاروان موسیی نوازان و آوازه خوانان به مکه می رفتند. در وسط راه یک نفر از این خواننده ها یک جایی توقف کرد و شروع کرد به آوازه خوانی. راه بند آمد. دیگر هیچ کاروانی حرکت نمی کند. همه متوقف شده اند. خیلی داستان دارد. خب این نتایج فسادی که در دربار اموی بالخصوص از زمان یزید بیشتر شده است. اگر نه از زمان معاویه شروع شده است. بلکه از زمان عثمان اولین حرکاتش انجام شده. فسق و فجور به عالم اسلام سرازیر شده و عالم اسلام پر از فسق و فجور شده است. خب امام در برابر بدعت که یک کسی که این مقدار اهل فسق و فجور است، بر مسند پیغمبر نشسته است و به نام امیرالمومنین، بر مردم حکومت می کند، به نام خلیفه رسول الله بر مردم حکومت می کند، این یک بدعت بزرگی است. عرض کردیم برای مقابله با بدعت شرایط امر به معروف معمولی حاکم نیست. شرط خاصش این است که عالم باید این کار را بکند. چون عالم می داند بدعت چیست و غیر بدعت چیست. خب عالم بزرگ امت که امام است انجام داده است. شرط دیگر مثل حفظ جان، حفظ مال، حفظ آبرو وجود ندارد. در امر به معروف های معمولی اگر کسی ببیند اینجا آبرویش می رود، مثلا یک نفر می خواهد به کسی که نماز نمی خواند امر به معروف کند، یا در زمان ما مثلا فرض کنید یک خانمی بد حجاب است. اگر کسی به او بگوید او آبروی این شخص امر به معروف کننده را می برد. یا نمونه هایی که داشتیم کسی امر به معروف کرده، با چاقو زده اند شکش را پاره کرده اند. اگر او می دانست نباید این کار را می کرد. چون جانش در خطر بود. یعنی شرط این است. اگر جان در خطر باشد، آبرو در خطر باشد، مال آدم ناموس آدم در خطر باشد، در اینها امر به معروف مجاز نیست. اما اینجا در برابر بدعتی که در عالم اسلام حکومت یافته است، بدعت بر مسند قدرت نشسته است، بدعت بر مسند حکومت عالم اسلام نشسته است، باید در برابر این استاد. هیچ شرطی ندارد. فقط شرطش این است که عالم باید این را انجام بدهد. شرطش این است که عالم باید این را انجام بدهد. خب حضرت حسین به این وظیفه عمل کرد و حکومت یزید را که یک بدعت بزرگ بود، نهی کرد. نهی از منکر. منکر حکومت یزید است. ظلم حکومت یزید است. ظلم حکومت یزید است. این باید مقابله کند، کرد. شرط دارد؟ دیگر شرطی ندارد. اگر کشته شدی، مانعی ندارد. اگر زن و بچه ات اسیر شدند، مشکلی ندارد. امام به این عمل کرد. یک امر به معروف در برابر بدعت داریم که وظیفه علماست و برای انجام این وظیفه هیچ شرطی نیست. وَ لَو بَلَغَ ما بَلَغ. امام در اعلامیه های خودشان این عبارت را فرمودند که باید فریاد بزنند. وَ لَو بَلَغَ ما بَلَغ. به هرجا برسد. یعنی اگر شخص امر به معروف کننده که باید عالم باشد، کشته شود، مانعی ندارد. به زندان بیفتد، عیب ندارد. آبرویش می رود، مانعی ندارد. اموالش را غارت می کنند، مانعی ندارد. این کاری است که حضرت حسین کرد. عرض می کنیم که این فتوا بر عمل امام حسین علیه السلام مبتنی بوده. این فتوا از عمل امام گرفته شده. این را یادتان نرود. از عمل امام حسین گرفته شده. ایشان در برابر بدعت ایستاده و همه چیز خودش را در این راه داده. هیچ مشکلی هم وجود نداشته. باید این کارها را می کرده. فرمودند حتی اگر اثر هم نداشته باشد، مهم نیست. چون در امر به معروف های معمولی شما باید احتمال اثر بدهی. اینجا لزومی ندارد اثر کند. هرطوری شد. شیخ فضل الله نوری در برابر بدعت ایستاده بود. آنها هم کارشان را کردند. باشد. ایشان کشته شد. باشد. باکی نیست. بدترین توهین ها را به ایشان کردند. باکی نیست. باید ایشان امر به معروف کند. برای امر به معروف کردن به دار رفت. ببینید به دار رفت. صدتا فریاد زد. در روزنامه هایی که نشر می فرمود حرف هایش را زد. اثری نداشت. به دار رفت. باز مشروطه قرین با فسق و فجور و کفر و الحاد بر مسند قدرت نشست. یعنی درواقع گویی شهادت ایشان هیچ اثری نکرد. باشد عیبی ندارد. اما در تاریخ ثبت شد. در تاریخ صبت شد که عالم بزرگ ایران، عالم بزرگ تهران، فرد اول از علمای تهران در برابر مشروطه قیام کرده است و آن را خلاف می داند. این نظیر همان است. حالا یک چیز مهم تر هم در جریان کار امام حسین وجود داشت و آن این است که دیشب عرض کردیم. به مروان فرمود عَلَی الإسلامِ السَّلام أذا بُلِیَتِ الاُمَّت بِراعٍ مثل یزید. باید بر اسلام فاتحه خواند. اسلام به باد فنا می رود اگر امت یک راعی و زمام داری مثل یزید داشته باشد. امشب می خواهیم این را عرض کنیم. اگر خاطرتان باشد دیشب یک تکه اش را عرض کردیم. عرض کردیم فرمانده لشکر کوفه در برابر امام حسین که ایستاده بودند به مردم و سربازان خودش میگفت یا اهل الکوفه الزموا طاعتکم و جماعتکم. امام طاعت را کنار گذاشته. جماعت را بر هم زده. مردم همه بیعت کرده بودند. خب ایشان هم در مدینه می ماند و بیعت می کرد. کسی هم کاری با ایشان نداشت. همه کارها به روال عادی انجام می شد. کشور آرام بود. هیچ حادثه ای در آن اتفاق نمی افتاد. یزید هم به کارهایش ادامه می داد. ایشان این کار رانکرده. طاعت را کنار گذاشته. جماعت را بر هم زده. بعد فرمانده لشکر عمر بن حجاج گفت که لا ترتابوا فی قتل من مرق من الدین و خالف الامام. اصلا در کشتن [ایشان شک نکنید.] می خواهید به جنگ امام حسین بروید و او را بکشید. لا ترتابوا فی قتل من مرق من الدین. ایشان از دین خارج شده. از دین خارج شده. چرا؟ و خالف الامام. با امام زمان خودش یزید بن معاویه مخالفت کرده است. کسی که با امام زمانش مخالفت کند از دین بیرون رفته است. لا مذهب شده. دین را زیر پایش گذاشته. این را می گفت. دین آن روز چه بود؟ دین اطاعت از امام بود. امام کیست؟ هرکس. هرکس. در کتاب های فقهی اهل سنت دارد. اگر همه مسلمان ها اتفاق و اجماع کردند، به اصطلاح زمان ما همه خبرگان، به اصطلاح آن وقت اهل حل و عقد، اهل حل و عقد یک نفر را به عنوان امام و خلیفه انتخاب کردند. اطاعت از او واجب است. او امام است. امام زمان است و اطاعت از او واجب است. مخالفت با او جایز نیست. اگر شما یک شب بخوابی و اورا به امامت نشناسی، او را به امامت نشناسی، اگر آن شب از دنیا بروی، به جاهیلت از دنیا رفته ای. نه به اسلام. تو نماز می خوانی، روزه می گیری. همه کارها را انجام می دهی. حج می روی. خمس می دهی. مثلا به فقرا زکات می پردازی. دولت را قبول نداری. دولت این خلیفه را قبول نداری. این خلیفه کسی است که اهل حل و عقد او را به خلافت پذیرفته اند. شما از دین خارج هستید. به جاهلیت هستید. نه به اسلام. بعد می گویند خب اگر یک عده ای از اهل حل و عقد، یعنی یک عده ای از برگزیدگان و منتخبان مردم او را به امامت و خلافت پذیرفته باشند، ولو پنج نفر کافی است. او به امامت می رسد و اطاعت از او واجب است. نشناختنش حرام است. اگر او را به امامت نشناسی حرام کرده ای. از دین خارج شده ای. من مرق من الدین. بعد می گویند که خب حالا پنج نفر نه، دو نفر. اگر دو نفر از اهل حل و عقد دو نفر را به امامت و خلافت پذیرفتند و او را امام معرفی کردند، باز اطاعت از او واجب است و مخالفت با او جایز نیست. آقا اگر یک نفر، حتی به یک نفر سیده؛ از اهل حل و عقد از منتخبان مردم حتی اگر یک نفر هم با او بیعت کرده باشد، او به امامت رسیده. او امام است واطاعت از او واجب است. شناختن او به امامت واجب است. بعد می گویند که حتی اگر کسی با زور شمشیر آمد و دولت قبلی را برطرف کرد و خودش با زور شمشیر بر مسند امامت و قدرت و خلافت نشست، اطاعت از واجب است. شناختن او به عنوان امام واجب است. مخالفت با او جایز نیست. نشناختن او به امامت حرام است. جایزنیست. تا اینجا. حتی اگر با زور، حتی اگر با زور به مسند نشسته باشد. وقتی بر مسند نشست مردم باید با او بیعت کنند و اطاعت کنند. همه، پنج نفر، دو نفر، حتی یک نفر، حتی با زور غلبه. می گویند دلیلش چیست؟ دلیلش این است که وقتی مردم مدینه علیه یزید شورش کرده بودند و لشکر بزید به بیرون شهر مدینه آمد و مردم مدینه مقابل هستند، دو دسته شمشیر کشیدند. یک دسته به مخالفت یزید و آن دسته هم سربازان یزید هستند که به اتفاق از حکومت یزید آمده اند. عبدالله بن عمر امام جمعه است. مردم او را به عنوان امام جمعه فرستاده اند. خب در امامت جمعه باید نام خلیفه زمان برده شود. گفت که من غلب. ما در نماز جمعه نام امام را می بریم دیگر. بر امام صلوات می فرستیم. با او مثلا اظهار اطاعت می کنیم. گفت چون نمی دانیم کدام دسته غلبه می کنند. اگر اهل مدینه غلبه کردند ما او را قبول داریم. اگر آن طرف غلبه کردند ما آنها را قبول داریم. الان هم چون نمی دانیم [می گوییم] من غلب. هرکس که غلبه کرد. چون ایشان صحابه پیغمبر بوده و جزء فقها بوده و نظر ایشان این بوده، ما هم به این نظر پایبندیم. فتوا. فتوا از عمل عبدالله بن عمر برای اسلام. خب. پس اطاعت از خلیفه حتی اگر به زور شمشیر بر مسند نشسته باشد واجب است. اگر یک نفر از بزرگان منتخبان مردم، [بیعت کرده باشد کافی است]. آنها دلیل می آورند می گویند وقتی داخل خانه داشتند پیغمبر را غسل می دادند، عباس به امیرالمومنین عرض کرد آقا بیا من با تو بیعت کنم. اگر من با تو بیعت کنم، کسی مخالفت نخواهد کرد. امیرالمومنین بیعت عباس را نپذیرفت. یک نفر. چون این یک نفر از بزرگان امت است، اگر او با بیعت کند، امیرالمومنین خلیفه برحق و قانونی می شود. مخالفت با او جایز نیست. ابوسفیان آمد در خانه. گفت یا علی بیا من با تو بیعت کنم. اگر من بیعت کنم... ابوسفیان بزرگ بنی امیه است. عباس هم بزرگ بنی هاشم است. پیرمرد بنی هاشم است. این دو نفر بیعت کنند، هیچ کسی نمی تواند مخالفت کند. هیچ کس نمی تواند مخالفت کند. دقت کنید. هیچ کس نمی تواند مخالفت کند. با دو نفر. و خلیفه درست می شود. درست شد. خلافت امیرالمومنین طبق این قانون درست می شد. نپذیرفت. خب. یک داستانی در مکه اتفاق افتاده. دقت کنید. یک داستانی در مکه اتفاق افتاده. مکه دوبار محاصره شد. یک بار در عصر یزید محاصره شد. وسط محاصره خبر مرگ یزید رسید و محاصره شکسته شد و برگشتند. سپاه شام برگشت. خب یزید یکی دو سال دیگر حکومت کرد.در سال اول امام حسین را به قتل رساند. سال دوم مدینه را قتل عام کرد و بعد لشکرش آمدند برای محاصره مکه که عرض کردیم وسط کار محاصره شکسته شد و برگشتند. لشکر شام برگشت. دو سال هم حکومت کرد. بعد مرد. به جهنم رفت. و یک سال بعد مروان حکومت کرد. نه ماه. در حد نه ماه مروان خلیفه شد. مروان خلیفه شد. بعد هم پسرش عبدالملک خلیفه شد. حالا عبدالملک که قدرتش برجا شد و مستقر شد به مکه لشکر فرستاد. مکه دوباره محاصره شد. عبدالله بن زبیر در مکه به مخالفت با دولت یزید شورش کرده. داخل مکه تحصن کرده. در مسجد الحرام. حالا اینها آمده اند محاصره کرده اند. محاصره کننده حجاج بود. در اطراف شهر، کوه های اطراف شهر لشکر هست. بالای کوه ها منجنیق گذاشتند. بالای کوه های منجنیق گذاشتند و با منجنیق کعبه را مورد هجوم قرار دادند. چون گلوله هایشان آتشین بود، چون گلوله هایشان آتشین بود یعنی یک سنگ بزرگ را با کهنه های آلوده به نفت و آتش زده شده آماج قرار می دادند، پرده خانه سوخت. می گویند شاخ گوسفندی که حضرت ابراهیم علیه السلام به جای پسرش فدا کرد، سوخته شد و مکع سوخت و تخریب شد. عرضم به حضورتان آنجا شهر محاصره است. وقت ظهر که می شود سربازهای محاصره کننده به سوی کعبه نماز می خوانند. مردم داخل شهر هم که علیه دولت شورش کرده اند، آنها هم به سوی کعبه نماز می خواندند دیگر. هر مسلمان یا ظاهرا مسلمانی به سوی کعبه نماز می خواند. حالا. در وقت توقف جنگ، قاضی شهر مکه، که نامش عبدالله بن عمر لیسی است که از طرف عبدالله بن زبیر که داخل شهر ادعای خلافت کرده، بالای کعبه می رفت. بالای کعبه می رفت چون کعبه بزرگ ترین ساختمانی بود که در داخل شهر مکه بود. حالا البته در دولت اسلامی سعودی، هرچه توانسته اند عماراتی ساخته اند که صدبرابر کعبه بلندتر است. دیگر مشکلی وجود ندارد که ساختمان های اطراف شهر و اطراف مکه و داخل مکه از کعبه بلندتر باشد. در هرصورت چون آن بلندترین ساختمان در اختیارشان بود بالای کعبه می رفت و فنادا باعلا صوته یا اهل الشام هذا حرم الله الذی کان مامن فی الجاهلیه. یامن فیه الطیر و الصید. اینجا حرم خداست. حرم یک محوطه ای در اطراف کعبه است. مثلا فرض کنید تا ده پانزده کیلومتر اطراف، حرم است که اگر در داخل شهر باشد و بخواهد عمل عمره انجام بدهد، لب این حرم می رود. مثلا یک مسجدی هست که در آن مسجد احرام می بندد و وارد حرم می شود که می تواند بیاید عمره انجام بدهد. خب. هذا حرم الله. این حرم خداست. در گذشته از اهل عصر جاهلیت اگر یک پرنده ای داخل حرم می شد، شکارچی دیگر به دنبال آن نمی رفت. در امان بود. اگر یک آهویی دنبال می شد و فرار می کرد، یا یک حیوانی که شکارچی دنبال آن بود، اگر داخل حرم می شد شکارچی دیگر دنبالش نمی آمد. حرام می دانستند. در زمان جاهلیت هم شکستن احترام حرم را حرام می دانستند. حالا حرم الله. الذی کان مامن فی الجاهلیه. در عصر جاهلیت اینجا مامن بوده. اگر کسی حتی آدم کشته بود وارد حرم می شد دیگر کسی نمی توانست به او دست بزند. اینجا در امان بود. فقط وسایل زندگی در اختیارش نمی گذاشتند تا خودش از حرم بیرون بیاید. اگر از حرم بیرون نمی آمد کسی به او کاری نداشت. ولو آدم کشته. یعنی یک بی گناهی را کشته و باید قصاص شود. قانون اینجوری است. قانون اسلام است. عصر جاهیلت هم قانون اینجوری بوده. کان مامن فی الجاهلیه یامن فیه الطیر و الصید فاتقوا الله یا اهل الشام. از خدا بترسید. شما دارید این شهری که در عصر جاهیلت مامن بوده و در اسلام ارزشش بیشتر شده و کمتر نشده را [تخریب می کنید.] از خدا بترسید. دست از محاصره مکه بردارید. فیصیح شامیون. شامی ها که آن طرف که مکه را محاصره کرده بودند می گفتند الطاعه الطاعه. اطاعت از خلیفه. اطاعت از خلیفه. ما این را از شما می خواهیم. شما باید زیر بار اطاعت از خلیفه بروید. امام زمان شماست. الکره الکره. از این راهی که رفته اید برگردید. الرواح قبل المساء. صبح بیایید. نگذارید به شب برسد. شب بیایید نگذارید به صبح فردا برسد. هر لحظه سریع تر و زودتر زیر بار حکومت دولت مرکزی بیایید. فلم یذل علی ذلک حتی احرقت الکعبه. این همینطور ادامه می یافت. یعنی در هر وقت نمازی او بالا می رفت و فریاد برمی آورد که اینجا حرم امن است. ایشان می گفت که اینجا محل امن است. خانه خداست. حرم امن خداست. آنها هم می گفتند که زیر بار اطاعت بیایید. فلم یذل علی ذلک همینطور ادامه می یافت تا اینکه آن گلوله های منجنیق اینها کعبه را به آتش کشید. مردم مکه... حالا ببینید این طرفی ها هم چقدر مسلمان اند! فقال اصحاب ابن زبیر یطفئ النار. ما برویم آتش را خاموش کنیم. یک گوشه از پرده خانه کعبه به آتش کشیده شده. خب می رویم این را خاموش می کنیم. فمنعهم. عبدالله بن زبیر جلویشان را گرفت. نه بگذارید آتش شعله بکشد. فاراد عن یغضب الناس عن کعبه. او می خواست که مردم مکه به خاطر خانه خدا غضب کنند. هیچ کسی غضب نکرد. آنها هم از خانه حفاظت نکردند. خانه سوخت. که دوباره ساختند. که دوباره ساختند. حالا حرف این است. فقال بعض اهل الشام. مردم شامی با خودشان این حرف را می زدند. می گفتند ان الحرمه و الطاعه اجتمعتا. حرمت خانه خدا و اطاعت از خلیفه، اینها در برابر هم قرار گرفته اند. بین حرمت خانه و اطاعت از خلیفه تعارض شد. دو تا واجب در برابر هم قرار گرفته اند. می گویند اگر شما مثلا به یک جایی رفتی که آنجا غصبی بود و نمیدانستی که آنجا غصبی است و شروع کردی به نماز خواندن و وسط نماز متوجه شدی آنجا غصبی است، یک دستور داری که نمازت را نشکنی. نماز بخوانی. نماز ظهر واجب است باید بخوانی. غصب حرام است. خب. یک واجب در برابر یک حرام قرار می گیرد. اینها می گویند که دوتا دستور وجود دارد. دوتا حرمت. دو تا واجب وجود دارد. یکی حرمت خانه است که اطاعت واجب است. اگر کسی به خانه خدا بی احترامی کند، گناه کبیره کرده. اصلا شاید به کفر بینجامد. این یک طرف. ان الحرمه و الطاعه. اطاعت از خلیفه هم در برابر حرمت خانه قرار گرفته. طاعت. حرمت. اجتمعتا فغلب الطاعت الحرمه. اطاعت از خلیفه بر حرمت خانه غلبه کرده. چون این واجب مهم تر است. بفرمایید این اول واجب است. در اسلام اولین واجب اطاعت از خلیفه است. اصلا اسلام یعنی اطاعت از خلیفه. خب آن هم یک واجب است. البته آن واجب را قبول داریم. نه اینکه آن را قبول نداریم. حرمت خانه را قبول داریم. اما حرمت اطاعت از خلیفه فوق همه واجبات است. غلبت الطاعه الحرمه. اطاعت از خلیفه بر هر واجبی برتر است. از هر واجبی مهم تر است. اطاعت از خلیفه یعنی اسلام. اصل اسلام است. آن عبارتی که عرض کردیم. لا ترتابوا فی قتل من مرق من الدین. لا ترتابوا فی قتل من مرق من الدین. اصلا شک نکنید. شک نکنید. بر کشتن کسی که از دین خارج شده. از دین خارج شده یعنی چه؟ یعنی خالف الامام. مخالف یزید شده. چون یزید خلیفه است، اطاعتش دین است. یعنی همه دین است. اطاعت از خلیفه همه دین است.
خب حالا یک تکه دیگر هم عرض کنیم. به بحث اخلاقی مان هم نمی رسیم. اینها اول به مدینه رفتند. شهر مدینه با دولت یزید مخالفت کرده بود. اینها علیه دولت یزید شورش کردند. اینها را قتل عام کردند و حرکت کردند. اینجا آرام شد و در اختیار آمد. از مردم بیعت می گرفتند. یکی گفت من علی کتاب الله و سنت نبیه بیعت می کنم. گفت سرش را ببرید. باید بیعت کنی که من بنده زرخرید یزید هستم. اگر بخواهد می فروشد. اگر بخواهد آزاد می کند. من بنده زرخرید یزیدم. مردم باید اینجوری بیعت کنند. هرکس با این مخالفت کرد کشتند. مردم آمدند بیعت کردند. جابر بن عبدالله از ام سلمه سوال کرد چکار کنم؟ ایشان فرمود که برو بیعت کن. اشکال ندارد. همینجوری بیعت کن تا کشته نشوی. تنها کسی که بیعت نکرد حضرت زین العابدین علیه السلام بود که وقتی به خیمه فرمانده لشکر خونخوار و بی رحم آمد، بدن فرمانده شروع به لرزیدن کرد. از جا برخاست و امام را در کنار خودش جا داد و هرکسی را که امام شفاعت کرد، جانش را بخشیدند. کاری ندارم. کاری ندارم. این آدم از شهر مدینه به طرف مکه حرکت کرد. در راه حالش بد شد. نود و سه سالش بود. حالش بد شد و به حالت احتزار درآمد. گفت من را بنشانید. کمک کردند نشست. گفت اللهم ان عذبتنی بعد طاعتی لخلیفتک یزید بن معاویه. خدایا اگر مرا به خاطر گناهانم عذاب کنی، بعد ازا ین اطاعتی که از یزید کردم و طبق دستور ایشان مردم شهر مدینه را قتل عام کردم، نوامیس مردم به باد رفته است، اموال شان به غارت رفته است، خانه هایشان خراب شده است؛ بعد از این اطاعتی که من از یزید کردم اگر تو من را عذاب کنی، فإنی اذا لشقی. معلوم می شود که من خیلی آدم بدی هستم. یک همچین اطاعتی، یک همچین صوابی نتوانسته است گناهان مرا بیامرزد و از بین ببرد. اطاعت از یزید. بزرگ گترین طاعت عمر من است. حالا در یک نقل های دیگر دارد که می گوید من بعد از شهادت به وحدانیت الهی و شهادت به رسالت پیامبر دیگر عملی بهتر از قتل عام مردم مدینه ندارم. اگر این عمل هم نتوانسته باشد گناهان من را به آمرزش برساند معلوم می شود من خیلی آدم بدی هستم. این را گفت و افتاد و مرد. یعنی آخرین حرفش است. اطاعت از یزید بالارترین اطاعت خدا می شود. اصل دین می شود. امام آمده مقابل این بایستد. من یزید را قبول ندارم. من خلافت یزید را قبول ندارم. من دولت یزید را مشروع نمی دانم. هرطوری بشود. کشته می شوم. فرزندانم، بچه هایم همه کشته شوند. بشود. اموالم غارت می شود. خیمه گاهم سوخته می شود. بشود. سر من به نیزه می رود. می گویند اولین سری که در عالم اسلام به نیزه رفته سر عمر بن حمق الخزاعی است که در راه دوستی امیرالمومنین سرش را بریدند. اما آن حالا با امام قابل مقایسه نیست. پسر پیغمبر. سر پسر پیغمبر اولین سری است که در عالم اسلام به نیزه زدند. یعنی در ادوار گذشته سر هیچ کافری را، هیچ مشرکی را، هیچ مخالفی را به نیزه نمی زدند. اولین سر، سر امام حسین است که به نیزه رفته است. سرم به نیزه می رود. بدنم زیر پای اسبان له می شود.
السلام علیک یا ابا عبدالله وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ. اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
بچه ده سالش است. امام حسین او را سپرده به حضرت زینب. حضرت زینب سخت او را نگاه داشته. انقدر عمو را دوست دارد که می خواهد خودش را به عمو برساند. اما نمی گذاشت. عمه خانم نمی گذاشت. نمی دانم چطور شد. چه حادثه ای اتفاق افتاد که توانست دستش را از دست عمه بیرون بیاورد. خودش را به امام رساند. امام در گودال افتاده. دور وبر ایشان را محاصره کرده اند. یک ملعونی شمشیر کشیده. یک ملعونی شمشیر کشیده و حواله حضرت حسین کرده. ایشان گفت که آی ملعون، آی خبیث می خواهی عموی من را بکشی؟ دستش را به مقابله با شمشیر آورد. دستش قطع شد. خودش را در بغل امام انداخت. یا امام او را به بغل گرفت. فرمود برادرزاده صبر کن. به زودی به نزد اجدادت خواهی رفت. می گویند یکی از تیرهایی که خبیث ملعون حرمله استفاده کرده، تیری است که به گلوی این بچه زده. در دامان، در بغل عموی بزرگوار خودش ضبح شد. یک پسر دیگر از امام حسین علیه السلام هست به نام حسن بن حسن. این هم به میدان رفت و جنگید و زخمی شد و به زمین افتاد و از حال رفت. از طرف مادر در لشکر عمرسعد خویشاوندانی داشت. او را نجات دادند و به داخل قبیله خودشان بردند و یک سال او را معالجه می کردندکه فرزندان امام حسن از طریق حسن بن حسن هستند. فرزندان خیلی بزرگی از این فرزند به جای ماند. یک نفر دیگر هم باز از فرزندان امام حسن گفته شده است به نام احمد. شانزده سالش بوده. یک نقل داریم که ایشان هم در میدان به شهادت رسیده. حالا ما یک اشاره هم به قاسم بن الحسن می کنیم که امشب باید روضه حضرت قاسم را بخوانیم. این بچه انقدر... اینها غرق محبت امام حسین اند. تربیت شده امام حسین اند. مرگ برایش ترس ندارد. اگر یک ذره از محبت امام حسین به دل های ما بیاید، یک ذره اش، دیگر ترس از مرگ می رود. ترس از دل ما می رود. دیگر ما از چیزی نمی ترسیم. دل ایشان هم مالامال از محبت عمویش امام حسین علیه السلام است. اجازه خواست. اجازه نداد. اجازه نداد. گریه کرد. سر به زانوی عمو گذاشت. عمو هم گریه کرد. ایشان هم گریه کرد. عبارت دارد حتی غشی علیهما. هردو از حال رفتند. امام بعد از این گریه و این رفتاری که قاسم کرد به او اجازه میدان داد. ضرهی به اندازه تنش وجود نداشت. بچه دوازده سیزده ساله ضره به اندازه تنش وجود ندارد. با یک تک پیرهن به میدان آمد. می گویند یکی از بندهای یکی از کفش هایش هم پاره بود. یک نقلش این است که همان وسط میدان جنگ با نهایت خونسردی خم شد این بند را درستش کرد. بابا سی هزار سرباز در برابر است. باکی نیست. کسی که حضرت حسین را دوست میدارد از سی هزار سرباز، مخالف، دشمن نمی ترسد. می گویند یک مرد جنگی بزرگی در لشکر عمرسعد بود به نام ازرق. پسرش را فرستاد به مقابل قاسم. بابا قاسم دوازده سیزده سالش است. او یک پسر بزرگ است. او را کشت. پسر دوم را فرستاد. خیلی اوقاتش تلخ شده. پسر دوم. آن را هم کشت. سوم. کشت. ثلا چهارمین بار دیگر از شدت غضب خودش به میدان آمد. می گویند قاسم یک حیله جنگی زد. گفت مرد شجاع وقتی به مقابله با یک نفر می آید هیچ وقت کسی را با خودش نمی آورد. این پشت سر را نگاه کرد که ببیند چه کسی به دنبالش آمده که الان برایش بد نامی به بار آورده. حضرت قاسم همین که این رویش را به پشت برگرداند، شمشیر زد. ازرق هم رفت. عمرسعد گفت سنگ بارانش کنید. سنگ بارانش کنید. شاید یک کسی از پشت سر آمد. فرق قاسم را... قاسم به زمین افتاد. کشنده می خواهد سر قاسم را جدا کند. امام خودش را مثل باز شکاری بر سر برادرزاده رسانید. دست آن قاتل را قطع کرد. او فریاد زد. قبیله خودش را به کمک خواست. گفتند او زیر دست و پای اسب های اهل قبیله رفت. امام وقتی رسید بالا سر قاسم دید این دارد پاهایش را روی زمین می کشد. آخرین لحظات عمرش را دارد طی می کند. خیلی حرف سختی زد. فرمود خیلی بر عمویت گران است که تو او را به کمک بخوانی و او نتواند برای تو کاری کند. و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.